اخـلاق مـعاشـرت (15) رازدارى جـواد مـحـدثـى
((راز)), به اقتضاى حرمتش باید پنهان و پوشیده بمانـد و گـرنـه راز نـمـى شـد. در ایـن هیـچ تـردیـدى نـیـسـت. گفته اند: غلامى طبق سرپوشیده اى بر سر داشت و خاموش و بى صـدا در راهى مـى رفـت. یکى از افراد, در راه به او برخورد و پرسید: در این طبق چیست؟ غـلام چـیـزى نـگـفـت. آن شخص به اصرار پرسید تا بداند زیر آن سرپوش که روى طبق کشیده انـد چیست؟ غلام گفت: فلانى! اگر قرار بود که همه افراد بدانند در طبق چیسـت, دیـگـر سـرپوش روى آن نـمـى کـشـیـدنـد!. رازهاى درونـى افـراد نـیـز همـیـن گـونـه اسـت. اگـر آن را بـه ایـن و آن بـگـویـیـد, از ((راز)) بـودن, مـى افـتـد با مردم بیگانه مگو راز دل خویش بیگانه, دل راز نگـهدار نـدارد راز فاش شده, مثل یک زندانى گریخته از محبـس اسـت کـه بـازگـردانـدنـش بـه بـازداشـتـگـاه بـسـیـار دشـوار اسـت. تیرى که از کمان رها گشت و گلوله اى که از سلاح شلیک شـد, دیـگـر بـه کـمـان و سـلاح بـرنـمـى گـردد. ((راز)), همان زندانى است, همان تیر و گلوله است و دهان, و سـیـنـه تـو, همـچـون زنـدان. مانند چله کمان و مانند خشاب اسلحه, تا وقتى که رها نشده, مـصـون و پنـهان اسـت. همین که از چنگت گریخت و از تفنگت شلیک گشت, دیگر از اخـتـیـار تـو بـیـرون رفـتـه اسـت. اگر تا آن لحظه, راز در گروگـان تـو بـود, ایـنـک تـو در گـرو آنـى به تعبیر زیباى امیرالمومنین(ع):((سرک اسیرک, فـان افـشـیـتـه صـرت اسیره))(1) راز تو اسیر توست, اگر آشکارش ساختى, تـو اسـیـر آن شـده اى بـه قـول سـعدى:. خـامـشـى بـه کـه ضـمـیـر دل خـویـش. بـه کـسـى گـویـى و گـویـى کـه: مـگـوى. اى سـلـیـم! آب ز سـرچـشـمـه بـبـنـد. کـه چـو پرشـد, نـتـوان بـسـت بـه جـوى(2). پس آنچه زمینه برخى کدورتها و گلـه ها مـیـان افـراد مـى شـود, گـاهى زمینه اش دست خود ((صاحب سر)) است که نمـى تـوانـد رازدار خـویـش بـاشـد راز را حتى به دوستان هم نباید گفت, اگر واقعا ((راز)) است و پنهان بودنش حتمى! چرا که همان دوستان صمیمى تو هم دوستان صمیمى دیگرى دارند همان افراد مورد اعتماد هم به کسان دیگرى ((اعتماد)) دارنـد, آنـان هم به ((همه کس)) نمى گویند, ولى به ((بعضى)) چطور؟ شایـد! بـاز هم بـه قول شاعر شیراز, سعدى حکیم:((رازى که پنهان خواهى, با کـسـى در مـیـان منه, اگر چه دوست مخلص باشد, که مر آن دوست را دوستان مخلص باشد!))(3) نـگـهبـانـان راز, هر چـه کـمـتـر بـاشـنـد, مـحـفـوظتـر اسـت. برخلاف نگهدارى از چیزهاى دیگر که زیادى نگهبانان, آن را سـالـمـتـر نـگـاه مـى دارد. اسرار, هر چه صندوقهاى متعددتر داشته باشد, ناامن تر و در معرض فـاش شـدن اسـت. ((کـل سـر جـاوز الاثـنـیـن شـاع)). هر رازى کـه از دو نـفـر فـراتـر رفـت پخـش خـواهد شـد. کـدام راز؟. علاوه بـر رازهاى خـودتـان, اسـرار مـردم نـیـز همـان حـکـم را دارد همان طور که باید ظرفیت نگهدارى از راز خودت را داشته باشى و آن را پیش دیگران نگویى, رازى را هم که کسى با تو در میان گـذاشـتـه, یـا از اسـرارى بـه نـحـوى آگـاه شـده اى, بـایـد نـگـهبـان و امـیـن بـاشـى. قدرت رازدارى و ظرفیت حفظ اسرار را هم باید نسبت به آنچه به خـود و زندگیت مربوط است داشته بـاشـى, هم نـسـبـت بـه دیـگـران و اسـرارشـان افـشـاى اسـرار, نـشـانـه ضـعف نـفـس و سـسـتـى اراده اسـت. به عکس, ((کتمان راز)) دلیل قوت روح و کرامـت نـفـس اسـت و ظرفـیـت شـایـسـتـه و بـایـسـتـه یـک انـسـان را مـى رسـانـد. نگهبانى از ((راز مردم)) و ((راز نظام)) هم از تکالیف اجتماعى اسـت ((حفظ لسان)) و ((کنترل زبان)) در مباحث اخلاقى و روایات, جـایـگـاه مهمى دارد و به موضوعاتى چون: دروغ, غیبت, افترإ, لغو و بـهتـان و در بـخـشـى هم بـه ((رازدارى)) مـربـوط مـى شـود. کسى که نتواند رازدار مردم باشد, گرفتار یک رذیله اخلاقى و معاشرتـى اسـت و بـایـد در رفـع آن بـکـوشـد. تـقـوا و تـمـریـن مـى تـوانـد راهى مـنـاسـب بـه شـمـار آیـد. اسـرار مـردم;. چه بسا انسان از بعضى اسرار دیگران آگاه شود, اما باید امیـن مـردم بـود و آبـرویـشـان را نـریـخـت و بـرایـشـان مـشـکـل پدیـد نـیـاورد. حـفـظ اسـرار را بـایـد از خـدا آمـوخـت. خداوند بیش و پیش از هر کس, از اعمال و حـالات و رفـتـار و عـیـوب و گناهان بندگانش باخبر اسـت, امـا ... حـلـم و بـردبـارى و پرده پوشـى و رازدارى او بـیـش از همـه اسـت. اگر خداوند, کارهاى پشت پرده و پنهانى بندگانش را افشا کـنـد, آیـا کسى با کسى دوست مى شود؟ اگر خداوند, ((آن کارهاى دیـگـر)) مـردم را رو کند, براى چه کسى آبرو و حیثیتى باقى مى ماند؟ خـداونـد, کـریـم اسـت و آبرودارى و خطاپوشى مى کند و زشتکاریهاى پنهانى مردم را فاش نمى سازد, و گرنه کیست که در برابر افشاگریهایش بتواند تاب آورد؟ این همان است کـه در دعاى کمیل مى خوانیم: ((و لا تفضحنى بخفى مآ اطلعت علیه من سرى ...)) بارى ... ((امانت)), تنها در باز پس دادن فرش همسایـه یـا مـراقـبـت از گـلـدانـهاى او نـیـسـت. ((آبـرو)) از هر سـرمـایـه اى بـالاتـر اسـت و بـا رازدارى مـى تـوان ((آبـرودارى)) کـرد. کسى که از عیب پنهان و راز مخفى کسى مطلع مى شـود و آن را در بـوق و کـرنـا مـى کـنـد, گـنـاهکـار اسـت و مـدیـون حـق مـردم. تعجب است که گاهى رازهاى خصوصى بعضى خانواده ها زبان به زبـان نـقـل مى شود و صغیر و کبیر از آن آگاهند! حضرت رضا(ع) در حدیثى فرمـوده اسـت: مومن, هرگز مومن راستین نخواهد بود مگر آنکه سه خصلت داشته باشد: سنتى از پروردگـار, سـنـتـى از پیـامـبـر و سـنـتـى از ولـى خـدا. آنگاه سنت و روشى را که مومن باید از خدا آموخته و به کـار بـنـدد, ((رازدارى)) معرفى مى کند: ((و اما السنه من ربه کتمـان سـره))(4) اگـر حرفى را از کسى شنیدى که راضى به نقل آن براى دیگرى نبود, نقل آن گناه اسـت. اگر بیان یک راز, آبروى خانواده اى را به خطر اندازد, فرداى قیـامـت مـسـوولـیـت دارد و پاسـخ گـفـتـن بـه آن بـسـیـار دشـوار اسـت. چرا غیبت حرام است و زشت ترین معصیت؟ چون خمیرمایـه اش همـان افـشـاى اسـرار و بـدیـها و مـعایـب دیـگـران اسـت. مگر آبروى رفته را مى توان دوباره بازگرداند و مـگـر آب ریـخـتـه را مى توان جمع کرد؟اگر از اختلافات خانوادگى زن و مردى خبر دارى, چه نیازى و لزومى به طرح و افشاى آن؟اگر در کسى نقطه ضعفى سراغ دارى, بـا کـدام حجت شرعى و مستمسک دینى آن را فاش و پخش و بازگو مى کنى؟مگر مى تـوان هر چـه را دانـسـت, گـفـت؟مـگـر گـفـتـن هر راسـتـى واجـب اسـت؟. اسـرار نـظام;. برخى از اسرار, به یک نظام و حکومت یا تشکیلات مربوط مى شود که بایـد مـحـفـوظ و مـکـتـوم بـمـانـد. اسرارى که مهمتر و حیاتى تر از رازهاى شخصى یک فرد است و فاش شـدنـش بـراى دشـمـن, ضـررهاى جـبـران نـاپذیـرى بـراى خـودى در پى دارد. همان طور که خراب بودن قفل در خانه تان را نباید دیگران بدانـنـد, و همان سان که نابسامانى اوضاع داخلى زندگى شما, نباید به ملا عـام و بـر سر زبان مردم کشیده شود, اوضـاع درونـى یـک نـظام نـیـز جـنـبـه ((راز محرمانه)) پیدا مى کند و برخى اطلاعات مربوط به امور نظامى و سـیـاسـى و اقتصادى و حتى فرهنگى, جزء اسرارى مى شود که از چشم و گوش دشمنان بایـد پوشـیـده بـمـانـد. عـمـلـیـات مـوفـق در جـبـهه, مـدیـون رازدارى در حـد اعـلاسـت. رسول خدا(ص) در جنگها از این شیوه بهره مى گرفت و نقشه جنگ و برنامه عملیات و گاهى هدف حرکت نظامى و اعزام نیرو و نفرات را پنهان مـى داشـت در تاریخ اسلام, چه ضربه هایى که به ((جناح حق)), از طریق سهل انگـارى حق پرستان خورده است! در نهضت مسلم بن عقیل در کوفه, مگر جاسوس ابن زیـاد به نام ((معقل)) نبود که با شیوه اى مزورانه اعتماد ((مسلم بن عوسـجـه)) را جلب کرد و از مخفیگاه مسلم آگاه شد و کار بـه دسـتـگـیـرى و شـهادت ((هانى)) و سپس ((مسلم)) انجامید؟ مگر مى تـوان بـه هر کـس کـه چـهره اى انقلابى و خودى از خود ارایه داد, به این زودى اعتماد کرد و سفره دل را پیش او گسترد؟ یا مگر از پشت تلفن رواست که انسان هر چـه را بـگـویـد؟ شنود دشمنان و مغرضان چه مى شود؟ و خویشتن دارى و ((کف نفس)) و حفظ زبان بـه کـجـا مـى رود؟. چـه حـکـیـمـانـه اسـت ایـن سـخـن امـام صـادق(ع):. ((لا تطلع صدیقک من سرک الا على ما لو اطلعت علیه عدوک لم یـضـرک فـان الـصـدیـق قـد یـکـون عـدوا یـومـا مـا)). (5) دوست خود را از اسرار خود, به اندازه و حدى مطلع ساز که اگـر آن اندازه را به دشمن بگویى نتواند به تو زیان برساند, چرا که گاهى دوست, ممکن است روزى دشمن شود! این کلام امام معصوم, چه زیـبـا در کـلام سـعدى انعکاس یافته است که:((... هر آن سرى که دارى, با دوست در میان مـنـه, چـه دانـى؟ کـه وقـتـى دشـمـن گـردد!))(6). انـگـیـزه فـاش سـاخـتـن راز;. در حکمتهاى بلند بزرگان آمده است:((صدور الاحـرار, قـبـور الاسـرار)) سـیـنـه هاى آزادمـردان, گـور رازهاسـت. باید دلى پاک و ایمانى محکم و اراده اى استوار داشت, تا بـه افـشـاى راز ایـن و آن نـپرداخـت. اگر انسان بتواند هر چه کمتر از اسرار مردم مطلع باشد, بهتر اسـت و احـتـمـال فـاش کـردن آن هم کـمـتـر. راهها و مسیرهایى که انسان را در جـریـان ((اطلاعـات)) و ((اسـرار)) قـرار مـى دهد, ایـنـهاسـت1:ـ ((پرحـرفـى)). از لابه لاى پرحرفیهاى انسان, بسیارى از ((اسرار مگو)) از زبان مـى پرد درمـانـش نـیـز کـم حـرفـى اسـت.
2ـ ((خـودنـمـایـى)). ایـن خـصـیـصـه, بـیـشـتـریـن ضـربـه ها را مـى زنـد. یعنى وانمود کردن اینکه انسان در جریان است و با ((بالا))ها ارتبـاط دارد و اخبار دست اول را مى داند یا آدم مهمى است, سبب مى شود خیـلـى از اسـرار را (چـه شـخـصـى و چـه مـربـوط بـه نـظام) بـاز بـگـویـد. 3ـ ((دوسـتـى)). آنان که روى رفاقت و صمیمیت, اسرار محرمانه را مى گویند و به عواقـب آن بـى تـوجـهنـد, گـاهى دوسـتـانـه دشـمـنـى مـى کـنـنـد!. 4ـ ((وسـایـل ارتـبـاط جـمـعى)). گاهى آنچه از طریق رسانه ها, بى سیم, تلفن, جراید, عکس و فیلم, نامه, حرفهاى عادى مردم کوچه و بازار و در مجالس و محافل مطرح مى شـود, رازها را فـاش مـى سـازد. و ... بـرخـى عـلـتـها و راههاى دیـگـر. ولى باید توجه داشت که راز, همچون شریان حیاتى تو و جامعه و انقـلاب تـو اسـت. پاسـدارى از آن هم بـر عـهده تـو اسـت. چه ژرف و زیباست این کلام حضرت صادق(ع):((سرک من دمک فلا یجـریـن مـن غیر اوداجک))(7) راز تو از خون تو است, پس نبایـد جـز در رگـهاى خـودت جارى شود! و مگر ((خون)), عامل بقاى انسان نیـسـت؟و اگـر خـون از بـدن بـرود, جـان هم پر مـى کـشـد. اسـرار هم همـیـن حـکـم را دارد. گفتن هر سخنى در هر جا نبود شیوه مردان خدا هر سخن, جـا و مـقـامـى دارد مرد حق, حفظ کلامى دارد حاصل کار دهد باد فنا گفتن هر سخنـى در هر جـا بـارى ... بـایـد زبـان را در حـفـظ راز, یـارى کـرد. راز, امـانـت اسـت. در حـفـظ آن بـایـد کـوشـیـد. چه بسا اختلافها و کدورتهایى که ریشه در افشاى اسرار ایـن و آن دارد ادامـه دارد. پى نوشت ها: 1ـ غـررالـحـکـم, آمـدى, ج1, ص437. 2ـ گـلـسـتـان سـعدى, بـاب هشـتـم, آداب صـحـبـت. 3ـ همـان. 4ـ مـیـزان الـحـکـمـه, ج4, ص426. 5ـ همـان, ص428 بـه نـقـل از بـحـارالانـوار. 6ـ گـلـسـتـان سـعدى, بـاب هشـتـم. 7ـ بـحـارالانـوار, ج72, ص71.
|