در محضر خورشید درسهاى تفسیر سوره نور((قسمت نوزدهم)) مسئولیت در برابر ازدواج جوانانسیدضیإ مرتضوى((و إنکحوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقرإ یغنهم الله من فضله و الله واسع علیم ولیستعفف الذین لا یجدون نکاحا حتى یغنیهم الله من فضله و الذین یبتغون الکتاب مما ملکت إیمانکم فکاتبوهم ان علمتم فیهم خیرا و آتوهم من مال الله الذى آتاکم و لا تکرهوا فتیاتکم على البغإ ان اردن تحصنا لتبتغوا عرض الحیاه الدنیا و من یکرههن فان الله من بعد اکراههن غفور رحیم و لقد إنزلنا الیکم آیات مبینات و مثلا من الذین خلوا من قبلکم و موعظه للمتقین)). ((آیات 34 ـ 32)) شرح کلى:پس از تإکیدهایى که در آیات پیش بر لزوم حفظ حریم دیگران صورت گرفت و مومنان, چه زن و چه مرد, نخست از اینکه سرزده وارد خانه هاى مسکونى شوند نهى شدند و آن گاه به پاسدارى از دامن خویش از نگاه دیگران و خوددارى از نگاه حرام فرا خوانده شدند, و به زنان مسلمان, ضرورت حفظ زینت و رعایت حجاب شرعى یادآورى شد, اینک در دو آیه به مسئله ازدواج, به عنوان نقطه عطف در زندگى هر فردى, و یکى از مهم ترین مسائل اجتماعى که عنایت ویژه اسلام را معطوف به خود داشته پرداخته مى شود. نخست جامعه اسلامى و مسلمانان به ازدواج و تشکیل خانواده براى زنان و مردان مجرد فرا خوانده مى شوند, آن گاه به آن دسته از کسانى که امکان ازدواج ندارند, گوشزد مى شود که باید پاکدامنى خود را در آن دوران حفظ کنند تا شرایط مساعد ازدواجشان فراهم گردد. در همین جاست که قرآن منطق خویش را در برخورد با پدیده تنگدستى و دشوارىهاى مالى تشکیل خانواده, به صراحت بیان مى کند, و به جاى بازداشتن مردان و زنان تنگدست از ازدواج, اساسا تشکیل خانواده را زمینه اى براى فائق آمدن بر دشوارىها و کاستن از بار فقر مى شمارد و مایه امید و کاهش نگرانى را در دل آنان زنده مى کند. علاوه, آیه دوم به برخى مسائل متناسب با همین موضوع در خصوص بردگان مى پردازد. آیه سوم تصویرى کلى از عنایت الهى در فرستادن آیات و بازگویى سرنوشت پیشینیان را یادآور مى شود, آیاتى که قرآن را پندنامه اى براى پرهیزکاران ساخته است. شرح و تفسیر آیات یادشده هر چند در این قسمت به پایان نخواهد رسید اما ارتباط نزدیک و تناسب آنها به ویژه دو آیه اول, باعث گردید به صورت پیوسته و یکجا ارائه شود. و این شیوه اى است که در تقسیم بندى آیات پیش نیز عمل شده است. نکات ادبى:فعل ((نکح)) که در اصطلاح ادبى, فعل متعدى و داراى مفعول است, براى افزودن مفعولى دیگر, به باب ((افعال)) برده مى شود. بنابراین ((انکاح)) که مصدر همین فعل در باب ((افعال)) است داراى دو مفعول مى باشد و معناى همسر دادن و متإهل ساختن را مى دهد. وقتى گفته مى شود ((نکح)) یعنى ازدواج کرد, ولى ((إنکح)) یعنى کسى را به همسرى دیگرى در آورد و او را همسردار کرد. از این رو دستور ((انکحوا)) متوجه خود زنان و مردان بى همسر نیست بلکه خطاب به مسلمانان فرمان مى دهد مردان و زنان بى همسر را همسر دهید. و چون نوع و مصداق همسر, در اینجا مورد نظر نیست, مفعول دوم آن نیامده است ولى در معنا وجود دارد. ((إیامى)) جمع ((إیم)) است و ایم, هر چند در اصل به معناى زن بى شوهر است ولى در خصوص مرد بى زن نیز به کار رفته و در این آیه معنایى عام دارد و شامل هر دو دسته, زنان بى همسر و مردان بى همسر, مى شود. ((امإ)) جمع ((امه)) به معناى کنیزان است; در برابر ((عباد)) که جمع ((عبد)) است و به معناى ((غلامان)) مى باشد. ((عبید)) نیز که در موارد دیگر به کار رفته, همین معنا را مى دهد. ((استعفاف)) در کلمه ((لیستعفف)) از ریشه ((عفت)) به معناى پاکدامنى است که با توجه به قرار گرفتن در قالب باب ((استفعال)) معناى جویاى عفت شدن و در پى پاکدامنى رفتن را به خود گرفته است. کسى که خواهان پاکدامنى و در پى آن است, او ((استعفاف)) کرده است. از این رو ((لیستعفف)) دستور به پاکدامنى صرف نیست بلکه فرمان مى دهد در پى پاکدامنى و به دنبال پاکى باشند. ((ابتغإ)) در جمله ((یبتغون الکتاب)) به معناى خواستار شدن و درخواست کردن است. و ((کتاب)) در اینجا به معناى رایج آن نیست. کسانى که با ادبیات عرب آشنایى دارند مى دانند باب ((مفاعله)) که افعالى چون ((مجاهده)), ((مشاوره)), ((مقایسه)) و ((مقاتله)) از این باب است, علاوه بر مصدر معروف خود که با قالب ((مفاعله)) مىآید, در بسیارى موارد, مصدر دومى بر وزن ((فعال)) دارد. ((جهاد)) و ((قیاس)) و ((قتال)) در همین قالب است و در معنا فرقى با مجاهده, مقایسه و مقاتله ندارد. نوع فعل هایى که در قالب باب مفاعله ارائه مى شود, نوعى از ((مشارکت)) فاعل و مفعول را در ریشه فعل مى رساند. تعبیر ((الکتاب)) نیز در آیه, مصدر دوم از همین باب است و به معناى ((مکاتبه)) مى باشد. مکاتبه از نظر لغت معنایى روشن دارد ولى باید توجه داشت در اینجا به عنوان یک اصطلاح حقوقى و فقهى به کار رفته است و هر نامه نگارى را شامل نمى شود. اصطلاحا ((مکاتبه)) یک نوع قراردادى است که میان ((مولى)) و ((برده)) بسته مى شود و مولى طى قرارداد مى پذیرد که در مقابل بهایى که عبد پرداخت مى کند او را آزاد سازد. برخى خواسته اند مکاتبه اصطلاحى را متناسب و مرتبط با اصل معناى ((کتابت)) معرفى کنند, به این بیان که اصل ریشه کتابت به معناى جمع کردن است و کتاب را نیز از همین رو که شامل کلمات و حروف جمع شده, مى باشد کتاب گفته اند; در اینجا نیز چون برده اقساط پرداختى را به مرور جمع مى کند و یا به تدریج در کنار اموال مولاى خود قرار مى دهد و در واقع عهده دار یک نوع جمع کردن مى شود, تعبیر ((مکاتبه)) به کار رفته است. ولى به نظر مى رسد در شرح ((مکاتبه)) نیازى به این گونه ریشه یابى و تکلف نباشد. مکاتبه همان قرارداد بستن خاص است که براى تحکیم و توثیق آن, آن را مى نوشتند تا مستندتر باشد. با این توضیح دستور ((کاتبوهم)) نیز که به ((مکاتبه)) فرمان مى دهد روشن شد. ((ما ملکت إیمانکم)) را در بررسى ادبى آیه قبل در قسمت هاى پیش به تفصیل توضیح دادیم. ((فتیات)) جمع ((فتاه)) به معناى دختر جوان است. در برابر ((فتى)) که به معناى پسر جوان مى باشد. فتى و فتاه هر چند در اصل به معناى مطلق پسر و دختر جوان است, ولى در موارد زیادى, از جمله در این آیه, به معناى غلام و کنیز, به کار رفته اند. از این رو منظور از فتیات در این آیه, ((کنیزکان)) مى باشد. ((بغإ)) نیز همانند ((کتاب)) مصدر دوم باب مفاعله و برگرفته از ریشه ((بغى)) و به معناى زنا و فحشا مى باشد. ((تحصن)) در اینجا معناى تحفظ و پاکدامنى و خودنگهدارى را مى دهد, لذا این تعبیر در باره ازدواج نیز به کار مى رود, چرا که مایه پاکدامنى و پرهیز از فساد است. ((عرض)) به آن دسته از امورى گفته مى شود که بى ثبات و زوال پذیر است و منظور از آن در این آیه, مال و ثروت دنیاست که در گذر است و باقى نمى ماند. ((مثل)) به معناى صفت و نمونه است. شرح تفصیلى:((و إنکحوا الایامى منکم و الصالحین من عبادکم و امإکم)) تعاون بر نیکى و پرهیزکارى به معناى فراگیر آن, یک اصل قرآنى است که در آیه شریفه ((تعاونوا على البر و التقوى)) بر آن تإکید شده است و آیات و روایات متعدد دیگر, هر یک به گونه اى مسلمانان را به نیکى در باره یکدیگر و رفع نیازهاى فردى و اجتماعى مومنان فرا خوانده اند. این اصل دامنه اى گسترده و بسیار فراگیر دارد. ازدواج به عنوان نیازى عمده در زندگى انسانى و شکل گیرى خانواده به عنوان گسترده ترین و اصیل ترین نهاد اجتماعى به ویژه با عنایت ویژه و نگاه پر معنایى که اسلام به آن دارد, تردیدى باقى نمى گذارد که یکى از مصادیق روشن و مهم ((نیکى)) و ((پرهیزکارى)) است و اسلام عزیز همان گونه که دختران و پسران مجرد و مردان و زنان بى همسر را سخت به آن فرا مى خواند, مسلمانان را به هموار کردن راه آن و کمک به برپایى ((محبوب ترین بنیان اجتماعى)) نزد خداى متعال, فرمان مى دهد; هم در فرمان هاى عام خویش که شامل این امر خیر حیاتى مى شود و هم با تإکیدهاى ویژه اى که در خصوص ازدواج کرده است. این آیه فرمانى خاص و دعوتى ویژه خطاب به مسلمانان است که زنان و مردان بى همسر, حتى غلامان و کنیزان را همسر دهند و این نیاز غریزى, انسانى و اجتماعى آنان را برآورند. اهمیت امر ازدواج و در آمدن از تنگناهاى ((تجرد)) به فضاى پر معنا و البته پر مسئولیت ((تإهل)) باعث شده است که قرآن کریم مستقیما و خطاب به مسلمانان فرمان دهد آستین همت را براى شکل گیرى خانواده و ازدواج دختران و پسران بالا زنند و براى همسر دادن آنان پیش قدم شوند. نقش تردیدناپذیرى که ازدواج در جلوگیرى از بسیارى مفاسد و به دست دادن امنیت اجتماعى و روانى و آسایش و توسعه اقتصادى و رشد فضائل انسانى و ارزش هاى اخلاقى و بقاى نسل صالح انسانى دارد, آن قدر روشن است که نیاز چندانى به شرح و بحث ندارد و فقط به پاره اى نکات آن در شرح روایات پرداخته خواهد شد. آنچه اهتمام بیشترى را مى طلبد تلاش براى رفع دشوارىها و موانعى است که بر سر راه این مهم وجود دارد یا رخ مى نماید. این است که این آیه به ویژه با عنایتى که در ادامه آن از منظر نگاه ایمانى و الهى به مسئله تنگدستى و دشوارىهاى مالى و اقتصادى آن شده, خطاب خویش را نه متوجه زنان و مردان بى همسر, بلکه متوجه جامعه اسلامى مى کند که چاره اندیشى کنند و جوانان و مردان و زنان مجرد را همسر دهند. مفاد این فراز آیه این است که مردان و زنان بى همسر و غلامان و کنیزان شایسته ولى بى همسر را همسر دهید. دشوارىهایى که در مسیر شکل گیرى خانواده به ویژه از بعد اقتصادى وجود دارد, ازدواج را براى برخى ناممکن مى سازد و براى بسیارى مایه تإخیر آن مى شود. و این چیزى جز کاهش ((نرخ ازدواج)) و بالا رفتن معدل ((سن ازدواج)) نخواهد بود که آفات و تبعات اجتماعى گسترده اى خواهد داشت. میانگین منطقى و درست سن ازدواج, محدوده خاصى دارد که اگر از آن حد کاسته شود, مشکلات و عوارض اجتماعى و خانوادگى خاص خود را دارد و اگر افزایش یابد, چنان که متإسفانه اینک در جامعه خود شاهد هستیم, پیامدهاى ناخوشایندى دارد که براى آگاهان به مسائل اجتماعى امرى روشن و پدیده اى نگران کننده است و مى تواند به یک بحران اخلاقى و حتى اجتماعى منجر شود. این است که فرمان آیه, توجه دادن مسلمانان به یک موضوع اجتماعى مهم به شمار مى رود; موضوعى که در پاره اى شرایط تنها با تلاش مشترک و همه جانبه مسلمانان است که مى توان از عهده آن برآمد و از تبعات ناگوار آن رهایى یافت. این فرمان همان گونه که خطابى عام و فراگیر است و به یک قشر خاص در جامعه اختصاص نیافته, در باره دسته خاصى از مجردان نیز نمى باشد. همه زنان و مردان بى همسر, چه آزاد و چه برده را شامل مى شود. البته بردگان را محدود به آن دسته اى کرده که ((صلاحیت)) داشته باشند. در ادامه در باره این قید نیز توضیح خواهیم داد. چه کسانى مخاطب این فرمانند؟یک پرسش اساسى که در این فراز آیه, وجود دارد و باید به آن پاسخ گفت این است که ((مخاطب)) این ((دستور)) کیست؟ به عبارت دیگر, امر ((إنکحوا)) خطاب به چه کسانى است؟ و این پرسشى است که در باره موارد متعددى از فرمان هاى قرآن که به گونه اى عام صادر شده وجود دارد. در مواردى چون ((اقیموا الصلوه و آتوا الزکوه))(1) و یا ((کتب علیکم الصیام))(2) و یا ((و لله على الناس حج البیت))(3) که فرمان به نماز و زکات و روزه و حج مى هد روشن است که مخصوص گروهى خاص نیست و خطاب به یک یک مسلمانان مى باشد; مسلمانانى که شرایط عامه تکلیف را دارا باشند. همه باید نماز بخوانند و روزه بگیرند و زکات پرداخت کنند و به حج بروند, البته هر کس که شرایط این تکالیف را داشته باشد. عمل کردن و یا نکردن این یا آن, وظیفه را از دوش دیگرى برنمى دارد, مگر در باره وظایف ((کفایى)) که شرایط خاص خود را دارد. ولى فرمان هایى چون ((السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما))(4) یا ((الزانیه و الزانى فاجلدوا کل واحد منهما مإه جلده))(5) که در آغاز سوره گذشت, هر چند خطاب به عموم مسلمانان است ولى روشن است که نمى توان گفت مردم, هر یک مستقیما مى توانند به دستورهاى یادشده عمل کنند و هر کس خود, عهده دار بریدن دست دزد یا شلاق زدن زناکار شود. حکم خداوند در باره زن و مرد زناکار یا دزد با این آیات روشن است اما اینکه چه کسى عهده دار اجراى حکم خداوند شود, با توجه به ماهیت فرمان, پاسخى متفاوت با احکامى چون اقامه نماز و پرداخت زکات و گرفتن روزه دارد. یک پاسخ روشن و قانع کننده این است که این دسته خطاب ها هر چند به عموم مسلمانان است ولى به تناسب حکم ناشى از خطاب, قدرت و مسئولیت جامعه در جایگاه امامت و رهبرى جامعه اسلامى تبلور مى یابد و رهبرى جامعه و دستگاه مدیریت آن به امر خداى متعال, مجرى این دسته از احکام الهى است. گویا که جامعه اسلامى دست قدرت و خواست خویش را از آستین حکومت و رهبرى جامعه به در مىآورد و به فرمان الهى گردن مى نهد و این دسته از تکالیف دینى را عمل مى کند. از این رو هر چند در وهله اول و در نگاه نخست, این گونه اوامر متوجه آحاد مسلمانان است ولى مجرى آن, دستگاه رهبرى جامعه است که مردم مسئولیت برپایى, تقویت و همکارى با آن را در اجراى این دسته از احکام بر عهده دارند. و این خود دلیلى مستقل و استوار بر نیاز جامعه اسلامى به حکومت صالح از یک سو و مسئولیت مردم در برپایى چنین حکومتى از سوى دیگر مى باشد. چگونه مى شود خداوند حکیم چنین فرمان هایى را که طبیعتا مجرى خاصى مى طلبد, خطاب به عموم جامعه صادر کند و از آنان اجراى آن را بخواهد ولى همین ((عموم)) را به فراهم ساختن قدرتى صالح و دستگاهى شایسته براى انجام این فرمان ها موظف نکند; فرمان هایى که از عهده یک فرد یا یک دسته بیرون است و حتى در صورت توان, اجراى شخصى یا گروهى آن به هیچ وجه به مصلحت جامعه نیست. و این همان است که از آن به عنوان ضرورت وجود ((حکومت)) نام مى بریم و در دوره غیبت ولى عصر(عج) که جامعه از مدیریت و حکومت و امامت مستقیم و مباشر امام معصوم(ع) باز مانده است, بر اساس موازین و ادله فقهى, آن را بر عهده مجتهد جامع الشرایط مى دانیم; هر چند در نحوه تحلیل و تبیین آن مبانى چندى وجود دارد ولى همه در یک نقطه مشترک است و آن اینکه این مسئولیت بر عهده فقیه جامع شرایط فتوا و مدیریت و رهبرى است و حتى اگر کسانى این عهده دارى مسئولیت را منحصر در شخص فقیه ندانند و در تعبیر رایج ((ولایت فقیه)) را نپذیرند اما همه در یک نقطه اتفاق نظر دارند که جامعه اسلامى نیازمند حکومتى صالح است که از عهده مدیریت و رهبرى جامعه و از جمله اجراى چنین احکام و فرمان هایى برآید. و این همان ضرورت است که حضرت امام خمینى به تفصیل در بحث ولایت فقیه از آن سخن گفته اند و از جمله ماهیت قوانین و احکام اسلامى و شریعت را شاهد بر نیاز به حکومت شمرده و برخى را بازگو کرده اند, مثل احکام مالى, احکام دفاع ملى, و احکام قضائى و جزائى. ایشان مى نویسند: ((با دقت در ماهیت و کیفیت احکام شرع درمى یابیم که اجراى آنها و عمل به آنها مستلزم حکومت است; و بدون تإسیس یک دستگاه عظیم و پهناور اجرا و اداره, نمى توان به وظیفه اجراى احکام الهى عمل کرد.))(6) تا اینجا روشن شد که دستورهایى چون ((اقیموا الصلوه)) هم خطاب به ((عموم)) است و هم مسئولیت انجام آن مستقیما متوجه ((عموم)) است و خطاب فرمان هایى چون ((السارق و السارقه فاقطعوا ایدیهما)) هر چند به عموم است ولى مجرى آن دستگاه خاصى است که ((عموم)), مسئولیت ایجاد و پشتیبانى از آن و واگذارى اجرا به آن را دارند. حال باید این پرسش را تکرار کرد که دستور ((انکحوا)) در آیه مورد بحث جزء کدام یک از دو دسته اوامر قرآنى است؟ آیا چون دستور به ((اقامه نماز)) است که متوجه یکایک جامعه است و جامعه نمى تواند آن را به قدرت یا دستگاهى خاص واگذار کند, و یا از قبیل دسته دوم است که از عهده مستقیم آحاد جامعه بیرون است و فقط باید به مدیریت جامعه و دستگاهى خاص سپرد؟ به نظر مى رسد با توجه به ماهیت فرمان و ویژگى حکم, نتوان تفکیک کاملى ارائه کرد و امر ((انکحوا)) را منحصر به یکى از دو پاسخ یادشده دانست. دستور دیگرى که از این نظر با فرمان ((انکحوا)) مشابهت دارد, آیه ((و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(7) است که به مسلمانان فرمان مى دهد آنچه مى توانید در مقابل دشمن نیرو و جنگ افزار فراهم آورید. آمادگى رزمى و فراهم ساختن نیرو و تجهیزات و در یک کلمه, بالا بردن توان مقابله با دشمنان, امرى نیست که از عهده عموم مسلمانان, کلا بیرون باشد و منحصر در مسئولیت دولت ها گردد. بلکه هم متوجه عموم مسلمانان به عنوان ((عموم)) و آحاد است و هم متوجه نظام حاکم و قدرت سیاسى و دولت است که ((عموم)), موظف به تشکیل آن و پشتیبانى و همراهى با آنند. بنابراین باید در فرمان هاى عام الهى, گونه سومى را معرفى کرد که در واقع آمیخته اى از نوع اول و دوم است. آیه مورد بحث که با امر ((انکحوا)) آغاز شده را باید از دسته سوم شمرد. بسیارى از نیازهاى اجتماعى که در قالب و زیر عنوان ((واجب کفائى)) قرار مى گیرند, از گروه سوم مى باشند; مسائلى چون بهداشت و درمان و آموزش و حفظ محیط زیست و امنیت اجتماعى. تإکیدى که در آیه شریفه بر ازدواج و فراهم ساختن زمینه و انجام آن براى افراد بى همسر, صورت گرفته, از یک سو متوجه یکایک مسلمانان به ویژه کسانى چون پدر و مادر که مسئولیت و اختیار بیشترى دارند است و از سوى دیگر مسئولیتى جمعى و سازمان یافته را بر دوش جامعه و مدیریت آن مى گذارد که این راه را هموار کنند و تسهیلات لازم را براى ازدواج جوانان و افراد بى همسر فراهم سازند و دشوارىها و موانع را کاهش دهند. دشوارىهایى که اختصاص به مسائل مالى و تنگدستى ندارد. هر چند مشکلات مالى و نگرانى براى تإمین هزینه زندگى, یک مانع اساسى است ولى موانع فرهنگى و واقعیت هاى اجتماعى دست و پاگیر که در شکل هاى مختلف خود را نشان مى دهد و حتى ممکن است به عنوان نظم پذیرفته شده اجتماعى و به هدف ساماندهى امر جامعه, در لباس مقررات در آمده باشد, و خرافات بى ریشه که در لباس آداب و رسوم, بسیارى را گرفتار خود مى سازد, چیزى نیست که از مشکلات اقتصادى و تنگناهاى مالى کمتر باشد, بلکه اساسا بسیارى از موانع اقتصادى که جوانان را از تشکیل خانواده و رفتن به سوى ازدواج باز مى دارد ساخته و پرداخته آداب و رسوم بى ریشه و تلقى هاى نادرستى از زندگى و ازدواج و آبرودارى و خوشبختى است که به صورت فرهنگ در آمده و خود را بر جامعه و واقعیت زندگى مردم تحمیل مى کند. این در حالى است که ـ به شرحى که خواهد آمد ـ قرآن در ادامه همین آیه, با منطق خاص خود به تنگدستانى که از ندارى و نگرانى فقر, تن به ازدواج نمى دهند یا اولیا و نزدیکانشان پیش قدم نمى شوند, تإکید مى کند ازدواج کنند و اگر هم فقیر باشند خداوند با فضل خویش آنان را بى نیاز و دارا مى کند. به هر حال مبارزه با موانع فرهنگى و پیش قدم شدن در امر ازدواج بى همسران, و از میان بردن مشکلات مالى, امرى نیست که اختصاص به دسته اى خاص داشته باشد و یا فقط از عهده حکومت برآید. این امر مسئولیتى همگانى است که بر شانه دولت و ملت سنگینى مى کند. هموار ساختن مسیر ازدواج و کاستن از بار مشکلات شکل گیرى خانواده و کشاندن جوانان به پاى مسئولیت زندگى مشترک زناشویى, هم در بعد اقتصادى و مالى و هم از منظر فرهنگى و اجتماعى, مسئولیتى فراگیر و عام است که هم آحاد جامعه باید نسبت به آن احساس وظیفه کنند و هم حکومت و دولتمردان به عنوان تبلور قدرت جامعه باید خود را موظف به آن بدانند. تنها در این صورت است که ((خطاب)) عام ((انکحوا)) مى تواند جامه عمل پوشد و زنان و مردان بى همسر در زمان مناسب, بتوانند در زیر سقف خانه اى که بنیان آن به تعبیر قرآن بر ((مودت)) و ((رحمت)) ریخته شده(8) به آرامش و آسایش دست یابند. این است که پیامبر اکرم(ص) هم به عموم مسلمانان فرمان مى دهد ازدواج را آسان بگیرند, و هم آن گاه که حال و روز جوان مجرد تنگدست و سیاهى به نام ((جویبر)) را مى بیند که از ندارى و بى کسى, بى همسر مانده است, او را با نامه اى روانه خانه یکى از اشراف مدینه مى کند تا دخترش را به همسرى وى در آورد. که شرح آن به تفصیل در سخن امام باقر(ع) آمده است.(9)در بازگویى روایات بحث, تإکید بیشترى بر این مسئولیت خواهیم داشت. به شرحى که گذشت, به نظر مى رسد بر خلاف گفته کسانى که خطاب آیه را فقط متوجه اولیاى شخص دانسته اند(10), آیه عمومیت دارد و یک مسئولیت مشترک و همگانى را در سطح جامعه گوشزد مى کند. به ویژه که آیه ناظر به ولایت شرعى در عقد ازدواج نیست و مردان بالغ عاقل و زنان بیوه اى که پیشتر شوهر داشته اند را نیز در بر مى گیرد, در حالى که بر اساس نظر آن دسته از فقهایى که ولایت پدر و جد پدرى را در عقد ازدواج پذیرفته اند, به تفصیلى که در فقه آمده, این ولایت شامل پسران بالغ و عاقل و زنان غیر باکره نمى شود. و به هر حال, همسر دادن افراد مجرد که خواست آیه است, اختصاص به گروهى خاص ندارد, هم دختران و زنان و پسران و مردان را شامل مى شود که تعبیر ((الایامى منکم)) مى رساند, و هم غلامان و کنیزان را که تعبیر ((الصالحین من عبادکم و امإکم)) بیان کرده است. البته در نحوه بیان این دو گروه شاهد دو فرق هستیم که آن را در قالب دو پرسش بازگو مى کنیم: 1ـ ((ایامى)) با حرف ((من)) و ضمیر ((کم)) تکمیل شده ولى ((عباد)) و ((امإ)) بى واسطه به ضمیر ((کم)) اضافه گشته است; چه نکته اى در این تفاوت وجود دارد؟ 2ـ عمومیت ((عباد)) و ((امإ)) با قید ((صالحین)) محدود شده است; منظور از این قید چیست و کدام دسته از بردگان را از این فرمان بیرون مى برد؟ در پاسخ به پرسش اول مى توان گفت بردگان به خلاف دسته اول, چون در ملکیت صاحبان خود بوده و اختیاردار امر خویش نیستند, با تعبیر ((غلامانتان و کنیزانتان)) از آنان نام برده شده است. در ضمن, اضافه شدن ((منکم)) در گروه نخست, در حالى که جمله بدون آن نیز کامل است, این سفارش را ویژه زنان و مردان مسلمان مى کند و از مخاطبان فرمان الهى مى خواهد که مسلمانان بى همسر را همسر دهند. البته هر چند این سفارش و تإکیدى است در حوزه جامعه اسلامى و براى مسلمانان, ولى مانع از امکان و حتى لزوم هموار ساختن ازدواج و شکل گیرى خانواده براى نامسلمانانى که در جامعه و حکومت اسلامى به عنوان شهروندان نظام اسلامى در چارچوب شرایط اهل ذمه و یا حتى فراتر از آن زندگى مى کنند و در حمایت دولت و ملت مسلمان مى باشند, نمى باشد. غیر مسلمانانى که در پناه جامعه اسلامى به سر مى برند, همان گونه که از دیگر حمایت ها و خدمات مادى و معنوى مسلمانان و حکومت اسلامى برخوردارند, شایسته و در مواردى لازم است همانند مسلمانان در تشکیل خانواده یارى شوند. اسلام همواره شإنى بالاتر و دیدى وسیع تر و جایگاهى فراتر از این دارد که پشتیبانى و خدمات خویش را همواره محدود به مومنان به خود سازد, به ویژه آن گاه که عهده دار اداره جامعه و نظام سیاسى آن نیز باشد. منظور از ((صالحین)) چه کسانى اند؟از سوى دیگر همین نکته پایانى در پاسخ به سوال اول, در باره بردگان نیز مطرح است. بردگانى که در جامعه اسلامى زندگى مى کردند اجبارى به پذیرش اسلام نداشتند, البته فرزندان آنان حکم خاص خود را دارد که در فقه به تفصیل آمده است. بنابراین برخى غلامان و کنیزان, ممکن بود همچنان در حالت کفر باقى مانده باشند. از این رو در فهم معناى آیه, هر چند اینک مصداق خارجى ندارد, این پرسش پیش مىآید که آیا این فرمان در باره غلامان و کنیزان بى همسر, همانند افراد آزاد, ویژه کسانى است که مسلمانند یا اختصاصى به آنان ندارد؟ براى پاسخ به این پرسش باید دید مراد از ((صالحین)) که محدوده فرمان قرآن در باره بردگان بى همسر است چیست؟ در توضیح معنا و مراد ((صالحین)) دو نظر عمده وجود دارد: 1ـ برخى آن را به معناى صلاحیت و شایستگى براى ازدواج و پذیرش مسئولیت زندگى و همسردارى شمرده اند. 2ـ برخى گفته اند منظور, صلاحیت اعتقادى و ایمانى و شایسته بودن در رفتار و اخلاق است. تنها بر اساس گفته دوم است که این سفارش قرآنى به بردگان مسلمان اختصاص مى یابد ولى بنا بر معناى نخست, همه بردگان بى همسرى که شایستگى ازدواج و توان مدیریت زندگى را دارند, چه مسلمان و چه غیر مسلمان, مورد سفارش قرآن قرار گرفته اند. مفسر نامى شیعه, علامه طباطبایى, جزء مفسرانى است که گفته نخست را پذیرفته اند. منظور از صالحین را هر کدام از دو گفته یادشده بدانیم به ویژه بر اساس احتمال اول, این سوال وجود دارد که چرا در باره دسته اول یعنى ((ایامى)) چنین قیدى نیامده است؟ این اشکال برخى را بر آن داشته که به گمان خویش, احتمال سومى را در بیان قید ((صالحین)) مطرح کنند(11) که در واقع بخشى از همان گفته نخست است زیرا وقتى سخن از صلاحیت براى ازدواج مى رود شامل احتمال یادشده نیز مى گردد. این پرسش را این گونه مى توان پاسخ گفت که احتمال عدم صلاحیت براى ازدواج, به هر یک از دو معناى یادشده که باشد, در باره بردگان با توجه به شرایط فرهنگى و تربیتى و حقوقى آنان, بسیار بیشتر از دیگران است و تبعات عدم احراز شایستگى آنان براى تشکیل خانواده و دشوارىهاى ناشى از آن بسى فزونتر از افراد آزادى است که متن اصلى جامعه اسلامى را تشکیل مى دهند. به هر حال اختیار غلامان و کنیزان به دست صاحبان آنان است, چه مسلمان باشند و چه غیر مسلمان. ازدواج آنان نیز با موافقت و مصلحت اندیشى مالکانشان صورت مى گیرد. با این همه به نظر مى رسد ((صلاحیت)) در آیه شریفه, معنایى جامع و عام دارد و شامل هر دو قسم شایستگى مى شود; چه صالح بودن در ایمان و عمل, و چه صلاحیت براى ازدواج و همسردارى. و این احتمال با توجه به امکان در نظر گرفتن معناى جامع و مشترک میان دو گفته یادشده, احتمالى موجه به نظر مى رسد. تإکید قرآن این است که با احراز شایستگى غلامان و کنیزان بى همسر براى ازدواج, این کار صورت گیرد و جامعه اسلامى به ویژه صاحبان آنان, به این امر اهتمام ورزند. مشابه چنین معناى جامع را به نقل از حضرت امام صادق(ع) در تفسیر کلمه ((خیرا)) در آیه بعد, خواهیم خواند. آن آیه, سفارش خود در باره عقد قرارداد مکاتبه با بردگان را مشروط به این مى کند که اگر در آنان ((خیر)) سراغ داشته باشید, و ((خیر)) در روایت یادشده, عبارت از اقرار به شهادتین به همراه برخوردارى از حرفه و کسب, معرفى شده است. همین معنا در روایت دیگرى با تعبیر ((دین)) و ((مال)) آمده است. بنابراین تإکید قرآن بر همسر دادن بردگان ((صالح)) اختصاص به غلامان و کنیزان مسلمانى مى یابد که شایستگى براى تشکیل خانواده را یافته باشند. ضرورت حفظ شئون اسلامى و شخصیت انسانى جوانانچنان که ملاحظه شد, فرمان همسر دادن بى همسران, از یک سو متوجه اولیاى آنان است که به امر ازدواج فرزندان و بردگان و افراد تحت تکفل خود اهتمام ورزند. از سوى دیگر متوجه جامعه اسلامى و در رإس آن, حکومت و متولیان امر جامعه است که به این مهم, هم در بعد مادى و هم از نظر فرهنگى بهاى لازم را بدهند و راه براى شکل گیرى خانواده و ازدواج و تحکیم پیوندهاى زناشویى هموار سازند تا بى همسران به ویژه جوانان, بتوانند در فرصت مناسب ازدواج کنند. و این امر از یک سو و براى حل ریشه اى مشکلات, نیازمند فرهنگ سازى و نیز حل مشکلات اقتصادى جامعه به ویژه رفع بیکارى است و از سوى دیگر نیازمند کمک هاى مستقیمى است که به صورت مقطعى و موردى, مى تواند جمع زیادى از جوانانى را که به خاطر تنگناى معیشت و تهیدستى, از ازدواج باز داشته است, به کاروان متإهلان ملحق سازد; چه پسران و مردانى که به خاطر تنگدستى, توان برآوردن نیازهاى اولیه تشکیل زندگى را ندارند و چه دختران و زنانى که خانواده هاى آنان نمى توانند, حتى جهیزیه حداقلى را براى آنان فراهم سازند تا با آبرومندى به خانه بخت بروند. پر واضح است حل ریشه اى مشکلات را باید در برنامه ریزىهاى کلان و سیاست هاى پیش گیرانه جامع و دراز مدت متولیان امر جامعه و دست اندرکاران حکومت جست ولى این امر مانع از آن نیست که در حد توان, نیازهاى فورى موجود با کمک هاى مستقیم و موردى برطرف شود. نکته ظریف و مهمى در همین مرحله و برخاسته از آموزه هاى دینى وجود دارد که اگر توجه لازم به آن صورت نگیرد, از ارزش چنین اقدامات خیرخواهانه اى نه تنها خواهد کاست بلکه مى تواند مایه ننگ جامعه اسلامى و در جهت خلاف ارزش هاى انسانى و دینى باشد. متإسفانه در جامعه خود بارها شاهد اقداماتى از سوى برخى خیرخواهان و دلسوزان هستیم که به نظر مى رسد جز به یکى از این دو امر نمى توان آنها را ارزیابى و تحلیل کرد; یا اساسا برخاسته از بینشى نادرست از آموزه هاى دینى و فرهنگ والا و عزتآفرین اسلامى است, و یا توجه کافى به آثار منفى و تبعات ناخوشایند این گونه رفتارها وجود ندارد. در شرح زندگى امیرالمومنین(ع) و نیز دیگر امامان معصوم(ع) بارها نقل شده است که آن بزرگواران پنهانى و حتى به صورت ناشناس به مستمندان و درماندگان کمک مى کردند. شبانه شخصا به در خانه نیازمندان مى رفتند و بىآنکه شناخته شوند کمک هاى جنسى و نقدى خود را به آنان مى رساندند تا جایى که در موارد متعددى تنها پس از رحلت آن بزرگواران, فقرا و نیازمندان مى فهمیدند چه کسى به آنان کمک مى کرده است. علاوه, بارها در رهنمودهاى امامانه خویش تإکید کرده اند که پنهانى به کمک نیازمندان بشتابید, و براى چنین رفتارى, پاداشى دو چندان برشمرده اند. تا جایى که در بیانى تمثیلى و کنایى, تشویق کرده اند که شخص اگر با دست راست خود کمک مى کند و مثلا صدقه اى مى دهد, آن را از دست چپ خود پنهان بدارد. در سخنى از امام صادق(ع) خطاب به یکى از یاران, تذکر مى دهد که در برابر دیدگان مردم صدقه نده تا از تو تعریف و تمجید کنند. اگر چنین کنى, پاداشت همین است که گرفته اى. بلکه چنین کن که وقتى با دست راستت کمکى کردى, دست چپت را بر آن آگاه نساز, چرا که آن کس که تو به خاطر او پنهانى صدقه مى دهى, در آن روزى که عدم آگاهى مردم از صدقه دادن تو ضررى به حالت نخواهد داشت, آشکارا در برابر دیدگان مردم به تو پاداش خواهد داد.(12) یک حکمت روشن این پنهان کارى, حفظ آبرو و کرامت کسانى است که به هر دلیل, اینک نیازمند دریافت کمک شده اند و چاره اى جز گشودن دست نیاز به دیگران ندارند. اگر اولیاى دین(ع) به گونه اى رفتار مى کردند که حتى خود نیازمندان و مددجویان نیز پى نبرند چه کسى به آنان کمک مى رساند و همین مقدار نیز مایه سرشکستگى آنان نشود, آیا شایسته است ارزش خدمت و تلاش انسانى خویش را با به نمایش در آوردن شخصیت نیازمندان و مددجویان در مقابل چشم میلیون ها بیننده به ویژه اقوام و دوستان آنان, خدشه دار کنیم و کرامت و شخصیت بسیارى از افراد را, آن هم در آغاز زندگى مشترک آنان, دستخوش سلیقه نادرست خود سازیم. این در حالى است که امام باقر(ع) در باره سیره پدر بزرگوارش فرموده است على بن حسین(ع) در شب تاریک, کیسه بر دوش از خانه خارج مى شد, در خانه هاى فقرا را یکى یکى مى زد و هر کس بیرون مىآمد, کمک مورد نظر را به او مى داد. ((و کان یغطى وجهه اذا ناول فقیرا لئلا یعرفه)); و چهره اش را مى پوشاند تا صاحب خانه او را نشناسد. (13) آن قدر چنین کرد که پس از رحلتش, هنگام غسل دادن وى, دیدند پشت حضرت همانند زانوى شتر پینه بسته است.(14) نیز محمد بن اسحاق مى گوید جمعى از مردم مدینه زندگى مى گذراندند اما نمى دانستند زندگى آنان از کجا تإمین مى شود تا اینکه على بن حسین درگذشت. آن وقت فهمیدند کسى که شب ها سراغ آنان مى رفت وى بوده است که از دست دادند لذا یکصدا همه ناله سر دادند. تعداد چنین خانواده هایى را یکصد خانواده باجمعیت شمرده اند.(15) نیز گفته اند امام سجاد(ع) نقاب بر چهره مى زد تا وى را نشناسند و بسیار مى شد که نیازمندان شبانه بر در خانه خود مى ایستادند و منتظر آمدن وى بودند ولى نمى دانستند کیست, از این رو هنگامى که او را مى دیدند به یکدیگر بشارت مى دادند که ((صاحب کیسه)) آمد.(16) هشام بن سالم در باره امام صادق(ع) براى ما روایت کرده است که وقتى تاریکى شب فرا مى رسید و پاسى از آن مى گذشت, حضرت کیسه اى شامل نان و گوشت و پول را بر گردن خود مى انداخت و سراغ نیازمندان مدینه مى رفت و آن را میانشان قسمت مى کرد ولى آنان وى را نمى شناختند تا اینکه حضرت رحلت کرد و دیدند دیگر کسى سراغشان نیامد, آن گا فهمیدند آن فرد, امام صادق(ع) بوده است!(17) با این گونه آموزه هاى دینى و آن همه تإکیدهایى که در ضرورت حفظ شخصیت افراد و کرامت انسانى آنان شده, درست نیست مرد جوانى را که مى خواهد عهده دار مسئولیت زندگى و مدیریت آن باشد, از آغاز, فردى ناتوان و نیازمند کمک معرفى شود و همواره در پیش چشم دیگران, ((شوهرى)) جلوه داده شود که خود حتى توان تشکیل زندگى را نداشته است و یا دختر جوان با آن همه آمال و آرزو, فرزند خانواده اى مستمند معرفى گردد که توان فراهم آوردن جهازیه اى مختصر براى ((دختر)) خود نداشته اند و این زن تنها با کمک این فرد خیرخواه یا آن موسسه امدادى توانسته است به خانه بخت برود. این چه ((بختى)) است که از همان آغاز مایه سرشکستگى و خوارى وى در برابر هم قطاران و در پیش چشم اقوام و آشنایان و مردم شهر و روستاى خود است. آیا کسى چنین رفتارى را براى نزدیکان و خویشان خود مى پسندد؟ و آیا به صرف اینکه اینان خود (و طبعا از سر ناچارى) راضى به شرکت در چنین جلسات و حتى نمایش هایى مى شوند, مجوز چنین رفتارى مى شود؟ با کدام مجوز اخلاقى و حتى شرعى مى توان به خود حق داد به عنوان مثال, جهازیه اى که از بودجه عمومى و یا از محل کمک هاى مردمى تهیه شده, ممهور به برچسب نمود تا لااقل براى مدتى نشان دهنده منبع کمک باشد. به جاى توسل جستن به چنین روش هایى براى جلب کمک هاى مردم و یا ارائه گزارش کار, باید به این پرسش پاسخ گفت که آیا اساسا در جامعه اسلامى با آن همه سرمایه هاى خدادادى به ویژه اگر نظامى اسلامى در آن حاکمیت یافته باشد, وجود آن همه دختر و پسر جوان که تنها با کمک هاى دیگران توانسته اند با حداقلى از امکانات, آغاز زندگى مشترک خود را جشن بگیرند, جایى براى افتخار دارد که آن را به منظر و تماشاى جامعه بگذاریم؟ آیا نباید بر این واقعیت گریست؟ چه جاى شادمانى و افتخار است تماشاى عروسان و دامادانى که حتى نتوانسته اند زندگى مشترک خود را بدون ((استمداد)) از دیگران آغاز کنند! قرآن کریم چقدر زیبا فرمان مى دهد و راه خروج از تنگناها را مى نمایاند و برخى از ما, خواسته و ناخواسته, چقدر از منطق آن دور هستیم. قرآن در ادامه همین آیه بلافاصله هم جامعه و هم پسران و دختران بى همسر را امیدوار مى سازد که اگر ازدواج کنند, اگر هم فقیر باشند, ((خداوند)) از سر فضل خویش آنان را بى نیاز مى سازد. و این ((بى نیازى)) را به خودش نسبت مى دهد تا هم مایه تقویت دیدگاه توحیدى آنان و توجه به خداى متعال شود و هم حرمت و کرامت آنان محفوظ بماند چرا که خدا مایه بى نیازى آنان شده است. ولى ما با به نمایش گذاشتن عمل به فرمان ((انحکوا)) این زیبایى و آبرودارى قرآن را در عمل خویش از میان مى بریم. شرح فراز بعدى آیه و نیز روایات مورد نظر در ارتباط با آیه را به خاطر طولانى شدن بحث, در قسمت بعد خواهیم آورد. ان شإالله. پى نوشتها:1ـ آیاتى چند از جمله: بقره, آیه 43. 2ـ بقره, آیه 183. 3ـ آل عمران, آیه 97. 4ـ مائده, آیه 38. 5ـ نور, آیه 2. 6ـ ولایت فقیه, امام خمینى, ص22, نشر موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى. 7ـ انفال, آیه 60. 8ـ و من آیاته إن خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه, ان فى ذلک لایات لقوم یتفکرون. سوره روم, آیه 21. 9ـ نک: کافى, ج5, ص339. 10ـ از جمله نک: مسالک الافهام فى آیات الاحکام, ج3, ص171. 11ـ نک: تفسیر نمونه, ج14, ص466. 12ـ ((یابن جندب! لا تتصدق على اعین الناس لیزکوک فانک ان فعلت ذلک فقد استوفیت اجرک و لکن اذا اعطیت بیمینک فلا تطلع علیها شمالک, فان الذى تتصدق له سرا یجزیک علانیه على رووس الاشهاد فى الیوم الذى لا یضرک إن لا یطلع الناس على صدقتک ...)) بحارالانوار, ج78, ص284, و نیز نک: ج69, ص377 و 390, و ج96, ص24. 13ـ نک: بحارالانوار, ج46, ص89. 14ـ همان, ص90. 15ـ همان, ص88. 16ـ ((انه کان اذا جنه اللیل, و هدإت العیون قام الى منزله, فجمع ما یبقى فیه عن قوت إهله, و جعله فى جراب و رمى به على عاتقه و خرج الى دور الفقرإ و هو متلثم, و یفرق علیهم, و کثیرا ما کانوا قیاما على إبوابهم ینتظرونه فاذا رإوه تباشروا به, و قالوا: جإ صاحب الجراب.)), همان, ص89. 17ـ ((کان ابوعبدالله(ع) اذا اعتم و ذهب اللیل شطره اخذ جرابا فیه خبز و لحم و الدراهم فحمله على عنقه ثم ذهب به الى اهل الحاجه من اهل المدینه فقسمه فیهم و لا یعرفونه فلما مضى ابوعبدالله(ع) فقدوا ذا فعلموا انه کان اباعبدالله(ع).)) کافى, ج4, ص8.
|