جواد محدثى
گاهـى مرزهاى اخلاقـى در معاشـرت, آشفته مـى شـود. افراد, به نام خضـوع و تـواضع, در دام ذلت و حقارت مـى افتند, و به نام وقار و عزت, گرفتار تکبر و خودبرتربینى مى شوند. از این رو شناختـن ایـن مـرزهـا و تشخیص جـایگـاه هـر یک از صفات, مهم است.
عزت و منت
بنـدگـى, بـد است, امـا در بـرابـر خـداونـد نیکوست.
آزادى, مقـدس و مطلـوب است, اما نسبت به خـدا و حریـم بنـدگـى, عبـودیت و فـرمـانبـردارى قـداست دارد.
خضـوع, ناپسنـد است, لیکـن در برابر آفریـدگار و اولیإ خـدا و صالحان شایسته, پسندیده است.
خـود را حقیـر دیـدن, نشانه ضعف روح است, اما در بـرابـر خـداى هستـى, انسان را به عظمت مـى رسانـد و بزرگـى و عزت را در سـایه عبودیت فراهم مىآورد.
تـواضع, پسنـدیده است, اما حاجت نزد دونان بردن و ملتمسانه بار منت نامـردان را کشیـدن, بسیار زشت و حقارتآمیز است. ایـن نکته بدان جهت گفته مى شـود تا کسـى به اشتباه مپندارد که براى عزت و سـربلنـدى, بایـد از خضـوع و خاکسارى و فـروتنـى گذشت, حتـى در پیشگاه خـداى متعال! که در ایـن قلمرو, هر که بنـده تر و خاضعتر بـاشـد و دست نیـازش گشـوده تـر, مقـرب تـر است و محبـوب تر.
نزد خـدا و در آستـان ذوالجلال, بـایـد سـر فـــــرود آورد و به نیازخواهى پرداخت, چرا که بندگى درگاهش و اطاعت فرمانـش و سجود در پیشگاهـش در هر که تحقق پذیرد, از بار منت دیگـران کشیـدن و خـوارى و ذلت دونان را تحمل کردن نجات مى یابد. به فرمـوده امام صادق(ع):
((هر کـس عزت بدون قـوم و عشیره مى خـواهد, و هیبت و شکـوه بدون سلطنت و حکـومت مى جـوید و سرمایه و بى نیازى بدون مال, پـس باید از ((ذلت معصیت)) به ((عزت اطاعت خـدا)) منتقل شـود.))(1) بنده خـدا, خـود را چنان عزیز و محتـرم مـى بینـد که نیازى به تملق و کرنـش در برابـر فرومایگان نمـى بینـد و چنان خـویـش را با عظمت مى یابد که حقارت نفـس را به خاطر مسایل دنیـوى نمى پذیرد و چنان خود را به خاطر ((بندگـى خدا)) شریف مى شمارد که عزت خـود را به ایـن آسـانـى زیـر پـا نمـى گذارد. به قـول اقبـال لاهورى:
آدم از بـى بـصـرى بـنـدگى آدم کـــــرد
گـوهـرى داشت, ولى نذر قبـاد و جـم کرد
یعنى از خـــوى غـلامى ز سگان پست تر است
من نـدیدم که سگى پیش سگى سر خم کرد(2)
سرفرازى واقعى تملق گویى و آزمندى و خصلت غلامى, گرچه ممکـن است انسان را به نان و نـوایـى بـرسانـد, ولـى همـراه آن آزادگـى و استقلال و شرف, گاهى از دست مى رود. از ایـن رو, فرزانگان همـواره با قناعت و ساختـن بر سختیها و تحمل محرومیتها, خـود را گرفتار سلسله ((منت دونـان)) نکـرده اند.
به گفته سعدى:
به نـان خشک, قنـاعت کنیـم و جامه دلق
که بـار محنت خـود به که بـار منت خلق
به گفته او باز
کهن جامه خویش, پیراستـن
به از جامه عاریت خواستن
چرا که عاریه گرفتن و قرض خـواستـن و مدیـون بـودن نیز, گاهـى همـراه بـا ذلت و خـوارى است و آزادگـان تـا ایـن انـدازه هــم نمى خواهند زیر چنیـن بارى قرار گیرند, تا چه رسد آنجا که دیگرى بخـواهـد بـا کمک و مسـاعدت و بخشـش, منت نهد و به رخ بکشـــد.
در حالات مرحـوم سیـدرضـى (گـردآورنـده نهج البلاغه) آمـده است که خـداونـد, نـوزادى به او کرامت فرمـود. یکـى از وزراى معاصر او هزار دینار در طبقى گذاشته به رسـم هدیه نزد او فرستاد. سید آن را رد کرد و گفت: مـن از هیچ کـس چیزى قبـول نمى کنـم. بار دیگر طبق را فرستاد که هـدیه بـراى آن نـوزاد است. باز هـم رد کرد و گفت: کودکان ما هـم چیزى قبـول نمى کنند. بار سوم فرستاد و گفت:
آن را به قابله بـدهید. ایـن بار هـم رد کرد و گفت: زنان ما را زنان بیگانه قابلگى نمى کنند بلکه قابله هـم از زنان خودمان است و از کسى چیزى نمى پذیرد.
گفت: نزد شما طلابـى که درس مى خـوانند, از آن آنان باشد. سیدرضى گفت: طلاب همه حاضرند. هر که هر قدر مى خـواهد بردارد. تنها یکـى یک دینار برداشت, آن هـم به خاطر آنکه دیشب چون روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه سیـد بسته بـوده, از بقـال نسیه کـــرده, اکنـون دینار را برداشته تا قرض خـود را بـدهـد. سید از آن پـس دستـور داد کلید در آن خزانه را که وجوهات دینى در آن بـود, در اختیار همه طلاب قرار دهند که هر وقت خـواستند بردارند.(3) ایـن گـونه سیـدرضـى آنان را با مناعت طبع, بار آورده بـود و خـود و خاندانـش نیز از عزت نفـس برخـوردار بـودند و از کسـى هدیه هـم نمى پذیرفتند, تا مبادا زیر بار منت آنان روند. پرویـن اعتصامـى مى گوید:
چرخ و زمین بنده تدبیر توست
بنده مشو درهـم و دینـار را
همـسر پـرهیز نـگـردد طـمـع
بـاهـنر, انبـاز مکن عار را
پـروردگان مکتب الهى, گـرسنگـى همـراه با عزت را بهتـر از سیرى ذلیلانه مـى داننـد و زنـدگـى مشقت بـار امـا همـراه بـا شـرافت و سرافرازى را برتر از رفاه و خوشى در سایه خـوارى مى شمارند. حتى مرگ با عزت در نظر آنان, بهتر از حیات با ذلت است. ایـن تعلیـم و گفته اولیإ خداست. شاگردان آنان نیز, چنانند که با تهیدستـى و فشـارهاى اقتصادى و محـرومیتهاى معیشتـى مـى سـازنـد, بـىآنکه ذلت پذیر باشند.
امام على(ع) مى فرماید:
((الصبـر علـى الفقـر مع العز اجمل مـن الغنـــى مع الذل));(4)
شکیبایـى بر تنگدستـى همراه با عزت, زیباتر از ثروتمندى با ذلت است. و نیز سخن اوست که:
((الجـوع خیر مـن ذل الخضوع));(5) گرسنگى, بهتر از ذلت خضـوع و کرنش پیش دیگران است.
انسان آزاده, گرسنگـى مى کشد و فقر را تحمل مى کند, ولـى دست طمع و نیـاز, پیـش ایـن و آن دراز نمـى کند.
آزادگى
غــلام همــت آنـم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد, آزاد است
لقمـان حکیـم به فـرزنـدش چنیـن سفـارش مـى کنـد:
((فرزندم! اگر مـى خـواهى عزت دنیا را داشته باشـى, طمع از آنچه در دست دیگران است, قطع کـن. همانا پیامبـران و صـدیقان, به هر چه رسیده اند, در سایه همیـن قطع طمع بوده است.))(6) در شرح حال بزرگان علـم و عمل, به نمونه هاى بزرگ و فراوانى برمى خـوریـم که هرگز حاضر نشدند عزت و کرامت خـود را از دست بدهند و در گمنامى و بـى نشـانـى و در نهایت سختـى به سـر بـردنـد, اما به کسـى رو نینداختند. وقتى مرحـوم آقابزرگ, با عسرت و تنگدستـى روزگار به سر مـى برد, کسانـى از مشاهیر که از حال او آگاه شـدند, براى او مقررى بالایـى منظور داشتند و ابلاغى به نام او برایـش فرستادند.
او روى پاکت نـوشت: ((ما آبروى فقر و قناعت نمى بریـم.)) و پاکت را با محتوایش پس فرستاد. ایـن نیز نمونه اى از وسعت نظر و غناى روحـى و آزادگى فرزانگانى است که به مسند قناعت تکیه داده اند و در کشـور فقـر, سلطنت و حکـومت دارنـد. به گفته صـائب تبـریزى:
آبـى است آبـرو, که نیـایـد به جـوى بـاز
از تشنگـى بمیـر و مـریز آبـروى خـویش(7)
تا انسان طمع و آزمندى را از خود ریشه کـن نکرده باشد, به چنیـن آزادگى نمى رسد و پیـوسته ممکـن است دنیاطلبى و مال دوستى, او را به خواریهاى بیشمارى بکشاند:
من آبروى خود به کفى نان نمى دهم
من اختیار خویش به دونان نمى دهم
من یوسفم, اسیر زلیـخا نمـى شـوم
در دست نفس شوم, گریبان نمى دهم
نکته سنجـان ادیب, بـراى تـوجه دادن انسـانها به ایـن ((استغناى روحـى)), گاهـى از تمثیل و حکـایات از زبـان حیـوانات نیز بهره گرفته اند. در برخـى از داستانهاى مـور و سلیمان که در تمثیلات و تلمیحات ادبى به آنها اشاره شده, از ایـن نمونه ها مى تـوان دید.
((پـرویـن اعتصـامـى)), در یکـى از شعرهاى حکیمانه اش, در قـالب گفتگـویى میان مـورچه و سلیمان به ایـن ((آزادگى)) و مناعت طبع اشـاره دارد. سلیمان در راه, مـورچه اى را مـى بینـد که بـا هزار زحمت, پاى ملخى را به سوى لانه خـود مى کشد. به او مى گوید به جاى ایـن همه زحمت, چـرا به دربار سلیمان نمـىآیـى که در سـر سفـره سلیمانى برخـوردار شـوى و از ایـن زحمتها آسـوده گردى؟ مور, در پاسخ مـى گـویـد: براى مـوران, قناعت بهتر از سـور دیگران است و آقاى خـودشان انـد و زیر بار امـر و نهى و فـرمان و منت دیگـران نیستند; 1چـو اندر لانه خود پادشاهند1نوال پادشاهان را نخواهند1 و مـى افزاید که ما از سلیمان بـى نیازیـم, براى خـودمان تـوشه و انبار و جاى گرم و ایمـن داریم و هم خادم خـویشیـم و هـم مخدوم خـویـش.(8) ایـن آزادگـى, در سـایه قنـاعت فـراهـم مـىآیــــد.
کسـى که نتـواند بر افزون خواهى نفـس خـویـش مهار بزند, پیـوسته محتاج این و آن است و آنچه در ایـن نیازمندى از کف مـى رود, عزت و منـاعت و شخصیت انسـان است. به قـول سعدى:
هر که بر خود در سوال گشود
تا بمیرد, نیازمنــد بـــود
بدهکارى به خویشتن
مقروض بـودن, از جمله چیزهایى است که هـم فکر انسان را مشغول و پـریشان مى کند, هـم آدمـى را در مقابل طلبکار, شرمنـده یا حقیر مـى سازد. بخصـوص اگر او بخـواهـد و فرد بـدهکار, تـوان پـرداخت نداشته باشد. گاهى هم وابستگى و خوى غلامى از همیـن جاها سرچشمه مى گیرد.
مى توان دایره مخارج را تنگ تر کرد و از هزینه هاى غیر ضرورى چشـم پـوشیـد و سـرمایه قناعت داشت, تا مجبـور به وام گرفتـن و خـرج برنامه هاى تشریفاتـى کردن نشـد. به جاى اینکه انسان, مـدیـون و بدهکار دیگران شود, به ((نفـس)) خود بدهکار شود که قابل تحمل تر است.
گـویند: حضرت امیر(ع) از جلوى قصابى مى گذشت. قصاب از او خـواست که از ایـن گوشتهاى تازه ببرد. حضرت فرمود: پـولى همراه ندارم.
قصاب گفت: نسیه ببـر, بعدا پـولـش را مـىآورى. پاسخ حضرت چنیـن بـود: اگر به شکـم خود بدهکار باشـم, بهتر از آن است که بدهکار شخص دیگر باشم.
ایـن, درس دیگـرى از عزت نفـس است. تـا ((شکـم)) و خـواسته هـاى نفسانـى و تمنیات مادى, گـوهر کرامت را نشکند و مـومـن, همچنان عزیز و آقا بمانـد. آنچه خمیرمایه چنیـن صبـورى است, آن است که در امـور دنیـوى, انسـان به پـاییـن تـر از خـویـش بنگــرد و به داشته هایـش شاکر باشـد و قانع, نه آنکه به ثروتمنـدتـر از خـود نگاه کند, که هم در عذاب روحـى و رنج ابـدى بماند و هـم شیطان, وسـوسه هاى افزون طلبـى را به کار انـدازد. براستـى که قناعت, یک سلطنت است و سـرمایه و گنجـى بـى پایان. حضرت رضا(ع) در حـدیثـى فرموده است:
((القنـاعه تجمع الـى صیـانه النفـس و عز القـدره و طـرح مـونه الاستکثار و التعبـد لاهل الـدنیا, لا یسلک طریق القناعه الا رجلان:
اما متعبـد یرید اجر الاخره او کریـم یتنزه عن لئام الناس));(9)
قناعت, جمع مـىآورد نگهبانـى از نفـس را, و عزت قـدرت را و دور افکندن هزینه افزون طلبـى را و بندگى و خـوارى نزد اهل دنیا را.
جز دو نفر, راه قناعت نمـى پـویند: یکـى بنـده خـداجـویـى که با قناعت, در پى پاداش آخرت است, دیگرى انسان کریـم و بزرگوارى که از مردم پست, دورى مى جوید.
مضمون ایـن حدیث, نشان مى دهد که تباه شدن انسان و ضعف و سستى و خـوارى او و رنج تـإمیـن هزینه افزون خـواهـى و حقـــــارت نزد دنیاطلبان, رهاورد تهیدستـى انسان از سرمایه عظیـم قناعت است و اگر انسان, مسلمان هم نباشـد, باز هـم عزت و کرامت او با قناعت تإمیـن مـى شـود و بندگـى نفـس, بنـدگـى دیگـران را هـم در پـى دارد.ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ بحارالانوار, ج75, ص192.
2ـ کلیات اقبال لاهورى, ص292.
3ـ سیماى فرزانگان, ص401.
4ـ غررالحکم.
5ـ همان.
6ـ بحارالانوار, ج13, ص120.
7ـ کلیات صائب, ص822.
8ـ در دیـوان پرویـن اعتصامـى, ص160 به بعد, تفصیل اشعار آمـده است.
9ـ بحارالانوار, ج75, ص353.