مشاور شما
مشاورین این شماره:
دکتر زهرا آکوچکیان
دکتر آمنه ملاباشى
این شماره:
O خواهر ج.ک ـ شیراز
O خواهر ف.ع ـ ...
O خواهر ط.ح ـ هشترود
O برادر آ.ن ـ اندیمشک
O خواهر ن.پ ـ تایباد
یادآورى:
1 ـ خواهران و برادرانى که مایل به دریافت کتبى پاسخهاى خود در اولین فرصت مى باشند لازم است نشانى کامل خود یا یکى از دوستانشان را همراه طرح مشکلات خویش درج نمایند.
2 ـ آن دسته از نامه هایى که به خاطر فقدان یا نقص نشانى, امکان ارسال پاسخ براى آنها نیست, پس از آماده شدن پاسخ در اولین شماره مجله منتشر خواهد شد.
3 ـ بخش مشاوره مجله خود را امانت دار نامه ها و مطالب آن مى داند و حداکثر دقت را در حفظ اسرار و مسائل خصوصى صاحبان نامه ها خواهد نمود و با رعایت این مهم, طرح مشکلات و پاسخها را براى عموم خوانندگان مفید و حتى راهگشا مى داند.
4 ـ در صورتى که مایل به درج نام کامل خویش در مجله نیستید مى توانید از حروف فارسى اختصارى استفاده کنید و تقاضاى ما این است که از درج حروف لاتین اجتناب شود.
5 ـ لطفا در نامه هاى خود از یک طرف کاغذ استفاده کنید.
O خواهر ج.ک ـ شیراز
مشاور: آمنه ملاباشى
زنى 34 ساله هستم. زمانى که ازدواج کردم تا پنجم ابتدایى درس خوانده بودم. من سه فرزند دارم. وقتى پسرم اول راهنمایى رفت, با پسرم شروع به درس خواندن کردم و با تشویق همسرم تا سوم کار و دانش را خواندم اما دیپلم نگرفته ام; چون واحدهاى تخصصى, هزینه زیادى دارد. حالا خیلى دوست دارم ادامه تحصیل بدهم. مى گویند اگر بخواهى تغییر رشته بدهى, باید دو سال دیگر درس بخوانى. اما مدتى است حوصله درس خواندن ندارم. علاوه بر آن حوصله خواندن هیچ کتابى را ندارم. قبلا زیاد مطالعه مى کردم. براى تمام ساعات شبانه روز کارى پیش بینى مى کردم و به کارهاى خانه, خیلى رسیدگى مى کردم. اما مدتى است که خود را آدمى بیکار و تنبل مى بینم و واقعا حوصله هیچ کارى را ندارم.
خواهر گرامى!
ما روحیه مقاوم, پشتکار قوى و اراده شما را مى ستاییم. از اینکه به درس و علمآموزى علاقه مندید و با وجود ازدواج و سه فرزند, از پى گیرى آن دست نکشیده و موفق شده اید بدین جا برسید, خوشحالیم. همسر شما در این راه پشتیبان و مشوق شما بوده اند. کار ایشان قابل تقدیر است. اما حالا که تا بدین جا پیش آمده اید, بهتر است دیپلم خود را بگیرید, اگر چه از هزینه زیاد آن نام برده اید ولى اگر بتوانید با صرفه جویى در مخارج زندگى و جمعآورى مبلغ لازم, خرج تحصیل را تإمین کنید, بهتر از تغییر رشته و اتلاف زمان دیگرى است. اینکه انگیزه خود را براى کار از دست داده اید و به انجام کارهاى خانه و رسیدگى به علایق خود مثل مطالعه و کارهاى هنرى, کمتر رغبت دارید, به علت نیمه کاره ماندن تحصیلتان و نرسیدن به هدفى که داشته اید و یإس از اتمام آن است. شما دچار افسردگى شده اید. با برنامه ریزى صحیح اقتصادى و زمان بندى مناسب براى انجام امور منزل و تحصیل و در کنار آن مراجعه به روانپزشک و روانشناس, نیز درمان دارویى بر افسردگى فایق مىآیید. حتى در صورت عدم موفقیت براى اتمام تحصیلات, فکر نکنید همه راههاى زندگى به بن بست رسیده است. از جوانب دیگر زندگى مثل تربیت و پرورش فرزندان, شرکت در فعالیتهاى اجتماعى و روابط خانوادگى, فراگیرى هنرها و علوم, مطالعه و آشنایى با مسائل روز, غافل نمانید. مسلما از راههاى دیگر مى توانید استعداد و توانایى هاى خود را رشد و بروز دهید. به قول سهراب سپهرى ((تا شقایق هست, زندگى باید کرد)).
خدا پشت و پناهتان.
O خواهر ف.ع ـ ...
مشاور: آمنه ملاباشى
حدود دو ماه قبل از طریق شوهر خاله ام با فردى 39 ساله آشنا شدم. آموزشیار نهضت سوادآموزى هستم و 29 سال دارم. طى صحبتهایى که با هم داشتیم, حدود 50% به تفاهم رسیدیم. او شماره تلفن منزلشان را به من داد و ساعت و رمزى مشخص کرد که با هم بیشتر آشنا شویم. نمى دانم مى خواست مرا امتحان کند یا نه. به هر حال من چند بار به منزل آنها تلفن زدم و با هم صحبت کردیم. نمى دانم چرا او منصرف شد! آیا به خاطر تماسهاى من بود, یا اینکه به قول خودش, خانواده اش با خواسته او مخالف بودند یا به خاطر بعد مسافت محل سکونت و خدمت من یا به قول او استخاره بد آمد. خانواده من هم به خاطر سن او مخالف هستند و اینکه چرا تا به حال ازدواج نکرده است؟ از نظر عقلى فکر مى کنم باید رابطه را قطع کنم, اما او ممکن است ضربه سهمگین بخورد, در ضمن نمى خواهم اعتماد خانواده ام را از دست بدهم. او را همچنان دوست دارم.
1ـ آیا تلفن زدن من به او اشتباه بوده است؟
2ـ مى گوید فکر نکن و اعصابت را خراب نکن! آیا باید منتظر او باشم؟
3ـ چکار کنم که از فکر او بیرون بیایم و به زندگى عادى خود بپردازم؟
4ـ آیا درست بود که به او اعتماد کردم و صادقانه, حرفهایم را زدم؟
5ـ چکار کنم تا نظر او را جلب نمایم؟
خواهر گرامى!
از نامه شما برمىآید که فرد بادرایتى هستید و نمى خواهید بیراهه رفته و خداى ناکرده, اشتباه جبران ناپذیرى را مرتکب شوید. ظاهرا شوهرخاله شما از آشنا کردن شما با آقایى که ذکر کرده اید, قصد داشته شما دو نفر جهت ازدواج, اقدام نمایید. اما این طور که نوشته اید, در اواسط آشنایى, این شخص, از موضع خود عقب نشینى کرده و با بهانه ها یا عذرهایى (که شما علت واقعى آن را نمى دانید) نشان داده قصد ازدواج ندارد. اما باز شما بلاتکلیف هستید! نیز با توجه به دلبستگى و تعلق خاطرى که به او پیدا کرده اید, دست کشیدن از وى برایتان مشکل بوده و با این کار احساس شکست مى کنید.
ازدواج امر مقدس و حیاتى است که باید با تعقل و درایت, همه جوانب آن را سنجید چرا که هر اشتباهى در این امر, ممکن است منجر به یک عمر پشیمانى گردد. فرد مورد نظر باید در علاقه به شما و خواسته اش جهت زندگى ثابت قدم باشد نه اینکه دچار تردید و دودلى بوده و آن را دامنگیر شما نیز سازد. پاىبند کردن خود به فردى که احتمال وصلت با او ضعیف است, درست نیست و براى شما جز سرخوردگى, افسردگى و دلتنگى, نتیجه اى نخواهد داشت. سایر فرصتهاى مناسب را نیز از دست داده و به خاطر اشتغال ذهنى به این فرد, نمى توانید دیگران را در نظر گیرید.
اما خواهر خوب, قبول کنید در میان گذاشتن بسیارى از حرفها و سرگذشتتان با شخصى که هنوز چندان آشنایى با او نداشته و به شناخت کافى نایل نیامده اید, چندان کار درستى نبوده است, چرا که لزومى ندارد نسبت به هر فرد تازه از راه رسیده اى, اعتماد کنیم و راز خود را براى او آشکار کنیم و حتى نقطه ضعف به دستش بدهیم.
از نظریات خانواده خود غافل نشوید! هر چه باشد باتجربه ترند و مسلما قصد خیر و خوبى دارند. بهتر است عاقلانه تر و منطقى تر با مسإله برخورد کرده, به دور از احساسات به بررسى خصوصیات شخصیتى او پرداخته, در صورتى که به وصلت تمایل دارید, قاطعانه بخواهید تکلیف شما را مشخص کند. اگر قصد وصلت دارد, به خواستگارى اقدام کند. اگر همچنان قصد داشت شما را در بلاتکلیفى گذاشته و شما دچار اضطراب و مشغولیت فکرى شوید, بهتر است هر چه زودتر این رابطه را خاتمه دهید. البته این طور که راجع به او گفته اید شاید جزو خصوصیات شخصیتى و اخلاقى او, دودلى یا ایرادگیرى باشد که تا به حال بدان سبب ازدواج نکرده است. صداقت باید دوطرفه باشد. دقت کنید بیش از این خود را نسبت به امرى که از آن مطمئن نیستید, وابسته نکنید.
به امید موفقیت و بهروزى.
O خواهر ط.ح ـ هشترود
مشاور: آمنه ملاباشى
دخترى بیست ساله هستم. خیلى زودرنج و حساسم. مشکل من فقدان اعتماد به نفس است. زمانى که در دیپلم تجدیدى آوردم و بعد از چند بار امتحان دادن, قبول نشدم, درس را رها کردم. خانواده من مشکلات زیادى دارند. پدرى مستبد که به سختى براى رفع مایحتاج ما پول خرج مى کند ولى در عوض با برادرانش مرتب مهمانى مى گذارد و براى آنها خرج مى کند. مادرم, ساده لوح است و حرف دلش را همه جا بازگو مى کند. از ابتدا این دو با هم سازگارى نداشته اند. وقتى بزرگتر شدم فهمیدم از کودکى از نقص بینایى رنج مى برده ام و آنها مرا نزد دکتر نبرده اند و عینکى شده ام اما فایده اى نبخشید و فعلا باید پیوند قرنیه کنم. خواهرى کوچکتر از خودم دارم که همیشه مادرم او را با من مقایسه مى کند. مادرم مدام به من مى گوید که تو ازدواج نخواهى کرد. برادر بزرگترم از بچگى مرا آزار مى داد و روى من اسم مى گذاشت! از او متنفرم. به موجودى احساساتى, از همه متنفر, ناامید و افسرده تبدیل شده ام. تنها امید و علاقه من به کتاب و داستان نویسى است. هیچ دوست صمیمى ندارم. مى خواهم بپرسم چگونه شاد شوم؟
حوصله نماز خواندن را هم ندارم ولى هنوز به مرز خودکشى نرسیده ام.
خواهر گرامى!
نامه پردرد شما را خواندیم. از وضع محیط نابسامان خانه تان برایمان نوشته اید. عدم اعتماد به نفس شما ناشى از مسائل زمان کودکى و وضع خانوادگى تان است. دوران کودکى هر فردى و محیط خانواده و برخورد و طرز تربیت والدین, نقش اساسى در شکل بخشیدن به شخصیت فرد و بروز خصوصیات اخلاقى او دارد. این طور که ذکر کرده اید, پدر و مادرتان, دچار مشکلات شخصیتى مى باشند که آن هم مى تواند ناشى از زندگى گذشته, فرهنگ و تربیت خانوادگى, باشد. از ابتداى ازدواج نیز احتمالا بدون شناخت کافى از یکدیگر, دست به تشکیل زندگى زده اند. اکنون آنها از توانایى هاى لازم براى تربیت و برخورد با فرزندان برخوردار نیستند. چرا که وقتى شخصى هویت صحیحى در کودکى و نوجوانى کسب نکند, نمى تواند نقش سرپرست بودن خود را به درستى به سرانجام برساند. مشکلاتى که در سایر اعضاى خانواده است مثلا برخوردهاى غلط برادرتان ناشى از همین وضع است. او تحقیرشدن هاى مادر توسط پدرتان را نظاره گر بوده یا خود نیز تحقیر شده و اکنون شما را آزار مى دهد. مادرتان به غلط شما را با خواهرتان مقایسه مى کند و عزت نفس شما را سرکوب مى نماید. به نظر مى رسد همه اعضاى خانواده, احتیاج به مشاور خانواده دارند تا از آموزش براى روابط صحیح با هم برخوردار شوند. با مراجعه به روانشناس یا مشاور و شرکت در جلسات روان درمانى و در صورت لزوم مصرف دارو تحت نظر پزشک (براى درمان افسردگى تان) مى توانید از روحیه بهتر و اعتماد به نفس بیشترى برخوردار گردید.
آیا تا به حال, سعى در جلب نظر والدین و یا صحبت منطقى با ایشان کرده اید؟ آیا به نکات مثبتى که به احتمال زیاد در وجود آنهاست پرداخته اید یا همیشه نقاط منفى شخصیتشان را دیده اید؟ بهتر است با زبان خوش و به دور از عصبانیت, احساسات خود را با نزدیکانتان بیان کنید و بگویید که چه انتظاراتى از آنها دارید, مثلا به آرامى به مادرتان بگویید که از مقایسه کردن یا تحقیرهاى او ناراحت مى شوید. هیچ پدر و مادرى بد فرزند خود را نمى خواهد, ولى متإسفانه برخى از آنها روشهاى تربیت صحیح و برخورد مناسب با فرزندان را نمى دانند که با مشاوره صحیح و مداوم مى توانند به بسیارى از آنها دست یابند.
استعداد داستان نویسى و علاقه تان به مطالعه, نکته مثبت و ارزشمندى است. این موهبت را نباید دست کم بگیرید. سعى کنید در مطالعه با برنامه ریزى و پرسیدن از اهل فن از کتابهاى سودمند, نفع ببرید. استعدادهاى دیگرى را که احتمالا در شما وجود دارد مى توانید پرورش دهید. در کلاسهاى فرهنگى, آموزشى و هنرى شرکت جسته, سعى در گسترش روابط اجتماعى و یافتن دوستیهاى مناسب (که باعث برطرف شدن تنهایى تان مى شود) بنمایید تا دید روشن ترى نسبت به آینده بیابید.
پیروز و سربلند باشید.
O برادر آ.ن ـ اندیمشک
مشاور: آمنه ملاباشى
برادر گرامى!
مشکلى که اکنون با آن درگیر هستید, گریبانگیر بسیارى از جوانان جامعه ما مى باشد. با توجه به رشد روزافزون جمعیت به خصوص قشر جوان, لزوم برنامه ریزى منسجم و صحیح براى آنها هر روز بیشتر احساس مى شود, چرا که اهمیت درک مسائل مربوط به این دوره, مهم و سرنوشت ساز است و در تعیین سرنوشت جامعه تإثیر بسزایى دارد. ازدواج و تشکیل زندگى و داشتن شغل و کاریابى, براى بسیارى از جوانان مطرح است و لزوم رسیدگى هر چه بیشتر مسئولان امور را مى طلبد. متإسفانه برخى از افراد تحصیل کرده ما موفق به یافتن کار مناسب (به خصوص مرتبط با رشته تحصیلى خود نشده اند) و بیکارند یا در مشاغلى دور از علاقه و رشته خود و حتى در مشاغلى کاذب, مشغول به کارند. یکى از شرایط لازم براى اقدام به ازدواج و تشکیل خانواده, داشتن شغل و درآمد کافى براى گذران زندگى است. به شما حق مى دهیم که درگیرى ذهنى با این دو مسئله اساسى داشته باشید. بهتر است مسئله را بار دیگر با خانواده تان مطرح کنید یا از فرد معتمد و صاحب نفوذى در فامیل و اطرافیان که خانواده او را قبول دارند, بخواهید مشکل شما را با خانواده تان مطرح کند. از افراد خانواده و آشنایان و اقوام جهت کاریابى کمک بخواهید, شاید خانواده با گذاشتن سرمایه اى هر چند مختصر در اختیارتان و یا جستجو بتوانند کار مناسبى براى شما پیدا کنند.
علاقه خالصانه خود به دختر مورد نظرتان را نیز توسط همان آشنا, مطرح کنید. براى ما ننوشته اید میزان شناخت و یا طرز آشنایى تان با دختر چگونه بوده است. در صورت امکان از طریق واسطه, تمایل خود را با خانواده دختر در میان بگذارید و شرایط آنها را بشنوید. اگر بتوانید جلسه اى حضورى براى آشنایى دو خانواده ترتیب بدهید, تا آنها به بررسى معیارها و شخصیت شما پرداخته, شاید حاضر به گذاشتن مهلت براى یافتن کار به شما شوند. اگر کار مناسبى پیدا نکردید بهتر است به یادگیرى علوم و فنون مثل کامپیوتر و کارهاى فنى بپردازید تا توان خود را بیفزایید شاید جهت کارگشایى, موثر باشد. سعى نمایید همیشه خدا و رضاى او را مد نظر داشته, از دست زدن به کارهاى کاذب, در ظاهر پرسود (ولى به ضرر اجتماع) بپرهیزید که روزىرسان خود اوست. در صورت موفق نشدن به وصلت با دختر مورد نظرتان مإیوس نشوید و همه راهها را به روى خود بسته نبینید . ان شإالله فرصتهاى مناسب زیادى در آینده پیش روى شماست.
موفق و موید باشید.
O عشق چیست, عاشق کیست؟
خواهر ن.پ ـ تایباد
مشاور: زهرا آکوچکیان
دخترى هیجده ساله و از اهل سنت هستم و به دلیل تمایل به ازدواج با یک شیعه, تا کنون همه خواستگاران هم مذهب خود را رد کرده ام. مدتى است با پسرى آشنا شده ام. البته او مدت دو سال بود مرتب به من ابراز علاقه مى کرد ولى من به او اعتنا نمى کردم تا آنکه طى چند نامه وضعیت خانوادگى اش را که توضیح داد, دیدم على رغم تمکن خوب مالى پدر, در خانواده آنها اثرى از محبت و احترام و صفا نسبت به یکدیگر وجود ندارد. بیشتر افراد محل در مورد او بد مى گویند و شهرت خوبى در محله ندارد, هم از نظر مصرف مواد و هم ارتباط با دختران, ولى خودش مى گوید همه مردم با من دشمن هستند و بى دلیل در مورد من بدگویى مى کنند. او بیکار است, دمدمى مزاج است. بعد از آنکه حاضر شدم حضورى او را ببینم بر عکس قبل که مدام دنبالم مى افتاد, ساکت و بى اعتنا شده بود! گرچه پدرش یک بار مسئله خواستگارى را مطرح کرده ولى خودش مى گوید تا چهار سال دیگر من اقدامى نمى کنم. گاهى مى گوید تو قابل اعتماد نیستى و نمى توانم تو را بپذیرم, گاه مى گوید چون خیلى دوستت دارم نمى خواهم به پاى من بسوزى و گاه مى گوید تو باید بروى و مرا ترک کنى تا دلم خنک شود. من هم حیران مانده ام با این روحیه ناآرام او چگونه کنار بیایم؟ هیچ کارى نمى کند. روزهایش بیهوده مى گذرد. پدرش مى گوید تا ازدواج نکند به او سرمایه اى نمى دهم. خانواده من نیز, اغلب آنها مثل خانواده پسر با ازدواج ما مخالف هستند.
ـ آیا از اینکه پذیرفتم با او صحبت کنم, فریب خورده ام و کار اشتباهى کرده ام؟
ـ آیا واقعا او در حرفهایش صادق است و اگر بخواهم در مورد او بیشتر بدانم چگونه تحقیق کنم؟
ـ آیا ممکن است همه مردم محله با او دشمن باشند حتى خانواده اش چون هم پدر و هم برادرش مى توانند او را حمایت کنند ولى مى گویند او لیاقت ندارد و اعتنایى به او نمى کنند. البته خودش ادعا دارد نمى خواهد از آنها تقاضاى کمک کند.
ـ او با کوچکترین حرفى به شدت رنجیده خاطر شده گاهى به من بى اعتناست و گاه عنوان مى کند چون خیلى به تو علاقه دارم مى خواهم بروى که با من رنج نکشى.
ـ آیا مى توان به او اعتماد کرد؟ گرچه فکر مى کنم او فرد رویاهاى من است ولى هنوز مى ترسم. هر چه به او مى گویم اقدامى رسمى جهت ازدواج انجام دهد مى گوید چهار سال دیگر, حالا نمى توانم. من از اینکه فریب خورده باشم وحشت دارم.
خواهر گرامى!
از اینکه همکاران مجله و بخش مشاوره را امین خود دانستید و با ما براى ادامه برخورد خود مشورت کردید خوشحالیم و امیدواریم آنچه مى گوییم بتواند کمکى در روش برخوردتان با مسائل پیش روى شما بنماید.
با توجه به آنچه از چگونگى شروع رابطه خود با پسرى که وضعیت او را تا حدى توصیف کرده اید نوشته اید, باید متذکر شویم:
عاشق شدن یک معامله است که فرد ((خود)) را با ((معشوق)) معامله مى کند. حال اگر مى خواهید ببینید آیا شما عاشق واقعى هستید, ببینید آیا چیزى که خود را با آن معامله مى کنید ارزش این معامله را دارد؟ عشق واقعى عامل رشد و تعالى انسان است. عاشق واقعى چیزى بهتر از آنچه ((او هست)) را براى معشوق خود مى خواهد. عشق, به انسان فرصت بهتر شدن را مى دهد. من اگر عاشقم بایستى راه کامل تر شدن را براى آن که دوستش مى دارم هموار کنم. به خاطر خواسته هاى خودم او را محدود نکنم و نخواهم او مثل عروسک کوکى در دستان من باشد. عشق, آزادى اندیشه را به ارمغان مىآورد. اگر تنگ نظرى, جزمى نگرى, اسارت فکر و روان در پى چنین خواستنى باشد, عشق نیست بلکه بازى و هوس ((لهو و لعب)) است.
دوست داشتن که ظرفیت فکر و روان را بیشتر نکند, عشق نیست, سرگرمى است. من اگر دوستدار کسى هستم باید او را به خاطر خودش بخواهم نه آنکه او را به خاطر کمبودها, حقارتها, تنهایى ها و نیازهاى خودم بخواهم. اینجا محور ((من)) هستم نه معشوق. این رابطه استثمارگرانه است. عاشق ((کاذب)) وقتى نیازهایش برطرف شد و از دوستى دیگرى اشباع شد و با چیرگى بر دیگرى حقارتهایش را جبران کرد و خود را پروراند, از ((معشوق)) دیروز دلزده و خسته مى شود. او را تحقیر مى کند, از او مى گریزد یا طرد مى کند. این رابطه, خسرانآور است. عشق واقعى با آرامش, رشد و کمال, زیبایى و لذت درونى همراه است. گرچه ممکن است فرد عاشق رابطه هاى خود را در مقایسه با معشوق کمرنگ کند ولى از پرتو عشق واقعى, فرد عاشق, زنده تر, کوشاتر, پویاتر, موثرتر و مصمم تر در جامعه خویش ظاهر مى شود.
شما خواهر گرامى, هر چه در این باب بگوییم, آنچه باید بگوییم نیست. به دلیل محدودیت در پاسخگویى, به همین اندازه بسنده مى کنیم. خود قضاوت کنید, آیا این احساس, غلیان هیجان فرد جوانى نیست که براى اولین بار در یک بازى درگیر شده است, یا عشقى واقعى است؟ شما مى گویید تا کنون نسبت به هیچ کس چنین احساسى نداشته اید. تفاوت مذهب تنها عاملى نیست که بتواند مانع خوشبختى باشد. شیعیان و سنیان در بسیارى از نقاط ایران با هم قوم و خویش بوده و مراوده خانوادگى دارند و در کمال صمیمیت با یکدیگر حشر و نشر دارند. آنچه در آینده شما را با دشوارىهایى روبه رو خواهد کرد نه مذهب است و نه سن و سال, بلکه شخصیت هر دوى شماست. با خصوصیاتى که از آن فرد برشمرده اید به نظر مى رسد ایشان مشکلات شخصیتى و روانى داشته باشند. مگر ممکن است یک نفر خوب و بى عیب باشد ولى شهرت بدى در محل داشته باشد یا همه حتى خانواده اش با او بد باشند؟! اغلب فرد خاطى وقتى دیگران را بد مى دانند, خانواده اش تنها کسانى هستند که به شدت از او دفاع مى کنند. فکر نکرده اید او چرا اینقدر بدبین است؟ چرا هنوز هیچ شغل و هدفى در زندگى ندارد؟ حتى نمى داند چه مى خواهد و چکار باید انجام دهد. خود را به دست روزگار سپرده و ایام را با بطالت سپرى مى کند. به طورى که حتى پدرش حاضر نیست به او سرمایه دهد! کسى که نمى داند چه بکند چگونه قادر خواهد بود نیازهاى فرد دیگرى را ببیند و خود را مسئول برآوردن آن بداند و به خاطر آن تقلا کند؟!
اگر عاشق واقعى بود, باید عشق او را به تکاپو و تلاشى بیشتر وادار کند و به جاى وعده و وعید دادن, با احساس مسئولیت بیشترى نسبت به خودش, شما و آینده برخورد مى کرد.
آیا تنها به خاطر احساس حقارت و تنهایى اش نبوده که به شما نزدیک شده است؟ گفتید او قبلا نیز چنین تجربه هایى داشته و حالا نوبت شماست. هر چه سرسختى شما بیشتر بوده, او احساس هیجان بیشترى مى کرده و احساس تغییر در زندگى روزمره و بى هدف و پوچ خود داشته است. حالا که شما را به زانو در آورده و در مقابل اصرارهاى خود تسلیمتان کرده, حاضر شده اید با او ملاقات داشته باشید, خیلى چیزها برایش تمام شده یا در دوگانگى احساسى درگیر شده است. به شما بى اعتنایى مى کند تا تحقیرتان کند. حتى خودش نمى داند چه مى خواهد, و هدف مشخصى ندارد. او از نداشتن هویت باشخصیت و منسجمى رنج مى برد. مى تواند بى ثباتى هویت هم براى خودش و هم دیگران به شدت دردآور و ناراحت کننده باشد.
افسردگى, سرخوردگى و یإس در فرد جوان مى تواند چنین حالاتى را ایجاد کند. لازم است بیش از این خود را درگیر او و احساساتش نکنید. شما براى حفظ خودتان مشکل دارید چه رسد به اینکه بخواهید به چنین فرد مشکلدارى به این شکل غیر منطقى, با مایه گذاشتن از غرور و شخصیتتان کمک کنید.
او از نوعى اختلال شخصیت احتمالا رنج مى برد و نیازمند کمکهاى جدى روانپزشک و مشاوره است.
اگر ملاقاتها با اجازه و نظارت والدین بوده و چارچوب اخلاقى رعایت گردد و منظور از آن انتخاب همسر باشد اشکالى ندارد. به نظر مى رسد فعلا چیزى به عنوان ازدواج مطرح نیست. اغلب افراد خانواده شما و او با ازدواجتان مخالفند. پدر و برادر وى, او را فردى غیر مسئول و غیر قابل اعتماد مى شناسند, خودش هم که حرفهاى ضد و نقیض زیاد مى زند و حتى تمایلى به ازدواج ندارد و بهانه هاى مختلفى را مطرح مى سازد.
در ازدواج گرچه علاقه و وجود احساسات لازم است ولى کافى نیست. همیشه براى تصمیم گیرى نهایى در ازدواج بایستى به احساسات و عواطف لگام زد و عقل و منطق را درگیر کرد و در نهایت با همه بررسى ها و تحقیق, به خدا اتکال نمود و با توکل به فضل او اقدام کرد.
سعى کنید مرورى به زندگى, روابط و انتظارات خود از زندگى و فرد مقابل داشته باشید. اگر خیلى به او علاقه مند شده اید راهنمایى اش کنید با روانپزشک, و با راهنمایى روانپزشک با یک مشاور خوب ارتباط برقرار کرده و مسائل خود را مطرح نماید تا از نظر درمانهاى روانپزشکى به او کمک شود. او از نظر روانى در شرایط بسیار بى ثبات و غیر قابل اعتمادى قرار داشته و نیازمند کمک است. البته نه کمکى که شما با قربانى کردن خود یا درگیر کردن عواطف و احساسات خود بخواهید بکنید. لازم است او توسط درمان و مشاوره نسبت به وضعیت بد خود بینش پیدا کرده و اقدام به درمان بنماید. نزدیک شدن زیاد شما به او در این حالت نه تنها به او یا تعیین تکلیف شما کمکى نمى کند که وضعیت را بدتر و پیچیده تر مى سازد. با شرایط موجود, بهترین کمک و خدمتتان به او و خودتان تشویق وى به درمان است. این فرد با این وضع روانى و روحى, هر تصمیمى که براى زندگى خود یا شما بگیرد, نمى تواند روى آن پاىبند باشد و محکم و مصمم بر نظر خود بایستد. اگر محبتى نسبت به او در خود مى بینید و واقعا او هم نسبت به شما محبت دارد, آنچه را که گفته شد انجام دهید. از او بخواهید و حتى تصمیمتان مبنى بر ازدواج را به درمان او مشروط کنید و خانواده اش را به جاى خودتان درگیر درمان او بنمایید. به هیچ وجه خودتان شخصا اقدام نکنید که درگیرى بیشتر عاطفى تان مسائل را بغرنج تر کرده و آسیب بیشترى به شما مى زند.
با دعاى خیر براى شما.