آواى درون
نشانى
سهراب سپهرى
((خانه دوست کجاست؟)) در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثى کرد
رهگذر شاخه نورى که به لب داشت به تاریکى شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیدارى و گفت:
((نرسیده به درخت
کوچه باغى است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهاى صداقت آبى است
مى روى تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ, سر به در مىآرد
پس به سمت گل تنهایى مى پیچى
دو قدم مانده به گل
پاى فواره جاوید اساطیر زمین مى مانى
و تو را ترسى شفاف فرا مى گیرد
در صمیمیت سیال فضا, خش خشى مى شنوى
کودکى مى بینى
رفته از کاج بلندى بالا, جوجه بردارد از لانه نور
و از او مى پرسى
خانه دوست کجاست؟))
حیاط خلوت دل
داود لطف الله
در دلم حیات خلوتیست
غرق در سکوت
مثل حرفهاى بى صدا
مثل لحظه هاى بى صداى خواب
هر غروب
وقت گرگ و میش پنجره
خیره مى شوم به آسمان
رو به انتهاى آفتاب
آن زمان
از خودم هزار بار دور مى شوم
مى روم ته حیاط خلوت دلم
مثل روزهاى اول رسیدنم
خالى از غرور مى شوم
حرف مى زنم
با غروب, با حیاط, با خدا
با تمام آیه ها
یک سوال
مثل بادبادکى بدون نخ
گیر مى کند مدام
لابه لاى شاخه هاى ذهن من
کیست صاحب حیاط
من و یا
آن همیشه ناتمام
رهگذار باد
حمید مصدق
اى مهربان من
من دوست دارمت
چون سبزه هاى دشت
چون برگ سبزرنگ درختان نارون
معیارهاى تازه زیبایى
با قامت بلند تو سنجیده مى شود
زیبایى عجیب تو معیار تازه اى است
با غربت غریب فراوانش
مانند شعر من
و این شوخى ست
تو,
از درختهاى افرا بلندترى
از برفهاى قله الوند, پاک تر
و مهربانتر از
لطف نسیم ساکت شیرازى
در کوچه باغهاى طراوت
و دست تو
دست ظریف تو, گلهاى باغ را ماند
در نوشکفتگى
و سفرهاى من
این برکه زلال
تصویر پرشکوه تو را
در بر گرفته است
من کاشف اصالت زیبایى توام