سبز آسمونى
زندگى کوتاه است
دل من غمگین است و دو چشمم ابر است
و همى مى گرید
و همى مى گوید
به شکایت به زمان
که چرا این گونه است
رسم این بدکردار
که مرا مىآرد و همى خواهد برد
من پر از تاب و تبم
پرم از شبنم و عشق
پس خزان, صبرى کن
نفسى تازه کنم
توشه اى بردارم
و صدایى بزنم
که مرا فرصت نیست
لیلا توانگرى ـ تهران
دعوت
بیایید
دستهایمان را در زلال ترین عطر شکوفه ها, پرواز دهیم
و روح سبز بودن را در آبى ترین ترانه خدا, زمزمه کنیم
و چشمهایمان را در صمیمى ترین نظر طبیعت خیره بگذاریم
قدرى راحت کنیم
جسم را, و کائنات زیباى هستى
در لحظه لحظه هاى سنگفرشى اقاقى ها
در نقطه نقطه ارغوانى رگبار تماشا
در خیسى قشنگ قطره هاى اشک دختر سیه گیسو
بیندیشیم
به غنچه هاى هنوز خوابیده, درون سرخى دل شقایقها
به آذرخش تند حادثه ها, دمادم تجلى غروب
به ترس و دلهره ز غیبت خورشید, وراى قله باطلها
و باز فغان و فغان و فغان
ز کرده ها, شده ها, بوده ها و بودنها
ز هر چه هست و کنون به هست رسید
در معنى لطیف آبیش تإمل کن
کمى بخند تبسم قشنگ دریا را
به من بده که تو بزرگى و بزرگ
بزرگتر ز التهاب دریایى
کمى بخند, گوش کن
که قصه هاى بلند عظمایى
نه تو را, که هیچ عاشق را
نه خسته مى کند, نه مى رباید خواب
اعظم پورفلاحتى ـ قم
روزهاى به تإخیر افتاده
طولى نمى کشد
که این هزاره هم تمام مى شود
و روزنامه ها مرگ
کسى را اعلام مى کنند
که هیچ گاه نیامده بود
از هیچ به هیچ رسیدن
پایان پوچ یک آغاز است
نگاه کن
سیبهاى گاز زده در سطح جهان
طعم هبوط مى دهند
و تو مى ترسى
از دریچه نگاه کنى
به مرگ, که کودک هزاره سوم را پاشویه مى کند
و مى ترسى از روزهاى به تإخیر افتاده
و من هنوز نمى دانم کى خواهم آمد
کافى ست نترسى
از رنگهاى متإثر که عشق را به تعویق انداخته اند
کودکى را با مدادهاى رنگى ات
به خاطر بیاور
آسمان نمى تواند تنها آبى باشد
و شب شاید
لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک