مریم بصیرى
این شماره:
سفـرى به ژرفـاى عمیق دریـا_ مهدیه غریب طـایفه ـ نوشهر
سایه فقر_ هاجر عابدینى ـ کرج
بازگشت هاجر عابدینى ـ کرج
آرزو شاهسون ـ شهرکرد
سفرى به ژرفاى عمیق دریا
مهدیه غریب طایفه ـ نوشهر
دوست خـوب, داستـان خیالـى شما را خـوانـدیـم. بـایـد به تخیل شما آفـریـن گفت.
گرچه ایماژ و تصاویر ذهنـى جزو ابتکارات و شگردهاى ظریف نـویسندگـى هستنـد, اما ایـن را هـم به یاد داشته باشید, جلوه دادن تصاویر غیر واقعى, طورى که واقعى به نظر برسند و خواننده را دلسرد نکننـد, خـود به تجربه و تبحر خاصـى احتیاج دارد.
وقتى دریا وجود خارجى دارد, شما نمى تـوانید به همیـن راحتى چیزهاى غیر واقعى را به دریا نسبت دهید. فرضا جاده مهآلـودى را که شما تـوصیف مـى کنیـد بسیار زیباست ولى در واقعیت چنیـن جاده اى در دریا موجـود نیست, مگر اینکه شما با خلاقیت خویـش طورى ایـن جاده را براى خـواننده تـوصیف کنید که او وجـود جاده, آبشار, پرتگاه, رودخـانه و غیـره را در زیـر دریـا بـاور کنـد.
از طرفى دیگر علت ترس ایـن شخص معلـوم نیست. مشخص نمى شـود او به دنبال چه نـورى در آب روان شده است و نـور چـرا ناگهان ناپـدیـد شـده و ایـن شخص علـى رغم ذهنیت خـواننده به جاى رسیدن به مکانـى زیبا و خیالـى سر از یک پرتگاه در آورده است و داستان این طـور تمام شده است: ((ناگهان فریادزنان از خـواب پریدم.)) ایـن جمله به تنهایـى کـافـى نیست و چیزى را تـوجیه نمـى کند.
به شما تـوصیه مى کنیـم با کمى تفکر و تعقل متـن خـود را بازنـویسـى کنید اما به شـرطـى که مـوارد زیـر را در نـوشته خـود دخیل کنید: در هر داستانى لااقل یک شخصیت وجود خارجى دارد. حالا مى تـواند ایـن شخصیت, انسان, حیوان, شىء و یا غیره باشد, ولى به هر حال باید شخصیتى داستانى مـوجـود باشد تا حـوادث براى او اتفاق بیفتد. در متـن شما معلـوم نیست چه کسـى به دریا سفر کرده است. ما حتـى نمى دانیـم او زن است یا مرد و یا یک بچه کنجکاو و بازیگـوش. در هر صـورت, داستان, چه واقعى و چه غیر واقعى باشد, بایـد شخصیت پـردازى داشته باشـد.
یعنـى تا جاى که لازم است شخصیت داستانـى به مخاطب شناسانـده شـود تا او بـدانـد قهرمـان وقـایع داستـان کیست و چـرا دست به چنیـن کـارهـایـى مـى زند.
مسإله دیگر تإکیـد بـر مـوضـوع و پیام داستان است. اصلا مشخص نیست منظورتان از نوشتـن چه بوده و براى چه شخصى را به یک سفر خیالى برده اید. حال اگر این شخص با دیدن عجایب زیر دریا به قـدرت خالق متعال پـى مى برد و تصمیـم مـى گرفت چـون آب و ماهیان دریا, پاک و بـى غل و غش باشد, باز حرفـى براى گفتـن وجـود داشت و داستان ارزش پیدا مى کرد ولـى در ایـن شکل که داستان بى سرانجام و بـى هـدف تمام مـى شـود, خواننده هیچ نتیجه اى عایدش نمى گردد.
پـس هر چه زودتر دست به کار شـوید و با نوشتـن یک طرح کامل و با مطالعه در باره دریا و موجودات دریایى داستانتان را دوباره نویسى کنید. از همیـن الان هـم به شما مژده مى دهیـم که اگر ایـن کار را انجام دهید حتما داستانى زیبا و پرمعنا خواهید نگاشت و مدعاى ما این سخـن ((داستایوفسکى)) نویسنده شهیر روسى است که ((نویسنده خـود بایـد تجربه کند و تا جزئى تریـن زوایاى هر پـرده حادثه را پس بزنـد.)) پـس بنویسید که حتما موفق خـواهید شد. ما هـم به تلاش و همت شما دلگرم شده و برایتان آرزوى موفقیت و سربلندى مى کنیم.
سایه فقر
بازگشت هاجر عابدینى ـ کرج
خواهر عزیز! نامه و داستان پر از لطفتان به دستمان رسید. ما هـم امیدواریـم شما در نـوشتـن داستانهایى که گسترش دهنده فرهنگ اسلامى در جامعه هستند مـوفق باشید.
داستان ((سایه فقر)) کـوتاه و خـوانـدنـى است, البته اشکالهایـى هـم دارد. ایـن داستان حکایت غم انگیز زنى تنهاست که در نبود شـوهرش مجبـور به امرار معاش و کسب روزى است. نوشته اید ((از زمانى که شـوهرش رفته)) و معلوم نیست او فوت کرده و یا به سفرى درازمدت رفته است. در داستان قانـون علت و معلـول حکمفرماست, یعنى براى هر کارى باید دلیل مشخص و قانع کننده اى ارائه دهیـد تا خـواننده بـدانـد زن چـرا تنهاست, چه اتفاقى براى شـوهرش افتاده و آیا هیچ دوست و فامیلى ندارد که در روز تنهایى و گرسنگى به داد او برسد.
نکته دیگر در مورد لحن داستان است.
لحـن, در واقع آهنگ بیان نـویسنده است که مى تـواند خنده دار, غمناک, رویایى و یا غیـره باشـد. لحـن داستان بایـد با مـوضـوع و شخصیتهاى داستان و همچنیـن زمان و دوره اى که نـویسنده در آن زندگـى مـى کنـد, متناسب باشـد. نـویسنـده بایـد هـویت شخصیتهاى خـود را با ویژگیهاى لحـن, در صحبتها و طرز تفکرشان نشان بدهد. با هـم قسمت پایانى داستانتان را مى خوانیـم: ((خـوشحال به طرف خانه حرکت مى کند پـول را که نگاه مى کند خـوشحالتر مى شـود پنج اسکناس هزار تـومانى داخل پاکت است پاکت را داخل کیف کهنه اش مى گذارد, و کیف را محکـم در دستـش نگه مى دارد تا گـم نشود و یا کسـى از دستـش نزند. و به خانه مى برد, با شتاب در را باز مـى کنـد دخترش را صـدا مـى کنـد, آرزو, آرزو بیـا, مـادرجـون بـرات غذا آوردم. صـدایـى نمـى شنود.
دوباره صدا مى کند, ولى باز صدایى نمى شنـود وارد اتاق مى شـود کـودک را مى بیند که بى هوش در گوشه اتاق افتاده.)) پـس با کمى دقت خودتان هـم متـوجه مى شوید که لحـن ایـن داستان بیشتـر به حال و هـواى داستانهاى وهـم انگیز و مـرمـوز نزدیک است تا داستانـى عاطفـى و غمناک. در کتاب ((عناصـر داستـان)) آمـده است: ((لحـن, شیـوه پرداخت نویسنده نسبت به اثر است طورى که خواننده آن را حدس بزند, درست مثل لحـن صداى گوینده اى که ممکـن است طرز برخورد او را با موضوع و مخاطبش نشان بدهد. مثلا تحقیرآمیز, نشاطآور, موقرانه, رسمى و یا صمیمى باشد, همان طـور که لحـن نویسنده هـم طرز برخـورد اوست. لحـن, شیوه پرداخت یا زاویه دید نویسنده نسبت به مـوضـوع داستانـش است; در ایـن معنا, لحـن ((مادام بـووارى)) اثر ((فلـوبـر)) واقع گرا و غم انگیز و دلگیـر است و لحـن ((خانـواده سوئیسـى)) کار ((رابینسـون)) رمانتیک و ماجراجویانه است.)) در داستان ((بازگشت)) مانند اکثر نویسندگان جـوان دچار مشکل شخصیت پردازى هستید. تـوصیه مى کنیـم مـوارد زیر را با دقت به خاطر بسپارید تا در داستانهاى بعدى دچار چنین مشکلاتى نشوید: در شخصیت پـردازى ابتـدا بایـد اشخاص داستان در ذهـن نـویسنـده جان گـرفته و خلق بشوند, سپـس نگارنده با عواملى چـون گفتگو و اعمال شخصیتها, آنها را به خواننده معرفـى نماید. مثلا اگر شخصـى در یک بحـران اقتصادى شـدیـد تصمیـم بگیرد علـى رغم احتیاج خودش به دوستش کمک مالى بنماید, با ایـن کارش غیر مستقیـم نشان مى دهد که فردى خیر, مهربان, فـداکار و ... است. در واقع واکنشهاى هـر فـرد در مـوقعیتهاى مختلف نشان دهنده شخصیت او است. شخص مـى تـوانـد در قبال حـوادث خـونسـرد, عصبـى, شتابزده و ... باشد. از طرفى دیگر ایـن شخصیتهاى خلق شده باید مانند همه آدمهاى طبیعى, داراى ویژگیهاى مثبت و منفـى باشنـد, بـا تمام تـواناییها و ناتـوانیهاى شخصى هر فرد نمى تـوان در جنبه هاى خـوبى و یا بدى هر شخص غلـو کرد و او را یکسره خوب و یا بد جلوه داد. همچنیـن در شخصیت پردازى باید انگیزه هاى درونى و ارزشهایى که شخص به آنها معتقد است و هدفـش رسیدن به آنهاست, معلـوم گردد. ارزشهاى شخصیت باید در رابطه با طرح عنـوان شـوند و دیگر عناصر داستان را یارى و تقـویت کنند.
با ایـن حسـاب مـى بینیـد که اشخـاص ((بـازگشت)) شما فاقـد شخصیت پـردازى هستنـد.
وقتـى شما از زنى تنها و غریب در دیار بیگانه سخـن مـى گـویید و پرده از بـى مهرى شـوهر او برمى دارید, باید به علت این مهاجرت و دیگر عواملـى که باعث جدایى ایـن زن و شوهر مى شـود اشاره کنید. اینکه زن فـورا و بدون هیچ اقدامى دست به خـودکشى بزنـد و بعد پشیمان شـود, قـدرى تکرارى است. مـى تـوانستیـد راههاى دیگرى را هـم بیازمایید; یعنـى زن را مجبـور مـى کـردیـد که به دنبال شوهر روانه شـود و او را بیـابـد, یـا اینکه به جستجـوى رقیبـش بپـردازد.
پس قبل از نوشتـن هر داستان به خوبى در باره موضوع و آدمهاى آن فکر کنید و سپـس اقـدام به نوشتـن بنمایید. ((سـولـوخـوف)) نـویسنـده روسـى به ارزش تفکر قبل از پرداختـن به موضوع داستان معتقد است و مى گوید: ((شکى نیست که اول باید فکر کرد, بعد نوشت. مراحل خلق نوشته براى نـویسنده, درست ماننـد یک روزنامه نگار است, اول فکـر مـى کنـد بعد مـى نـویسـد.)) امیـدواریـم با مطالعه و نگارش بیشتـر, مـوفقیت روزافزونـى کسب کنیـد و بـاز هـم بـراى ((قصه هـاى شمـا)) داستـان بفـرستید.
؟آرزو شاهسون ـ شهر کرد
دوست عزیز و خوش ذوق ما, امیدواریـم همیشه همیـن طور پراحساس و پرتـوان باشید و داستانهاى بهتـرى بنـویسیـد. در ایـن داستان که متإسفانه عنـوانـى هـم نـدارد, دخترکى که والدینـش را از دست داده, نزد پدربزرگ و مادربزرگـش زندگى مى کند, اما از آنجایـى که آنها پیر و فرسـوده شـده اند تصمیـم مـى گیرند دختر را به پرورشگاه بسپارند ولى با مخالفت او مـواجه مى شـوند تا اینکه زنى به در خانه آنها مىآید و دخترک را به فرزندخواندگى مى پذیرد و پدربزرگ خـوشحال از ایـن مـوضـوع نـوه اش را به آن زن مى سپارد.
آخر چطـور امکان دارد اشخاصـى یادگار فرزندشان را بدون هیچ آشنایى و تحقیقـى به شخص دیگرى بدهند تا او از نوه شان مراقبت کند؟ اصلا آن زن از کجا پیدایـش شده است و کیست؟ او از کجا مـى داند که پـدربزرگ در صـدد سپردن دخترک به پرورشگاه است تا درست سـر بزنگـاه پیـدایـش شـود و دختـر را به خـانه خـود ببرد؟
مـوضـوع اولیـن جرقه و بذر درخت داستان است که باید در باغچه ذهـن نـویسنـده به وسیله غذایى که او به درخت مى دهد, به طـور کامل رشد کند. تنه و شاخه هاى درخت در حکم طرح هستند, بذر در حکم مـوضـوع و میوه در حکـم پیام است. با کمى دقت متـوجه مى گردید که طرح و پیام شما ناقص است و حـوادث داستان بدون دلیل اتفاق مـى افتند.
حـوادث اصلـى داستـان وجـودشـان بـراى طـرح ضـرورى است.
اصلا همیـن حوادث منطقى هستند که توسط فکر نویسنده به هـم گره خورده و طرح را به وجـود مـىآورنـد. اوج مهمتریـن حادثه داستان است و باید برجسته تر از سایر وقایع بـاشـد و دیگـر وقـایع بـایـد داستـان را به سـوى ایـن نقطه مشخص هـدایت کننـد.
با تـوجه به ایـن موضوع, مى بینید که عدم پرداخت درست حادثه به طرح شما ضربه زده و در کل روى تـإثیـر پیـامتـان اثـر سـوء گذاشته است.
به هر حال خواستن توانستـن است. با افزایـش توانایى اراده مى توانید موفق شوید و به خواسته ها و آرزوهاى معقول و منطقى خود برسید. هیچ کـس جز خـود شخص نمى تـواند مـانع مـوفقیت اصلیـش شـود. پـس تلاش کنید و تلاش.