آیت الله سیدمحمدحسین فضل الله
ترجمه: مجید مرادىرودپشتى
موضع گیرى منفى نسبت به سیاست
به رغم رواج این اندیشه که سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ما عین سیاست ماست, بسیارى از جوانان به دید دشمنى به سیاست مى نگرند. نظر حضرت عالى چیست؟
[توجه شود که این پرسشها و پاسخها,بخشى ناظربه فضاى فکرى وفرهنگى لبنان مى باشد].
آیت الله فضل الله: بعضى جوانان از سیاست نمى گریزند بلکه از شیوه سیاسى خاص یا از شرایط سیاسى پیچیده و یا از رهبران سیاسى اى که زمینه تحقق اهداف و آرمانهاى جوانان را فراهم نمى کنند, مى گریزند.
همچنین پیوستگى تشکیلاتى و پیچیدگى موجود در بسیارى از احزاب و سازمانها یکى از عوامل دورى جوانان از این فضاها و انصراف از ورود به آنهاست. بسیارى از جوانان را مى یابیم که به سبب وجود مفهومى منفى از سیاست در ذهنشان از ورود به مباحث سیاسى خوددارى مى کنند. او مفهوم منفى از سیاست را یا از محیط دریافته است و یا از راه مطالعاتش و یا از طریق مشاهده آثارى منفى از سیاست به این نتیجه رسیده است و نیز تحت تإثیر قضایاى مشهوره اى مثل این که سیاست نماد دغل و دروغ و نفاق است و انسان باید از آن پرهیز کند و ...
عامل دیگر سیاست گریزى جوانان, ناشى از ضعف درونى و ترسى است که از پیچیدگیهاى سیاسى دارند. بنابراین, معتقدیم که موضعگیریهاى منفى, ریشه در حداقل یکى از عوامل یادشده دارد. وظیفه کارگزاران سیاسى متعهد است که از یک طرف آفاق فکرى جوانان را به خطوط عمده سیاسى مربوط به امت اسلام, اشراف دهند و از جهتى دیگر آنان را به نتایج درخشان جهاد و قربانى شدن در راه خدا و تقرب جستن به ذات خداى سبحان آگاه کنند, تا مشکلى پیش نیاید.
شاید محور موضعگیریهاى بدبینانه نسبت به سیاست, پیرامون واقعیت سیاست دور مى زند. سیاستى که خدعه و نیرنگ و خیانت, سیمایش را سیاه کرده است. چنان که عنوان کارى غیر اخلاقى را یافته است. در این مسیر, سیاست عبارت است از طرح و برنامه اى مبارزاتى که به مقررات اخلاقى التزام ندارد. در حالى که مفهوم دین برخاسته از ارزشهاى معنوى بزرگى است که در درون خود, خداآگاهى را و تلاش در مسیر ارزشهاى معنوى و اخلاقى و اجتماعى را که هماهنگ است با شریعتى از شرایع الهى, انباشته دارد.
همین امر, اختلاف عمیق بین دو مفهوم ((خطوط حرکتى سیاست)) و ((خطوط انسانى دین)) را سبب مى شود. اما پیوند سیاست با دین با توجه به مفهوم رایج سیاست شکل نمى گیرد, چنان که پیوند دین با سیاست نیز با تکیه به مفهوم متداول دین میسر نیست که دین را در دایره اى تنگ تنها به عبادات منحصر مى کند و نگاه آن را به واقعیات زندگى که به بعد داخلى انسان مرتبط است ـ و تکاپوى این بعد بر بعد خارجى در رفتار فردى و اجتماعى منعکس مى شود ـ بسته مى داند. در حالى که دین باید در عرصه چالشهاى زندگى با همه گوناگونى اش وارد شود.
حرکت دین, همان حرکت عدل است حرکت دین, بر اساس عدل است. تا آنجا که مى توان گفت واژه عدل چکیده تمام دین است. بنابراین ضرورى است که ما در درون خویش به عدل پاىبند باشیم, به خویشتن خویش ظلم نکنیم که ستم به خویش, سبب قرار گرفتن در هلاکت گاهها و هلاک شدن ـ دنیوى یا اخروى ـ مى شود. از این رو انسانى که به پروردگارش ایمان دارد و از او پیروى مى کند و در زندگى اش با آموزه هاى دینش هماهنگ است, نسبت به نفس خویش عادل است; زیرا آن را در مسیرى هدایت کرده که سعادت دنیا و آخرتش تحقق یابد. رشته رابطه انسان با پروردگارش ((عدل)) است.
زیرا انسانى که ایمان دارد, خداى بزرگ, پروردگار و آفریدگار و منبع نعمت او است و هم او است که براى او همه چیز را آماده کرده است, در رابطه اش با او, بر اساس عدل رفتار مى کند, و اقتضاى عدل اینجا چنین است که خدا را به یگانگى بپرستد و غیر او را شریکش قرار ندهد. از او اطاعت کند و سرپیچى ننماید. با اراده او هماهنگ باشد و بر او عصیان نورزد. براى تحصیل رضاى او بکوشد و از کارى که خداى را به خشم آرد بگریزد. زیرا حق خدا بر بنده اش آن است که او را به تمام معنى عبادت کند و شإن بندگى خویش و پروردگارى خدا را بشناسد و رعایت کند. چنان که قرآن مى گوید: و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قضى الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم.(1) و هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چون خدا و فرستاده اش به کارى فرمان دهند, براى آنان در کارشان اختیارى باشد.
بنابراین حق خدا بر بنده اش این است که در هر امرى مطیع او باشد که اگر به سبب شرک یا کفر و یا معصیت از ساحت اطاعت خداوند دور شود نسبت به پروردگارش ستم روا داشته است. این مطلب را از وصیت لقمان به فرزندش در مى یابیم که گفت: یا بنى لا تشرک بالله ان الشرک لظلم عظیم.(2) اى پسرک من, به خداوند شرک میاور که به راستى شرک ستمى بزرگ است.
همچنین, رابطه انسان با انسان دیگر نیز بر اساس عدل است. زیرا خداوند براى هر انسانى حقى بر مردم قرار داده است. زیرا عرصه حیات, میدان فعالیت حقوق رد و بدل یافته مردم است. بنابراین هیچ کس ـ حتى پیامبران ـ حق مطلق ندارد[ .یا مطلق حق را دارا نیست] بلکه حق پیامبران الهى بر مردم این است که به آنان ایمان آورند و به رسالتشان پاسخ مثبت دهند و یارىاشان کنند. مردم نیز بر انبیإ حق دارند. حق دعوت و ارشاد و راهنمایى و تزکیه و تعلیم و از این قبیل ...
بر این اساس, خداوند سبحان از پیامبرش مى خواهد حق امت نسبت به تبلیغ را ادا کند.
آنجا که مى فرماید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته.(3) اى پیامبر, آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده ابلاغ کن, و اگر نکنى پیامش را نرسانده اى.
مفهوم این آیه آن است که تبلیغ مسوولیت پیامبر و نماد حق مردم بر او نسبت به هدایت و تعلیم و تزکیه است. حق مردم بر امامان و اولیإ و علما نیز چنین است.
حتى ما مى توانیم به بالاترین درجه برشویم و دریابیم که خداوند تعالى با آنکه بر مردم حق مطلق دارد و هیچ یک از بندگانش بر او حقى ندارند, بر بندگانش تفضل فرموده و براى ایشان نیز بر خویش حقى قرار داده است. آنجا که فرمود: و اوفوا بعهدى اوف بعهدکم.(4) به پیمانم وفا کنید تا به پیمانتان وفا کنم.
بر این پایه, هر انسانى که حق دیگرى را گزارد, در باره او عدل ورزیده است. و هر که نسبت به دیگرى حق گزارى نکرد به او ستم نموده است. در تمامى زمینه هاى حقوق, مسإله عدل و ظلم مطرح مى شود, زیرا هنگامى که با رابطه انسان با حیات و محیط و زمین روبه رو مى شویم, یا مى بینیم که او با اینها به نیکى رفتار کرده و یا بدرفتارى کرده است. خداوند چنان که دوست دارد حیات رشدیافته و شکوفا باشد, مسوولیت رشد و شکوفایى حیات را به انسان سپرده است و این امر براى حیات, بر گردن انسان حقى ایجاد مى کند, چنان که انسان نیز به طور تکوینى حقى بر حیات دارد. این مطلب را از سخن خداىتعالى درمى یابیم که فرمود: لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط(5) به راستى[ ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آنها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف (عدل) برخیزند.
در این آیه مى بینیم که همه ادیان و رسالتها و رسولان در مسیر عدل گام مى زنند.
رابطه دین و سیاست بر اساس عدل وقتى دانستیم که عدل سیاستمدار را به خود فرا مى خواند, زیرا سیاست, اداره شوون انسان در رابطه اش با انسانها و زندگى در چارچوب نظامى است که این روابط را مشخص مى کند. چه این نظام ثابت باشد که در قالب قانون, حق هر انسانى را بر دیگرى معین مى کند, و چه متغیر باشد که در شکل فعالیت حاکم و رعیت در مسایل روزمره نمود پیدا مى کند. وقتى این مطلب را دانستیم رابطه سیاست با عدل مسإله اى دینى به شمار مىآید; به این معنا که دین با همه مفاهیم و قوانین و حرکتهایش در ژرفاى عدل قرار دارد.
دین, نماد عدل به مفهوم کامل آن است. بر این پایه چاره اى جز این نیست که ما در روابط حاکم و محکوم, قانون و مردم و مردم و زمین و محیط و حیوانات و همه چیز, ((عدل)) را مشخص و معین کنیم. پس از این, بدون در پیش گرفتن سیاست, زمینه اى براى عدل باقى نمى ماند, زیرا سیاست است که به روند عدل و مواضع و چالشهایش نظم مى بخشد.
سیاست و اخلاق در اینجا مسإله دیگرى پیش مىآید و آن اینکه سیاست گاه در شرایط پیچیده ایجاب مى کند اصل اخلاقى نادیده گرفته و به آن بى اعتنایى شود. مانند اینکه رفتار ناشایست دیگران تو را وادار به رفتارى غیر اخلاقى نماید, چرا که نمى توانى با شیوه هاى اخلاقى با او مبارزه کنى و حتى ممکن است دشمنت از ارزشى که تو بدان ایمان دارى سوءاستفاده کند تا با آن تو را بکوبد و محاصره کند.
اسلام در رویارویى با این اوضاع و شرایط, بابى گشوده و حکم این ضرورتها و شرایط استثنایى را بیان کرده است. به عنوان نمونه, گاه شرایط سخت و دشوار, تو را وادار مى کند که از خط صدق خارج شوى[ .و دروغ بگویى] این امر در جایى که مصلحت اسلامى برتر, یا مصلحت انسانها اقتضاى دروغ گفتن داشته باشد قابل پذیرش است, زیرا راست گویى در برخى شرایط, طرف مقابل را توانا مى کند که بر نقاط ضعف تو فشار بیاورد و اگر این نقاط ضعف آشکار شود تحت تإثیر نیروى مخالف قرار خواهى گرفت.
در برخى شرایط مشابه نیز ممکن است نیاز به ارتکاب ((غیبت)) هم داشته باشى و این در جایى است که مصلحت اقتضاى آن را بنماید.
و نیز هنگامى که مصلحت اسلام را در نظر مى گیرى و مى بینى که مسلمانان نیازمند نیروهاى اطلاعاتى اى هستند تا از طریق آنان به واقعیات احاطه پیدا کنند و این نیاز به حدى است که اگر مسلمانان این آگاهیهاى اطلاعاتى را نداشته باشند تحت تإثیر نفوذیهاى دشمن قرار مى گیرند و آنان از همه امور مسلمانان سر در مىآورند, بىآنکه مسلمانان چیزى از آنان بدانند, در چنین شرایطى احساس وظیفه مى کنى که اقدام به ((تجسس)) نمایى.
گاه در برخى وضعیتها مسلمانان ناچار مى شوند که گروهى از مسلمانان[ بى گناه] را که دشمن در پشت آنان سنگر گرفته است تا در جنگ بر مسلمانان غلبه کند, بکشند.
در مسایل مهم و بزرگ, هدف, وسیله را توجیه مى کند اما در مسایل شخصى و فردى و عادى, درست نیست که هدف را توجیه کننده وسیله بدانیم. در امور اساسى و بزرگ ممکن است وسیله, از عنوان ((حرام)) به عنوان ((حلال)) و از عنوان ((مباح)) به عنوان ((واجب)) تحول یابد.
بنابراین ما معتقدیم که اصل در سیاست اسلامى, حرکت آن در خط راستى و خط مستقیم اخلاقى است. اما اگر شرایط دشوارى پیش آمد که مصلحت اسلام را در خارج از این مسیر قرار داد, اخلاق عملى سیاسى از مصالح تازه اى که این شرایط پیش آمده به وجود آورده اند جهت خود را پیدا مى کند.
سیاست و شریعت در شریعت اسلام, احکام, عنوان اولى اى دارند و عنوان ثانوىاى. به این ترتیب که گاه یک چیز به عنوان اولى اش ((حلال)) و به عنوان ثانوىاش ((حرام)) مى باشد. بنابراین مى توانیم بگوییم که اسلام در درون خود ((سیاست)) را نهفته دارد و هنگامى که سیاست, نیاز به جواز و مجوزى در محدوده ((حرامهاى اسلام)) دارد, صاحبان کار و متولیان امر (اولوالامر) باید موضوع را مورد مطالعه و تحقیق قرار دهند تا جانب مصلحت را تشخیص دهند و بر پایه آن اقدام مناسب کنند.
سیاست از دیدگاه اسلام, واقعیتى است که از مسیر اخلاق به دور نمى باشد. بنا بر این است که مى گوییم دیانت ما سیاست ماست, زیرا دین تلاش مى کند تا تمام مسیرها و گامهاى انسان را مرزبندى کند. همچنان که سیاست ما دیانت ماست, زیرا به فعالیت انسان در میدانهاى سیاسى نظر دارد و آنچه که در دین رخصت داده شده در سیاست نیز رخصت داده شده است.
جوانان و گرایشهاى سیاسى
احزاب و حرکتها و سازمانهاى سیاسى عادت کرده اند که رویکردشان به جوانان چنان باشد که از آنان به عنوان سربازان و عناصر حیاتى و پرنشاط براى تحقق اهداف خود بهره گیرند. شتابزدگى و ندانم کارى جوانان را در کار و فعالیت سیاسى چگونه ارزیابى مى کنید و چه سفارشهایى در این زمینه دارید؟
آیت الله فضل الله: مرحله جوانى, مرحله حرکت و فعالیت است که در آن, جوان در جستجوى هدفى است که باید بدان گرایش پیدا کند و جویاى جامعه اى است که به آن بپیوندد و به دنبال ابزارهایى است که مسیر حرکتش را بنمایاند. بنابراین سیاست, مسإله مهمى است و از وسایلى است که با تمام واقعیات چه در سطح حکومت و حاکم و قانون و روابط سیاسى یا در سطح چالشهاى بزرگى که واقعیات سیاسى را با مسایل بزرگترى همانند مسإله دشمنیهاى استکبار یا تلاشهاى غاصبانه استعمار روبه رو مى کند, ارتباط پیدا مى کند.
زمانى که امت اسلام با همه این مسایل ـ با وصف مثبت یا منفى اش ـ روبه رو است چاره اى ندارد جز اینکه براى جذب عناصر مثبت آن و رشد و تکامل این عناصر چندان بکوشد که قدرت و ثبات و استحکام آن تحقق یابد. همچنین در برخورد با نقاط منفى در جهت کاستن از آثار آن و جلوگیرى از گسترش و انتشار آن در حد امکان تلاش کند.
امت اسلام نمى تواند به این اهداف دست یازد مگر به وسیله قدرت جوانان. زیرا این قدرت به سبب طبیعت جوانى و بلوغ و مردانگى آماده رویارویى و برخورد با چالشها است.
از این رو امت اسلام باید قدرت جوانان را در رویارویى با مسایل بزرگ تحریک کند و اگر مى خواهد که جوانان چنین نقش فعالى داشته باشند و هنگامى که مى بیند جوانان خود چنین نقشى را ایفا مى کنند, باید کیفیت و ماهیت فکرى و سیاسى و حرکتى احزاب و سازمانهایشان را از جهت هماهنگى با تعهدات فکرى و عقیدتى و نیز از جهت اهتمامشان به مسایل امت ـ در سطح تحقق بخشیدن به اهداف بزرگ آن در خط پایدارى و مقاومت ـ مورد مطالعه و تحقیق و ارزیابى قرار دهد.
علاوه بر این باید ماهیت رهبرى و عناصر فعال و برجسته آن محور سیاسى را به خوبى بشناسد و پیامدهاى غیرقابل اجتناب و مسیر و زمینه فعالیتش را مورد مطالعه و کاوش قرار دهد.
بر جوانان لازم است در تمام ویژگیهاى آشکار و پنهان محور سیاسى (حزب, گروه, سازمان) دقت فراوان کنند و اطمینان حاصل نمایند که نیروهایشان به هرز نخواهد رفت و در خدمت مقاصد فردى قرار نخواهد گرفت و به استخدام حرکتها و گرایشهایى که با سخن به ظاهر حق, نیات باطل دارند در نخواهد آمد و همین طور دیگر امورى که نیروهاى بااخلاص و پاک نیت را به نیروهاى غیر قابل استفاده یا منحرف تبدیل مى کند.
ما به جوانان سفارش مى کنیم که در بررسى امور و آگاهى نسبت به همه ابعاد واقعیت سیاسى کاملا دقت کنند, زیرا سرزمین سیاست, حوزه ها و فضاهاى فراوان و حفره ها و دهلیز و غارهاى عمیق دارد که جوان را ناگزیر مى کند تا در حرکتها و توقفهایش جاى پاى خویش را خوب بشناسد.
گرایش به احزاب از سر ترس
بعضى از جوانانى که جذب برخى احزاب مى شوند; علت گرایش خود را به آن احزاب, ترس یا جهل مى دانند.
آیت الله فضل الله: زمانى که انسان در زمینه ها و ابعاد حاشیه اى مسایل اجتماعى یا فردى فعالیت مى کند, مى تواند تساهل به خرج دهد و با ارزیابى عوامل ایجابى و سلبى فعالیت نماید. اما وقتى پاى سرنوشت به میان آمد, یعنى زمانى که نیروى او و نیروى دیگران به هم مى پیوندد و در مجراى طرح و برنامه اى که به همه امت مربوط مى شود به کار مى افتد ـ چه در شکل ارتباط با یک محور سیاسى یا در قالب ورود به میدان نبرد و یا در صورت برنامه ریزى براى توجه دادن دولت به گرایشى خاص ـ[ در این موارد] مسإله, مسإله سرنوشت است و انسان در برابر آن از جهت ایجابى یا سلبى مسوولیت کامل دارد.
خداوند تعالى انسان یا جوان مسلمان را در برابر هر نتیجه سلبى اى به مقدار دخالتش در آن و به لحاظ حجم و اندازه قوت و حرمت آن بازخواست مى کند, بنابراین او باید خداوند را در کار خود مراقب ببیند و همچنین باید مسوولیت حال و آینده امتش را بر دوش بکشد.
جدایى دین و سیاست
مراد از جدایى, چنان که برخى مطرح مى کنند مسإله تخصص است. یعنى دین و سیاست هر کدام دایره و محدوده مخصوص به خود را دارند. آیا شما این تفکیک را درست مى دانید؟
آیت الله فضل الله: دین, حالتى نیست که از صحنه حیات منزوى شده باشد, همچنان که سیاست نیز حالتى مرزبندى شده در عرصه زندگى انسان نیست. بنابراین وقتى که سیاست, تمام زندگى انسان را در بر مى گیرد, چرا ما آن را در زاویه اى معین محصور کنیم؟! تخصص, مربوط به چیزى مى شود که با ویژگى معینى, مشخص و مرزبندى شده باشد.
اما چیزى که این خصوصیت را ندارد و همه ابعاد حیات را زیر بال و پر مى گیرد چگونه مى توان در باره آن از تخصص سخن گفت؟
بلى, مى توان از تخصص گرایى در فرهنگ دینى یا تخصص گرایى در فرهنگ سیاسى سخن گفت, اما تخصص گرایى, فرهنگى دیگر است و تخصص گرایى نسبت به ایفاى نقش دیگر. فرق است بین اینکه بگوییم نقش دین محدود به زاویه اى معین است و پیوندى با نقش سیاسى ندارد و اینکه نقش سیاست محدود به حدودى معین است و ربطى با نقش دینى ندارد[ .و بین اینکه بگوییم ورود در هر کدام از این دو حوزه نیازمند تخصص است]. زیرا دین در تمام ابعاد حیات انسان و از جمله در بعد سیاسى, داراى نقش و رسالت است و همچنین سیاست نیز در همه جوانب زندگى که جنبه دینى را هم تحت شمول مى گیرد, نقش ایفا مى کند.
زن و فعالیت سیاسى
نظر حضرت عالى در باره این سخن چیست که برخى مى گویند:
اسلام از جنبه سیاسى به زن ستم روا داشته زیرا او را از قضاوت و ریاست دولت و بعضى فعالیتهاى سیاسى دیگر باز داشته است؟
آیت الله فضل الله: ما تصور مى کنیم که اسلام به لحاظ جایگاه سیاسى, حقوق فراوانى به زن بخشیده است و اگر قانون اسلام زن را از قضاوت باز داشته باشد, این حکم را نباید به حساب کسر حقوق زن در این زمینه گذاشت, بلکه این حکم براى احتیاط در رعایت عدالت وضع شده است; به این استدلال که چه بسا بعد عاطفى زن که ویژگى جنس او و لازمه شإن مادرى او است, در احکام قضایى اش دخالت کند و در کار قضاوت, او را به صدور حکمى غیر عادلانه وا دارد. بنابراین تشریع چنین قانونى به لحاظ احتیاط در رعایت عدالت است و شکستى براى کرامت زن نیست.
اما مسإله ریاست دولت نیز شاید همانند مسإله یادشده قابل توجیه باشد. و چه بسا در مورد این مسإله مشکلات و دشواریهاى معینى وجود داشته باشد که سرشت حکومت و ریاست به لحاظ طبیعت نیازهاى خویش تابع آن است و این نیازها با قیود اخلاقى یا غیراخلاقى اى که تمایز نقش زن و مرد را ایجاب مى کند, هماهنگ نیست.
زن و منصب ریاست
به طور مشخص آیا اسلام به عهده گرفتن منصب ریاست وزیران یا ریاست دولت را بر زن حرام کرده است؟
آیت الله فضل الله: این موضوع نیازمند کاوشى تازه است. برخى از احادیث ـ که ما آن را معتبر نمى دانیم و در دلالت آن بر موضوع مورد بحث, حرف داریم ـ مى گوید:
((ما افلح قوم ولتهم امرإه)) قومى که زمام امورشان به دست زنى باشد, رستگار نخواهند بود. ما مى گوییم این حدیث ـ به فرض اعتبار ـ در باره شیوه هاى حکومتى روزگاران پیشین است که در آن, حاکم, اختیار مطلق حکومتى داشت. اما امروزه مسإله حکومت به شکلى در آمده که نهادهایى بر شیوه عمل حاکم نظارت مى کنند و کارش را مورد محاسبه قرارمى دهند. چنان که حاکم نمى تواند از خطوط قانونى و واقعى اى که رعایت مصلحت را از طریق نظر خبرگان و مشاوران و مجلس نمایندگان و ... ایجاب مى کند خارج شود. از این رو مى توانیم در مفهوم حدیثى که در این زمینه وارد شده اعمال تحفظ کنیم, زیرا احساس مى کنیم نیاز به کاوشهاى تازه اى هست تا روشن شود که آیا مسإله محدود به نقش زن در جایگاه[ ریاست] مى باشد. به این معنا که زن داراى چنین جایگاهى نیست یا به نوع فعالیت در چنین جایگاههایى به طور مطلق یا مقید مربوط مى شود.
حرکت کارگرى و اشکال چند طبقه شدن جامعه
آیا حرکت کارگرى یا صنفى منظم, موجب طبقه بندى جامعه و جدایى بین اقشار مختلف مى شود؟ و آیا این شیوه فعالیت مى تواند از چنین امراضى به دور باشد؟
آیت الله فضل الله: هنگامى که حرکت اتحادیه یا صنفى براى ابراز ضدیت با دیگران از راه جداسازى بین جایگاهها و موقعیتها شکل مى گیرد, به لحاظ انسانى, به حالتى انحرافى تحول یافته است. بنابراین وقتى که فرد عامل, چنین احساس مى کند که موقعیت او در برابر کارفرما همچون انسانى ذلیل در برابر انسانى توانمند است, در این صورت هر چند به کارفرما خدمت کند و خواسته هایش را تحقق بخشد, در عین حال به او به عنوان انسانى ستمگر, استثمارگر و خودخواه مى نگرد. یا اینکه کارفرما تصور مى کند کارگزارش مى خواهد با او دشمنى کند و فرصتهاى پیشرفت برنامه اش را تباه کند و چوب لاى چرخش بگذارد. روابط انسانها در چنین شرایطى به حالتى شبه طبقاتى تبدیل مى شود چرا که هر گروه و طبقه اى از لابه لاى عقده استحاله یافته خویش و یا از منظر بهره کشى به دیگرى مى نگرد.
اما اگر مسإله این باشد که رابطه کارگر و کارفرما به گونه اى تنظیم شود که کارگر فکر کند که باید خالصانه کار کند و وظایفش را چنان انجام دهد که وجدان درونش آسوده باشد و به کارفرما نیز خیانتى نکرده باشد و کارفرما نیز به کارگر به عنوان ابزار تولید ننگرد بلکه به او به عنوان انسانى که همانند خود او داراى نیازها و خواسته هایى است بنگرد, کار حرفه اى, کارى مثبت است. در این رابطه کارفرما باید بداند که او است که باید نیازها و خواسته هاى کارگر را برآورده کند. با وجود چنین فضایى, لازم است که کار و فعالیت به صورت صنفى باشد. بنابراین هنگامى که کارگران با برنامه ریزى معینى, مسوولیت مشترکى را به عهده مى گیرند, دیگر شایسته نیست کسى از آنان بکوشد تا شروطى را که کار صنفى کارفرما را به آن الزام کرده است, نقض کند. چه این کارفرما دولت باشد یا شخص و یا شرکتى. البته شرایط براى کارگران باید به گونه اى فراهم باشد که آنان بتوانند به صورت آزادانه با کارفرما پیمان ببندند. آزادانه تصمیم بگیرند و منافعشان همراه با منافع کارفرما تإمین شود.
تنوع, نه پراکندگى
آیا سخن شما در باره کار صنفى مختص کارگران است و نه دیگر گروهها؟ یا گروههاى دانشجویان و جوانان را هم شامل مى شود؟
آیت الله فضل الله: وقتى به موضوع همبستگیهاى صنفى وارد مى شویم, مى بینیم که این تشکلها نقاط مثبت فراوانى دارد, زیرا خطوط واقعى اى را رسم مى کنند که محورى را که انسانها دور آن گرد مىآیند چه این محور در زمینه تربیتى و آموزشى باشد یا در زمینه بهداشتى و یا هندسى و ... تکامل مى بخشد.
چنان که این تشکلها مى توانند پیوند و همبستگى خویش را افزایش دهند یا پیوند صنف و گروه خویش را با صنف و گروه دیگرى که در فعالیت خویش با آن تعامل دارد, استوار گردانند.
ما گمان مى کنیم که فرایند سازماندهى منظم براى جامعه, پراکندگى جامعه نخواهد بود, زیرا فرایند سازماندهى در حقیقت اعترافى است به گوناگونى ویژگیهاى جامعه, به لحاظ اینکه نیازها و نیز خدماتى که اصناف مى توانند ارائه کنند, مختلف است.
بنابراین هنگامى که این تشکلها به مرحله اى دست مى یابند که در آن ویژگیهاى فردىاشان رشد مى یابد و در نقاط مشترکى به هم مى رسند و همه براى غنا بخشیدن به هویت و هستى واحدى که تمامى آنان را در بر مى گیرد تلاش مى کنند, چنین ویژگیهایى را باید مثبت بدانیم و به چشم منفى بینانه در آن ننگریم.
ضرورى است تا همه تشکلهاى صنفى که ویژگیهاى متنوعى دارند براى خود برنامه اى عملى براى رسیدن به اهداف طرح ریزى کنند.
این برنامه در عین حال باید چنان ریخته شود که به موازات رشد چنین تشکلهایى, نتایج مثبتى در جامعه به بار آورد و فضاى تعصبات و چالشهاى سیاسى بر آن حاکم نشود; بلکه در سطح رقابت سیاسى که برخاسته از طبیعت فعالیتهاى سیاسى است, باشد.
این تشکلها نباید خود را از معرکه مسایل بزرگترى که در جامعه مى گذرد به دور نگه دارند. پس آنگاه که جامعه طلب مى کند باید در چارچوب ملى و مانند آن متحد شوند.
به سوى حرکت جهانى دانشجویى اسلامى
دعوتهایى در گوشه و کنار صورت مى گیرد که سازمانهاى دانشجویان و جوانان مسلمان را به فراگیرى و شمول همه دانشجویان مسلمان ـ با قطع نظر از گرایشهایشان ـ فرا مى خواند. این امر در واقع و به صورت عملى, چه مقدار امکان پذیر است؟
آیت الله فضل الله: هنگامى که از حرکت دانشجویى اسلامى در برابر حرکت دانشجویى غیر اسلامى سخن مى گوییم مى توانیم مسیر عامى را ترسیم کنیم که به مصلحت حرکت و فعالیت اسلامى دانشجویى باشد, چنان که حرکت اسلامى بتواند بر حرکت غیر اسلامى گروه دیگر چیره شود.
در چنین فضایى مى توانیم با همه تشکلهاى اسلامى اى که مى خواهیم در سازمانى واحد متحد شوند همکارى کنیم و نقاط مشترکشان را پیدا کنیم تا گرایشهاى سیاسى گوناگون بر مسإله وحدت اثر منفى نگذارد و در عین تنوع, وحدت حفظ شود.
این امر نیازمند مطالعات دقیق و گسترده و تلاش فراوان است. با چنین کارى مى توانیم بسیارى از تعصبها و تحجرهاى حزبى و عقب ماندگیهاى سیاسى را کاهش دهیم.
تجربه, در فعالیت و یا سابقه عملى که بى شک مزایایى دارد, تا چه اندازه مى تواند مقیاس ارزشگذارى (سنجش) باشد؟ نقاط منفى این دو عنصر چیست؟
آیت الله فضل الله: سابقه فعالیت اگر به لحاظ تجارب طولانى اى که انسان اندوخته است نتایج مطلوبى به بار داشته باشد, مثبت به شمار مىآید. چنین تجربه اى به انسان به لحاظ حرکت و فعالیت, فرهنگى غنى در دو بعد نظرى و عملى مى بخشد و یا در سطح آگاهى به واقعیات موجود, فرهنگ عملى کارآمدى به او مى دهد.
سابقه فعالیت همچنین, هنگامى که اراده انسان را محدود و تلاش او را ضعیف و نیرویش را تباه کند به عنصرى مغلوب که نیرویى براى دفاع از خود ندارد, تبدیل مى شود و بلکه گاهى به سبب نیروى ضعیف خویش, در کارى که شخص انجام مى دهد هماهنگ با اهرمهاى فشار مى شود.
چه بسا دیده ایم که سابقه طولانى فعالیت انسان را در تقلید فرو مى برد, چنان که شخص مسیرى را که در آن گام برداشته و شرایطى که فضاى فکرى و روانى را ساخته اند را پایدار و همیشگى مى بیند که مانع هر گونه رشد و تکاملى است که در سطح شیوه هاى کار و گستردگى اهداف مى تواند او را به مرحله اى تازه منتقل کند.
محو شدن در فعالیت خویش هنگامى که تلاش گران, در حرکت خویش محو شدند, چه به سبب اصولى که به عنوان مبناى کار برگزیده اند یا به دلیل رهبریهاى آغازینى که حرکت را شروع کردند کارشان به آنجا مى رسد که تمام حرکت در شخصیت آن رهبران خلاصه شده و آنان به صورت بت در مىآیند و حاضر به واگذارى رهبرى به شخصیتى دیگر نیستند مگر آنکه دست نشانده خودشان باشد. این حالت بسته و انحصارطلبانه مانع استفاده از عناصر جدید مى شود.
همچنین محو شدن فعالان در مرحله آغازین فعالیت سبب مى شود که آنان مراحل آینده حرکت خویش را تداوم مرحله پیشین فرض کنند و نه اینکه در مراحل بعدى تجدید نظرى صورت گیرد و مقتضیات زمان و داده ها و متغیرها و اجتهادات جدید که خطاى شیوه هاى پیشین را کشف مى کند لحاظ شود.
متإسفانه, بسیارى از حرکتهاى اسلامى را مى بینیم که بر سر مقدسات مراحل ابتدایى فعالیت خود, جمود مى ورزند; در حالى که چنین امورى به هیچ روى قداست ندارد. زیرا فرق بسیار است بین اینکه شخص یا مرحله اى ـ فکرى یا عملى ـ به لحاظ دارا بودن عناصرى که انسان را وادار به احترام مى کند مورد احترام باشد و بین اینکه خود و جایگاهش, بىآنکه داراى عناصر ارزشى باشند, مورد تقدیس قرار گیرند.
تقدیس, یعنى محو شدن در ذات شخص یا در درون مرحله اى, چنان که نتوانى به روشنى پیرامون آن شخص یا مرحله و اوضاع و احوال آینده را بنگرى.
بنابراین من فکر مى کنم که سابقه فعالیت در طبیعت پویایى تجربه, داراى اهمیت است ولى اگر به حالت جمود در عناصر این تجربه بیانجامد چنان که تجربه محدود به آگاهى و دریافتهاى این شخص را تجربه مطلق و غیر قابل اشکال جلوه دهد و آن را بر همه مراحل آینده حاکم گرداند, عاملى منفى خواهد بود.
به گمان ما لازم است که بعضى از فعالان, متقاعد شوند تا مجال ورود عناصر تازه به تشکیلات خود را فراهم آورند. البته نمى گویم که عناصر قدیمى تشکیلات حذف شوند ولى مى گویم که عناصر قدیمى, رسوبهایى از گذشته را با خود به همراه دارند که از جهتى حرکت و فعالیت اسلامى در آن کند است و از جهتى دیگر مانع رشد عناصر جدید مى شود.
هنگامى که عناصر قدیم خود را صاحب تجربه مى داند و گمان مى برد که پذیرفتن عناصر جدید در سطح رهبرى کارى حساب نشده است و سلامت فکرى و عملى حرکت را به خطر مى اندازد, با این تصور, خود را با مشکل بزرگترى رویارو مى کنند و آن عبارت است از قرار گرفتن رده هاى دوم و سوم از افراد تشکیلات در حالت سرخوردگى و احساس سقوط. این حالت, فعالان پیشرو را از ادامه کار باز مى دارد, زیرا به تنهایى نیروى کافى براى تداوم حرکت در اختیار ندارند و یا به سبب اینکه ذهنیت آنان توان در برگیرى و اشراف به واقعیت جدید را ندارد. و یا توان آنکه بر مبناى ورود در تجربه اى پیش بینى نشده از نظر واقعیتهاى متغیر, عمل کند را ندارد; چرا که آنان همه عناصر زیستن در چنین تجربه اى را دارا نیستند.
طرح ((رهبرى سایه ها)) در برابر این مسإله, فعالان پیشگام و باسابقه مى توانند از طریق ((رهبرى سایه)) مجال مناسبى براى فعالیت اعضاى جدیدتر فراهم آورند. به این ترتیب که در مرحله اى, عناوینى به آنان ببخشند تا اعضإ جدید عناصر ثبات در آنان به وجود آید. با این کار آنان, جنبش را بهتر در مى یابند و به آن مصونیت جدید و نیرو و عناصرى تازه مى بخشند. بویژه آنکه بسیارى از فعالان در مسیر تاریخ, با سختى دست و پنجه نرم کرده اند و این امر, آنان را وا مى دارد تا بر اساس ذهنیت سختى و سیاست سخت گیرانه اى که دارند فعالیت کنند.
اینان با پیش گرفتن چنین شیوه هایى در آسیب رسانى به جنبش شریک مى شوند. یعنى اینکه مى خواهند حرکت و تشکیلات محدود به حدود نیروهاى سخت گیر و مشکلآفرین خودشان باشد. اینان چنان در خفه شدن جنبش خویش سهیمند که حتى خود نیز نمى دانند.
از جهتى دیگر باید گفت که مسإله تقدیس رهبریهاى تاریخى یک حرکت, در هر جایگاهى از مراتب فکرى یا سیاسى که باشد, ناخودآگاه چنین القإ مى کند که پیشرفت و تکامل که به این حد رسیده دیگر مجالى براى تکامل بیشتر نخواهد داشت. در چنین شرایطى چه بسا نوعى جنگ روانى ضد اندیشه هاى جدید شکل مى گیرد; به این استدلال که این فکر با فکرى که رهبر مقدس یا مرحله مقدس دارا بود, مخالفت دارد.
باید توجه داشته باشیم که بین احترام به رهبران نخستین حرکتها و بین تقدیس مطلق آنان فرق بسیارى وجود دارد. چرا که تقدیس مطلق, پیروان را به بندگانى بت پرست تبدیل مى کند, در حالى که احترام به رهبران, نشان آن است که آنان انسانهایى هستند که عناصر قدرت را مى پذیرند تا نیروهاى تازه اى را براى آینده تربیت نمایند.ادامه دارد.
1ـ سوره احزاب, آیه 36.
2ـ سوره لقمان, آیه13.
3ـ سوره مائده, آیه 67.
4ـ سوره بقره, آیه 40.
5ـ سوره حدید, آیه 25.