سخن اهل دل (اشعار)
شطح ماه
(ویژه سبک معاصر اصفهانى)
مى تواند سرمه در کار سخن سنجان کند
هر که ـ ((صائب))! ـ بال شهرت در صفاهان وا کند
کوزه پر مى کنار حوض پر از ماه
چتر چراغان تاک, عطر شبانگاه
مى, مىآتش سرشت: سرکش و گیرا
شب, شب اردیبهشت: دلکش و کوتاه
کوزه پر از بوى باده, من پر الهام
ماه لب حوض بود, من لب درگاه
یک نفر آمد رداى نور به تن داشت
چین قبایش غبار خستگى راه
رفت لب حوض و باده خرج صفا کرد
رند گریبان دریده, مرشد آگاه
کاسه کشکول او ز قهقهه سر رفت
حق حق و هیهاى, گشت قهقه و قهقاه
چرخ زنان از هزار حلقه گذشتیم
قصه موج و خزه, نسیم و پر کاه
رقص سماع سپیده در چمن شب
ذکر گواراى آب در نفس چاه
کوزه خالى کنار حوض نظر کرد:
حوض پر از ماه بود, من پر الله
شهرام محمدى (آذرخش)
شعر سپید
شیرین ترین روز سالى, رنگین ترین روز عیدى
روزى چه روز عزیزى! صبحى چه صبح سعیدى!
پیراهن شوق شبلى در گرد باد سماعى
پاداشن ذوق حلاج در سنگسار امیدى
از پشت دیوار تردید هرگز تو را کس نفهمید
چون طرز صائب غریبى; چون فکر بیدل بعیدى
تإویل باغ تبسم در هرم جان جنیدى
تنزیل عطر تکلم در باور بوسعیدى
تسبیح پیر هراتى تمهید عین القضاتى
در مهر, اول کلامى; در عشق اول شهیدى
تفسیر طوفانى من! تنزیه قرآنى من!
با طرح ویرانى من, در من چه ها آفریدى!
در صولت صوفیانه مى بینمت عاشقانه
روحى چه روح بلندى! شعرى, چه شعر سپیدى
یک حرف اما شگفتى; یک شطح اما عظیمى
در مجلسى شمس تبریز, در محفلى با یزیدى
در کوچه روشنایى بار سفر مى گشایى
قصر قمر را دریچه, قفل سحر را کلیدى
خسرو احتشامى
غریب دشت
به جام عشق, مى نور ناب مى خواهم
دلى به روشنى آفتاب مى خواهم
مریز درد تعلق به جام من, ساقى
من از زلال تجرد شراب مى خواهم
هواى میکده ام باشد و سر مستى
هلاک عشقم و حال خراب مى خواهم
شراب اشک زند موج در پیاله چشم
ز شرحه شرحه دل هم کباب مى خواهم
مرا چکار به تسنیم و کوثر است که من
ز چشمه عطش عشق, آب مى خواهم
ز جسم, پرورش روح مدعاى من است
ز باده نشإه و از گل گلاب مى خواهم
سر تفرج آفاق عشق را دارم
دلى چو مهر فلک هم رکاب مى خواهم
کجاست طور تجلى؟ غریب این دشتم
به جلوه طلعت او بى حجاب مى خواهم
فسرده است کسى در من اى طراوت عشق
براى گلشن جان آب و تاب مى خواهم
مگر دریچه صبحى شود به رویم باز
ز آه نیمه شبى فتح باب مى خواهم
به پیرى آینه ام را گرفته زنگ ملال
صفاى سینه عهد شباب مى خواهم
ندیده ام ز جهان کام و طرفه این ((صاعد))
که جمله اهل جهان کامیاب مى خواهم!
محمدعلى صاعد
جهان رنگ
دلى داریم افق پیماتر از بال پرستوها
چه خواهد کرد با پرواز ما تدبیر باروها
بلند همت خود را مکن با سرو اندازه
که از بى حاصلى دارد حکایت بانگ کوکوها
ز چشم پلک پوشت کج خیالان هر چه مى پرسند
به خاموشى اشارت مى کند شمشیر ابروها
چه درد است اینکه از بى دست و پایى هاى صیادان
بیابان مرگى وحشت کند تعقیب آهوها
گرانى هاى خوبان را غرور پوک مى بیند
سبک مغزى که نشناسد گهرها را ز گردوها
اگر از داورىهاى شما رستم, بهشت از من!
که دارد پارسنگ از لطف داور آن ترازوها
خدایا! کودک ذوق مرا چشم جهت بین ده!
چه حکمت داشت بازیگوشى هوش ارسطوها؟!
برو نرگس! تو دائم در جهان رنگ مى بینى
صداى دوست مى خواند مرا سوى فراسوها
نرگس گنجى
غزل راز
گوش وا کن پرده هستى پر از آوازهاست
چشم بگشا این چمن دنیاى چشم اندازهاست
هر بلور شبنمى, آئینه اى از رازهاست
در دل هر ذره اى دنیایى از اعجازهاست
هر رگ ابر بهارى ترجمان گریه اى
هر گل اشکى, زبان روشنى از رازهاست
سازها در پرده ها کوک است و از اعجاز عشق
پرطنین گوش فلک از گوشه آوازهاست
گردش پرگار ما بر دور باطل دور زد
منزل پایانى ما نقطه آغازهاست
گاه پرواز اى کبوتر اوج بى پروا مگیر
آسمان نیلگون جولانگه شهبازهاست
بال بگشا تا گذر از پهنه امکان کنى
عالم ایجاد در زیر پر پروازهاست
صد غزل راز است پنهان در نگاه آن غزال
آهوان نازش الهام سخن پردازهاست
یک شب از باغ نگاهش نازها چیدم هنوز
جمله ذرات وجودم مست عطر نازهاست
هر پگاه از دیدگانم مى چکد اشک امید
چشم شبنم پوش من آئینه دار رازهاست
احمد سنماریان (امید)
کودکى
تمام هستى من کشف هاى کوچک بود
تمام زندگیم, آفتاب و میخک بود
گلوى سبز گیاهان, و شاخ و برگ صدا
تمام حنجره ها, لانه چکاوک بود
هنوز قصه آن پشت بام یادم هست
که آشیانه خوشبختى دو لک لک بود
هنوز خاطره مشق هاى کودکیم
که صفحه صفحه آن, سهم بادبادک بود
براى کودکى از نسل کنجکاوىها
کسل کننده ترین هدیه ها عروسک بود
زمان کودکى من, دریچه هاى شهود
اگر چه بسته ولى دست کم مشبک بود
در آن اصالت یکدست, آن صداقت محض
جهان, خلاصه اى از لحظه هاى کوچک بود
شما, شبیه به آدم بزرگ ها هستید
ولى شبیه خودش بود, آنکه کودک بود
زیبا طاهریان