درخـت دل در بـاغ خـرد
آشنایى با زندگى تربیتى و خانوادگى شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتـى
((قـسـمـت دوم))
غـلامـرضـا گـلـى زواره
ما در زیر بار سختیها, مـشـکـلات و دشـواریـها قـد خـم نـمـى کـنـیـم مـا راسـت قـامـتـان جـاودان تـاریـخ خـواهیـم مـانـد.
تنها موقعى سرپا نیستیم که یا کشته شویم یا زخم بخوریـم و بـر خـاک بیفتیم و در غیر این صورت هیچ قدرتى نمى تـوانـد پشـت مـا را خـم کـنـد مناسبت هفتم تیر, سالروز شهادت شهید مظلوم آیت الله دکتر سیدمحـمـد حسینى بهشتى, فرصتى دوباره بود که با گوشـه هایـى از زنـدگـى آن عـالـم فـرزانـه و مـجـاهد راسـتـیـن آشـنـا شـویـم.
گوشه هایى از زندگى تربیتى و خانوادگى آن شهید بزرگوار را برگزیدیـم و نـکـاتـى را در ایـن بـاب در نـخـسـتـیـن بـخـش آوردیـم.
آنچه مى خوانید شعاعهایى دیگر از زندگى نورانى آن فقیه والامقام اسـت که آرزو مى کنیم در آشـنـایـى بـا ایـن شـخـصـیـت بـزرگ مـفـیـد بـاشـد
* مـتـانـت و مـلاطفـت;.
در سـال 1349ه. ش
این سید بزرگوار پس از شش سال اقامت در آلمان, به ایران بازگشـت و به دلیل فعالیتهاى سـیـاسـى و مـبـارزاتـى, مـمـنـوع الـخـروج گـردیـد (1) بـه همـیـن دلـیـل در تـهران مـانـد و دیـگـر بـه اروپا نـرفـت.
بعد از مراجعت به وطن تلاشهاى فرهنگى و سیاسى دکتر بهشتى اسـتـمـرار یافت و در زمینه اداره بنیاد مدرسه رفاه و ارتباط گوناگون با حرکتـهاى مسلحانه و تماس با امام خمینى(قدس سره) و مشورت بـا ایـشـان تـلاش داشـت بانو عزت الشریعه مدرس مطلق, همسر شهید, طى سخنانى گفته است: چـیـزى که در بیست و نه سال زندگى مشترکمان دیدم ملایمت و صبر ایشان بـود, بـه قدرى صبر و متانت و خونسردى به خرج مى داد که انسان را خجالت زده مى کـرد در سراسر زندگى مشترکمان به یاد ندارم این مرد مـبـارز و بـاتـقـوا لـحـظه اى عـصـبـانـیـت بـى مـورد داشـتـه بـاشـنـد.
با تمام کم وقتى در تعطیلات نوروز یا تابستان حتى اگر پنج دقیـقـه هم بود, به خویشاوندان سر مى زدند و این صلحه ارحـام وى تـا هنـگـامـى کـه مسوولیتهاى دیگر اجازه مى داد به طور تمـام و کـمـال انـجـام مـى گـرفـت در کـارهاى خـانـه بـه مـن کـمـک مـى کـردنـد.
در خرید لوازم مورد نیاز و رسیدگى به باغچه ها و برخى اوقات شـسـتـن ظرفـهاى آشـپزخـانـه مـرا یـارى مـى دادنـد(2).
و این در حالى بود که شهید بهشتى خصوصا بـعد از پیـروزى انـقـلاب اسلامى, جز پنج الى شش ساعت در شبانه روز که براى استراحت, خواب و مسایل خانوادگى و شخصى صرف مى کرد در بقیه اوقات با تمام وجود در خدمـت نـظام اسـلامـى بـود.
صبحها قبل از همه کارمندان و همکاران, در محل کارش حاضر مـى گـردیـد اگر قبل از نیمه شب از کارهاى بیرون فراغت حاصل مى کـرد و بـه خـانـه مى رفت یا مراجعه کننده داشت و یا بـه مـطالـعه پرونـده ها و نـامـه ها و رسیدگى به کارهاى مردمى مى پرداخت و کمتر به زندگـى خـصـوصـى مـى رسـیـد یک بار بر اثر فشار کار چنان حیاتش تهدید گردید که ناگزیر گشت بنـا به توصیه پزشک, استراحت مطلق کند تا بتواند بار دیگر بـه خـدمـت مـردم درآیـد.
با این همه مشقت هرگز حتى یک ریال به خاطر سمتهایى که پس از پیروزى انقلاب اسلامى به وى محول گردید دریافت ننمود و بابت انتشار کتب و آثارش مبلغى به عنوان حق التإلیف اخذ نمى کرد و از طریق حقوقى که از آمـوزش و پرورش مـى گـرفـت, زنـدگـى خـویـش را اداره مـى نـمـود.
(3) فرزند شهید مظلوم مى گوید: با وجود آنکه پدرم پاسى از نیمه شب بـه خانه باز مى گشت با رویى گشاده و ملاطفت برخورد مى نـمـود; در حـالـى کـه مـى دانـسـتـم چـقـدر خـسـتـه بـود.
در نـوروز سـال 1358ه.ش
که همه دلها مسرور از دستیابى بر پیروزیى که به یمن خون شهیـدان و دهها هزار جانباز انقلاب اسلامى به دست آمده بود و نخستین بهار آزادى را بعد از سالها اسارت به یکدیگر تبریک مى گفتند در حالى که چند دقیـقـه اى پیش از تحویل سال نگذشته بود لباس بر تن کـرد و مـا را وداع گـفـت کـه وظیفه, او را فرا مى خواند; چرا که عوامل بیگانه با نقابـى فـریـبـنـده چنگها را براى فرو بردن در کردستان, این پاره پیکر جمهورى اسلامى آماده کرده بودند و قرار بود هیإتى از طرف شـوراى انـقـلاب بـه آنـجـا بـرود (4) همسر ایشان گفته است: پس از پیروزى انقلاب اسلامى اداره منزل کاملا بر دوش من افتاد و ایشان به کارهاى مربوط بـه شـوراى انـقـلاب, مـجـلـس خبرگان, دیوان عالى کشور و حزب جمهورى اسلامى پرداختند ... تقریبا پنـج سال بود که به طور کلى خودش را از زندگیش جدا مى دانست و حتـى یـک وقـت هفـتـه بـه هفـتـه بـه خـانـه نـمـىآمـد.
موقعى که تشریف مىآوردند مى گفتم: چقدر دیر! ایشان اظهار مى داشت:فکر نـکـنـیـد دیـگـر مـن هسـتـم.
همیشه این تصور را به ما گوشزد مى نمود و ما هم به خودمان قبـولانـده بودیم که این آقا دیگر از ما نیسـت و بـه اسـلام و انـقـلاب تـعلـق دارد از آغاز تشکیل خانواده درخواست بى خودى از آقـا نـکـردم و هیـچ وقـت ایشان را ملزم نمى نمودم که حتما باید شب در خانه باشید و یا جمعه باید بیرون برویم و لازم است زمانى را با ما بگذرانى ... تقریبا دو سال بـود که به منزل ما تلفن مى شد که طى آن مى گفتند امروز بمب منفجر شد, امـشـب آقا دیگر به خانه نمىآید ... گروه فرقان که در حوالى منزل ما سـکـونـت داشتند و بمبى را که زیر پل مـى نـهادنـد پاسـدارها خـنـثـى مـى کـردنـد خودم شبى متوجه شدم در پشت منزلمان بمب نهاده انـد کـه پاسـدارها را بردم تا خنثى کنند ...ایشان (شهید بهشتى) وصیت نامه شان را دست من داد و گفت: چون خودکفا هستید و چند سالى است که بار فرزندانم بر دوش شما است و مى دانم با بچه ها چه جور برخوردى داشته و به چه نـحـوى تـربـیـتـشـان کرده اى, این کارهاى کمال و تمام من را باید به عهده بگیـرى و سـرپرسـت کامل زندگیم باشید, چه در خانه بوده و چه بیرون از آن باشم ... مـرتـب تلفنهایى به خانه ما مى شد که آقا مى گفتند: پریز تلفن را بکش تا اعصابت راحت باشد ولى به محض آنکه تلفن را مى زدم تا با یـکـى سـخـن بـگـویـم, بلافاصله تلفن مى شد و هر چه دلشان مى خواست و هر توهینى از آن بدتر بـود مى گفتند: هر چه آقا به خانه مىآمدند و مى پرسیدند چـه خـبـر اسـت؟ عـرض مى کردم خبرها نزد شماست; براى اینکه مبادا یـک وقـت روح ایـن سـیـد را ناراحت کنم و حواسش پرت بشود ... صبح یکشنبه هفتم تیر 1360 که مى خواست از منزل بیرون برود مرا صدا زدند و گفتند: به خاطر اینکه به خانه مردم مى روید ناراحت هستم (به خاطر شرایط امنیتى) از این نگرانم که هفده سال اجاره نشینى را تحمل نمودید و باز دوباره وضع به گونه اى گردید که بایـد اثـاث کـشـى کـنـى و ایـن طرف و آن طرف بـروى.
جـواب دادم: نـه آقـا هیـچ عـیـبـى نـدارد.
فکر مى کنم امروز اول زندگى مـن اسـت و آقـا را دلـدارى مـى دادم تـا آزرده خـاطر نـشـود.
بعد افزودند: خانم, فقط یک کلمه از شما مى پرسم:آیا از دست من راضـى هستى؟ ناگهان ناراحت شدم و پاسخ دادم این چه فرمایشى است که خـطاب بـه مـن مـى گـویـیـد.
شـمـا بـایـد از دسـت مـن راضـى بـاشـیـد.
گفـتـنـد: نـه, در طول 29 سـال زنـدگـى, پسـتـى و بـلـنـدى داشـتـم ندارى و دارى را پشت سر نهادم, در همه جا با من همکار بـودى و هیـچ وقـت نـشـد کـوچـکـتـریـن نـاراحـتـى از دسـت تـو بـبـیـنـم.
برگشتم به آقا گفتم: نه آقا, شما از دست من راضى بـاش, خـداونـد از دسـت شـمـا راضـى بـاشـد.
مـن کـارى نـکـردم.
مـن مـى خـواسـتـم زنـدگـیـم ایـن جـور پردردسـر بـاشـد.
هیـچ وقـت, راحـت طلـب نـبـودم.
همیشه با این مشکلات روبه رو بودم و هنوز هم بعد از شهادتشان اصلا هیـچ فـکـر نـمـى کـنـم کـه آقـا در زنـدگـى مـا حـضـور نـدارد.
من خوشحالم که چنین شهیدى را تقدیم انقلاب اسلامى نموده ایم که مـایـه سـرافـرازى همـه امـت اسـت.
ان شإالله به حق محمد(ص) و آل محمد(ص) همین طور که در این دنیا با ما بودند بتوانیم راه اینها را ادامه دهیم و به آن بزرگوار ملحق شویـم و در آن سـراى جـاویـد, ایـشـان را مـشـاهده کـنـیـم(5).
* جـرعـه هاى روان بـخـش
زندگى خانواده شهید بهشتى, بسیـار سـاده و دور از تـشـریـفـات بـود با حقوق بازنشستگى که ماهانه در آن زمان 5500 تومان بود مى بـایـسـت خـرج زنـدگـى خـود و پسـرش را کـه ازدواج کـرده و دامـادش را بـپردازد در طى قریب به سى سال زندگى اجازه نداد مشـاجـره اى در خـانـه صـورت بـگـیـرد.
روا نمى دانست که اهل خانه دور هم نشسته و بگویند و به گفته هاى خـود مسرور باشند و خداى ناکرده سخنانـى آمـیـخـتـه بـه غـیـبـت مـطرح شـود اگر فردى کوچکترین حرفى حتى پشت سر دشمنان او مى زد, ناراحت مى شـد و اخـم مـى کـرد(6).
اعضاى خانواده که در محیطى پر از صفا و صمیمیت و آگـاهى و شـنـاخـت مکتب اسلام و مقتضیات زمان رشد کرده بودند به طور طبیعى نمى توانسـتـنـد جداى از فعالیتهاى اجتماعى ـ سیاسى, شخصیت بارزى چون شهید بهشتى باشند ایشان قبل از آنکه براى فرزندان خود پدر باشد, استادى ارجمند محسوب مى شد, زیرا به تمام معنى شخصیتى کامل و الـگـویـى بـارز از سـلالـه جـد بـزرگـوارش حـضـرت ابـا عـبـدالـلـه الـحـسـیـن(ع) بـه شـمـار مـى رفـت خلق و خوى محمدى داشت و رفتارش با همسر و فرزندان چـون پیـشـوایـان دیـنـى بـود.
از لحظه لحظه حیات, بیشتـریـن و بـهتـریـن اسـتـفـاده را مـى نـمـود در تمامى افعال و کردارش یاد خدا دیده مى شد و هنگام کارهاى سـاده و به ظاهر پیش پا افتاده چون رسیدگى به باغچه خانه که مورد علاقـه اش بـود چـهره ایـشـان از تـسـبـیـح خـداونـد مـتـعال حـکـایـت مـى کـرد.
شهید دکتر بهشتى بر این باور بود که هر کـدام از اعـضـاى خـانـواده داراى فکر و شعور مستقل بوده و حق انتخاب در شـیـوه زنـدگـى را دارنـد دختر ایشان مى گوید: هرگز در برخوردشان با من امر به داشتن حـجـاب و رعایت موازین شرعى نمى کردند, زیرا اعتقاد داشتند اجـبـار, مـوجـب دورى جوانان از اسلام مى گردد و باید با شیوه مطالـعه و بـررسـى در تـفـکـر و مـسـایـل, انـتـخـاب را بـه عـهده خـود نـوجـوان گـذاشـت.
در اروپا (سفر آلمان) نیز هرگز مرا وادار به داشتن حجاب ننـمـودنـد بلکه چون معلمى دلسوز و مهربان ساعتها در این خصـوص بـا مـن بـه بـحـث پرداختند که برایم بسیار راهگشا بود, زیرا وقتى به آلمان رفتیـم تـازه به سن تکلیف رسیده بودم و برایم بسیار دشوار مى نمود کـه در آن جـامـعه بى بند و بار اروپا به حجاب معتقد و ملتزم باشم, اما ایشـان بـا آگـاهى دادن و ایجاد امکان مقایسه بین دین مسیحیـت و اسـلام و بـیـان وظایـف و مسوولیت دختران در اسلام سبب شد که با آگاهى کامل و به رغم دشـواریـهاى بسیار و دشنامهایى که از سوى گروه همسن خود مى شنیدم به حـفـظ حـجـاب و رعـایـت دیـگـر دسـتـورات شـرعـى بـپردازم.
من نیز به تإسى از پدر در مورد فرزندانم همین شیـوه تـربـیـتـى را بـرگـزیـده ام.
در رویدادهاى سیاسى اجتماعى نیز شهید بهشتى معتقد بودند بـا آگـاهى کامل تصمیم بگیریم, از این رو توصیه مى کردند کتابهاى متـنـوع, مـطالـعه کنیم و با عقاید و تفکرات گوناگون آشنا شویم تا قادر باشیـم راه را از کـژراهه بـازشـنـاسـیـم.
چون فردى مستقل در انتخاب طریق مستقیم بکوشیم و گرفتـار گـروه بـازى نـشـویـم.
شیوه برخورد آن شهید, در خصوص تحصیلات فرزندانشان بسیار جالـب بـود, زیرا همان امکانات تحصیلى و تفریحى که براى پسرانشان فراهم کرده بودند براى دخترانشان نیز مهیا نمودند و همگى ما را به ادامه تحصیل در علـوم حـوزوى و دانـش امـروزى تـشـویـق مـى نـمـودنـد.
(7) همسر بزرگوار آن شهید, خاطرنشان نموده است: ایشـان بـه مـسـایـل تربیتى و درسى بچه ها به دقت رسیدگى مى کردند و ضمن صحبـت بـا آنـان, از مشکلاتشان باخبر مى شدند و به فرزندان در این زمـیـنـه کـمـک مـى کـردنـد در منزل اسراف و استفاده بى حد و اندازه از لوازم و امکانات مشـاهده نمى شـد و ایـن را مـدیـون نـظارت ایـشـان, بـه مـصـارف خـانـه بـودیـم براى متکى نمودن فرزندان به خودشان, به هر کدام قرض الحسنه مـى داد و از حقـوق مـاهیـانـه آنـان کـه مـى پرداخـت, اقـسـاط آن را کـم مـى کـرد میزان این مـبـلـغ مـعادل دو بـرابـر سـن هر کـدام از بـچـه ها بـود هیچ وقت آنها را لوس و رفاه زده تربیت نـکـرد و تـوصـیـه مـى نـمـود:
فرزندان, نماز و عبادات دیگر را سرسرى نگیرند و شوق اقامه نماز و روزه دارى و انجام تکالیف شرعى را در بین آنان به طور اختیارى ایجاد مى کـرد (8) در مجموع, رفتار و منش شهید بهشتى به گونه اى بود که بـا اعـضـاى خانواده و فـرزنـدان, یـک الـفـت و دوسـتـى بـرقـرار کـرده بـودنـد(9)
* خـلـق و خـوى
آیت الله دکتر بهشتى از یک عرفان بدون هیاهوى و خاموش برخوردار بـود ایمان راسخش که در اعماق وجودش ریشـه داشـت, بـه او تـوان و نـیـرو مى بخشید تا بتوانـد در تـصـمـیـم گـیـریـهاى مـهم و حـسـاس عـمـل کـنـد نسبت به احکام و تکالیف شرعى تقیدى بـالا در وى مـشـاهده مـى گـردیـد نماز را در اول وقت, آن هم با حضور قلب, حتى در مهمتـریـن جـلـسـات برگزار مى نمود و هیچ موقـعیـتـى را بـر ایـن بـرنـامـه تـرجـیـح نـداد در ماه مبارک رمضان قبل از آنکه افطار کند نماز خـویـش را بـه جـاى مـىآورد.
آنها که شهید مظلوم را در حال نماز دیده اند مى دانند که او با خـداى خویش, چگونه رابطه اى داشت و با آن دستهاى پاک و پرقدرت به قنوت بلـنـد شـده, بـه چـه نـحـوى بـا پروردگـار خـود خـلـوت مـى نـمـود.
نمازش دیدار روزانه اش با خدا بود و سیاهى شب, سجاده عبادتش محـسـوب مـى گـشـت(10).
در برخى جلسات, افرادى دیده مى شدند که از شاگردان وى به شـمـار مى رفتند ولى وقتى مشغول نماز مى گشتند شهید بهشتى با نهایت فروتنـى بـه آنـان اقـتـدا مـى نـمـود.
مقام معظم رهبرى, حضرت آیت الله خامنه اى در خصوص خـصـال ایـن شـهیـد فرموده اند: شهید مظلوم بهشتى از لحاظ اخلاق مردى بـود صـبـور, بـسـیـار پرظرفـیـت, خـویـشـتـن دار, پرکـار و دقـیـق(11).
آیت الله جوادى آملى از علم توإم با حلم او سـخـن گـفـتـه اسـت (12) شهید دکتر محمدجواد باهنر مى گوید: دکتر بهشتى در عین آن متانـت و ابهتى که داشت با افراد, برخورد مودبانه و پر از احساس و عاطفـه کـه بـا روان شـنـاسـى اصـیـل و ژرف اسـلامـى تـوإم بـود, داشـت.
افرادى را که فضیلت یا لیاقتى داشتند تشویق مى نمود و قدرت شگفتى در شناسایى چـهره ها و کـشـف افـراد بـااسـتـعداد در ایـشـان دیـده مـى شـد محیط دوستانه او مشحون از عطوفت, گرمى و محبت و آغشـتـه بـه صـفـا, صداقت و نشاط بود و در این فضاى آرام بخش هر کسى مى توانست با اعتمـاد و اطمـیـنـان اظهار نـظر کـنـد(13).
امکان نداشت قولى بدهد و دیرتر از آن بیاید و یا به آن عمل نـکـنـد اگر اشتباهى مى نمود با شهامتى فوق العاده به آن اعتراف مى کرد و هرگز در بـرابـر خـطا و لـغزش خـود ایـسـتـادگـى نـداشـت.
مسایل را با واقع نگرى بررسى مى نمود و براى آنها تصـمـیـم عـاقـلانـه مـى گـرفـت.
نه کسى از اسرار وى باخبر مى شد و نه او حاضـر بـه فـاش نـمـودن راز دیـگـران مـى گـشـت.
اظهار نظرهایش در خصوص امور سیاسى, اخلاقى و اجتماعى صـریـح و بـدون ابهام بود و در اعلام رإى خویش از استقامت, صلابت و مقاومـت بـرخـوردار بـود.
در گوش دادن سخنان دیگران صبر و حوصله اى شگفت داشت و اگر آن مطالـب مطرح شده را به صواب مى یافت, تسلیم مى گشت و اگر بر آن, انـتـقـادى وارد بـود آن را بـه زبـانـى سـاده بـیـان مـى نـمـود.
چون در جمع بندى به یک موضوعى مى رسید بر آن ایستادگى مى کرد و نسـبـت به افراد دیرخشم بود و خیلى دیر قضاوت مى نمود و نظرش را در مورد افراد بازگو نمى کرد مگر آنکه ضرورت داشته باشد و همیشه نکات مثبت را مى دید و حـتـى مـنـکـر لـیـاقـت و فـضـل مـخـالـفـان هم نـبـود.
اما در خصوص رعایت معیارها و موازین دینى و شرعى سازش مصلحت جویانـه و هر گـونـه تـسـاهل و تـسـامـح را حـرام مـى دانـسـت.
با مقاومتى شگرف, جلو ظلم و حق کشى را مى گرفت و تا حـقـیـقـت را بـر دیگران ثابت نمى کرد آرام نمى گرفت و مى کوشید به افـراد نـشـان دهد فـلان گـروه خـطا مـى رونـد(14).
اما متانت و حسن اخلاق و کلامش در حدى بود که اجازه نمى داد حـتـى به مزاح و شوخى در مورد دشمنان یـک حـرف زشـت و نـابـجـا گـفـتـه شـود همسر ایشان مى گوید: ایمان و تقواى ایشان روشنى بخش مـنـزلـمـان بـود دعا و نیایش, مناجات و خلوص و توجه خداوند به هنگام نماز, درستـى و راسـتـى و امـانـتـدارى آن شـهیـد نـظیـر نـداشـت(15).
ایشان در جایى دیگر خاطرنشان مى نماید:در سفرى که به کـاشـان رفـتـه بودیم تا از آن دیار, بازدیدى داشته باشیـم, بـعد از سـخـنـرانـى چـون خواستند سوار ماشین شوند, پاسدارها خواستند درب خودرو را ببنـدنـد کـه ناخودآگاه دست پیرمردى نزدیک بود لاى درب برود, ایشان از ماشیـن پیـاده شده و دست آن مرد سالخورده را بوسیده, حلالیت طلبـیـده و دوبـاره سـوار مـاشـیـن شـدنـد(16).
در یکى از بیانات, خود آن شهید چنین مى گویـد: مـا در زیـر بـار سـخـتـیـها, مـشـکـلات و دشـواریـها قـد خـم نـمـى کـنـیـم.
مـا راسـت قـامـتـان جـاودان تـاریـخ خـواهیـم مـانـد.
تنها موقعى سرپا نیستیم که یا کشته شویم یا زخم بخوریـم و بـر خـاک بیفتیم و در غیر این صورت هیچ قدرتى نمى تـوانـد پشـت مـا را خـم کـنـد (17) و در گفتگو با خبرنگاران اظهار داشته بود: زنـدگـى در حـالـتـى توإم با ارزش است که از فروغ الهى برخوردار باشد و خود, همیشه مصیبـت صداقت را کشیده و مى کشم ولـى آنـان کـه خـوش و بـش داشـتـه انـد از مـن رنـجـیـده انـد.
بر میثاق الهى و با یکدیگر بودن, آن قدر برایم لذت بخش است که تحمـل مـصـیـبـت ایـن رنـجـش را بـرایـم آسـان مـى کـنـد.
و این سخنش معروف است که: تلخى ناشى از برخورد منافقانه صادقانه را بـر شـیـریـنـى کـاذب نـاشـى از بـرخـورد تـرجـیـح مـى دهم(18).
دکتر بهشتى, فردى بلندطبع و بزرگتر از این بـود کـه مـنـاصـب و مقامات دنیوى او را به خود جلب کند و ریاست واقعى را آن مى دانـسـت کـه آدمى دلهاى مردم را در گرو خود داشته و آنان قلبا او را دوست بـدارنـد کـه چـنـیـن امـرى بـرایـش تـإمـیـن شـده بـود.
* خـبـاثـت خـنـاسـان
اى نـخـل بـلـنـد, اسـتـقـامـت.
وى گـنـج صـحـیـفـه کـرامـت.
اى دشـمـن هر چـه ظلـم و پسـتـى.
مـظلـوم چـسـان شـده اسـت نـامـت.
صـبـر از تـو, ره صـبـورى آمـوخـت.
عـلـم از تـو گـرفـتـه صـد عـلامـت(19).
شهید دکتر بهشتى, این فرزند راستین امیر مومنان حضرت على(ع) بـا آن همه تعبد به خداوند و صفاى باطن و پاکى روحe فداکارى گـسـتـرده اى کـه نسبت به امت مسلمان داشت و دشمن سرسخت معاندان اسلام و مسلمین به شمـار مى رفت مظلومانه آنچنان در محاق تهمتهاى افراد از خدا بى خـبـر و جـاهلان قرار گرفت که بسیارى از مردم تا لحظه شهادتش نه تـنـها او را بـه ایـن صفات نمى شناختند بلکه خلافش را تصور مى نمودند و آشنایان و معاشرانـش از ایـن همـه نـاسـپاسـى و قـدرنـاشـنـاسـى رنـج مـى بـردنـد.
فرزند شهید بهشتى, طى خاطراتى مى گوید: یکـى از پاسـداران کـه بـراى حفاظت منزل در خانه ما مى ماند مرا صدا کرد و گفت: اتوبوس شرکـت واحـدى پر از مـسـافـر, جـلـو در ایـسـتـاده اسـت.
با تعجب پرسیدم: چطور؟جواب داد: در بین مسافران مشاجره لفـظى بـوده که فلان کس (دکتر بهشتى) در کاخ زندگى مى کند و خانه اسدالله اعلم (رییس دربـار شـاه) را بـراى سـکـونـت بـرگـزیـده اسـت.
راننده که اهل محل ما بود گفته بود چند سال اسـت کـه در ایـن مـحـل زندگى مى نمایم و مى دانم خانه دکتر بهشتى کجاست و بعد بـه داخـل کـوچـه مى پیچد و جلو منزل آن شهید, دورى مى زند و با مسافران به راه خود ادامه مـى دهد(20).
خود آن شهید, در باره این تهمت که مى گفتند در خانه طاغوت زندگى مى کند طى مصاحبه اى گفت:خانه ام جاى گمشده اى نیست و مکانى است که معمـولا شبهاى پنج شنبه معمولا در آن با دانشجویان و دوستان دیدار عمومى داشتیـم و هنوز هم روزانه به آن رفت و آمد دارم و چیزى نیست که مخفـى بـمـانـد شایسـتـه بـود دوسـتـان دیـگـر مـىآمـدنـد و افـشـاگـرى مـى کـردنـد هشت سال است در آن زندگى مى کنم پس نمى تواند از طاغـوتـیـها بـه جـا مـانـده بـاشـد.
(گفتگو در اوایل پیروزى انقلاب, صـورت گـرفـتـه اسـت) شـش اطاق دارد چهار اطاق براى زندگى شخصى و دو اتاق براى فعالیت من, و در بـرابـر این سوال که چرا در شمال شهر خانه دارد جوابى بدین مضمون گفت: هر شهرى شـمـالـى و جـنـوبـى دارد.
خانه داشتن در شمال تهران, دلیل بر مرفه بودن و ثروتمندى نمى بـاشـد اتفاقا قصد داشتم در خیابان سقاباشى منزلى تهیه کنم ولى اندوختـه ام کفاف نمى داد ولى با همان پول, توانستم در اینجا خانه بـخـرم و بـه طور اقـسـاط, بـدهى آن را بـپردازم(21) .
نوجوانى در اهواز نزد دکتر بهشتى آمد و گفت: من از شما طلب عفو مـى کـنـم زیـرا قـلـبـم را نـسـبـت بـه تـو بـدبـیـن نـمـوده بـودنـد.
کیفیت برخورد شما را که دیدم متوجه کذب آنچه در باره ات مى شنیدم شدم بعد افزود: چندى وقت در یکى از محله هاى فقیرنشین اهواز بـرق خـانـه پیرزنى را قطع نمودند و در خانه اش رفتند و گفتند: دکتر بهشتـى دسـتـور داده بود برق خانه ات قطع شود! یک بار منافقین, چنین اشاعـه دادنـد کـه مبلغ سى میلیون دلار که براى کمک به شیعیان لبنان اختـصـاص داده شـده و نیز صد میلیون دلارى که شوراى انقلاب براى جنبشهاى رهایى بخش جهان تصویـب کرده تنها مبلغ ناچیزى از آن بیرون رفته و این پولها را دکتر بـهشـتـى مـى فـرسـتـد اروپا تـا بـه حـسـابـش واریـز گـردد.
آن شهید در پاسخ به این تهمت سراسر کذب گفت: بیچاره, زنده ماندن ما در این خاک است و روز شهادت هم در همین خاک, برادر و خواهر, روشن باش! هر چقدر از پرهیزگارى و ویژگیهاى اسلامى محمد(ص) دور شـوى از خـط امـام مـنـحـرف شـده اى.
آنهایى که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامى که باشند سرنـگـون خـواهنـد شـد.
(22) شهید بهشتى از این تهمتها هراسى به دل راه نداد و در بیانـاتـى اظهار داشت: خداوند, نعمتى به من ارزانى داشته و آن این است که در سطح دنیا دشمنان و در ایران فریب خوردگان یا مـزدوران آگـاه هر چـه دلـشـان مى خواسته به من گفته اند و نوشته اند, ولى به رغم ایـن سـمـپاشـى بـه هر گوشه اى از ایران مى روم با مهر و عطوفت مردم روبه رو مى شوم ... اگـر مـا به خاطر رضاى خدا به مردم خدمت کنیم خداوند سپاهیانى دارد که چـشـمـها آنـها را نـمـى بـیـنـنـد و کـیـد دشـمـنـان را بـاطل مـى کـنـنـد(23).
در جاى دیگر مى گوید:تربیت اسلامى, انسان را متوکل بـه خـدا بـار مىآورد و وقتى دل فرد با خدا پیوند داشته باشد از این گـونـه شـایـعات کـمـتـر نـگـران مـى شـود.
ملت ما هم هوشیار است, اما آنچه موجب تإسف مى شود ایـنـکـه انـسـان مشاهده مى کند بعضى از دوستان هم توسط توطئه گران تـحـت تـإثـیـر قـرار مـى گـیـرنـد و پایـشـان بـه چـنـیـن شـایـعه سـازیـها کـشـیـده مـى شـود من همواره سعى داشته ام که با بردبارى در برابر لغزش دوستان هم, بـه دیده عفو و اغماض بنگرم و امیدوارم این افراد هم به زودى متوجه حقیقـت بـشـونـد(24).
دختر آن شهید مى گوید: وقتى معترض مى شویم که چرا جواب تهمتـها و افتراهایى را که دشمن بر ایشان مى بست نمى دهند؟ در پاسخ گفتند: ایـنـها همه ریشه در حسادت افراد دارد, حیف از وقتى که در پاسخگـویـى بـه ایـن چـیـزها تـلـف شـود(25).
آرى, دکتر بهشتى با اتکال بر خداوند و تکیه بر معیارهاى اخلاقـى منبعث از ارزشهاى دینى از غیظهاى جاهلانه در مقابل سیل تهمتها و امـواج خشن شایعات به دور بود و با زبانى ملهم از صداقت, خلوص و ضمیر باطن از لحظه لحظه زندگیش که تمام آن ایمان, علم و عمل بوده است بـه دشـمـنـان پاسخ مى دهد و آن گونه که شایسته یک پرهیزگار بـاایـمـان اسـت یـکـایـک اتهامات را روشن مى کند و بى جواب نمى گذارد; چرا که مصداق ((فى المکـاره صـبـور و فـى الـرخـإ شـکـور)) اسـت(26).
چنین مسایلى بود که حضرت امام خمینى در باره آن سـیـد شـهیـدان فرمود: ((آنچه که من راجع به ایشان متإثر هستم شهادت ایشان در مقابـل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور است ... شهید بهشتـى ...
مظلوم زیست و مظلوم مرد و خار در چـشـم دشـمـنـان اسـلام ...بـود))(27)
* عـفـت عـامـل عـزت
شهید آیت الله دکتر بهشتى عقیده داشت زن در اسلام فردى زنده, سازنـده و رزمـنـده اسـت بـه شـرط آنـکـه لـبـاس رزمـش عـفـتـش بـاشـد.
او باور داشت که زن قادر است نقش واقعى خود را در جامعه اجرا کند و ظاهر شدن در اجتماع, با پوشش کافى و توجه به رابطه درسـت بـیـن خـود و مـردان یـک مـسـإلـه اسـلامـى اسـت.
زن و مرد هر دو انسانند و هر کدام احساسات و عواطف مـخـتـص خـود را دارند و این دو, چهره انسانیت همدیگر را کامل مى کنند, زمانى که بـا هم بـه سـر بـرنـد.
هیچ آموزش و اصولى را در اسلام نمى بینم که به زن, ارزش و مقامى کمتر از مـرد داده بـاشـد.
زنها در حد مقررات و شرایط صدر اسلام در جامعه حضور فـعال داشـتـنـد در صحنه هاى نبرد براى مداواى زخمیها و کمکهاى دیگر مى کوشیدند و حتى بـه دشـمـن حـمـلـه ور مـى شـدنـد.
خدیجه همرزم پیامبر بود; حتى در شعب ابى طالب که مسلمانان تحت فشـار شدید بودند, او در کنار پیامبر و در همه مشکلات شریک آن سـرور آدمـیـان بـود.
شکل شرکت زن در مبارزات و مجاهداتش نباید با حفظ عفت و پاکدامنـى و اصـالـتـش مـنـافـات داشـتـه بـاشـد.
در نظام طاغوت, شرکت دادن زنان در مجالس ایالتى و ولایتى دام فریبـى بیش نبود زیرا در جامعه اى که مردش, رإى آزاد نداشت و نمى توانـسـت بـا اختیار در انتخابات شرکت کند بهانه نمودن و پیش کشیدن حضور خواهران در انـتـخـاب, جـز دام چـه چـیـز دیـگـرى مـى تـوانـد بـاشـد.
حجاب, براى بیرون آمدن است و بدان معنا مى باشـد کـه بـه زنـان ارزش والاتـر بـدهد.
او معتقد بود زن باید براى خدا و از روى آگاهى, بخش عظیمى از جامعه را در میدان خانه و خـانـواده اداره کـنـد و ایـن خـود یـک جـهاد اسـت زنان باید مقتضیات زمان را خوب درک کرده و مسایل جامعه را به درستى تجزیه و تحلیل کنند; ضمن آنکه که لازم است موازین شرعى و اعـتـقـادى را خوب بدانند و متوجه باشند که اسلام نسبت به همه ابعاد زندگى, برنامـه و آمـوزش دارد.
در پاسخ خبرنگارى در باره پوشش زنان, چنین اظهارنظر نمـود: مـا بـر اساس بینش اسلامى براى زن کرامت خاصى قایلیم و معتقدیم پوشش خواهران به گـونـه اى بـاشـد کـه عـزت آنـان را تـإمـیـن کـنـد.
اگر قرار است در جامعه رابطه مـرد و زن یـک ارتـبـاط در حـد کـار و فعالیت, همکارى و خلاقیت و سازندگى باشد باید از هر نوع شائـبـه دیـگـر منزه بماند و طبیعى است با پوششى که در اسلام براى زن مشخـص شـده پاکـى این رابطه بهتر به دست مىآید و این امر روشن و بدون ابهامـى اسـت و هر کـجـا خـلافـش بـیـان شـود مـغالـطه مـحـسـوب مـى گـردد.
در یکى از شهرهاى شمال کشور منافقین تعدادى از دختران حزب اللـهى را مورد حمله قرار داده و به آنان بى حرمتى کرده بودنـد, اشـک در چـشـمـان پرنفوذ دکتر بهشتى حلقه زد و گفت: خدا ما را نمى بخشد اگر دست روى دسـت بگذاریم و شاهد این اهانتها نسبت به دخـتـران پاک مـسـلـمـان بـاشـیـم در پیامى به مناسبت روز زن, تإکید نمود:یکى از خدمتهاى بسیار بزرگ انقلاب اسلامى این بود که عشق و شوق خواهران و بانوان باایمان گرانـقـدر جامعه ما را که همواره خواستار نقش فعال و خلاق براى زن مسلمان بودنـد, به میدان پراثر مبارزه وارد کرد اما به صورتى که مطابق بـا مـعیـارهاى اسلامى باشد; آن هم در سطحى وسیع و گسترده و بیش از حدى که پیـش بـیـنـى مى شد و حضور این خواهران در چنین صحنه هایى در رشدشان موثر واقـع گـشـت خواهران در سالهاى پس از پیروزى انقلاب اسلامى حضـورى فـداکـارانـه و شجاعانه از خویشتن نشان دادند, از جمله بانویى که فرزند دلبنـدش را در آغوش گرفته و به صف راهپیمایان مى پیوست و از برابر رگبارهاى گلولـه هاى مزدوران استکبار عقب نشینى نمى کرد و خود و فرزندش بـه شـهادت رسـیـدنـد ما خوشحالیم که امروز زنان ما در صحنـه بـا عـشـق و شـوق و عـفـت و پاکدامنى و آراستگى به همه فضایل اخلاقى و شجاعتى تحسین برانگیز حـضـور دارند و رشـد بـیـنـشـى, ایـمـانـى و رفـتـارى خـود را بـروز مـى دهنـد امیدوارم این حرکت رشدیاب و سازنده همچنان استمـرار داشـتـه بـاشـد ایشان در فرازى از سخنان خویش در اجتماع صد هزار نفرى مردم کـازرون گفت:ببینید انقـلاب خـونـیـن, زنـان جـامـعه مـا را چـگـونـه عـوض کـرد به این زنها مى گفتند ((ضعیفه)), ولى در انقلاب نشان دادنـد کـه قـوى هسـتـنـد.
چهار روز پیش در شهرکرد (مرکز استان چهارمحال و بـخـتـیـارى) بـودم چنان نظمـى از زنـان دیـدم کـه کـمـتـر در مـردان مـشـاهده کـرده ام این شیرزنان نشان دادند که چگونه در مسیر انقـلاب گـام بـرمـى دارنـد انقلاب اسلامى بانوان را به گونه اى متحول نمود کـه در مـیـدان شـهادت براى دفاع از اسلام با حجاب نفوذنـاپذیـرشـان مـى غـرنـد و مـى خـروشـنـد (28) وى در خصوص فراهم آوردن امکانات لازم براى تشکیل خانواده گفـتـه است: اگر براى دختر و پسر همه چیز از جمله مسکن, خوراک, پوشاک, سـواد, بهداشت و درمان تإمین شود ولى ازدواج نکنند احساس کمبود مى نـمـایـنـد نیاز به همسر و داشتن یک کانون خانوادگى صرفا به خاطر اشباع غریـزه جـنـسـى نـیـسـت.
انسان به یک کانون عاطفى احتیاج دارد که در آن رابـطه اش بـا دیـگـر انسانهاى موجود, رابطه اى گـرم, عـاطفـى, صـمـیـمـى و آرام بـخـش بـاشـد چه خوبند پدرانى که پس از فراغت از کار روزانه ساعتى در کنـار زن و فرزندانشان باشند و آسایش و حرارت زندگى خانوادگى را احسـاس نـمـوده و لـذت بـبـرنـد.
دیدگاه شهید بهشتى این بود که خشت اول بناى حیات جامـعه, خـانـواده اسـت و هر گـونـه اصـلاحـى از آن طریـق بـایـد پایـه گـذارى شـود.
در توصیه هایش به مردم مى گفت: اى والدین, چرا این همه شرایـط ازدواج را سنگین مى کنید و جامعه را به سوى فساد مى برید یا تسلیم امواج تبـاهى مـى کـنـیـد.
نظرش این بود که موجبات و تسهیلات لازم براى ازدواج دختران و پسـران, در اولین فرصت فراهم آیـد و آنـان بـه تـشـکـیـل خـانـواده بـپردازنـد آسان کردن تشریفات و تقلیل هزینه ها و کمک کردن به مسإله مسکن آنها را گـامـى در ایـن مـسـیـر تـلـقـى مـى نـمـود.
طرز فکرش چنین بود:عدالت اجتماعى چنین ایجابe ى کند هنگامى که مرد و زنى تشکیل خانواده داده اند و صاحب فرزند مى شوند بار اداره خـانـواده و تربیت فرزندان را به دوش دیگران نگذارند که چندان خوشایـنـد نـبـوده و نـتـایـج نـامـطلـوبـى بـه بـار خـواهد آورد.
اگر مرد خانه, ساعات مناسبى را در منزل بگذراند, همسرش مى تواند بـه فراگیرى علوم و خدمات اجتماعى و شرکت در محافل دینى و فرهنگى اهتـمـام ورزد.
دولت باید با تشریفات, تجملات و مشکلات گوناگونى که بر سر راه ازدواج قرار گرفته مبارزه کند اما ازدواج هر قدر ساده برگزار گردد نـیـاز بـه مقدماتى دارد که دولت مى تواند در فراهم آوردن آنها جوانان را یارى دهد مسکن که امکان قرار و آرام را در برابر تلاش و بى قرارى روزانه بـراى زوجـیـن فـراهم مـى کـنـد, امـر لازمـى اسـت(29).
* نـسـیـم بـهشـت از کـرانـه عـشـق
آن شب, هاله اى از نور, صورت گلگون بـهشـتـى را مـنـورتـر مـى نـمـود هر لحظه که مى گـذشـت بـه مـحـمـل سـرخ شـهادت نـزدیـکـتـر مـى گـشـت با فریاد ((قد قامت الصلوه)) قامتهایى استوار, در حیاط سرچشمه (محل ساختمان حزب جمهورى اسلامى) آخرین لحظات حیات دنیوى خویش را براى آماده شدن اولین دیدار خود مى گذرانیدند و با بستن احرام نماز و رفتن به رکوع و سجود خویش, معراجى زیبا در محراب عشق نمودند و زمینه را براى ملاقـات بـا مـعبـود فـراهم کـردنـد.
پس از پایان نماز مغرب و عشإ, حدود صد نفر پاى در, مقتل نهادند تا با خنجر جان خویش حجاب بین خود و خالق را پاره کنند و با نفسـى آرام و مـطمـئـنe ر غـلـیـان حـوادث, وجـه الـلـه را نـاظر گـردنـد.
جلسه با نور یاران منور, عطر فرقان معطر و صوت قـرآن آغـاز گـشـت و دکتر بهشتى سرمست از باده اخلاص و صداقت, شروع به سـخـن گـفـتـن کـرد و نـاگـهان در بـیـن کـلامـش اظهار داشـت: بـچـه ها بـوى بـهشـت مـىآیـد.
آیا شما هم مى فهمید؟ در این میان, طوفان نفاق کار خـود را نـمـود و انفجارى مهیب گلهاى پرطراوت و غنچه هاى شاداب از ایمان را پر پر سـاخـت خاک با خون پاکان زیباسیرت و ابرار نیکوروش عجین گشت و سیلاب گونه به حـرکـت درآمـد.
از سرچشمه کربلاى امام حسین(ع), کربلاى دکتر بهشتى در ساختمان سرچشمه متولد گشت و بهشتیان زمین با مرکب عشق و وفا به سوى دوست پر گـشـودنـد این حادثه به برکت خون پاک شهیدان و رهبرى ولایت فقیه به رغم کیـد و مکر خصم, علت تقویت و بقاى انقلاب اسلامى گشت و براى امت و نسلهاى آینده تجربه اى شد که در پرتو هدایت, آن چهره هاى اصلى نفاق و مـهره هاى بـدلـى استکبار و مظلومیت بهشتیهاى زمان را بشناسند و در عـاشـوراى هر عـصـرى پیرو ولایت و در رکاب حسین زمان و خیمه فقاهت باشـنـد و بـه اقـیـانـوس خروشان امت بپیوندند, نه آنکه در مردابها و باتلاقهاى جنـاحـى و گـروهى اسـبـاب سـقـوط خـویـش را فـراهم سـازنـد.
مقام معظم رهبرى فرمودند:((حادثه هفتم تیر, باعث شنـاسـیـدن هر چـه بـیـشـتـر حـقـانـیـت مـطلـق خـط امـام شـد)).
آرى, دکتر بهشتى با شهادت خود و ثمره عظیم حادثه هفتم تیر, انقلاب اسلامى را در سومین مرحله پیروز نمود و اصل اساسى ولایت فقیه را تحکـیـم بـخـشـیـد.
پیکره این نهضت را از زنگارهاى غربى و اندیشه هاى باطل روشنـفـکـران بیمار شستشو داد و ریشه هاى فاسد همه خطوط انحرافى را از جاى برکـنـد و صفوف امت فداکار را فشرده تر و عزمـشـان را بـراى ایـثـار در راه اسـلام راسـخ تـر نـمـود.
در ادامه, وصیت نامه آن شهید را حسن ختام این نوشتار قرار مـى دهیـم:
این جانب محمد حسینى بهشتى دارنده شناسنامه شـمـاره 13707, از اصـفـهان وصیت مى کنم به همسر و فرزندانم و سایر بستگانم که در زندگى, بیش از هر چیز به فروغ الهى که در دل انسانها است اهمیت دهند و با ایمان به خداى یکتاى علیم قدیر سمیع بصیر رحمان و رحیم و پیامبران بزرگوارش و پیـروى از خاتم پیامبران و کتابش قرآن و از ائمه معصومین سلام الـلـه عـلـیـهم اجمعین و اهتمام به ذکر و یاد خداى و نماز با حضور قلب, روزه, عبـادات دیگر و انفاق و ایثار و صدق و جهاد بى امان در این راه و حضور پیگیر در جماعت و انس با مردم راه سعادت را به روى خود باز گـردانـنـد و وصـیـت مى کنم که پس از ارتحال من به سوى خدا یک سوم از خانـه مـسـکـونـى ام در تهران قلهک خیابان تورج کوچه منطقى 8 و 9 و اثاث خانه متعلق به همسـرم خانم عزت الشریعه, مدرس مطلق است و از خداى متعال براى او و فرزنـدانـم سـعادت در راه خـدا زیـسـتـن را خـواسـتـارم.
27 رجب 1400 هجرى, محمد حسینى بهشتى سلام خدا بر او و بر همه شهداى هفـتـم تـیـر.
پى نوشت ها:
1ـ بـهشـتـى, سـیـد مـظلـوم امـت, ج2, ص791.
2ـ شـاهد بـانـوان, شـمـاره 20, 15 تـیـرمـاه 1361, ص7.
3ـ شـهادت نـامـه, مـسـیـح مـهاجـرى, ص22 ـ 23.
4ـ روزنامه جمهورى اسلامى, یادنامه سومین سالگرد شهداى هفتـم تـیـر, خـاطراتـى از فـرزنـد شـهیـد مـظلـوم آیـت الـلـه بـهشـتـى, ص6.
5ـ اقتباس از اظهارات همسر شهید دکتر بهشتى مندرج در مـجـلـه شـاهد بـانـوان, شـمـاره 20.
6ـ زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیت الـلـه بـهشـتـى, ص145 ـ 146 7ـ گفتگو با فرزند ارشد شهید دکتر بهشتى, مجله شاهد, تیرمـاه 1376, ص25.
8ـ شـاهد بـانـوان, همـان.
9ـ روزنامه رسالت, شماره 3314 (اظهارات ملوک السادات بهشتى فـرزنـد شـهیـد بـهشـتـى).
10ـ شـهادت نـامـه, ص33.
11ـ روزنامه اطلاعات, یادواره هفتم تیر, پنج شنبه ششم تیـرمـاه 1364.
ص16.
12ـ روزنامه جمهورى اسـلامـى, سـه شـنـبـه هفـتـم تـیـرمـاه 1362, ص5 13ـ ویژه نامه روزنـامـه جـمـهورى اسـلامـى بـه مـنـاسـبـت 29 بـهمـن 14ـ زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیـت الـلـه بـهشـتـى, ص34 ـ 35 15ـ مـجـلـه مـرزداران, شـمـاره 22, ص15.
16ـ شـاهد بـانـوان, شـمـاره 20, ص7.
17ـ بررسى ویژگیهاى مسایل اسلامى, شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشـتـى, ص28.
18ـ شهید بهشتى اسـطوره اى بـر جـاودانـه تـاریـخ, ج3, ص1087 ـ 1088 19ـ شـعر از سـیـدمـحـمـد اصـغرى اسـت.
20ـ یادنامه سومین سالگرد شهداى هفتم تیر, روزنامه جمهورى اسـلامـى, ص5.
21ـ زندگى و گزیده افکار شهید مظلوم آیت الله بهشتى, ص37 و نیز ص127 22ـ او بـه تـنـهایـى یـک امـت بـود, ج اول, ص310 و 377.
23ـ همان مإخذ, ج اول, ص261 و نیز شهید بهشتى اسطوره اى بر جاودانه تـاریـخ, ج سـوم, ص1117.
24ـ بـهشـتـى سـیـد مـظلـوم امـت, ج2, ص503 ـ 504.
25ـ مـجـلـه شـاهد, شـمـاره 266, ص24.
26ـ بهشتى این گونه بود, این گونه گفت, این گونه خـواسـت, مـحـمـود افـتـخـارزاده, ص21.
27ـ عـقـل مـلـکـوتـى, ص124 ـ 125.
28ـ اقتباس و مإخوذ از: زندگى و افکار شهید بهشتى, ص74 ـ ;75 شهید بهشتى اسطوره اى بر جاودانه تاریخ, دفتر سـوم, ص1052 و 1084 ـ ;1085 او به تنهایى یک امت بود, دفتر اول, ص264 و نیـز ص;375 شـهادت نـامـه, ص45 29ـ اقتصاد اسلامى, ج اول, ص134 ـ ;136 زندگى و گزیده افکـار شـهیـد مـظلـوم آیـت الـلـه بـهشـتـى, ص73 ـ 74.