
تعداد نشریات | 54 |
تعداد شمارهها | 2,408 |
تعداد مقالات | 34,617 |
تعداد مشاهده مقاله | 13,341,190 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 5,871,529 |
پدرم عاشق باران بود | ||
پیام زن | ||
مقاله 1، دوره 1380، شماره 113، مرداد 1380 | ||
نویسنده | ||
احمدی صغرا آقا | ||
تاریخ دریافت: 16 خرداد 1396، تاریخ بازنگری: 04 اسفند 1403، تاریخ پذیرش: 16 خرداد 1396 | ||
اصل مقاله | ||
پدرم عاشق باران بود صغرا آقااحمدى تنگ غروب بود و باران ریز ریز مىآمد و لابه لاى پیچکهاى مرطوب که مصمم روى دیوار آجرى قلاب زده بودند و خود را به هر سو مى کشاندند, فرو مى رفت و بوى عطرآگین سبزه را آهسته در حیاط مى پراکند. پدر روى پشت بام خانه, خیره به توده ابرهاى ضخیم و خاکسترى که لایه لایه بر آن افزوده مى شد مدام نفس عمیق مى کشید و دستهایش را در هوا تاب مى داد و من در زاویه تنگ پلکان آهنى, زیر ورق بزرگ ایرانیت ایستاده بودم و صمیمانه او را مى نگریستم. همان گونه که باران تندتر مى شد جنب و جوش پدر نیز بیشتر مى شد و از ناودان حلبى باریکه اى آب گلآلود سر و صداکنان پایین مى ریخت. همسایه ها سراسیمه پنجره ها را در هواى فرح بخش اردیبهشت بستند و از پشت شیشه هاى چرک و مرطوب به تماشا ایستادند. مادر نیز لته هاى پنجره خانه را محکم و غضبآلود بست و به تماشا ایستاد. پشنگه هاى باران اریب وار بر سر و صورتش بوسه مى نواخت و من از روى پلکان صورت مهتاب گونش را از پشت شیشه ها که باریکه هاى آب باران خطهاى راه راه در آن نقش زده بود دزدانه مى نگریستم. پدر همچنان روى پشت بام نفس عمیق مى کشید و گاه دهانش را رو به آسمان باز مى کرد و قطرات درشت آب را با لذت مى مکید. موهاى نرم و لختش که با هر پرش در هواى خشک آفتابى موج مى خورد حال مثل پنبه خیس به هم ماسیده و چسبیده شده بود. پدر در پایان بارش باران, همان طور که نفس نفس مى زد به لبه بام آمد و گفت: ((دختر برو به مادرت بگو یه قهوه داغ برام درست کنه.)) | ||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 98 |