عطر حضوربتول جعفرى
وقتى, از میان برفهاى سپید سرد,
از مشتى بوته و ساقه نحیف و خشکیده,
گلهاى وحشى و رنگى سر بر مىآورند و در پرتو انوار آفتاب, هزار رنگ مى پراکنند;
وقتى, از فراز کوههاى فرتوت و بلند,
این مردان محکم و همیشه برفى, چشمه هاى زلال و پاک روان مى شود;
صداى قدمهاى سبز بهار, آرام آرام طنین مى افکند و مىآید.
زیر سایه هاى بهارى صداى بال بال زدن اندیشه هاست که گاه در پى حقیقتى والا و عظیم, راه گم مى کنند;
و سعى دارند تا به انسانهاى خاک, بهار را بفهمانند;
آنجا که ریشه ها در اندیشه هاست
و انسانهاى خاکى تنها به پاکى مقایسه مى شوند.
آنجا که مهتاب, در سکوت است
و فرشتگان به قنوت.
و ماییم و ((فمن یعمل مثقال ذره ... یره)).
تپشهاى مداوم,
که از نداى درون برمى خیزند.
و وامى بر زبانم و دیدگانم اگر, به خطا رفته باشند.
و سرب گداخته بر دستان و قدمهایم اگر در حریم جاهلیت پرسه زده باشند.
و واى بر وجدان تاریکى که بند بندش بى فکر یار, و در پى تملق اغیار, عمر طى کرده باشد.
خداوند,
این کریم بى مانند, رحیم پرفیض, ستار بى منت, رووف بى توقع,
هزاران بهار و هزاران فرصت, ارزانى مان مى دارد,
افسوس که گاه مناجات فقط به هنگام حاجات از مإذنه دلى برمى خیزد.
افسوس که گاه بیگانگى عجیبى با لحظه هاى مخلوقاتش عجین مى شود.
و افسوس که گاه رنگ و بوى بهار را, فقط در لباسهاى تازه و خانه تکانیهاى چهاردیواریها و دید و بازدیدهاى پرمنفعت مى بینیم و نه در اندیشه هاى نو و خانه تکانى کینه ها از دلها و بازدیدهاى دلسوزانه; غافل از انتظار کودکى برهنه پاى, که بر دستان یخ زده مادر شکوفه مى بندد,
به نگاه نگران پدرى که به ندارى و تنهایى کودکان و خانه اش مى گرید.
به چشمان همیشه بارانى مادرى که میله هاى آهنین در را چون معبدى همیشه مى پاید.
در این عریانى و بیهودگى,
شاید بدانیم که در قیام قیامت, شط حسرت و خون دل به راه مى افتد.
اما, دریغ از عبرت!
اینجا, روى زمین, گاهى که بهار مى تراود
عطر آشتیها و مهربانیها نیز از میان عطر یاسهاى زرد و سپید, قد مى افرازد و سر بر مىآورد.
عطر حضور ملکوتیان, بر سجاده جوانى مهربان نقش مى بندد.
کودک بى پناه قصه من, پیراهن نو بر تن مادر و عروسکش مى بیند;
و مادرى و پدرى, دوباره به آغوش فرزندانش باز مى گردد.
((بهار, امانت و عبرتى است از جانب پروردگار.))
این رستاخیز تکرارى, لالایى روشن و واضحى است بر پایان فرصت و تکرار عمل.
در ازدحام دید و بازدیدهاى عید,
مى توان به آیینه فکر کرد.
به معاد. به آنجا که هر چه کنى, همان مى بینى.
و برگردیم به حرفهاى شیوا و روشن رهبرانمان
که دنیا را مزرعه آخرت بپنداریم
و در صدد باشیم که همیشه اخلاص و پاکى و صمیمیت بکاریم
و از فرصتها براى ارتقا و بهره ورى مثبت یارى بگیریم
((تا شاید, ارمغان این احتیاطاتمان,
سربلندى روز حشر باشد.)) ان شإالله.