انـدر احـوالات دیـگـران (3) ازدواج در وسـت مـمـنـوع اسـت! رفـیـع افـتـخـار
چه روز باشکوهى بود! منظورم هفـدهم اگـوسـت 1997 مـیـلادى مـى بـاشـد در این روز طى مراسم ویژه اى, تنها و اولین ازدواج شهر ((وست)) میان خانم ((الیزابت ویدمـارک)) و آقـاى ((جـیـمـز دلـیـورکـا)) سـر گـرفـت ناگفته پیداست وصلت میان این زوج خوشبخت از شبکه هاى تلویزیونى محلى به صورت زنده و مستقیم پخش شده و این فرصت را مهیا آورد تا آن عـده از ساکنان و شهروندان که به هر دلیل موفق به حضور در مراسم نشده بـودنـد, به صورت لحظه به لحظه در جریان این واقعه استثنایـى و بـى نـظیـر قـرار بـگـیـرنـد. لازم به توضیح است از حدود یک ماه قبل تمامى امکانات جـهت بـرگـزارى پرشـکـوه مـراسـم, بـسـیـج شـده بـود. به گونه اى که مى توان اعتراف داشت شهر در التهاب ناشى از این وصـلـت تاریخى و بى نظیر مى سوخت و تیترهاى روزنامـه ها, آگـهى ها و مـیـزگـردهاى متعدد رادیو تلویزیونى ـ و حتى چندین سمینار ـ ساعتها به این مسـإلـه پرداخـتـنـد. بعد از مراسم, نیز کارناوالهاى شادى به راه افتاده و شهر تـا صـبـح فـردا در شـادى و سـرور و پایـکـوبـى بـه سـر بـرد. شاید بد نباشد به این نکته مهم هم اشاره اى داشته بـاشـیـم کـه طبـق اظهارنظر پلیس متإسفانه در همان شب به تـعدادى مـغازه حـمـلـه شـده و مهاجمان ضمن شکستن شیشه و ویترین این مغازه ها, به چنـد فـقـره سـرقـت و آتش سوزى و ضرب و جرح مبادرت ورزیدند که بدیهى است ارقـام و آمـار ایـن موارد در لابه لاى هیجانات ناشى از ازدواج الیزابت و جیمز خود را پوشیـده نـگـاه داشـت. به هر حال شاید خوانندگان گرامى تمایل داشته باشند بدانند چرا و به چه دلیل ازدواج الیزابت و جیمز این همه پر سر و صدا بوده و اصـولا چـرا به عنوان تنها و اولین ازدواج قانـونـى شـهر وسـت قـلـمـداد شـده اسـت اطلاعات مربوط به شهر, به ما مى گوید,West City شهرى است کوچک که به واسطه اینکه سالهاست در آن ازدواجى صورت نگرفته, براى خود شهرتى دست و پا کرده و حتى بسیارى از جامعه شناسان و محققان برجسته علوم اجتماعى را برانـگـیـخـتـه تـا بـه مـطالـعه و پژوهش در ایـن زمـیـنـه بـپردازنـد تصمیم گیرى در مورد تصویب و یا عدم تصویـب قـانـون ((ازدواج در وسـت ممنوع)), مربوط به یک تعطیلات کریسمس و در ارتباط با میزگردى تلویزیونى بـوده اسـت. در آن برنامه به ناگاه شهروندان مشاهده نمودند شرکت کننـدگـان لـخـت مادرزاد جلوى دوربین تلویزیونى ظاهر شده و در پایان برنامه طى قـرائـت اطلاعیه اى خاطرنشان ساختند به نظر آنان تمدن و فرهنـگ در شـهر وسـت بـه مرتبه اى ارتقا یافته که قید و بند ازدواج, صرفـا مـراسـمـى جـاهلانـه و نابخردانه بوده و در نهایت, قرارداد اجتماعى مـسـخـره اى بـیـش نـیـسـت در ضمن این گروه طى ارائه آمار و اطلاعات طولانى تإکید داشتند نیمـى از بچه هاى این شهر بى پدرند و چنین نتیجه گرفتند که:رودروایسى بس اسـت! بلافاصله تحت تإثیر این نظریه, افکار عمومى متوجه موضوع ((چـرا ازدواج؟)) شـد. ارباب جراید, خبر از تظاهرات گسترده هموسکسوئل ها و لزبـیـن ها داد و هیاهوى تقاضاها براى اجازه سقط جنین و ((دو مادرى)) به این شایعه دامن زد کـه در واقـع ایـن خـواسـت عـمـومـى و جـمـعى مـردم شـهر مـى بـاشـد بنابراین در راستاى پاسخگویى به احساسـات و عـواطف و درخـواسـتـهاى عامه, موضوع ((ازدواج در وست ممنوع)), طى رفراندمى به نظرخواهى گذارده شـد. چه جاى گفتن که شهروندان طى همایشى بى نظیر در این رفـرانـدم شـرکـت جسته و با رإى قاطع خود شکلى قانونى و همه پسـنـد بـه آن بـخـشـیـدنـد بدین ترتیب بود که شهر کوچک وست شهرتى عالمگیر یافتـه و ایـن فـکـر رواج یافت که اگر ((وست)) مى تواند, چرا ما نتوانیم! حـال کـه بـه شـرح تاریخچه اى هر چند مختصر از چگونگى به ثمر رسیـدن مـوضـوع ایـن قـانـون پرداختیم, محتملا قضیه ازدواج الیزابت و جیمز, شکلى سوال برانگیز خـواهد یـافـت. در این ارتباط مى توان گفت اینکه براى اولین بار به فکر چه کسى رسوخ کرد بعد از مدتها, ازدواجى را در شهر سر و سامان ببخشد, کامـلا مـشـخـص نـیـسـت. از قراین امر این گونه پیداست روزى مردم از خـواب بـیـدار شـدنـد و دریـافـتـنـد هر کـس بـه نـوعـى از یـک ازدواج سـخـن مـى گـویـد. بنابراین طى مراجعات مکرر به شوراى شهر و ارسال صدها نامه, درخواست بـه عـمـل آمـد کـه در ایـن ارتـبـاط اقـدامـى صـورت گـیـرد. بالاخره در پاسخ به این ندا چند روز بعد آقاى ((جورج بنتن)) نماینده شورا بر صفحه تلویزیون حاضر شده و به مردم اعلام نمود هر فـرد حـق دارد کاندیداى خود را ظرف مدت یک هفته به شورا معرفى نمـایـد و شـورا نـیـز متعهد شد به نمایندگى از طرف قاطبه مردم, این ازدواج را به سـرانـجـام بـرسـانـد. پس از انقضاى مدت زمان تعیین شده, آقاى بنتن اعلام داشت آرا شـمـارش شده و بیشترین آرا مإخوذه مربوط به الیزابت و جیمز مى باشد و در نتیجه این شورا حداکثر مساعى خود را مبـذول داشـتـه تـا بـا عـطف تـوجـه بـه محدودیتهاى قانونى نـاشـى از ((ازدواج در وسـت مـمـنـوع)) و بـنـدها و تـبـصـره هاى مـربـوطه, ایـن زوج را بـه ازدواج تـحـریـض نـمـایـد. از آن لحظه به بعد مردم بى صبرانه منتظر نتیجه بوده و آخرین تحولات و پیشرفتهاى حاصله از مذاکرات میان اعضـاى شـورا از یـک طرف و جـیـمـز و الـیـزابـت را از طرف دیـگـر, دنـبـال مـى نـمـودنـد. در نهایت گفته شد این زوج رضایت خود را اعلام و شهر را در هیـجـان و الـتـهابـى بـى سـابـقـه فـرو بـردنـد. روزنامه پرتیراژ ((یونگ)) بلافاصله نوشت:یک تجدید خـاطره, مـوضـوعـى فراموش شده اما کاملا نو; و مجله هفتگى ((داگز)) در ویژه نامه اى به همین مناسبت به شرح بیوگرافى ((جیمز دلیورکـا)) و ((الـیـزابـت ویـدمـارک)) پرداخته و در صفحه آخر خود مهمترین ویژگـیـهاى ایـن دو را ایـن گـونـه برشمرده است:جیمز دلیورکا: قوى, خشن, تنومند و پرقدرت, جنگجو, حریـص و پرخـاشـگـر. الیزابت ویدمارک: دلفریب, موزون, جذاب و طناز, سرزنده و خوش مشرب و خـوش زبـان. به هر حال همان طور که آمد, مـراسـم ازدواج در هفـدهم اگـوسـت 1997 بـرگـزار شـد. جیمز با لباس یکدست و آذین شده و الیزابت با لباس تورى و گل آرایشى در ضیافتى مجلل و باشکوه (بعدها طبق محاسبات, هزینه این ضیافت هشتـصـد هزار دلار تـخـمـیـن زده شـد) بـه عـقـد و ازدواج دایـمـى هم درآمـدنـد اما خوانندگان عزیز, حتما شگفت زده خواهید شد چنانچـه بـه اطلاعـتـان رسانده شود دقیقا در فرداى همان روز یعنى ساعت 8/30 هجدهم اگوست, جیمز و الیزابت به شوراى شهر مراجعه و مصرانه خواستار فسخ عقد و ازدواجشـان شـده و تـقـاضـاى طلاق کـردنـد. در تحقیقات مشخص شد همان شب ازدواج, گفتگویـى مـیـان ایـن دو صـورت پذیرفته که جهت روشن شدن اذهان و پى جویى علت این تصمـیـم نـاگـهانـى و بسیار غیر مترقبه خود را موظف دانسته عینا شرح این مجادله را بـیـاورم: الیزابت: ((مى دونى جیمز, به نظرم سر ما کلاه رفتـه!)) جـیـمـز: ((چـطور عزیزم, نمى فهمم, منظورت چیست؟)) الیزابت: ((چطور نمى فهمى, چرا ما باید با هم ازدواج کـنـیـم؟)) جـیـمـز: ((ولـى مـا خـودمـان قـبـول کـردیـم آیا چیزى باعث ناراحتى تو شده؟)) الیزابت: ((ناراحتى مـن از بـابـت این آدمهاى کلک و حقه باز است!)) جیمز: ((چرا واضح حرف نـمـى زنـى, ایـن طورى مـن احـسـاس مـى کـنـم پیـر و خـرفـت هسـتـم)). الـیـزابـت: ((جـیـمـز, ایـنـقـدر خـنـگ نـبـاش. ایـن آدمـها دلـشـان لـک زده بـود بـراى دیـدن یـک ازدواج. آن وقـت مـىآن سـراغ مـا)). جیمز: ((ولى عزیزم کجاى این موضوع ناراحت کننده است؟)) الیـزابـت: ((کـجـاى ایـن مـوضـوع؟ پس خـوب گـوش کـن چـه مـى گـم. این آدمهایى که سخت به هوش و فکر و کله شان مى نازند و خودشـان را از ما یک سر و گردن بالاتر مى دانند, به هر چى عـقـد و ازدواج اسـت پشـت پا زده انـد. پس چرا و چه دلیلى دارد ما را براى ازدواج انتخـاب کـرده انـد؟ خـب, واضـحـه جـانـم, چـون مـا را داخـل آدم بـه حـسـاب نـمـىآورنـد)). جـیـمـز: ((الـیـزابـت در ایـن کـه شـکـى نـیـسـت. مـا سـگ هسـتـیـم و بـا آدمـها فـرق داریـم)). الیزابت: ((اگر سگ باشیم باز براى خودمان شخصیت و احساس داریـم و خـوب و بـد سـرمـان مـى شـود. ببین جیمز, من مى گویم اگر ازدواج بـد اسـت دیـگـر سـگ و آدم نـدارد ازدواج بـد اسـت, پس هم بـراى آدمـها و هم بـراى سـگـها بـد اسـت. مـا کـه مـوش آزمـایـشـگـاهى نـیـسـتـیـم. درک داریـم, فـهم داریـم. خوب بهتر نبود آنها به جاى دو سگ, مى رفتند دو موش یا دو زرافه و یا نمى دانم دو جوجه تیغى را مىآوردند زن و شوهر مى کردند؟ پس چرا بـه سـراغ ما آمدند؟حالا متوجه مى شوى چرا من این قدر ناراحتم؟بله, عزیزم, به سگها تـوهیـن شـده, سـر سـگـها کـلاه گـذاشـتـه انـد. اگر آدمها ازدواج کردن را منفور مـى دانـنـد, چـرا سـگـها نـدانـنـد من معتقدم سگهاى شهر وست نیز باید بالکل فاتـحـه عـروسـى و عـقـد و ازدواج را بخوانند ...)) جیمز: ((آه عزیزم, تو چقدر باهوشى, چـطور مـن قـبـلا مـتـوجـه نـشـده بـودم. حـق بـا تـوسـت. به آدمهایى که ما دو سگ را براى ازدواج انـتـخـاب کـرده انـد, اعـلام خواهیم کرد در این شهر سگها نیز از آدمها تبعیت کرده و ازدواج نخواهند داشـت)). الـیـزابـت: ((آه عـزیـزم, تـو چـقـدر خـوبـى. الان نـمـى شـود, دیـروقـت اسـت. موافقى فردا از هم جدا شویم؟)) جیمز: ((موافـقـم, کـامـلا مـوافـقـم عـالـى شـد!)) .
|