رابطه ها(3)
رابطه درون و برون
جواد محدثى
از شگفتى هاى روح انسان, تإثیرگذارى و تإثیرپذیرى درون و برون بر یکدیگر و از یکدیگر است. کاربرد این مسإله نیز, بسیار دامنه دار است. از عبادات و مسایل تربیتى و سیاسى گرفته, تا شخصیت فردى و اجتماعى و مسایل تهاجم فرهنگى و استقلال و هویت و خلوص و نظم و ... را در بر مى گیرد.
ناچار, باید با مثالهایى مسإله را روشن ساخت.
شما وقتى مى ترسید, رنگ از چهره تان مى پرد.
وقتى خجالت مى کشید, عرق شرم بر چهره تان مى نشیند و رنگتان سرخ مى شود.
وقتى تردید دارید, گفتارتان هم سست است و از صلابت لازم برخوردار نیست.
وقتى یقین دارید, محکم و قاطع حرف مى زنید.
وقتى براى کسى در دل خویش, احساس محبت و مهابت و احترام دارید, آن را در رفتارتان هم بروز مى دهید.
وقتى غمگین و ناراحتید, اشتهاى شما هم کور مى شود و قیافه تان هم گرفته است و حوصله حرف زدن با کسى را هم ندارید و افراد غصه دار, لاغر و ضعیف مى شوند.
وقتى هم دلتان از حادثه اى و صحنه اى مى سوزد, اشک از دیدگانتان جارى مى گردد.
به قول آن شاعر:
تا نسوزد دل, نریزد اشک و خون از دیده ها
آتشى باید که خوناب کباب آید برون
اینها و دهها مثال دیگر, نشان مى دهد که پدیده ها و حالاتى همچون: ترس, غم, شک, یقین, شرم, عشق, رقت قلب, شجاعت و ... که همه درونى اند, در چهره و گفتار و رفتار انسان تإثیر مى گذارند. رفتار یک مومن و منافق یکسان نیست و کار یک انسان عقیده مند و بى عقیده, متفاوت است.
همین جا این نتیجه را مى توان گرفت که براى تغییر در ظاهر و دگرگون سازى رفتار بیرونى, باید به تغییر باطنى پرداخت. چرا که ((حالات ظاهر)), انعکاس ((ویژگیهاى درونى)) است.
تإثیر دیگر, تإثیر ظاهر در باطن است.
به این چند مثال هم دقت کنید:
وقتى لباس نو و تمیز مى پوشید, احساس دیگرى به شما دست مى دهد.
وقتى حمام مى روید و خود را شستشو مى دهید, روحتان هم احساس شادابى مى کند.
وقتى سوار بر مرکبى راهوار یا ماشینى مدل بالا مى شوید, نوعى احساس خودبرتربینى در شما پدید مىآید.
وقتى در یک خانه مجلل و کاخ گونه زندگى کنید, روحیات شما هم کم کم شاه گونه و طاغوتى مى شود.
حالت شما, آنگاه که لباس راحتى خانه را پوشیده اید, یا لباس رسمى و بیرونى را در بر کرده اید, یکسان نیست.
یک فرد نظامى, اگر با دمپایى و لباس شخصى و بى کلاه و سلاح باشد, حالتى دارد, و اگر لباس نظامى و پوتین بپوشد و فانسخه ببندد و مسلح باشد, حالتى دیگر.
معطر و آراسته بودن, روح را هم تلطیف مى کند و چرکى و آلودگى و لباس کهنه و پاره پوشیدن و متعفن بودن و شلختگى ظاهرى, در روح و روان هم اثر منفى مى گذارد و نشاط را مى زداید.
باز, در اینجا هم این نتیجه را بگیریم که چون ظاهر در باطن موثر است, گاهى مى توان از راه ایجاد تغییرات برونى به تحولات درونى دست یافت, همان گونه که مثلا بعضى با تغییر دکور و آرایش وسایل منزل, دنبال تنوع و شادابى در زندگى و مقابله به افسردگى و دل مردگى مى روند. یا به وسیله ورزش, که نوعى حرکت جسمى است, مى کوشند در خودشان طراوت روانى پدید آورند.
بگذریم ... حالا فکر مى کنید کدام یک اصلى تر و مهمتر است؟ ظاهر یا باطن؟ و به اصلاح و تجهیز و تحول کدام یک باید پرداخت, درون یا برون؟
گفتیم که دامنه سخن بسیار متنوع و گسترده است. فعلا به یکى از آنها مى پردازیم, تا معیار و نمونه اى باشد براى تحلیل و مطالعه این ((تإثیر متقابل)) در عرصه هاى دیگر زندگى.
از ((نماز)) مثال بزنیم. چرا رو به ((قبله)) مى ایستیم؟ جهت گیرى ظاهرى و ایستادن به سوى یک مکان جغرافیایى, دل و جان را هم به همان سمت مى کشد و باطن هم توحیدى و ابراهیمى مى شود. و توجه به کعبه, از همه چیز سلب جهت مى کند و دل و بدن و فکر را متوجه یک جهت مى سازد. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه رو به قبله ایستادى, از دنیا و مردم و هر چه در دنیاست و هر حالتى که در مردم است, دل بکن و مإیوس باش و دلت را از هر چه که تو را از خدا غافل مى سازد, خالى کن ...(1)
چرا به ((جماعت)) مى خوانیم؟ چون تشکل و همبستگى و هماهنگى ظاهرى صفوف و حرکتها و قیام و قعودها, تمرینى براى وحدت قلبى و انسجام درونى و پیوند باطنى امت نمازگزار نیز به شمار مى رود.
چرا مإموریم که بهترین, تمیزترین, خوشبوترین و کامل ترین لباس و پوشش را در نماز به تن کنیم؟ چون این گونه نماز خواندن, براى نمازگزاران ((حضور قلب)) مىآورد و رعایت ((ادب ظاهرى)) به تحقق ((آداب باطنى)) در نماز, کمک مى کند. نماز در مسجد با نماز در خانه یکسان نیست.
در نماز, هم خشوع لازم است, هم خضوع. ((خضوع)), بیشتر ناظر به حالات ظاهرى انسان است و ((خشوع)) به بعد درونى مربوط مى شود.
اگر گفته اند در نماز, طمإنینه داشته باشید, باوقار باشید, با لباس و اعضا و دماغ و گوش خود ور نروید, به محل سجود نگاه کنید, در محل تردد و رفت و آمد و سر و صدا نماز نخوانید, جلوى پنجره به نماز نایستید, عطر بزنید, شانه بزنید و آراسته باشید, در رکوع و سجود و قنوت و تشهد و ... فلان حالت را در جسم خویش داشته باشید, همه اینها بهره گیرى از ((عوامل بیرونى)) براى پیدایش ((حالت درونى)) است. خضوع جسم, به پیدایش خشوع قلب, کمک مى کند و البته عکس آن هم درست است و موثرتر و مهمتر. یعنى خشوع قلبى است که خضوع و ادب بدنى و ظاهرى را ایجاد مى کند.
اگر در حدیث است که رسوى خدا(ص) کسى را دید که با سرعت و شتاب زده و بى طمإنینه نماز مى خواند, فرمود:
((لو خشعت جوانحه لخضعت جوارحه;
اگر قلبش خاشع بود, اعضاى بدنش هم خاضع مى شد.))
اشاره به همین حقیقت است. على(ع) هم فرموده است:
((من خشع قلبه خشعت جوارحه.))(2)
آنان که در پى کسب ((حضور قلب)) در نمازند, باید دل را به یاد خدا بیارایند, معرفت و توجه باطنى را در عبادت, بیفزایند, به اینکه کجا و در برابر چه کسى ایستاده اند و چه مى گویند, بیندیشند. اگر این حالت بود, ادب ظاهرى نماز هم فراهم خواهد شد.
یکى از بزرگان مثالى مى زد. مى فرمود: آنچه ماشین را به حرکت در مىآورد, کار کردن موتور است. اگر موتور روشن نشود و اتومبیل دچار خفگى و نقص فنى شده باشد, آن را هل مى دهند تا روشن شود, یعنى انتقال حرکت از چرخهاى ماشین به موتور, در حالى که اصل آن است که موتور حرکت کند و چرخها را به حرکت آورد.
((ذکر)) و ((عرفان)) و ((محبت)), عوامل باطنى اند که در ظاهر عبادتها هم تإثیر مى گذارند. اگر این موتورهاى داخلى خاموش باشد, مراعات مستحبات و ترک مکروهات و توجه داشتن به آداب و سنن در نماز و عبادتهاى دیگر, به مثابه هل دادن وجود است, تا موتور درونى روشن شود و ((حالت ظاهرى)) به پیدایش ((حضور قلب)) در نماز و نیایش, کمک مى کند.
از نماز بگذریم, این اشارات گذرا کافى است.
مسایل دیگر حیات فردى و اجتماعى ما نیز از این ((تإثیر متقابل)) بى بهره نیست.
به فرموده على(ع): خشکى اشک چشم, نتیجه سنگدلى است, و سنگدلى محصول گنهکارى: ((ما جفت الدموع الا لقسوه القلوب و ما قست القلوب الا لکثره الذنوب;(3)
اینکه کسى از اشک چشم محروم مى شود, حالتى ظاهرى است, ولى ریشه اش قساوت قلب است که یک امر باطنى است و در ظاهر و حالات جسم اثر مى گذارد. قساوت دل نیز, ثمره گناه و ازدیاد آن است.))
عصیان و گناه, پرتگاه دل ماست
مسدود به روى عقل, راه دل ماست
خشکیدن اشک گرم از چشمه چشم
گویاى سقوط پایگاه دل ماست(4)
مثال دیگر: اگر کسى روحیه اعتماد به نفس و احساس شخصیت و هویت داشته باشد, هرگز مقلد بیگانگان نمى شود و خود را به آنان شبیه نمى سازد. چون چیزى کم ندارد که در این ((تشبه به غیر)) بخواهد آن را به دست آورد.
از آن سو, کسى که در لباس و قیافه و نوع زندگى و فرهنگ اجتماعى و آداب و رسوم, از بیگانه پیروى کند و الگو بگیرد, این ((شباهت ظاهرى)) به تدریج او را به ((فرهنگ پذیرى)) مى کشاند. کسى که در نوع پوشش یا نحوه زندگى, خود را همسان و همرنگ دیگران مى کند, از کجا که وقتى پاى همسویى در فرهنگ بیگانه به میان آید, بتواند مقاومت کند و فرهنگ اصیل خود را از دست ندهد؟
سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آنچه خود داشت, ز بیگانه تمنا مى کرد
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد(5)
پس, وقتى ظاهر در باطن موثر است و حتى تشبه در لباس و چهره, انسان را به تشبه در فکر و فرهنگ مى کشد و موجب سلب شخصیت و هویت از انسان مى گردد, مى بینیم که چه عمیق است هشدارىهاى مکتب و بزرگان دین که گفته اند: ((تشبه به کفار حرام است!))
البته مسإله, ژرف تر و عمیق تر از این حرفهاست.
آنچه فرهنگ و تمدن را مى سازد, شالوده هاى فکرى و اعتقادى و فرهنگى یک ملت است. این لایه هاى زیرین, زیربناى مدنیت و فرهنگ اجتماعى هر قوم است. صادرات فرهنگى غرب, سرانجام به ((مسخ فرهنگى)) ملتها مى انجامد.
الگوگیرى از غرب, اگر بدون داشتن بنیانهاى استوار درونى نباشد, انسانها و جامعه هاى اسلامى را ((غربى)) مى سازد. این نیز نوعى از تإثیر برون در درون است. ((غرب زدگى)), محصول غرب باورى و خودباختن در برابر جلوه هاى تمدن اروپاست و خود را شبیه آنان ساختن, روحیه آنان را هم در افراد ایجاد مى کند. به فرموده حضرت امیر(ع):
قل من تشبه بقوم الا او شک ان یکون منهم;(6)
کم است اینکه کسى خود را شبیه گروهى سازد, مگر اینکه نزدیک است از آنان باشد. )) همشکلى به همدلى مى انجامد و در جلوه و سیماى صالحان و نیکان زیستن, به صلاح و نیکى مى کشاند.
از تإثیر متقابل ظاهر و باطن, مى توان حتى استقلال فرهنگى و غنابخشى به شخصیت فکرى و روحى را هم به دست آورد و در مسایل تربیتى از این اهرم اثرگذار, بهره گرفت.
سخن آخر در این ((رابطه)), اینکه:
شاید لباس را زود به زود بشود عوض کرد, یا خانه را فروخت, ولى ((فرهنگ و اخلاق)), هویت ماست. نباید به این زودى و سادگى شخصیت و هویت خود را بفروشیم.
نخستین خاکریزى که مهاجمان فرهنگى فتح مى کنند, ((اعتماد به نفس)) و ((اعتقاد به خدا)) است. عقب نشینى از سنگر خداترسى و معاداندیشى, همه پایگاههاى ارزشى را به دشمن تسلیم مى کند. زمینه ((تهاجم بیگانه)), ((هجوم پذیرى خودى)) است. براى مقاومت در برابر سیل تهاجم فرهنگى, باید ((سد ایمان)) زد و از مرز عقیده و اخلاق نگهبانى کرد.
خودباختگان در برابر فرهنگ بیگانه, به راحتى ((خدا)) را هم مى بازند.
مواظب باشیم برگه ((هویت)) خود را گم نکنیم.
پى نوشتها:
1ـ محجه البیضإ, ج1, ص382.
2ـ غرر الحکم.
3ـ بحارالانوار, ج70, ص354.
4ـ از نویسنده.
5ـ حافظ.
6ـ نهج البلاغه, حکمت 207.