سرود فردا
الهه رضایى
برادر یا خواهر جلالى ـ اصفهان
همان طور که مى دانید در ادبیات این دیار مرسوم بوده و هست که اگر شاعر یا نویسنده اى بخواهد قسمتى از شعر یا نثر شاعر یا نویسنده اى دیگر را در لابه لاى نوشته اش بیاورد, باید آن را داخل گیومه اى قرار داده; در پاورقى نام آن شخص را ذکر نماید و اگر آن نوشته آنقدر مشهور و معتبر بود که هر کسى با دیدنش مى فهمید که این مطلب از کیست, مى توان فقط به آوردن آن در گیومه اکتفا نمود. بیت اول شما چنین حالتى دارد و ما آن را از یکى از شاعران نسبتا مشهور معاصر شنیده ایم. همچنین در باره مضمون شعر شما که پند و نصیحت است, باید گفت که در دوران ما که تمامى علوم تفکیک شده; مى توان به این گونه مضامین در علومى دیگر از جمله جامعه شناسى, روان شناسى و مشاوره پرداخت. اگر مى بینیم شاعران بزرگى همچون سعدى و مولوى به اندرز مى پردازند تنها به این دلیل است که در زمان آنها ادیب به معناى فیلسوف, منجم, فقیه, مفسر, جامعه شناس, پزشک, مهندس و ریاضى دان بوده است. چرا که در آن زمان هنوز علوم به صورت طبقه بندى شده نبود و کسى را عالم مى نامیدند که جامع تمامى علوم باشد و حال که در زمان ما هر علمى شاخه اى خاص خود دارد بهتر است که به صورتى تخصصى تر عمل نموده و به شعر به دیده هنرى اعجازآمیز بنگریم و آن را ابزارى براى خلق زیبایى هاى لفظى و شگردهاى تصویرى و خیالى قرار دهیم و البته فراموش نکنیم که تنها شعرى ماندگار است که متعهد باشد.
شما در شعر خویش دو اشکال قافیه دارید و آن این است:
در امور خویش سرگردان مشو
نوعروس چشم نامردان مشو
در این بیت سرگردان را با نامرد قافیه کرده اید که اشتباه است. چرا که سرگردان با مردان قافیه نمى شود چون همان طور که پیشتر نیز گفته ایم حروف الحاقى جزو قافیه محسوب نمى شوند. همچنین در بیت آخر:
خواهرم اى دختر ایران زمین
از جلالى بشنو و پندى پذیر
((زمین)) را با ((پذیر)) قافیه کرده اید که این نیز اشتباهى واضح است.
موید باشد.
فاطمه سبزه پرور ـ نظرآباد
غزلى با عنوان ((دیده به راه)) برایمان فرستاده اید که قابل تقدیر است. بحر زیبایى را براى عاشقانه سرودن انتخاب کرده اید. همچنین زبانى امروزى و روان دارید. در مصراع دوم بیت اول گفته اید:
((تا فصل شب نشین دریا, دیگر براى همیشه سر آید))
بهتر بود مى گفتید:
((تا فصل شب نشینى دریا ...))
همچنین در مصراع دوم بیت سوم:
((چون حس بى پناهى و غربت, در چشم هر رهگذر آید))
اگر بگویید:
((چون حس بى پناهى و غربت در چشمهاى رهگذر آید))
اشکال وزنى آن جبران مى شود.
در بیت چهارم: ((امروز در نگاه پرستو, پژمرده آرزوى پریدن ...))
واژه پژمرده, نیازى به همزه ندارد.
بیت آخر شما این است:
((اى تا همیشه نام تو جارى, در چشمه ها به وقت شکفتن
من تا همیشه به راهم تا کى صداى گریه ((بیگناه)) سر آید.))
اول اینکه چشمه ها با شکفتن ارتباط مستقیمى ندارند و اگر به جاى ((چشمه ها)) مثلا ((دشت ها)) مى گذاشتید, ارتباط نزدیکتر مى شد. دوم اینکه در مصراع دوم فکر مى کنیم ((چشم)) را جا انداخته اید: ((من تا همیشه چشم به راهم ...)) و در آخر, بیگناه ـ که در پایان نامه تان نوشته اید تخلص شماست ـ لزوما نباید در این مصراع گنجانده شود, چون هم از لحاظ وزنى زائد است و هم از نظر لفظى. ضمن اینکه شاعر مجبور به آوردن تخلص خود در پایان غزل نیست و این تنها قاعده اى است که در قدیم مرسوم بوده است.
در پایان باید بگوییم شما استعداد ادبى خوبى دارید; از آن بهره بجویید و سطح مطالعه خود را بالا ببرید. این چند اشکال کوچک هم تنها به این دلیل بوجود آمده است که شما بحرى مشکل و طولانى براى شعر گفتن انتخاب نموده اید و این ما را به یاد شعرهاى سیمین مى اندازد. در هر حال منتظر آثار دیگرى از شما هستیم.
علیرضا فتحى ـ کیش
شعر ((زن)) را بسیار زیبا آغاز کرده اید:
((قشنگ
مثل خودش))
اما جمله بعد حالت شعارى و تکرارى به خود گرفته است:
((به لطافت چکه اشک و شکستن بغض
باغ صفا و تبلور انس
شاهکار عالم خلقت ...))
و اما پایان خوبى هم دارد:
((نبینمت بنشینى
خموش و غریب))
در شعر دوم شما با عنوان ((بهترین بهترین ها)) جملات به صورت تلگرافى است:
((پیام عشق و نواست
چونکه ایمانش
نمونه است به دنیا
ظریف عطر خیال
بزرگ آیه هستى
عجب ز احسانش ...))
گویى که جبرى شما را وادار نموده است جملات را بریده بریده و کوتاه بیان کنید. جمله:
((به جان هر باور
دوست دارمت مادر))
جمله زیبایى است و نوع سوگند شما هم بسیار دلنشین است. نهایتا باید بگوییم که از سبک و سیاق شعر شما پیداست که مى توانید خوب شعر بگویید, اما به طور کلى از آوردن ترکیبات و جملات کلیشه اى و تکرارى برحذر باشید و به دنبال مضامین نو بگردید:
((در بند آن مباش که مضمون نمانده است
یک عمر مى توان سخن از زلف یار گفت))
موفق باشید.
ستاره وحدت پرست ـ مشهد
مثنوى ((ناز چشمان تو)) آغاز خوبى دارد. ترکیب ((تا دورهاى آشنایى)) ترکیب زیبایى است. بیت دوم شما این است:
((کى مىآیى و مرا از غم رهایم مى کنى
چشمهایت را چراغ راه تارم مى کنى))
جمله ((مرا از غم رهایم مى کنى)) اشکال دارد, یا باید مى گفتید ((رهایم مى کنى)) و یا ((مرا رها مى کنى)) اما شما دو ضمیر من و ام را یکجا به کار برده اید, بهتر بود مى گفتید: ((کى مىآیى و مرا از غم رهایى مى دهى)) ضمن اینکه این بیت اشکال قافیه هم دارد; در این بیت واژه ((مى کنى)) ردیف است و دو واژه ((رها)) و ((تار)) به عنوان قافیه به کار برده شده است و همان طور که مى بینید بین این دو واژه هیچ گونه هماهنگى وزنى وجود ندارد.
همین اشکال در این بیت مشهود است:
((کى مىآیى و مرا با خود ز اینجا مى برى
با نگاهى پر تبسم از دلم دل مى برى))
در این بیت نیز ((اینجا)) و ((دل)) به اشتباه, قافیه شده اند.
غزل دوم شما نیز داراى اشکالات فراوان عروضى و وزنى است. غزل سومتان نیز گرچه اختلالات وزنى کمترى دارد اما هنوز نتوانسته اید به یک وزن یک دست و روان دست یابید. هر چند ذهن موزونى دارید و قریحه شعرى شما نیز خوب است, اما این کافى نیست. استعداد نیاز به پرورش دارد. به شما پیشنهاد مى کنیم کتاب عروض و قافیه دبیرستان را مطالعه بفرمایید و با اوزان عروضى آشنا شوید, سپس اشعارتان را تقطیع کرده; اشکالات جزئى آن را رفع نمایید.
شعر ((چه فرقى مى کند دیگر ...)) شعر نوى نیمایى است و همان طور که مى دانید شعر نو وزن دارد. در این شعر نیز وزن واحد رعایت نشده است. شعر را با وزن ((مفعول مفاعلن فعولن)) آغاز کرده اید. سطر بعد وزن شما ((فعلاتن فعلن)) شده است و به همین شکل تا آخر, هر سطر وزنى دیگر دارد و حتى گاهى اصلا وزن را رعایت نکرده اید.
اگر مایلید در قالب سنتى یا نوى نیمایى شعر بسرایید, ملزم به رعایت قوانین عروضى هستید و مادام که شعر شما در قالبى سنتى اما با اشکالات عروضى باشد نمى توان در باره مضمون آن سخن گفت. پس صحبت از معنى و مضمون را به وقتى دیگر موکول مى کنیم و امیدواریم تا آن زمان برایمان شعرهاى بهترى بفرستید.
شعرهاى خوبتان را چشم در راهیم.