گروهک منافقمـنـافـقـیـن, مـوقـعیـت زن, خـانـواده و کـودک.
غـلامـرضـا صـدیـق اورعـى.
اشـاره:
پنجم مرداد, سالروز عملیات مرصاد, توسط نیروهاى وفادار بـه اسـلام و انقلاب که به خنثى کردن توطئه خائنانه منافقین و از میان رفتن بخش عمده عناصر و نیروهاى این فرقه انجامید و شکست سختى را متوجـه دار و دسـتـه این گروه محارب نمود و مایه سرافکندگى حامیان آن شد, بهانه اى است براى پرداخـتـن بـه گـوشـه اى از واقـعیـت ایـن گـروه.
مسإله زن و خانواده و موقعیت آن در این سازمان, موضـوعـى بـود کـه مـى تـوانـسـت مـورد تـوجـه مـجـلـه قـرار گـیـرد.
گفتگوهاى متعددى نیز با برخى عناصر مرتبط یا سـرخـورده ایـن گـروهک انجام شد و از برخى منابع نوشتارى موجود نیز که مى توانست اطلاعـاتـى را در ایـن خـصـوص داشـتـه بـاشـد, تـهیـه شـد.
آنچه اینک مى خوانید بخشى از تحلیلى مى باشد که اینـک بـا تـوجـه بـه مـنـابـع مـوجـود, مـى تـوان در ایـن زمـیـنـه ارائـه داد.
داستان ((بوى خاک)) نیز که در این شماره مجله, آخرین قسمت آن آمـده است, به همین انگیزه و حتى پس از گفتگو با برخى عناصر فریب خـورده ایـن گـروهک تـهیـه شـد.
طبعا در باره موضوع یادشده در سازمان منافقین و انحرافـاتـى کـه در این خصوص وجود داشته و جنایتهایى که در این زمـیـنـه صـورت گـرفـتـه و مى گیرد, بیش از این نوشته مى توان به بررسى و تحلیل پرداخت اما عملکـرد سراسر خیانت و جنایت این گروهک در سالهاى گذشته و رویارویـى عـلـنـى و مسلحانه آن با اسلام و مردم, پناه بردن به دامـن دشـمـن و دریـوزگـى در کشورهاى بیگانه, نیاز چندانى به نشان دادن مـاهیـت ایـن گـروه از ایـن زاویه باقى نگذاشته است و چهره این سازمان در نگاه مردم, و مخالـفـت و مبارزه آن با انقلاب و نظام جمهورى اسلامى, بسى حقیـرتـر از آن اسـت کـه زمینه اى را براى پرداختن تفصیلى به مسإله زن و خانواده در این سازمان تروریستى باقى بگذارد, و از این نظر ضرورت همین مقدار نیز مورد تردیـد بود ولى لزوم آشنایى نسل جوان با مسایلى که انقلاب و نظام اسلامى بـا آن مواجه بوده است و حداقل به عنوان آگاهى از جریاناتى که بر این انقلاب و مردم گذشته, مى تواند وجهى براى پرداختن به این گروهک در قالبى متناسـب با کار پیام زن باشد و الا این دار و دسته بسیار روسیاه تر از آن است که به مسایلى چون عملکرد تإسف بار آن در خصوص زن, خانواده و کودک پرداخته شـود.
((پیـام زن)).
مـقـدمـه:.
در این نوشتار مى خواهیم به بررسى موقعیت خانواده در سازمان مجاهدین (مـنـافـقـیـن) خـلـق ایـران بـپردازیـم.
کـه مـا اخـتـصـارا بـه آن سـازمـان مـى گـویـیـم.
این سازمان تشکیلاتى است, سیاسى نظامى و در قبـل از پیـروزى انـقـلاب اسلامى اعلام موجودیت نموده و از انشعابات سازمان نهضـت آزادى ایـران در پیـش از پیـروزى انـقـلاب اسـلامـى مـى بـاشـد.
سازمان هدف خود را مبارزه با حکـومـت پهلـوى و بـرانـدازى آن و بـه دسـت گـیـرى حـکـومـت جـدیـد اعـلام مـى دارد.
آرمان اعلام شده اولیه سازمان, یگانگى اجتماعى اسـت بـراى نـیـل بـه جـامـعه اى آزاد, عـارى از سـتـم, اسـتـثـمـار و طبـقـات.
سازمان پذیرفته است که ستمهاى فراوانى بر این مردم وارد شـده اسـت, لذا جامعه از همه ستمها باید عارى شود, از آن جمله, ستم مضاعف تاریخـى نـسـبـت بـه زن.
سازمان, این جامعه فرضى و مدینه فاضله را جامعه بى طبقه توحیدى نـام نـهاده اسـت.
در مسیر مبارزه با حکومت فاسد پهلوى, از اعضإ سازمان دستگیر شـده, عده اى اعدام و تعدادى هم با تصفیه هاى درون گروهى, مواجه شدند و تـعداد انـدکـى از آنـان بـاقـى مـانـدنـد.
علت این ضربه پذیرى و یا نابودى دفعى سازمان هم, تعارضى بـود کـه در اهداف سـازمـان وجـود داشـت.
هدف سازمان بعد از براندازى حکومت, ایجاد جامعه بى طبقه توحیدى بـود چون در آن سازمان, مارکسیسم و سوسیالیسم مد روز بود, بى طبقـه بـودن را از آنها گرفته بود و از طرفى در جامعه اى موحد زندگـى کـرده و مـردم مخاطب آنها موحد بودند, لذا قیـد تـوحـیـدى را بـه آن افـزوده بـودنـد نتیجه اینکه برنامه هاى مارکسیستى را در جامعه اسلامـى پیـاده کـردن, نیازمند به رنگ و لعاب دینى بود, آن هم فقـط در نـام, نـه در مـحـتـوا از این رو نیاز به کار ایدئولوژیک گسترده داشت و بایـد از مـحـتـواى دینى اعتقادات اعضإ کاسته شده و به محتواى مارکسیستى آن افـزوده شـود این بود که خواندن کتابهاى مارکسیستى, جاى قرآن خواندن و نیایش بـا خـداونـد را گـرفـت.
شاید بتوان بزرگترین علت براى انشعابات سازمـان بـه سـه گـروه چـپ, راسـت, و گـروه کـنـونـى را همـیـن مـسـإلـه دانـسـت.
عده اى به دنبال محتواى عقیدتى سازمان رفته مارکسیست شدند, عده اى هم به عقاید خود پایبند بوده و جنبه توحیدى عقاید خود را مستحکم نمـوده و دست از عقاید مارکسیستى برداشتند و گروه سوم که رجوى سردسته آنان بود, همانهایى هستند که با محتواى مارکسیستى و نام توحـیـدى ـ بـا شـیـوه اى منافقانه ـ به راه خود ادامه دادند و در زیر شعارهاى اسلامى و ذکر بعضى از آیات و روایات, به ترویج مارکسیسم و افکار لائیک, در جامعه مسلمـیـن پرداختند و در نهایت نیز به مبارزه مسلحانه و جنایت علیه نظام اسلامى و مردمى جمهورى اسلامى دست زده و عملا خود را در دامن دشمنان انداختـنـد و آن را بـه عـنـوان پایـگـاه شـرارتـهاى خـویـش قـرار دادنـد.
مـوقـعیـت خـانـواده در سـازمـان;.
الـف: قـبـل از پیـروزى انـقـلاب اسـلامـى:.
باید توجه داشت که اعضإ اصلى تشکیل دهنده خانواده عبارتـنـد از زن مرد که اراده زندگى مشترک و بهره بردارى جنسـى از یکدیگر داشته باشند و اگر مقدمه اى را که یادش گذشت, مورد توجه قرار دهیم, سازمان براى جنگ مسـلـحـانـه, نمى توانست از زنها استفاده کـنـد, چـون زن کـارآیـى چندان نداشت, امکان فـرار کـردن او کـم و احـتـمـال دستگیرى و لو رفتن آنها و از بین رفتـن تـشـکـیـلات, فـراوان بـود.
بنابراین نیروى اصلى و کارآمد سازمان را مردها تـشـکـیـل مـى دادنـد از طرفى, این اعضإ (مردها) خود در خانواده هایى رشد یافته بـودنـد, خانواده هایى که همه ارکان و کارآیى یک خانواده در او وجود داشت و علاقه و محبت میـان اعـضـإ خـانـواده (پدر, مـادر, خـواهر, بـرادر) فـراوان با زندان رفتن یکى از اعضإ ـ پسر مجرد خانواده که عضو سازمان بـود و توان مبارزه نظامى داشت ـ دیگر اعضإ متإثـر و نـاراحـت شـده, و از حکومت سلطنتى متنفر مى شوند, بعد از مدتى که امکان ملاقات براى زنـدانـى فراهم مى شد, اخبار زندان و اخبار خارج از زندان تـوسـط اعـضـإ دیـگـر خـانـواده و زنـدانـى تـبـادل و پخـش مـى شـد.
نتیجه اینکه, بعد از مدتى پسرها عضو سازمان و دخترها و پدر و مـادر (اعضإ خانواده که کارآیى نظامى براى سازمان ندارند) به رابطین سازمان و افرادى که توان ایجاد محمل و پوشش را براى کـارهاى اعـضـإ سـازمـان داشـتـنـد, تـبـدیـل مـى شـدنـد.
بنابراین قبل از انقلاب, خانواده هاى موجود براى سازمان کارآیى داشته و مفید بودند ولى خود سازمان هیچ گونه تبلیغ و ترویـجـى بـراى ایـجـاد خـانـواده انـجـام نـداده بـود.
اعضإ خانواده پسرهاعضو سازمان دخترها خادم سازمان ایجاد محمل, تایپ, تکثیر و ...این خانواده ها, علاوه بر اینکه با سازمان در ارتباط بودنـد, کارکرد خاص یک سازمان به نام خانواده را نـیـز دارا بـودنـد, کـه ایـن کارکرد در بعضى از موارد در مسیر اهداف سازمان نبوده, بلکه براى حیـات آن مـضـر بـود.
زیرا اعضإ خانواده, از ابعاد سنى, جنسى و فکرى متفاوت بودنـد و در بعضى موارد باورها و هنجارهاى اعضإ خانواده با یکدیگر متـفـاوت و یـا متضاد بوده و همه این اعضإ با همدیگر وحدت نظر نداشته و قابل اعتمـاد بـراى سـازمـان نـبـودنـد.
با فرض اعتماد سازمان به همه اعضإ خانواده, به افراد مرتبط با این خانواده, اعم از دوستان, خویشان, همکاران و ... نمى شد اعتـمـاد کـرد و رفت و آمدهاى به آن خانه, قابل تنظیم و کنترل نبود و کوچکترین اشتبـاه هر یک از اعضإ خانواده یا سازمان, موجب ضربه خوردن آن مى شد و سازمـان تـوان مـانـور زیـادى نـداشـت.
از طرفى, سازمان به دنبال کار سیاسى و تشکیلاتى بود و براى ارتبـاط, برنامه ریزى, کادرسازى و ... نیاز به محلهایى داشت که به راحتـى قـابـل دسـتـرسـى نـیـروهاى امـنـیـتـى نـبـاشـد.
مـردم هم بـه آن مـحـیـط و رفـت و آمـدهاى آن شـک نـکـنـنـد.
بنابراین ظاهر آن باید با ظاهر دیگر محیطهاى عادى ـ خانه ـ یکـسـان بوده و اعضإ آن داراى ظاهرى مانند ظاهر اعضإ خانواده باشند که ارکان اسـاسـى آن زن شوهر است و یک سرى مرتبطین با آنها چون بـرادرزن و برادرشوهر و یا خواهرزن و خواهرشوهر, که هر یک از این خانه ها خود یک تیم بوده که حداقل بـا یـک تـیـم دیـگـر مـرتـبـط بـودنـد.
خـانـه تـیـمـى (جـایـگـزیـن خـانـواده)= دخـتـر یـک یـا چـنـد پسـر تـحـت پوشـش زن شـوهر
اقوام طرفین ارتباط میـان زن و مـرد در زیـر یـک سقف, در مسیر اهداف سازمان, بدون هیچ انگیزه اى براى تشکیل زندگى مشترک حداقل براى یک تیم چهار نـفـره به یک زن نیاز بود و حـدود 25% از اعـضـإ را زنـان تشکیل مى دادند اگرچه اینان در رده هاى پایین سازمانى بـودنـد.
کارآیى خانه تیمى= کارتئوریک بـر روى اعـضـإ, کـادرسـازى جـدیـد و سازماندهى نیروها, آموزش نظامى, تهیه نقشه, طرح و برنـامـه ریـزى بـراى کـارهاى نـظامـى و ...لـوازم خـانـواده:.
1ـ محل ثابت و دایـم بـراى زنـدگـى (مـنـزل, سـکـنـى, کـار ثـابـت) 2ـ بهره ورى جنسى زن و مرد علاقه زن و شوهر به هم و کـم اهمـیـت شـدن سازمان در نظر اعضإ خانواده 3ـ ایجاد فرزند (تولیدمثل) گـرمـتـر شـدن کانون خانواده, بیشتر شدن علاقه اعضإ خانواده به یکدیگر, کارآیى کمتـر بـراى سـازمـان.
از آنجایى که اهداف سازمان با لوازمى که خـانـواده در بـرداشـت, در تعارض بود, سازمان نمى توانست آن را ترویج کند و همیـشـه از ایـجـاد آن جلوگیرى مى کرد, مگر تعداد محدودى از ازدواجهاى تشکیلاتى, که آن هم نامش ازدواج بـود ولـى همـه لـوازم آن را در بـرنـداشـت.
خـلاصـه:.
سـازمـان و خـانـواده قـبـل از انـقـلاب:.
1ـ استفاده از اعضإ خانواده, ارتباط و محبت میان آنها و محل سکونت آنـها, در حـد مـمـکـن.
2ـ ممانعت از تشکیل خانواده جدید 3ـ عادىسازى زندگى در خانه تیمـى, به صورت تظاهر به ازدواج افراد جوان, و استفاده از زن جـهت مـحـمـل 4ـ خصلت زدایى از اعضإ و طرد تمایل به ازدواج و ...پس نیـاز بـه افـزایـش اعضإ زن به وجود آمد و حداقل براى یک تیم چهار نفره به یـک زن نـیـاز بود و حدود 25% از اعضإ را زنان تشکیل مى دادند اگرچه اینان در رده هاى پایـیـن سـازمـانـى بـودنـد.
زن ,شـوهر, بـرادرزن ,بـرادرشـوهر[ فـرضـى=] یـک تـیـم.
ب: همـزمـان بـا پیـروزى انـقـلاب اسـلامـى تـا 30 خـرداد 1360.
با پیروزى انقلاب اسلامى و نابودى حکومت پهلوى, اسلام و تـئـورى ولایـت فـقـیـه بـر تـئـورى الـتـقـاطى رجـوى غـلـبـه یـافـت.
مـردم از رهبـران دیـنـى و سـنـتـى خـود پیـروى کـردنـد.
اکنون سازمان حکومت را از بین نبرده بود, لذا نمى توانسـت رهبـرى آن را به دست گیرد, و در عمل نشان داده شد که تنها راه رهایى مـردم جـنـگ مسلحانه نبود, بلکه بازگشت به باورهاى دینى و اتحاد ملـى تـحـت رهبـرى مذهبى و عمل به دسـتـورات دیـن بـود کـه مـلـت را بـه پیـروزى رسـانـد از طرفى, سازمان که نام دین را به خاطر دیندارى اعضـإ جـامـعه بـه همراه خود داشت, اهداف و عملکردهایش در بسیارى موارد مخالف دیـن و یـا ضـد دیـن بـود و نـمـى تـوانـسـت بـا حـکـومـت دیـنـى بـه وحـدت بـرسـد در براندازى حکومت قبلى نقطه مشترک وجود داشت, اگرچه حـضـور آنـان, نخودى بود در دیگ آش, ولى در به دست گرفتن حکومت جدید و قانونگـذارى و اجـرإ قـوانـیـن هیـچ گـونـه اتـفـاق نـظرى وجـود نـداشـت.
لذا انتـخـابـات و رإىگـیـرى قـانـون اسـاسـى را تـحـریـم کـردنـد مخالفت سازمان با رهبران حکومت جـدیـد روزبـه روز آشـکـارتـر مـى شـد اعضإ سازمان از زندان آزاد شده بودند و این اعضإ بایـد اتـحـاد و اتفاق بیشترى داشته باشند تا بتوانند با یک حکومت مردمى مقابله کنـنـد در این هنگام باید خانواده هایى که با سازمان در ارتباط بودند, سـود بیشترى به سازمان برسانند و از کارآیى و موقعیت خود جهت پیشرفـت اهداف سـازمـان اسـتـفـاده کـنـنـد.
دختران و پسران این خانواده, از طرف سازمان شناسـایـى شـده بـودنـد پسـران عـضـو و دخـتـران هم, مـهره هاى قـابـل اسـتـفـاده بـودنـد.
دختران با پسران همردیف و همـرده, مـى تـوانـسـتـنـد ازدواج کـنـنـد در این دوران, کارآیى و نقش زن براى سازمان با قبل از انـقـلاب فـرق کـرده بـود.
زنـها آزادانـه مـى تـوانـسـتـنـد فـعالـیـت سـیـاسـى بـکـنـنـد.
در عـمـل هم مـردان نـمـى بـایـسـت مـبـارزه مـسـلـحـانـه بـکـنـنـد بنابراین مردان هم اکثر فعالیتشان را فعالیتهاى سیاسى یا تشکیـلاتـى قرار داده بودند, نقش زنان تقریبا با نقش مردان برابر بود; در نتیـجـه زنان و مردان داراى رده هاى برابر شده بودند, جز محدوده رهبـرى و کـادر هر مـردى مـى تـوانـسـت بـا زن همـرده خـود ازدواج کـنـد.
ازدواج با غیر همرده ممنوع بود, هر چند دختر و پسر به یکدیگر محبـت بورزند و اصلا محـبـت ورزیـدن بـه غـیـر اهداف سـازمـان مـعنـى نـداشـت در ایـران دخـتـران هم شـإن و همـرده خـانـواده پدرى خـود هسـتـنـد ولى پسران باید براى خود شإن و رده اى ایجاد کنند, نتیجـه ایـنـکـه دختران از لحاظ رده سازمانى, مى توانستند با پسرانى ازدواج کـنـنـد کـه همـرده بـرادرشـان هسـتـنـد.
و این دختـران خـود در سـازمـان هم نـقـشـهایـى ایـفـإ مـى کـردنـد باید توجه داشت که در این فضا و چارچوب هدف از ازدواج زندگى مشتـرک زناشویى در زیر یک سقف نیست که از لوازم آن زندگى آرام در یک محلـه از یـک شـهر و تـولـد فـرزنـدان و ...بـاشـد.
بلکه همبستگى بیشتر اعضإ, جهت رسیدن سازمان به اهداف از پیش تعیین شـده بـود.
بنابراین باید براى تغییر موقعیت و پذیرش وضعیت جدید, آماده باشنـد بنابراین, سازمان خود نیز به تشویق ایجاد کانون خـانـواده مـبـادرت نـمـود, ولـى ایـن کـانـون کـارکـرد اصـلـى خـود را نـداشـت.
بلکه کارکردى را باید داشته باشد که به صلاح منافـع سـازمـان اسـت و گاهى این منافع با یکدیگر در تعارض بـوده و یـا در آیـنـده بـه تـعارض مى انجامید که باید, تدابیر لازم جهت منافـع سـازمـان انـدیـشـیـده شـود ایـن ایـام مـقـارن بـود بـا پیـروزى انـقـلاب اسـلامـى.
زنها پا به پاى مردان مشغول فعالیت سیاسى شده, کار تشـکـیـلاتـى راه مى انداختند, روزنامه مى فروختند و حتى جزو دسته هاى نظامى ـ میلیشـیـا ـ مـى شـدنـد.
بنابراین, زنان به میدان کشیده شده و کارهاى نمایشى, تبلیغى انجـام مـى دادنـد کـه نـتـیـجـه اش اظهار وجـودى, اجـتـمـاعـى شـد.
نتیجه اینکه سازمان در طول مدتى سه ساله با سـیـاسـى کـارى, ایـجـاد میتینگ و استفاده از شیوه هاى روزانه تبلیغاتى, نیروهاى فراوانى را بـه دام خود انداخت که بسیارى از آنان نه زندانى دیده بودند و نه طعم تلـخ دیکتاتورى را چشیده بودند و نه از فقر و گرسنگى و بیچارگى اطلاع داشتند بسیارى از این اعضإ, دختران و پسران جوان مجرد ـ بچه هاى راهنمایـى تا دبیرستان و دانشگاه ـ بودند, عده اى هم مـتـإهل بـودنـد, کـه داراى خـانـواده و فـرزنـد بـودنـد.
به هر حال سازمان با دو گونه خانواده مواجه بود1:ـ خانواده هایى کـه خود سازمان, اساس آن را تشکیل داده و طبق صلاحدید سازمان خانواده ایجاد شـده بـود.
2ـ خانواده هاى ایجاد شده اى که به سازمـان روى آورده بـودنـد و نـزد آنان, خانواده از ارزش بیشترى برخوردار بود و سازمـان در مـرحـلـه دوم اهمـیـت بـود.
خـلاصـه: آزادى از زنـدان غرور پیروزى ـ ناشى از پیروزى انقلاب توسط مردم و رهبران مذهبى ـ ازدواج اعضإ با هم, عضوگیرى جـدیـد به کمک تمرین سازماندهى تشکیلاتـى در سـالـهاى قـبـل.
افـراد مـزدوج عـضـو شـدنـد هواداران که بـعدا ازدواج مـى کـردنـد ـ چـون بـه هوادار نمى شـد گـفـت, مـا مـخـالـف ازدواج هسـتـیـم.
ـ سازمان حتما توجه داشته که خانواده دسته سـوم بـرایـش در آیـنـده مـشـکـل سـاز خـواهد بـود.
زیـرا ایـن خـانـواده ها فـرزنـد دارنـد.
روابط اجتماعى آنها متفاوت با روابط اجتماعى اعـضـإ صـرف سـازمـان هستند و اگر خانواده اى تشکیل داده اند, در راستاى عضویـت سـازمـان اسـت لـذا بـایـد فـکـر چـاره اى کـرد و بـرنـامـه ریـزى نـمـود.
اگرچه زمان خود بسیارى از مشکلات را حل کرده و مشکلات جدیـدى ایـجـاد خـواهد کـرد.
ج: بـعد از 30 خـرداد ـ 1360.
جنگ مسلحانه اعلام مى شود و آنچه سازمان در درون داشت, آشکار مى کـنـد تعارض میان اندیشه و اهداف رهبران انقلاب اسلامى و سران سازمان ...از ایـنـجـا بـه بـعد, سـازمـان در مـوقـعیـت جـدیـدى قـرار مـى گـیـرد.
تقریبا همان اوضاع قبل از انقلاب براى سازمان پیـش مـىآیـد بـا ایـن تفاوت که اعضإ در آن دوران افرادى محدود, کارکشته و با تجربه سیاسى و نـظامـى بـوده, عـقـیـده اى راسـخ بـراى کـار خـود داشـتـنـد.
ولى اعضإ کنونى که از یک حجم فراوانى برخوردار بود, بچه هایى بودند که نه تجربه داشـتـنـد و نـه کـار ایـدئـولـوژیـک بـا آنـها شـده بـود نه جامعه گردى کرده بودند و نه کار طاقت فرسا در کـارخـانـه, کـه درد طبـقـه کـارگـر را چـشـیـده بـاشـنـد.
در این مرحله جدید, وظیفه مردان جنگ بود و عملیات انتحارى و وظیفـه خانمها ایجاد محمل براى مردان و حمل سلاحهاى سبک و آماده سازى براى ترور افراد, شناسایى محل, نقشه کشیدن (طراحىe ملیات) چک کردن محل و ... ولى کـار اصـلـى بـه عـهده مـردان گـذاشـتـه شـد.
بسیارى از اعضإ سازمان, دستگیر شدند و تعداد فراوانـى از ارتـبـاط تشکیلاتى دور ماندند, عده اى هم در درگیریها کشـتـه شـدنـد خـانـواده هاى بـسـیـارى از هم پاشـیـده شـد.
چون عضوى از اعضإ خانواده یا دستگیر و یا کشته شده بود که آن عضـو دیـگـر بـه دنـبـال مـحـمـل بـود و یـا فـرارى.
بعضى از اینها نیز بچه دار شده بودند, که از بچه ها و حتى مادرهایشان بـه عـنـوان مـحـمـل و عـادىسـازى روابـط اسـتـفـاده مـى کـردنـد.
بعد از مدتى مسإله فرار به خارج پیش آمد که این فـرار خـود مـوجـب جـدایـى بـسـیـارى از زنـان و شـوهرانـشـان شـد.
ایـن فـراریـان بـه کـشـورهاى مـخـتـلـفـى روى مـىآوردنـد.
برخى از اروپا و اکثر آنها به خاطر جنگ ایران و عراق, از عـراق سـر در مىآوردند و برخى از کشورها, کم کم باید سازمان نیروهاى خود را جمـع کرده و با تشکل جدید و برنامه ریزى مرتب به تلاش براى سرنگونـى جـمـهورى اسلامى مى پرداخت! یکى از کارهایى که در این ایام براى افزایـش نـیـرو و دلبستگى آنها براى ماندن در عراق انجام مى داد این بـود کـه از اعـضـإ خانواده اى که یک عضو آنها به عراق رفته بود, بـراى رفتـن به عراق دعوت بـه عـمـل مـىآوردنـد.
دعوت براى رفتن دیـگـر اعـضـإ خـانـواده بـه عـراق افـزایـش نـیـرو افزایش دلبستـگـى مـیـان نـیـروها بـراى مـانـدن.
از لوازم این حرکت این بود که این خانواده ها نیاز به محـل سـکـونـت داشـتـنـد.
از این رو سکونت گاههاى خانوادگى در عراق ایجاد شد و افراد عـلاوه بـر ایـنـکـه عـضـو رده تـشـکـیـلاتـى بـودنـد, عـضـو خـانـواده هم بـودنـد کادر سیاسى در اروپا و نیروهاى نظامى در عراق اسکان یافتـه بـودنـد نیروهایى که در اروپا بودند مشکل چندانى نداشتند چون هر گونه روابط اجتماعى و شخصى در اروپا سوال برانگیز نبود و خانواده اعـضـإ بـه طور پراکنده زندگى مى کردنـد و از مـشـکـلات یـکـدیـگـر هم اطلاع نـداشـتـنـد ولى نیروهایى که در عراق اسکان یافته بودنـد بـایـد خـود را آمـاده مـى کـردنـد تـا بـاصـطلاح بـا جـمـهورى اسـلامـى مـبـارزه کـنـنـد.
علل از هم پاشیده شدن کانون خانواده در نیـروهاى مـوجـود در عـراق; نیروهایى که وارد عراق شدند, در پایگاههاى نظامى که عراق در اختیار آنها گذاشته بود, در تشکلى به نام ارتش آزادى بخش! مشغول فعالیت شدنـد قبلا گفته شد نیروهاى موجود سازمان و به تبع آن در عـراق سـه دسـتـه بـودنـد1:ـ مـجـردها, اعـم از دخـتـر و پسـر (30% دخـتـر, 70%پسـر) 2ـ خانواده هایى که ازدواج تشکیلاتى کرده بودند 3ـ خانواده هایى که به صـورت خانواده با لطایف الحیل, جذب سازمان شده یا فقـط هوادار بـوده, ازدواج کـردنـد و سـپس بـه عـضـویـت درآمـدنـد.
تشکل گروه اول در دسته هاى نظامى خیلى مشکل نبود چون همه تعلقـها را در ایران جا گذاشته بودند و فقط به سازمان و اهداف سازمان فکر مى کردند تنها مشکل, تفاوت فـاحـش جـمـعیـتـى مـیـان دخـتـرها و پسـرها بـود اکثر این افراد باید سن بالاتر از 20 سال داشته باشنـد و ارتـبـاطات جنسى فراوانى از آنها گزارش شده بود و ایـن ارتـبـاطات بـراى سـازمـان مشکل زا شده بود, بخصوص وقتى که سازمان براى بالا رفتن کمیت نـیـرو تـلاش کرد از میان اردوگاههاى اسراى ایرانى موجـود در عـراق بـه جـذب نـیـرو بپردازد ورود افراد محدود به پایگاههاى سازمان, محیط را فاسدتـر کـرده بود و موجب اعتراض برخى از اعضإ سازمان که فرهنگ ملى مذهبى راسـخ تـرى داشـتـنـد, شـده بـود.
خود نیروهایى که ارتباط غیر قانونى با هم داشتنـد هم, عـذاب وجـدان آنها را رنج مى داد, زیرا مانع درونى آنها (فرهنگى که در آن بـزرگ شـده بودند) این حرکت را کجروى مى دانست, اگرچه در آن محیط ایـن کـجـروى بـه عـمـلـى عـادى تـبـدیـل شـده بـود.
سازمان بسیارى از نیروهاى مخالف خودش را به مـرزهاى ایـران گـسـیـل مـى داد, زیـرا آنـها بـه یـک تـعارض درونـى رسـیـده بـودنـد.
از طرفى با بعضى از حرکتها و کارهایى که مشاهده مى کردنـد, مـخـالـف بـودنـد.
از طرفى دیگر با هدف براندازى جمـهورى اسـلامـى سـازمـان را همـراهى مى کردند! و براى تسکین روحیه خود این جنبه را پذیراتر بـوده و بـعد از پذیرش قطعنامه در جریان عملیات مرصاد, بسیارى از اینها کـشـتـه شـدنـد سـازمـان از ایـن مـسـإلـه چـنـد اسـتـفـاده کـرد:.
1ـ از شـر تـعدادى از نـیـروهاى مـخـالـفـش آسـوده شـد.
2ـ تعدادى فرزندان بدون پدر و مادر برایش باقیمانده که بـه اصـطلاح, مـجـاهدیـن آیـنـده بـودنـد.
3ـ این افراد توسط جمهورى اسلامى ـ اگر چه بعضیها از پشت تیر خـورده بودند! ـ کشته شده بودند و سازمان براى نگهدارى دیـگـر افـراد از ایـن تبلیغ استفاده مى کرد, که این تبلیغ براى مدتـى مـوثـر واقـع شـده بـود از طرفى اعضإ سازمان آخرین امیدشان را در عملیـات مـرصـاد از دسـت دادند و خیالبافى یک هفته فتح کردن تهران توسـط صـدام, دوبـاره تـوسـط سـردمـداران سـازمـان بـه سـرابـى مـبـدل شـده بـود.
عده اى به اشتباه خود پى برده بودند و مسـایـل مـوجـود را تـحـلـیـل مى کردند, بهترین محل براى این تحلیلها کانون خانواده و بهترین شنونـده براى درددل که در یک سازمان نظامى و اطلاعاتى بیان آن ممکن نبود, همسـر بـود.
سازمان که با ایجاد هر گونه محفلى مخالفت مى کرد باید این محـفـل را از بـیـن مـى بـرد.
این هم خود یکى از دلایل نابودى خانـواده در مـوقـعیـت عـراقـى بـود چون اگر وضع به همین منوال مى گذشت, به جاى جذب نیرو که عملا مـمـکـن نبود, تعدادى نیروها در جنگ از دست رفته بودند (عملیات مرصاد), بـعضـى از اسرإ را هم که جذب کرده بودند هواى وطن به سرشان زده بود و سازمان هم دیگر براى آنها سودى نداشت و از نمایندگى سازمـان مـلـل, درخـواسـت بـازگـشـت کـردنـد.
این اوضاع موجب شده بود که عده اى از اعضإ سازمان, از تشکیلات ببرند و خواهان جدایى از سازمان بودند و براى جلوگیرى از این جداییها بـایـد هر چه بیشتر به سازمان وابسته مى شدند و دیگر وابـسـتـگـیـها را کـنـار مـى گـذاشـتـنـد.
کـودک و سـازمـان;.
همان گونه که ذکرش گذشت, در سازمان با دو نوع ازدواج برخورد مى کنیم:
الـف: ازدواج تـشـکـیـلاتـى; ب: ازدواج تحمیل شده بر سازمان ـ خانواده هایى که به عضویت سـازمـان در آمدند ـ از آنجا که رهبرى سازمان وابستگى عـاطفـى را مـانـعى بـراى مبارزه و مقاومت مى خواند, با شروع ((انقلاب دموکراتیک نویـن!)) و بـراى اینکه یک نیرو وابستگیهاى عاطفى کـمـتـرى داشـتـه بـاشـد تـا بـهتـر و بى مسإله تر بتواند در خدمت تشکیلات و اهداف رهبرى قرار بگیرد ... زاد و ولـد مـنـع مـى شـود و بـقـإ نـسـل از بـیـن مـى رود.
و نتیجتا مى بینیم که نیروهاى بسیارى حتى پس از 12 سال زندگى مشترک, هنوز فرزندى ندارند و آنان که رفتند چون على زرکش و مهین رضایى, حـتـى پس از هشت سال زندگـى مـشـتـرک از خـود فـرزنـدى بـاقـى نـگـذاشـتـنـد(1).
ولى اگر کسى در حال عضویت سازمان داراى بچه مى شد ولو در رحم, آن بچه ملک سازمان بود, همان گونه که بقیه اعضإ نیز ملک رهبـرى سـازمـان بودند و گویا قوانین برده دارى در این سازمان مترقى, الغإ نـشـده اسـت در این خصوص خانم باقرزاده در خاطرات خود مى نویسد:((در سـال 59 یـک روز به ستاد, جهت دیدار بچه ها رفتم, با فرشته اسدى به آشپزخانه رفتیـم در همـیـن مـوقـع مـسـعود جـهت انـجـام امـرى بـه آشـپزخـانـه آمـد در این ایام اشرف ربیعى همسر مسعود رجوى باردار بود و جهت بـانـوان باردار برنامه غذایى خاصى نوشته شده بود: مسعود به برنامه نگاهى کرد و گفت: در برنامه غذایى اینان آب آناناس بگذارید, اینـان مـجـاهد خـلـق! پرورش مـى دهنـد))(2).
بنابراین قبل از به دنیا آمدن, آزادى انتخاب از کودک سلب شـده اسـت این مجاهدین خلق بى اراده زمانى را در ایران به سر مى بـرده انـد و از مـواهب سـازمـان بـى نـصـیـب نـبـودنـد.
در یک مجموعه انقلابى و پویا همه اعضا باید کارآیى داشته باشند حتـى کودکان, یکى از کارآییهاى کودکان براى سازمان, بعد از جنگ مسلـحـانـه, ایجاد محمل بوده است که خانم باقرزاده در نوشته هاى خـود بـه آن اشـاره کرده است: ((درون تشکیلات, نه تنها سلامت جسم و روح فرزند خودمـان را در نظر نمى گرفتیم; از او به عنوان محمل در عادىسازیها و عملیات استـفـاده مـى کـردیـم و هر روز او را بـه خـانـه اى پر از خـطر مـى فـرسـتـادیـم))(3).
خانم باقرزاده خود نیز به علت همراهى فرزنـد در تـرددهایـش از سـلاح اسـتـفـاده نـمـى کـرد و سـیـانـور بـه همـراه داشـتـه اسـت(4).
فرزندان در عراق بنابراین فرزندان, اعضإ نـاخـواسـتـه سـازمـان بودند, که به جهت ایجاد علاقه, موجب کاهش کارآیى اعضإ و بخصوص بانـوان مـى شـدنـد.
حال چه بچه هایى که محصول دو عضو بودند, چه بچه هایى که به تبع عضویت پدر و مادر, مهر مجاهدى بر پیشانى شان خورده بود! لذا باید تـاوان ایـن امـر را پرداخـتـه و حـداقـل کـارآیـى را داشـتـه بـاشـنـد کـه گـذشـت بعد از فرار به خارج از کشور و تجمع نیروهاى رزمنده سازمان در عراق این کودکان نباید مانعى براى والدین در مواجهه با مشکلات آن محیط باشند با اسکان خانواده ها در عراق, پدر و مادر باید براى سازمان کار کنند و روزها از بـچـه ها جـدا شـونـد.
وظیفه نگهدارى بچه ها به عهده دیگران است, بنـابـرایـن فـرزنـدان از والدین جدا شده در آموزشگاههایى متناسب و در سنین مـخـتـلـف نـگـهدارى مـى شـدنـد.
این آموزشگاهها هم محلى است که باید مجاهد خلق! در آن تربـیـت شـود والـدیـن, از اول ورود بـه اردوگـاه از فـرزنـدان جـدا مـى شـدنـد.
حتى اگر مادر به عنوان مربى در پرورشگاه کار مى کرد, برنامه به نحوى تنظیم شده بود که هیچ مادرى بخصوص مادرانى که هوادار نبوده و به تـبـع شوهرانشان وارد اردوگاه شده انـد, بـا کـودکـان خـود کـار نـمـى کـردنـد خانم مهدى در مصاحبه اى با مجله پیام زن مى گـویـد:((مـن 2 تـا بـچـه داشتم; دخترم 7 ساله و پسرم 5 / 3 ساله که خودم کمک مربى 2 ساله ها بـودم در نتیجه با بچه خودم, نبودم ولى شبها بـچـه را تـحـویـل مـى دادنـد بچه هایى که در سازمان ـ اردوگاههاى عراقى ـ به دنیـا آمـده بـودنـد خیلـى مـحـدود بـودنـد و فـکـر مـى کـردنـد, تـمـام دنـیـا همـیـن اسـت ولى بچه هایى که بیرون متولد شده مثل بچـه هاى خـود مـن و بـعد آمـده بـودنـد سـازمـان, خـیـلـى فـرق داشـتـنـد.
با بچه هاى زیر سن راهنمایى, اصلا صحبتى در مورد سازمان و مسوولیـن و تـشـکـیـلات نـمـى شـد.
ولى بچه هاى راهنمایى به بالا کم کم صحبت مى شد و بچه ها کادر مـحـسـوب مـى شـدنـد.
کم کم دورى کودکان از والدین بیشتر شد و هفته اى یک بار تعطیلات آخـر هفـتـه بـچـه ها بـا والـدیـن خـود مـلاقـات داشـتـنـد)).
آقاى عدالتى در مصاحبه اى با پیام زن چنین مى گوید: بچه ها یک هفتـه دختر و پسر با هم مخلوط بودند, بعد پنجشنبه و جمعه با پدر و مـادرشـان بـودنـد و هر کـس هم مـى تـوانـسـت, حـداکـثـر دو بـچـه داشـتـه بـاشـد وى در نحوه بودن این بچه ها با والدین خود مى گوید:در هر ساختمـان دو واحد وجود داشت, که هر واحد داراى دو اطاق است و هر کدام یـک حـمـام و دستشویى دارد و اینها مجبور بودند, بچه ها را در همان اتاقى که خودشـان بودند بخوابانند و چون هفته اى یک مرتبه با هم بودند, لاجرم رابطه اى بـا هم داشتند و مثلا بچه اى که 10 ساله بود, تنها چیزى که از جهان خارج بـه خـوبـى مـى فـهمـیـد, رابـطه جـنـسـى بـود.
آقاى شمس حائرى از اعضاى سابق سازمان, این ارتباط جنسى کـودکـان را به نحو دیگرى تحلیل کرده آن را ناشى از موارد دیگرى مى داند: کمبـودهاى عاطفى و روحى و نگرانیهاى آنها و بزرگ شدن در محیطهاى دربسته و تنـگ و تاریک و بیگانه با مسایل روزمره اجتماعى از آنان مـوجـوداتـى تـرسـو و مـضـطرب و بـى اعـتـمـاد بـه خـود بـار آورده بـود.
بسیارى از بچه ها دچار ضعف اعصاب شده بودند, به بسیـار عـجـیـب بـود دختران 8 ساله موى سرشان مى ریخت و دکتر گفته بود ریشه عـصـبـى دارد و عجیب تر اینکه آقاى شمس حائرى, در گزارش خود از فرقه رجوى در مورد کودکان مى نویسد: سازمان مى خواست که این مساله[ عاطفى] از اساس فراموش شـود.
نه مادر فکر کند که روزى فرزندى داشته و نه بچه فکر کـنـد کـه روزى پدر و مـادرى.
بر همین اساس مسوولین کمپ کلیه لباسهاى بچه هاى هم سن را با یکدیـگـر عوض مى کردند, مثلا حوله و پیراهن و فلان لباس یک بچه را به بـچـه دیـگـر مـى دادنـد و مـال آن بـچـه را بـه ایـن بـچـه.
براى آنکه هر لباس و هر شىء یادآور خاطرات بچه از پدر و مادرش بـود و سازمان مى خواست این خاطره ها محو گردد ...(5) وى در جـاى دیـگـرى بـه نحوه تربیت آنان اشاره کرده مى نویسد:حتى مادر نیز خریدنى, تعیین کردنى و تـعویـض کـردنـى بـود.
بسیارى از بچه ها چندین مادر و پدر عوض کرده بودند, بچه[ ... آنهایى که پدر و مادرشان در درگیریها کشتـه شـده بـود] کـه جـاى خـود را دارد حتى بچه سرکردگان سازمان چون وقت نداشتند, عمدتا لله آنها را بـزرگ مـى کـرد.
ممکن بود لله شغلش عوض شود و ارتقإ پیدا کند, زن دیگرى للـه بـچـه مـى شـد.
بچه با هیچ کس انس نداشت و تبدیـل بـه بـچـه پرورشـگـاهى شـده بـود بچه ها مى گفتند:من این مادر را نمى خواهم, مادرم را عوض کـنـیـد و آن یکى خاله را مادر من کنید! چیزى که در بین بچه ها شیوع پیدا کرده بـود, درک زودرس مسایل جنسى در آنان بود ... اوایل چنین به نظر مى رسـیـد کـه مسإله ناشى از خوابیدن اطفال در اطاق والدینشان است, اما بعد که براى بچه ها اطاق خواب جداگانه اختصـاص داده شـد, کـه شـبـهاى جـمـعه اطفـال خانواده ها مشترکا در آنجا مى خوابیدند, باز هم آن وضع از بیـن نـرفـت و این نشان مى داد که مسـإلـه ریـشـه عـاطفـى و روحـى دارد نـه آمـوزشـى بچه ها هفته اى یک بار پدر و مادر خود را مى دیدند وeتـازه آن یـک روز هم مادران آنها را به سر کار خود مى بردند و خود مشغول کارشان مى شدند و بچه ها در حیاط لشگرها و بیابانهاى اطراف, در هواى گـرم و خـاکآلـود ول مى گشتند و براى خود بازى مى کردند و یا بغل این عمو و آن عمـو دسـت بـه دسـت مـى گـشـتـنـد.
حتى آن یک روز را هم به مسایل عاطفى و کمبودهاى بچه ها رسیدگى نمى شد بارها پیش مىآمد که به عمد نشستهاى عمومى را روز پنج شنبـه و جـمـعه مى گذاشتند تا بچه ها در همان پانسیون بمانند و نتوانند مـادرانـشـان را ببینند ... گاهى یک ماه به خاطر آماده باشهاى قلابى و رد گم کردن, بچه ها در پانسیون مى ماندند ... وقتى بعد از یک ماه به خانه مىآمدند اعصابهاى خراب و همه اش گریه مى کردند و بهانه مى گرفتنـد و خـودشـان را بـه مـادر مـى چـسـبـانـدنـد.
بسیار پیش مىآمد که بعدازظهر پنج شنبه که بچه ها مىآمدند تا صبح شنبه بیشتر این مدت را مادر بچه اش را به زن دیگرى مى سپرد و به سر کار مى رفت آن زن بـچـه اش را تـحـویـل مـى گـرفـت.
اى کاش که واقعا همان هفته اى یک بار به درستى انجام مـى شـد و لااقـل بچه ها 24 ساعت نزد والدینشان بودند ... خیلى از مادران که عشق درجـه و مقام آنها را کشته بود, بچه ها را مانع اصلى راه رشد خود مى دانـسـتـنـد زیرا بچه نمى گذاشت که وقت مادر, آزاد و تمام انرژىاش صرف خوش خدمتـى و حضور دایمى در سر کارش باشد تا مدارج ترقـى را پشـت سـر هم طى کـنـد(6).
بچه ها دردسر بزرگى بودند چون مـى خـوردنـد و بـازدهى نـداشـتـنـد در نظام پراکماتیستى این گروهک هر چیزى باید در عمل بازدهى داشـتـه بـاشـد.
مخارج غذا و لباس آنها و سرگرمیها و سایر رسیدگـیـها, مـریـضـیـهاى دسته جمعى و کمبود دکتر و پرستار که اینـها الـبـتـه فـرع قـضـیـه بـود مهمترین مسإله اینکه حدود 200 معلم, مربى, پرستار و لله را به خود اخـتـصـاص داده بـود.
خود این 200 نفر, دست کم پنج لشگر را تشکیل مى دادند که براى بـچـه ها عـلاف شـده بـودنـد.
ثانیا بسیارى از این بچه ها کودکستانى و آمادگى بودند که بـایـد اول غـروب بـه مـادرانـشـان تـحـویـل داده مـى شـدنـد.
مادرى که مى توانست تا ساعت 12 یا 1 بعد از نیمه شب, کار و فعالیت و بازدهى داشته باشد, بایداول شب به خانه مى رفت و کلـى نـیـرو هم بـایـد خـدمـات شـام و ایـن مـادران و بـچـه ها را بـه عـهده مـى گـرفـت.
ایـن الـبـتـه عـمـلـى ضـد تـکـامـلـى بـود.
زنها باید از قید بچه نیز آزاد شوند تا بتوانند با انرژى آزاد شده, تمام عیار در خدمت رهبرى در آیند! سازمان با اعزام بچـه ها بـه خـارج و خالى کردن خانه ها از بچه ها, اولا تضاد نیرویى خود را به نسبتى حل کرد و ثانیا زمینه را براى انقلاب ایدئولوژیک بعدى که منـجـر بـه طلاق دایـمـى شـوهران و زنـان گـردیـد, همـراه سـاخـت(7).
همان گونه که گذشت, جداسازى کودکان با برنامه ریزى مشخصى در حـال انـجـام بـود.
اول بچه ها در طول روز از والدین جدا بودند که کم کم هفته اى یک بـار شد و در هنگام جنگ عراق و کویت به بهانه بمباران نیـروهاى مـتـحـدیـن, بچه ها را به طور کلى از مادران جدا ساختـنـد و دوبـاره امـداد غـیـبـى آمریکاییها به یارى سازمـان آمـد و ایـن بـرنـامـه را تـسـریـع نـمـود آقاى شمس حائرى مى نویسد: لـذا سـریـعا وارد کـار شـد, اول از زبـان مادران, که آنها به ما نوشته اند ((در جریان این جنگ و بمبارانـها جـان بچه هاى ما در خطر است, آنها را به خارج بفرستید, البته چون پیـشـنـهاد مـثـبـتـى بـود, مـا آن را رد نـکـردیـم.
سپس نشستى گذاشتند و گفتند:حالا هر کس آزاد است اگر فامیلى در خـارج دارد و او مى تواند تقبل نگهدارى بچه ها را بکند, ما بچه اش را مى فرستیم, بعد مرحله به مرحله پیش رفتند تا آنکه پرده را کنار زدنـد و آن را بـه عنوان یک دستور تشکیلاتى مطرح نموده و گفتند: همه باید بدون اسـتـثـنـا بـچـه هایـشـان را بـه خـارج بـفـرسـتـنـد.
ما ترتیب این کار را داده ایم و اگر فامیلى نداریـد, مـا آن را نـزد خانواده هاى هوادار خود مى فرستیم ... ضمنا یک برگه فرمالـیـسـتـى هم از والدین بچه ها مى گرفتند که ما خودمان خواهان اعزام بچه هایمان هستـیـم و همه مسوولیتهاى آن به عهده خود ما است و بدین شکل سـازمـان خـود را از مـسـوولـیـت مـبـرا کـرد.
در عرض یک ماه 600, 700 کودک به اردن رفت و از آنجـا بـه کـشـورهاى اروپایـى و نـزد انـجـمـنـها نـگـهدارى شـدنـد))(8).
خانم مهدى در همان گفتگو مى گوید:بچه ها را تقسیم کردند و هر مقـدارى را بـه کـشـورى مـى بـردنـد.
مـثـلا بـچـه هاى مـسـوولـیـن بـه آلـمـان بـرده شـدنـد.
بچه هایى که خانواده هایشان در کشورهاى دیگر آشنا داشتند, بـچـه ها را پیـش آشـنـایـان فـرسـتـادنـد.
ما که در خارج آشنا نداشتیم, بچه هاى ما را فرستادند در جمعى که باز به سرپرستى همین منافقین بود ... آن وقت بچه هاى ما را فرستادند در یـک خانواده اى که مرد خانه ایرانى بود و دکتراى حقوق داشت و خانمش ترکیه اى بود ... نحوه سپردن بچه ها به این خانواده این طور بـود کـه یـک نـامـه دادنـد دسـت بـچـه ها بـا یـک سـاک, دم در ایـن خـانـواده.
بعد نوشته بودند که اگر بچه مى خواهید این بچه ها را بزرگ کـنـیـد(9).
این تبدیل و دگرگونى فطرتهاى انسانى که فاجعه اى عمیق براى بشـریـت محسوب مى شود, مسإله اى نبود که یک شبه اتفاق بیافتد و یـا سـازمـان در مقطعى خاص به یاد آن بیافتد, بلکه همان گونه که گذشت, سازمان از ابتدا با تعارض میان نام و محتوا مواجه بوده و محتواى مادى و الحـادى آن بـر نام توحیدى, تفوق داشته, لذا وقتى آخرین قله هاى ایدئولـوژیـک را فـتـح نموده و فطریات انسانى را پایمال مى کند, چنین میوه اى را برداشت مى کنـد خانم مهدى در مصاحبه اش مى گوید:افرادى بـودنـد کـه قـبـل از انـقـلاب [ایدئولوژیک] باردار بودند و بعد از پذیرفتن[ انقلاب] زایمان کردند کـه تکلیف بچه ها این طور بود که بچه ها را مى دادند به افرادى که مى خواستنـد بـیـرون بـیـایـنـد.
مادر با دلخواه خودش بچه اش را مى داد بیرون تا دیگران بزرگش کننـد و نظرشان این بود که بچه جلو فعالیت من را مى گیرد و نمى گذارد که من بهتر کـار کـنـم(10).
ریشه پدر هم که از قبل[ در زمان حضور کـمـپهاى عـراق] زده شـده بود, چون همه کاره بچه مادرش بود و بچه به اسم مادر خوانده مى شـده و او مسوول گزارش دادن از کارهاى فـرزنـد و رسـیـدگـى بـه آنـها بـوده اسـت (11) و با این اهداف والا, مقدس و انقلابى, سازمان نسلـى از فـرزنـدان این آب و خاک را در سرتاسر عالم رها کرده تا بر بى هویـتـى خـود, پدر و مادر و رهبران آنها نفرین کـنـنـد, کـه نـفـریـن ابـدى بـر آنـها بـاد
پى نوشت ها:
1ـ قـدرت و دیـگـر هیـچ, بـاقـرزاده طاهره, ص118.
2ـ همـان, ص 113 ـ 112.
3ـ همـان, ص71.
4ـ همـان, ص66.
5ـ گـزارش مـسـتـنـد از فـرقـه رجـوى, ص29, همـان, ص78.
6ـ همـان, ص75 و 74.
7ـ همـان, ص21.
8ـ همـان, ص21 ـ 20.
9ـ صـفـحـه 25 از جـلـسـه گـفـتـگـو بـا خـانـواده مـهدى.
10ـ صـفـحـه 25 از جـلـسـه اول مـصـاحـبـه بـا خـانـواده مـهدى.
11ـ مـصـاحـبـه خـانـواده مـهدى جـلـسـه اول.