فریبا انیسى
نغمه الله اکبـر بـود و عشق
نغمه فـوج کبـوتـر بــود و عشق
اولیـن همایش زنان حماسه ساز دفاع مقدس از 2 تا 7 مهرماه 1377 با حضور جمعى از زنـان حمـاسهآفـریـن کشـور, شـامل مـادران سه شهیـد به بـالا, امدادگران و پرستاران, خـواهران جانباز, آزاده و رزمنده و نیز همسران جانبازان و آزادگان میهن اسلامى و با همت مرکز امـور مشارکت زنان نهاد ریاست جمهورى در تهران برگزار شد.
در ایـن همایـش, شاهد مادر شهیدى با 6 شهید از بانه بودیـم, مادرى که عراقیها را اسیر کرد. خـواهرانـى که درصـد بالاى جانبازى داشتنـد و به مدارج تحصیلى عالى دست یافتند ...
در آن روزها شهدا را در هر قـدم حاضر مـى یافتى. وقتـى دکتـر کیهانـى, مشاور وزیر بهداشت, درمان و آمـوزش پزشکـى, در باره شهیدى سخـن مى گفت که به ((محسـن هلـى)) معروف بـود, همه لبخند زدنـد چـرا که عادت داشت همیشه چایـى اش را با هل نـوش جان کند. وقتـى بعد از چنـد دقیقه مجـرى برنامه اعلام کرد که مادر شهید ((محسن رحمتـى)), معروف به محسـن هلـى, در مجلس حاضر است جنب و جـوشـى دیگر در مجلـس پـدیـد آمـد و همه آرزو کـردنـد که اى کـاش اثـرى از او بـرگـردد.
وقتى خواهران امـدادگر آن زمان, از لحظاتـى مـى گفتنـد که در خـون راه مى رفتند, در خون زندگـى مى کردند و حتـى در خون نماز مـى خـواندنـد ...
وقتـى خـواهران آزاده از لحظه اسارت مـى گفتند, از لحظه عروج برادران, از لحظه مقاومت, ... بـى اختیار نـم اشکـى میهمان چشمانت مى شـود و ذکر صلواتى جارى بر لب.
خانـم ((فرزانه مافـى)) دبیر همایـش هـدف بـرگزارى کنگره را تجلیل از اسطـوره هاى مقـاومت و ارج نهادن به حـرکت معنـوى زنان, تشکل افـراد و استفاده بهینه از انـرژى و تـوان آنها در جهت بـرطـرف نمـودن نیازهاى فرهنگى جامعه در دوران بازسازى و از همه مهمتر, معرفـى ایـن اسـوه هاى صبر و ایثار به عنـوان الگـو بـراى نسل جـوان به منظور شکل گیرى شخصیت آنها معرفى نمود. ایشان همچنیـن نوید فعال بودن دبیرخانه همایش در طى سـال و بـرگزارى همـایشهاى آتـى را در سـالهاى آینده داد.
در ایـن همایـش که با پیام ریاست محترم جمهورى آغاز شـد, امـدادگران, جـانبـازان, آزادگـان و مـادران شهیـد به سخنـرانـى و بیـان خـاطـرات پرداختند. سرلشکر پاسدار صفوى و سرلشکر شمخانى نیز در ایـن باره سخـن گفتند.
خانم کیهانى در آخرین روز همایش اظهار داشت: در ایـن چند روزه سمینار غرب کشـور بسیار مظلـوم واقع شده است و مـن وظیفه خـود مى دانـم که در اینجا و در حضـور شما نه به عنوان مشاور وزیر بلکه به عنـوان فردى که 11 ماه در جبهه غرب حضور داشت کلامى چند بگویـم ... جنگ دانشگاهى بـود که دانشجـویانـش همه بدون لقب بـودند, بـدون درجه بـودنـد, همه بـدون سردوشى و همه در لباس بسیجى و بعد از شهادت در کـوله بارشان مى یافتیـم نقشـى را که در به ثمر رساندن انقلاب داشته و مسـوولیت مهمـى را که بر عهده داشتند ...
و سخن از سربازان گمنام گفتـن, همیشه دل آدمى را به درد مىآورد. دردى که درمان نـدارد و مـرهـم ایـن درد را گمان نـدارم جز به وصال انتظار دوست التیام یابد. جانبازان زن نیز سربازان گمنام ایـن جبهه هستند که کمتر در باره آنها صحبت شده است.
ان شإالله که در بـرنامه هاى آتـى شاهـد حضـور پـربارتر آنها باشیـم.
در زمینه بـرگزارى ایـن همایـش با چند تـن از خـواهران شرکت کننـده در مـراسـم صحبتـى داشتیـم که تـوجه شمـا را به آن جلب مـى کنیم:
ضمـن معرفى خودتان و با تشکر ازوقتى که در اختیار ما قرار دادید لطفا بفرمایید همایش را چگونه دیدید؟
مـن ((صفى زاده)) هستم. لیسانس پرستارى دارم و از یزد اعزام شده ام. به عنـوان اولیه تجـربه همـایـش بسیـار خـوب بـرگزار شـد.
البته یک سـرى مشکلاتـى هـم قـاعدتـا وجـود داشته است که ان شــإالله مسـوولیـن سعى مـى کننـد در مـراسمهاى بعدى آن را رفع کنند.
در مـورد کارى که مرکز به عنوان یک کار نـو ارایه داد چه نظرى دارید؟
ما بسیار خوشحال شدیـم از اینکه بعد از سالها که از جنگ گذشته است به این فکر افتادند که عمـده تریـن نقـش را در دفاع مقـدس خانمها بر عهده داشتنـد و مـا به ایـن دلیل از دست انـدرکـاران بـرنـامه متشکـریـــم.
شایسته است به خاطر چنیـن کارى که انجام داده اند و ارزش خانمها را به مسـوولیـن و جـامعه اسلامـى شنـاسـانـدنـد از آنها قـدردانـى شــــود.
چه مدت در جبهه حضور داشتید؟
حـدود 9 ماه در خط مقدم جبهه حضـور فعال داشتـم, 5 سال هـم در اهـواز زنـدگـى مـى کـردم و در امـور پشتیبـانـى فعالیت مـى کردم.
از خـاطـرات آن ایـام چه چیزى را به خـاطـر داریـد؟
جنگ تماما خاطره است, اما بهتـریـن خاطره اى که مـن از زمان جنگ دارم, سـواى خاطرات متإثرکننده ایـن است که در جریان حمله براى فتح بستان, مـا با تعدادى از خـواهـران 15 ـ 14 سـاله روبه رو بـودیـم که بـا وضع ناجـورى به آنها تجـاوز شـده بـود و ما چنـدیـن حـامله داشتیـم که به بیمارستان مراجعه کرده بودند. در همان بیمارستان, چند تـن از برادران بسیجـى و رزمنده ما حاضـر شـدنـد با ایـن خانمها ازدواج کننـد و عقـد ازدواج آنها را امـام جمعه در همـان بیمـارستـان انجام داد.
در راهروى منتهى به سالـن, هنگام برگزارى همایـش, در آخریـن روز شاهد خـانمـى هستیـم که بچه شیـرخواره اى را در بغل دارد.
روزهاى قبل نیز او را در همایـش دیده بـودیم. از او مى خـواهیـم تا در گفتگـوى مـا شـرکت کنـد. بـا احسـاس شـرم مـى گوید: مـن کارى انجام نداده ام, خانمها و مادرانـى بـودند که بیشتر از ما کار کردند, زحمت کشیـدنـد. ایثار 8 سال دفاع مقـدس تنها به دست یک سرى از افراد نبـود, بلکه تمام زنان و مادران زحمت کشیدنـد تا به ایـن نتیجه خـوب و پـربار رسیدیم. در ایـن همایـش مادران شهیدى را دیـدیـم که با روحیه خـوب و عالـى چه هـا نکـرده بـودنـد!
همایش چه کاستیهایى داشت؟
چـون اولیـن بـار بـود, مـن آن را پـربـار دیــــــــــــــــــــدم; یعنـى اصلا فکـر نمـى کـردم به ایـن نحـو باشـد. از خانـواده هاى شهدا و جـانبـازان و اسـرا تقـدیـر خـوبـى به عمل آمـد که واقعا حقشان بـود.
خیلـى دلمـان مـى خـواهـد شمـا را بشنـاسیـم؟
مـن همسر جانباز علیرضا پشـم فروش هستـم که از استان خـوزستان آمده ام.
خانم سراجان نیز از استان خوزستان به ایـن همایش دعوت شده است. ایشان در معرفى خودشان مى گوید: مـا شـرمنـده ایـم که در قبـال ایـن ایثـار و فـداکـاریها حـرفــــــى قابل گفتـن نداریم. مـن بسیجى هستم که سنوات جبهه دارم. ما تقریبا از سال 60 ـ 59 در اهواز بـودیـم. بسیج هـم که در سال 58 به دستـور امام تشکیل شـده بـود و بعدها انسجام گـرفت. بنابـرایـن ما از ابتـداى جنگ برنامه خاصـى نداشتیم, هر کارى را انجام مـى دادیـم. گـونـى براى جبهه آماده مى کـردیم, پشتیبانـى جبهه را انجام مـى دادیـم, در کلاسهاى بسیج, آمـوزش عقیدتى را بر عهده داشتـم اما براى بسیج نمى تـوان کار یا حرفه خاصـى را در نظر گـرفت. ما با بمباران ابتـداى جنگ بیرون ریختیـم اما انسجام خاصـى نـداشتیـم. در انجمـن اسلامـى دانشگاه شهیـد چمـران تجمع کردیم, گرچه شوکه شده بـودیم, اما با ام ـ یک شروع کردیـم, (سلاح روسى سنگیـن که حتى براى شکار هـم استفاده نمى شد). واقعا دست خالى بودیـم, خـود خدا ما را کمک مى کرد و از شهر دفاع کردیـم. اینها تا نـورد آمده بـودند و ما با کـوکتل مـولـوتف با برد یک متر و نیم دفاع مـى کردیـم.
اما با عشق و علاقه, با هدف خاصـى که فقط لطف خـدا بـود, لطف آقا امام زمـان(عج) بـود و مـا البته افتخـار سـربـازىاش را نـداریـم.
همایش را چگونه دیدید؟
ضمـن تشکـر از تمـامـى دست انـدرکـاران همـایـش, بـایـــــــــــد گفت در واقع گرچه ما کارى نکـردیـم, اما بـراى خانـواده جانبازانـى که از اقصـى نقاط مملکت آمـدنـد, با آن فقر و محرومیتهایـى که با آن روبه رو بـودند نوعى قدردانى است و مادران دریافتند که در ایـن مملکت هـم کسى هست که به فکر آنها باشد. اما از نظر معنوى که اصلى تریـن قسمت همایـش بـود بـراى خانمها بسیار تإثیـرگذار بـود, زیـرا هیچ گاه چنیـن جمعى نبـوده است. اگـر جمعى بـود بـراى خانـواده شهدا صـرفا خانـواده شهدا بـوده اند ... اما جمعى که بچه هاى جنگ باشنـد و با تـوجه به اینکه جنگ یک جنبه و دو جنبه نداشت تمام جنبه هاى جنگ را در بـر بگیرد نـداشتیـم ... مـرکز, همه اینها را جمع کـرد, خیلـى زحمت کشیـدنـد, دستشان درد نکنـد اما فکـر مـى کنیـم و اعتقاد داریـم ما دعوت آقـا امام زمان(عج) هستیم و حتما خـود آقا مى دیدند که لازم است جمع شـویـم و دلهامان خالى شود.
همیـن بردن به بهشت شهدا چقدر دل ما را خالـى کرد, بچه هایى که مىآیند مداحـى مى کنند, خاطرات مى گـویند, ... چقدر دل ما را خالى کرد و تداعى مـى شـود روزهـاى اول جنگ, اگـر خـدا قبـول کنـد.