زن و خـانـواده, فـرهنگ و آداب محلى (5)
ازدواج در طـایفه هـاى کـوچنـده بختیارى
ازدواج در میان همه جماعتهاى عشایرى ایـران, نقـش سیاسـى مهم و گاه شنیدنـى داشته است. به طـورى که راه و رسـم ازدواج در میان طایفه هاى بختیارى به تنهایـى مـى تـوانـد مـوضـوع کتابها باشـد.
خانها, روزگارى که قـدرت داشتند, گروه اجتماعى ممتازى فراتر از طایفه ها بـوده اند. کلانتران طایفه ها همیشه مى کوشیدند تا خـود را به ایـن هسته هاى قدرت ایلى نزدیک کنند. یکـى از راههاى مناسب و بـى دردسر براى کلانتران, ازدواج با دخترى از خانـواده خان بـوده است. خانها هـم به انگیزه تحکیم پایه هاى قدرت خویش در طایفه هاى قـدرتمند, به این وصلتها رضایت مـى دادند. در بیشتر ایـن وصلتها خانها به کلانتران دختر مـى دادنـد. البته خانها هـم از کلانتـران دختر مى گرفته اند اما خیلى کمتر! زمانى که خانى یکى از دخترانـش را به کلانتـرى مى داد, چنـدان چیزى از او نمـى گرفت و تنها به یک شال و انگشترى اکتفا مى نمـود.
البته کلانتر چیزى به دایه عروس مى پرداخت.
کلانتـران معمـولا به وصلت بـا یکـدیگـر تمـایل نشـان مـى دادنـد.
کـدخـدایان نیز چنیـن گـرایشـى داشتنـد. تمـایل به ازدواج بیـن خـانـواده هـاى کلانتـر و کـدخـدا هـم زیـاد بــــــــــوده است.
آنان گاه دوشیزه اى خـردسـال را بـراى پسـر نـوجـوان خـود نشـان مى کردند.
در ایل بختیارى تشریفات و مراسـم ازدواج چهار مرحله مشخص داشته است.
اول, خواستگارى
دوم, بله برون
سوم, قند اشکنون
چهارم, عروسى کنون
خواستگارى
پدر و برادران پسر با ریـش سفیدى به خانه پـدر دختر مـى رفتنـد.
ریـش سفید سر مـوضـوع را باز مـى کرد و بعد از او پـدر داماد با ابـراز فـروتنـى از پـدر دختـر ((قـول)) مـى گـرفت.
بله برون
ایـن بار مادر و خـواهران پسر روزى را براى رفتـن به خانه عروس تعییـن مى کردند و آن را به خانـواده عروس اطلاع مى دادند. در روز مـوعود, مادر و خواهر یا خـواهران پسـر یک ((مینا)) که چارقـدى بزرگ بـود, به دختر هـدیه مـى دادنـد. غیر از مینا یک ((شـولار)) یعنى شلوار, با یکى دو مـن قند هـم پیشکش مى کردند. نوع پیشکشها در میان همه قشـرها یکسـان بـود اما اگـر وضع مالـى و اجتمـاعى خانـواده داماد بهتر بـود, مقـدار قنـد اهـدایـى بیشتر مـى شـد.
قند اشکنون
چند روز بعد از بلکه برون, مراسـم مهم ((قند اشکنـون)) در خانه عروس برگزار مى شد.
چند روز پیـش خانواده داماد ((خرج)) را به خانه عروس مى فرستاد.
خرج در خانـواده هاى معمـولـى شامل یک تا چهار بـره نر و دو بار آرد و پنج مـن قند و نزدیک به دو کیلو چاى بود. روز قند اشکنون تمام اعضاى خانواده داماد و خود او در حالى که کدخدا, ریـش سفید و نـوازندگان محلى یا ((تـوشمالان)) آنان را همراهى مى کردند, به خانه عروس مى رفتند. خانواده داماد, خویشان و ریـش سفیدان محل را هم دعوت مى کردند.
امر مهم در ایـن مراسـم مذاکره در باره پولى بـود که بـایـد به پـدر عروس مـى دادند.
براى ایـن کار چند نفر از مجلـس جدا مـى شدند و در چادر یا جایى دیگر به اصطلاح خویـش به ((شور)) مى رفتند. ایـن عده عبارت بودند از پدر داماد, کدخدا, و ریـش سفید طرف داماد, و نیز پدر عروس و احیانا کدخدایـى دیگر (اگـر عروس و داماد به دو کـدخـدا وابسته بـودنـد) و ریـش سفیـد طـرف عروس. ایـن عده, میزان ((باشلق)) را تعییـن مى کردند و نظر مـوافق پدر عروس را مـى گرفتند. تـوافق که حاصل مى شد گروه شـور به مجلـس مـى پیـوست. آنگاه یکـى از بستگان داماد از پدر عروس مـى پرسید که میزان باشلق چقدر است. پدر عروس میزان آن را بیشتر از آنچه در جلسه شـور خصوصى تـوافق شده بـود اعلام مى کرد. بعد از معلـوم شدن میزان باشلق خـویشان داماد یکـى یکى از پدر عروس خـواهـش مى کردند که میزان باشلق, را کـم کند.
درخـواستها آنقدر ادامه مـى یافت تا باشلق به میزان تـوافق شـده مى رسید.
در ایـن هنگـام تـوشمـالها مـى نـواختنـد و جمعیت به پـایکـوبـى مى پرداخت. یکى از رویدادهاى چشمگیر ایـن مرحله از مراسم, ((دست بوسـون)) بـود. بعد از اعلام موافقت پدر عروس با میزان باشلق در جمع, داماد برمى خاست و دست پدر عروس خـود را مـى بـوسید. بعد از دست بـوسـون نوبت قند اشکنـون مـى رسید و دو سه نفر از زنان, دو کله قند را روى سر عروس مى ساییدند. آنگاه گـوسفندانى را که روز پیـش از سـوى داماد فرستاده شـده بـود, ذبح مـى کردنـد و دیگهاى ناهار بار مـى شـدنـد. بعد از صرف ناهار, تاریخ پرداخت باشلق را معیـن مـى کردند. باشلق به صـورت پـول یا دام, معمـولا گـوسفنـد, پرداخت مى شد. آنگاه زمان عروسى را معین مى کردند. از ایـن پس تا زمان عروسـى, داماد مى تـوانست به خانه پدر عروس آمد و شد داشته بـاشـد امـا عروس خـود را به دامـاد نشـان نمى داد.
عروسى کنون
چند روز پیـش از عروسى, پیکى از سوى خانواده داماد به خانه پدر عروس مى رفت تا روز عروسى را خبر دهد, و بخـواهد که ((گردآورى)) دختـر را بکنند. یعنـى اینکه جهیزیه را حاضـر کننـد. در جهیزیه لوازمى مانند لحاف, تشک, خرجیـن, خورج (= جاى لباس) دیده مى شد.
یک روز پیـش از عروسى, باز هـم آنچه براى خرج عروسى لازم بود به خانه پـدر عروس فرستاده مـى شـد. صبح روز عروسـى خانـواده داماد همراه با دعوت شدگان و دسته تـوشمالان راه خانه عروس را در پیـش مى گرفتند. خانـواده عروس هـم کسانى را دعوت مى کردند. دعوت شدگان بنا به سنت, مجاز بـودند که علاوه بر اعضاى خانواده خـویـش, یکى دو نفـر دیگر را هـم دعوت کننـد. اگر عروس و داماد از یک طایفه بـودند همه اعضاى طایفه را پدر داماد به عروسى مى خـواند. همیـن که خانـواده داماد و جماعت همـراه به خانه پـدر عروس مـى رسیـد, تـوشمالان شروع به نواختـن مى کردند. پایکوبى و بازیهاى سنتى هـم آغاز مـى شـد و تـا مـوقع نـاهـار ادامه مـى یافت.
اندکـى بعد از ناهار عروس را به سـوى خانه داماد حرکت مى دادند.
در آستانه حرکت عروس, مقـدارى قند را در دستمالـى مـى پیچیدند و به کمر عروس مى بستنـد. ایـن وظیفه را برادر عروس انجام مـى داد.
اگر عروس برادر نـداشت, به ترتیب, پسرعمه و پسردایـى باید ایـن کار را انجام مى دادند. بعد از بستـن دستمال, عروس را برادرش بر زیـن مادیانى سـوار مـى کرد و پسر بچه هفت ساله اى را در جلـو او روى زین مى نشاندند.
همیـن که کاروان عروس راه مـى افتاد, بـازى ورزشکارانه یا رزمـى ((سرانداز)) آغاز مى شد.
یکـى از سـواران دستمالـى را که روى سـر عروس بـود, مـى ربـود و سـواران دیگر به دنبال او مى تاختند که دستمال را از او بگیرند.
اگر رباینده مـى تـوانست دستمال را تا آخـر بازى از دست نـدهـد, افتخار مى کرد و به خود مى بالید.
در آستانه چادر یا خانه داماد, مادیان عروس را نگه مـى داشتنـد, اما عروس پیاده نمـى شـد تـا اینکه پـدر یا مادر یا خـود داماد, دامهایى را به او پیشکـش کنند. آنگاه در پیش پایـش گـوسفندى را سر مـى بریدنـد. بنا به سنت, تخت کفـش عروس باید به خـون حیـوان آغشته مى شد.
حجله
چادر حجله یا به گـویـش محلـى ((حنجله)) به عکـس چادرهاى دیگر, سفید بود. در کنار چادر, آتشـى روشـن شده بـود که عروس اول دور آن مـى گشت و بعد به درون حجله مى رفت.
داماد هـم آتشى دیگر روشـن مى کرد و بعد هفت عدد تخـم مرغى را که در دستمالـى با خـود داشت, بـر سـر عروس و همـراهانـش مـى ریخت.
در حجله, ساقـدوش که به او ((بنکه)) مـى گفتند, عروس و داماد را دست به دست هـم مى داد. بدیـن ترتیب عروسى پایان مى یافت و همه ـ جز خـویشـاونـدان نزدیک دامـاد ـ به چـادر یـا خـانه هـاى خــود برمى گشتند.
در تقسیـم کار اجتماعى کارهایـى است که بـایـد زن انجام دهـد و مردان بختیارى, بنا به عرف و سنت چنیـن کارهایى را در خور خـود نمى دانند. مثلا آنان براى خـود شایسته نمـى دانند که نان بپزند و آشپزى کننـد یـا مشک آب را از چشمه تـا خـانه بـر دوش گیـرنـد.
بختیارى, فرزندان, بـویژه پسران خـود را بازویـى براى تـولید و نیز نیرویى براى پاسدارى از خـود مـى دانند و زن بختیارى همکارى صمیمى و یار وفادار شوى خویـش است. او نان مى پزد, آشپزى مى کند, شیر گـوسفندان را مى دوشد, فراورده هاى شیرى تـولید مـى کند, هیزم مىآورد, مشک آب را گاه از مسافتهاى دور بر دوش مـى کشد, کـودکان را مى پـرورد, خیاطـى مـى کند و همیشه در انـدیشه آسایـش همسـر و فرزندان خویش است.
او عروسکى نیست که کارى نداند و هنرى نشناسد و زحمتـى نکشد. او یکـى از دو ستـون خانـواده است و زندگـى مرد بـى او بسـى دشـوار مى نماید.
در طایفه هاى کـوچنـده بختیارى ایـن پـدر است که در بـاره همسـر فرزندان خـود تصمیـم مى گیرد و پسر همیشه از پـدر فرمان مـى برد.
زن خانه بـا اینکه در اداره منزل و اقتصاد خانـواده نقشـى بزرگ دارد, قلمرو اختیارات شوى خـود را محترم مى شمارد و دختر با کسى ازدواج مى کند که پدر مى پسندد.
ازدواج دختر بـدون تـوافق پدر ناقض هنجارها و مـوازیـن اجتماعى است.
منبع:
کیاونـد, عزیز ـ بـررسـى طایفه بـامـدى از ایل بختیارى ـ ص98 ـ 112.