گلگشتى در بوستان معنا
غلامرضا گلى زواره
بررسى و تجزیه و تحلیل دیدگاههاى بانوى تازه مسلمان شده اهل زلاندنو در باره تشیع, انقلاب اسلامى, حجاب, زنان ایران
در آستانه مسافرت
آنا واردوودWood Ward Anna) ])1993 ـ 1957م] دخترى است از سرزمین زلاندنو, واقع در قاره اقیانوسیه و در مجاورت کشور استرالیا. هنگامى که یک دانشجوى ایرانى به نام بیژن در انگلستان مشغول تحصیل بود, ((آنا)) هم در همان دانشگاهى که بیژن درس مى خواند تحصیلات خود را پى مى گرفت, بیژن در دانشکده ناتینگهام انگلیس در رشته کامپیوتر درس مى خواند, شرایط به گونه اى فراهم گردید که پسرى دانشجو از ایران با دخترى اهل اوکلاند زلاندنو ازدواج کند و زنى که در یک شرایط فرهنگى و اجتماعى ویژه اى دوران نوجوانى و جوانى خویش را سپرى کرده به کشور جمهورى اسلامى ایران مهاجرت کند و با اوضاع این کشور, در شرایطى که جنگ تحمیلى سختى, شیعیان ایران را در آزمونى مهم قرار داده بود, آشنا شود. اما به رغم تمایل ((آنا)) براى بازدید از ایران و جلوه هاى فرهنگى, تاریخى و مذهبى آن, با تبلیغات منفى اطرافیان و نیز نارضایتى شدید آشنایان خویش روبه رو است, مادرش خاطرنشان مى کند:
روز اول سپتامبر 1983 میلادى برایم غم انگیز و اندوهبار است زیرا در این زمان دخترم با هواپیما به سوى ایران رفته است. او باید از رفتن به این سرزمین سر باز مى زد زیرا هم آثار یک انقلاب خونین اوضاع آن را دگرگون ساخته و هم اکنون درگیر جنگى بى رحمانه و هولناک با دشمن دیرینه خود, عراق, است.
((آنا)) در آغاز این سفر بیست و شش بهار را پشت سر نهاده بود. خود ((آنا)) هم یادآور مى شود:
همه تلاش کرده بودند مرا از رفتن به ایران باز دارند, حتى روحانى باوقارى که نماینده ایران در زلاندنو بود, وقتى به او گفتم که قصد دارم از کشور آشفته و آشوب زده اش دیدن کنم, از یارى و همکارى در این زمینه شانه خالى کرد, سرى تکان داد به تإیید و براى من آرزوى موفقیت و خوشبختى کرد اما هیچ کمکى براى گرفتن روادید (ویزا) نکرد. با وجود این و بر خلاف همه اینها, من اکنون در آستانه ورود به ایران بودم, آزادانه تصمیم گرفتم و در پى انجام این تعهد هرگز حتى لحظه اى تردید در وجودم راه نیافته بود, بیژن مردى که مى خواستم با او ازدواج کنم در ایران بود, ((آنا)) در جاى دیگر به خواننده گوشزد مى کند:
در درون من آرامش و سکون با توفان و هیاهو در ستیز بود, توفان پرسش هاى بسیار, نگرانى ها, آشفتگى ها و ترس ها که تخم آن را دیگران در وجودم افشانده بودند و در کابوس هایم پژواکى همواره و همیشه داشت. آرامش, اعتماد, پذیرش و احساس نشاط و شادمانى در قلب ماجرا ... احساس مى شد که این کار نوعى جنون است مثل رها شدن و پرت شدن از فراز یک صخره به درون تاریکى, کارى که بر خلاف همه هشدارها و اخطارها بدان روى آورده بودم, اما در ژرفاى وجودم, در کانون هستى و حیاتم آرامش و سکون سیطره داشت, یقین و اطمینان داشتم که این همان جایى است که در این لحظه خاص از زندگى خود مى توانستم در آن باشم.
((آنا)) اشارات روشن دیگرى به ممانعت هاى اطرافیان دارد:
در خانه, دوستان, خویشاوندان با لابه و التماس از من خواسته بودند که از این کار در گذرم, حتى تهدید کرده بودند, روزها و هفته ها در این باره سخن گفته بودند; با این حال در آخرین مهمانى که در زلاندنو به عنوان خداحافظى با من برگزار شد, شرایط متفاوت بود, عمو ((دن)) که اغلب با ترشرویى, خشونت و بدخلقى با من روبه رو مى شد آن شب وقتى مهمانى را ترک مى کرد گفت: چه ماجراهایى در پیش روى توست اما اگر من هم مثل تو آزاد و جوان بودم شاید همین کار را مى کردم! مى دانستم که او و دیگران در فراسوى ترس ها و نگرانى ها به من رشک مى برند زیرا فرصت خوبى به دست آورده بودم تا به سرزمین ناشناخته اى گام بگذارم. حتى ((ریچارد دوود)) سفیر زلاندنو در تهران نسبت به شرایط و موقعیت ((آنا)) در ایران ابراز نگرانى کرده بود.
سرانجام این مسافرت صورت گرفت و ((آنا)) ماجراى عزیمت به ایران و روابطش با خانواده بیژن, برخى خویشاوندان این خانواده, اماکن مذهبى, محیط اجتماعى و سیاسى و مسافرت هایش را به مناطق مختلف مشهد, اصفهان و شیراز به رشته نگارش در آورد. این سفرنامه که صبغه اى داستانى دارد و در مواردى شکل گزارش گونه اى به خود مى گیرد, در ایران تحت عنوان ((بوى عطر گلاب)) توسط ساغر ساغرنیا به فارسى برگردانیده شده و در قطع وزیرى و با 314 صفحه همراه با تصاویرى از دوران زندگى ((آنا)), انتشارات کویر در سال 1379 به طبع آن مبادرت نموده است.
اوصاف فرهنگى اجتماعى بانوان ایرانى
((آنا)) قبل از حرکت به سوى ایران از سوى دوستانش دعوت نامه اى براى رفتن به بحرین دریافت کرد. او پیشنهاد آنان را پذیرفت و مدتى کوتاه در این کشور عربى اقامت گزید, در اینجا هم, همه مى کوشیدند وى را تشویق کنند که از رفتن به ایران منصرف شود, اما دوست ((آنا)) یعنى خانم تریلبىTrilby) ) که با فردى ایرانى به نام احمد ازدواج کرده بود, نسبت به این تصمیم ((آنا)) خوشبین بود و وى را مورد خطاب قرار داد و گفت: آنقدرها هم که مى گویند بد نیست, هرگز آن گونه نیست که مى گویند. ((آنا)) در وصف بحرین مى نویسد:
((تنها دو هفته آنجا بودم. هنوز چهره مردانى را که در فرودگاه دیده بودم به یاد مىآوردم: با پوست هاى سیاه و رداهاى سفید, با لباس هاى بلند و گشاد ... به یاد مىآورم زنانى را که در بازار, پشت روبند سیاهشان پنهان شده بودند و با چشم هاى سیاه و سرمه کشیده از پشت روزنه هاى روبندها تماشا مى کردند. پژواک تکرار صداى موذن در تاریکى خفیف هواى گرگ و میش در تمام شهر جارى مى شد. گویى که از آسمان فرود مىآید. این صداها خاطره مراکش را برایم زنده مى کرد. نخستین تجربه دیدارم از یک سرزمین اسلامى که پنج سال پیش در سال 1978م به آنجا سفر کرده بودم.)) (ص 12 کتاب)
((آنا)) در ایران و در مسجد کوچکى در حضور یک روحانى به اسلام روى آورد و نامى مذهبى براى او تعیین گردید:
ملا روبه رویم نشست, هرگز سرش را بلند نمى کرد که به من نگاه کند, بیژن سخنان او را ترجمه مى کرد: آیا مى خواهى به دین اسلام مشرف شوى؟ سرم را به تإیید تکان دادم و به فارسى گفتم: بله. پرسید چند خدا وجود دارد؟ پاسخ دادم یکى و شریکى ندارد, سوال کرد: عیسى مسیح که بود, توضیح دادم: یکى از پیامبران الهى, چونان محمد(ص) پیامبر بزرگ اسلام ... بنا به اعتقاد مسلمانان اسلام تکامل و تسلسل طبیعى مسیحیت است و من نیز مسیح را همین گونه مى دانستم و مى شناختم. ملا سرش را به تإیید تکان داد و گفت: این کلمات مقدس را از قرآن مجید بعد از من تکرار کنید: بسم الله الرحمن الرحیم. او کلمات را با لحنى خوش و آهنگین ادا مى کرد. تمام کوشش خود را به کار بستم تا کلمات و صدا را تقلید کنم. آنگاه دعا و اوراد طولانى به پایان رسید و ملا چند لحظه اى با بیژن صحبت کرد. بیژن پرسید: نام زهرا را دوست مى دارى؟ یک نام زیباى اسلامى است, نام دختر محمد (پیامبر اسلام) است و بدین ترتیب با تکان دادن سر مرا به پذیرش آن وا داشتند, زهرا نامیده شدم. (ص 33 کتاب)
او از پوشش بانوان ایران تصورى مثبت دارد و مى گوید:
روسرى صغرا (زن خدمتکار خانه بیژن) هیچ گاه از سرش نمى افتاد و مدام آن را روى سرش جا به جا مى کرد که نلغزد و مویش دیده نشود. به راستى از این بابت مسلمان خوبى بود که مردان را وسوسه نمى کرد تا با دیدن زیبایى گیسوان خاکسترىاش دچار گناه شوند ... با بررسى و مطالعه, این نکته را دریافته بودم که دستور آسمانى پیامبر اسلام به زنان این بوده است که آنان باید در پوشش و لباس خود و در عمل نیز جانب عفاف و نجابت را رعایت کنند. (ص 126 ـ 127)
چون خانمى براى ((آنا)) توضیح مى دهد نباید لباسى بپوشد که مردها وسوسه شوند و به او نگاه کنند, در خصوص این توضیحات چنین اظهار نظر مى کند:
توضیحات او شاید بیش از هر چیز دیگرى که در دوران اقامت در ایران فرا گرفته بودم مى توانست تفاوت, فاصله و ورطه هولناک و عظیم فرهنگى میان اسلام و شیوه هاى زندگى غرب را نشان دهد. احساس مى کردم که این خطا و گناه (زمینه سازى براى تحریک مردان) چه مسوولیت وحشتناکى است که بر دوش زنان نهاده شده است اما در فرهنگ ما زنان از روى بى احتیاطى, با شیوه هاى رفتار و لباس پوشیدن خود, چقدر مردها را آزار مى دهند. به نظرم مى رسید که هر فرهنگى چیزهایى دارد که فرهنگ هاى دیگر مى توانند از آن بیاموزند. (ص 134)
در جاى دیگر در خصوص پوشش زنان و حجاب اسلامى چنین اظهار نظر مى کند:
وقتى سوار هواپیماى ترکیه (هنگام ترک ایران) شدیم یکى از کارکنان به من گفت: حالا مى توانید چادرتان را از سرتان بردارید و من چادرم را برداشتم ولى براى لحظه اى زیر نگاه غریبه ها که گویى به من خیره شده بودند احساس خطر کردم; گویى هر لحظه ممکن بود مورد حمله قرار گیرم. اینجا بود که اندکى از آنچه را که زنان ایرانى در گذشته به هنگام کشف حجاب احساس کرده بودند, دریافتم. من نیز با برداشتن چادرم احساس اضطراب, بى وفایى و خیانت مى کردم. انگار به طریقى به انکار ارزش هاى کشورى (اسلامى) برخاسته ام. (ص 307)
((آنا)) ازدواج بر اساس شهرت اجتماعى, مال و مدرک و یا حالتى شتابزده را مورد تإمل قرار مى دهد, و خاطرنشان مى نماید:
سنت کهنه از پیش تعیین شده, یعنى شیوه قبیله اى که از هنگام کودکى که به اسم نامزدى به عمل مىآورند در ایران برافتاده است, اما به جاى این شیوه کهنه از یک تغییر شکل زیرکانه استفاده مى شود, یعنى انتخاب و ازدواج بر اساس موقعیت ثروت خانواده ها و نیز تحصیلات و شهرت اجتماعى افراد و نه عشق. اغلب ازدواج ها به نحوى اجتناب ناپذیر بر پایه اطلاعات صورى, سطحى و شناختى شتابزده از یکدیگر انجام مى شود. (ص 166)
او در این خصوص یادآور مى شود:
اینجا در باره ازدواج یک زن جوان معمولا دیگران تصمیم مى گیرند و اگر زن به طبقه بالاتر جامعه تعلق داشته باشد ازدواج او حساب شده است; در این حال او باید با مردى ازدواج کند که به شکلى مناسب, دولتمند و ثروتمند باشد و زمینه خانوادگى و سابقه اى همانند یا مشابه دختر داشته باشد ... .(ص 212)
او از برخى چشم و هم چشمى ها که در میان عده اى از زنان ایرانى دیده مى شود گزارشى آورده و با رد چنین رفتارى, ضمن آنکه اطرافیان تإکید دارند او هم از این شیوه پیروى کند, در خصوص برنامه عروسى خودش مى نویسد:
تصمیم داشتم وارد میدان رقابت و چشم و هم چشمى بسیارى از زنان ایرانى که مى شناختم نشوم. آنچه من در قلب خود احساس مى کردم بسیار مهمتر از چیزى بود که مى پوشیدم ... تصمیم گرفتم با آرایش هاى وحشتناک مو و صورت بزک کرده و غلیظ و به اصطلاح رنگ و روغن کارى که دیگر چهره حقیقى آدم قابل شناسایى نیست, در برابر دیگران ظاهر نشوم! مى خواستم مراسم عروسى من متفاوت باشد, یک مراسم ساده. یک جشن کوچک بى ریا, دور از تظاهر, خالصانه و صمیمانه. یک مراسم واقعا ساده اما شادىآور و نشاطانگیز براى تمام دوستان و علاقه مندان, چیزى که همه جلوه هاى آن برخاسته از قلب و دلمان باشد. خوشبختانه همه چیز چنان شد که مى خواستم. (ص 218)
((آنا)) بر این باور است که در انتخاب افراد هیچ اجبارى وجود ندارد:
مردم همواره, همان گونه زندگى مى کنند و خواهند کرد که مى خواهند, که دوست دارند زندگى کنند, که انتخاب مى کنند, و هیچ ممنوعیت و اجبارى بر خلاف خواست و اراده و میلشان نمى تواند موثر باشد. (ص 64)
موقعى که ((آنا)) به منطقه جلفاى اصفهان مى رود, لذت آزادى را احساس مى کند زیرا زنان ارمنى بدون فشارها و سختگیرىها در خیابان ها راه مى روند و پیگیر برنامه ها و اهداف خود هستند. ((آنا)) وقتى به دهکده اى در اطراف مشهد گام نهاد با یک مورد استثنایى روبه رو گردید:
زنان چندک زده بودند و لباس مى شستند, وقتى نزدیک شدم آنان آرام و با وقار تمام, بى هیچ شتابى وسایل خود را جمع کردند و کنار رفتند و براى ما راه گشودند. تنها یک زن باقى ماند و به کارش ادامه داد. نگاه خیره و گستاخ او از روى کنجکاوى, همراه با انتخاب فردى در رفتار و عمل, او را زنى متفاوت از دیگران نشان مى داد. وقتى از او عکس مى گرفتم راحت و خونسرد بود, بى هیچ اضطراب و آشفتگى. روى یک دیوار سنگى کاملا نزدیک به او نشستم, و آهسته به عادت زنان با هم حرف زدیم, او به عنوان یکى از غیر معمولى ترین زنانى که در ایران دیده بودم مرا تحت تإثیر قرار داد, آزاد بود و رها از آداب و رسوم بسته دنیاى کوچکى که در آن زندگى مى کرد, نفوذ و تإثیرى اندک از دیگران پذیرفته بود و دیدگاهى متفاوت داشت, او آزادى را کشف کرده بود. (ص 271)
((آنا)) با وجود آن که در یک شرایط کاملا مغایر با فرهنگ ایرانى زندگى کرده است اما از جلوه هاى فرهنگى و اجتماعى ایران احساس لذت مى کند:
من به ویژه خانه هاى قدیمى را دوست مى داشتم, خانه هایى که در آنها از آجر, سنگ مرمر و کاشى معرق براى تزیین و نماى بیرونى ساختمان استفاده کرده اند. (ص 115)
((آنا)) از مشاهده وضع زندگى جامعه ایرانى این برداشت را ارائه داده است که:
طبقات پایین, همواره در اعتقادات مذهبى محکم تر و متعصب تر بوده اند و کمتر در معرض تحول و تغییر قرار گرفته اند یا کمتر اندیشه اى نو را جایگزین تعلقات اعتقادى خویش کرده اند. (ص 69)
او عقیده دارد:
صمیمیت و سخاوت در میان این گونه افراد کم بضاعت نسبت به دیگر اقشار جامعه پررنگ تر و قوىتر است. وقتى آنجا را (حومه مشهد) ترک کردیم قرصى نان تازه در دست من گذاشتند, در حالى که نمى دانستند که هستیم و از کجا آمده ایم. اینجا بود که دست و دلبازى و سخاوتمندى مردم محروم و فقیر را به راستى درک کردم. مردمى بسیار صمیمى و با احساس. (ص 249)
احساس ارزش هاى معنوى
((آنا)) در ایران به ارزش هاى معنوى تمایل پیدا مى کند و چون به اماکن زیارتى و فضاهاى مذهبى مى رود یک احساس روحانى در وجودش جوانه مى زند:
خانه ما از صداهاى ذکر خدا و ستایش و عبادت پر مى شد. من حتى یک کلمه از ذکر نماز را نمى دانستم اما احساس خوبى از این کار داشتم. (ص 126)
در جاى دیگر مى نویسد:
خود را یک پیرو متعصب مذهبى احساس کردم که باید از رسوم و آیین خاص دینى اطاعت کند. به عنوان زنى با تربیت در فرهنگى دیگر, احساس محدودیت و یا انزجار نمى کردم که باید موى خود را بپوشانم. از اینکه فرصت یافته بودم این همه رویداد حیرت انگیز و زیبا را چونان عطش زده اى هضم و جذب کنم با تمام وجود لذت مى بردم. (ص 109)
((آنا)) در خصوص باورهاى دینى نکته اى دیگر را مطرح مى کند:
مسلمانانى که در مدت اقامتم در ایران شناخته بودم به من آموخته بودند که اسلام با تمام ویژگى هاى عجیب خود یک شیوه زندگى که مورد شک و تردید قرار گیرد نیست, اسلام در شکل ناب خود بر اساس نوعدوستى و نیکوکارى, خیرخواهى, عدالت, انصاف و عفت استوار است. البته برخى متعصبان افراطى باعث بدنامى اسلام ناب مى شوند. (ص 307)
او از اهل عرفان دفاع مى کند و مى گوید:
عبادت و نماز را در خلوت خویش مى گذراند و در خفا و پنهان رسم عبودیت را به جاى مىآورند و (اگرچه) کمتر به مراسم ظاهرى عمل مى کنند اما در ناب ترین مفهوم کلمه اینان به راستى مسلمان اند و به فلسفه و لب اسلام بیشتر اعتقاد دارند. به زندگى همراه با درستى و راستى و صفا بیشتر تمسک مى جویند, من از تمام مسلمانانى که دیده بودم (عارفان) را خلاق تر و خالص تر و از نظر فردى درستکارتر و کامل تر یافتم. هدف اینان تکریم و ستایش نظام هایى که مدت ها پیش بوده و منسوخ شده نیست, بلکه کشف حقیقت از طریق تجربه شخصى و زندگى فردى است. اسلام عارفان را از شکل رایج و همه پسند بسیار پذیرفتنى تر یافتم. من خود از طریق تإمل و تفکر در جستجوى تجربه مفهوم خدا بر آمدم نه از طریق جلوه هاى ظاهرى. (ص 182)
خداى من خدایى بود که مى توانستم به او دست یابم, بدین ترتیب نوعى نزدیکى و همانندى میان عقاید خود و عرفان احساس مى کردم یعنى جنبه درونى و باطنى اسلام و دریافت قلبى آن ... مى توانستم به جنبه مثبت اسلام نظر افکنم هر چند از میان کسانى که مى شناختم حتى یک نفر را ندیدم که از نظر زندگى, زهد و تقوا و تقدس نزدیک به شرایط ایدهآل و مطلوب مسلمان میان کتاب ها زندگى کند اما باز هم نسبت به مسلمانان عادى, خوب و مخلص, احترام زیادى در خود احساس مى کردم. (ص 303)
به رغم شایعات بى اساس و تبلیغات منفى زیادى که ذهن و فکر ((آنا)) را قبل از ورود به ایران تحت تإثیر قرار داده بود و بر خلاف شیوه داورى تعصبآمیز و آغشته به غرض خارجى ها وى توانست در سرزمین ایران به حالاتى دست یابد که با عالى ترین تمایلات فطرى و کمالات انسانى انطباق داشت و آن فضایى را که مى خواست در آن به رشد معنوى خود بپردازد در ایران به دست آورد:
((زندگى در ایران به من صبر, تحمل و بردبارى آموخته بود و من کم کم به صورت همسر خوب مسلمان در مىآمدم.))
در جاى دیگر مى نویسد: اغلب روزها براى کشف و شناخت دنیاى بیرون, خانه را ترک مى کردم, این روزها به خودم تعلق داشت و از آنها لذت مى بردم, این روزها به من آزادى مى بخشید, مى نشستم به تماشاى روزهایى که مى گذشت, گل هایى که شکوفه مى بستند و مى شکفتند. گنجشک ها که در فضاى آسمان به پرواز در مىآمدند, به صداى کبوتر گوش فرا مى دادم, آه چقدر مشتاق و آرزومند این شیفتگى ها نسبت به زندگى بودم. این جذبه و شیدایى به من مىآموخت که بیم و نگرانى را رها کنم و خود را از پرواى اندوه رهایى بخشم و از لذت لحظه ها سیراب شوم. (ص 123 ـ 124)
((آنا)) از ملاحظه و مشاهده مناظر طبیعت رایحه اى ملکوتى و عطر توحید را به خوبى استشمام مى کند:
انگار نیرویى ناپیدا و پنهان, نیرویى بسیار عظیم و شگفت انگیز با قدرتى فوق العاده, کوه, صخره و سنگ را به تلاش وا داشته و این پدیده هاى شگفتآور را پدید آورده است. براى من این چشم اندازهاى طبیعت نشانه هایى از ابدیتى بى پایان که به شیوه اى مرموز و اسرارآمیز نیز جزیى از آن هستم بودند. (ص 268)
((آنا)) از مشاهده مسجد بیش از کلیسا لذت مى برد و اولى را بر دومى ترجیح مى دهد:
کفش هایمان را در مىآوردیم و وارد شبستان هاى مساجد مى شدیم, فضاهایى که با زرق و برق و هاى و هوى کلیساهاى اروپایى که در گذشته از آنها دیدار کرده بودم بسیار تفاوت داشت, همان کلیساهاى پر از تندیس ها و چهره هاى حجارى شده, تمثال ها و پیکره ها, علایم و نشان هاى نظامى و خانوادگى, پلاک هاى برنزى و شیشه هاى مشجر و رنگى, این کلیساها به راستى زیبا و باشکوه بودند اما در مقایسه با مساجد قدیمى فاقد کمال معنوى و روحانى و معمارى پرشکوه و جلال مساجدند. در مسجد جامع اصفهان این حقیقت را تجربه کردم که کمال تناسب و تعادل در معمارى و هماهنگى اجزاى بنا, حالتى روحانى و تإثیرى آرام بخش بر ذهن و روان انسان دارد ... ما انسان هاى قرن بیستم از هوش و ذکاوت بسیارى برخوردار نیستیم, ساختمان ها و بناهاى ترسناک مى سازیم, عارى از هماهنگى, زشت و بدمنظر, زمخت و ناموزون و در شگفتیم که چرا این بناها و زندگى در آنها, ما را دچار اندوه و افسردگى مى کند و احساس کسالت و خستگى مى کنیم. (ص241)
او چون اماکن مذهبى اصفهان را مورد بازید قرار مى دهد, احساس خود را چنین ترسیم مى کند:
... در این فضا که بدان دست یافته بودیم احساس نمى کردیم که زندگى فقط یعنى زنده ماندن, احساس مى کردیم که به راستى دوباره زندگى مى کنیم, دوباره اجازه یافته ایم که زندگى کنیم زیرا زمینه هاى شوق و رغبت به زندگى وجود داشت. در این آزادى زیستن من زندگى را قطره قطره مى نوشیدم, به تمام روزنه هاى زندگى سرک مى کشیدم و احساس مى کردم که سبک شده ام, همواره در تمامى این لحظات شادى را احساس مى کردیم. (ص242 ـ 243)
به حرم مقدس حضرت امام رضا(ع) هم که مى رود حالتى روحانى احساس مى کند و علاقه مند زیارت بارگاه امام هشتم و مشاهده حالات معنوى زائران است:
بارها به حرم رفتم, گاهى به تنهایى, هر بار وضع متفاوت بود, هر بار جنبه اى تازه از اسلام را مى دیدم, تحت تإثیر شور و اشتیاق و التهاب زائران قرار مى گرفتم, شور و التهابى که مسیحیت به تدریج آن را پشت سر نهاده و یا به فراموشى سپرده است. (ص115)
او خاطرنشان مى نماید:
برایم شگفت انگیز بود که در تمامى این کشور بزرگ سرنوشت مرا به زندگى در این شهر (مشهد) کشاند و خانه و کاشانه مرا در یک کیلومترى مقدس ترین و مذهبى ترین مکان این کشور قرار داد. (ص109) مشهد شهرى بود که مى دانستم باید دوستش داشته باشم, ساختمان ها, خیابان ها و چشم انداز کوههایش را که در دوردست آرمیده بودند و برتر از همه چیز حرم را که در قلب شهر چون گوهرى مى درخشید. (ص117)
به زلاندنو هم که باز مى گردد دلش براى این شهر زیارتى تنگ مى شود:
((من باید دوباره به مشهد باز مى گشتم و به صداى اذان ... گوش مى دادم)). (ص308)
((آنا)) که در شرایط جنگ تحمیلى عراق علیه ایران به این سرزمین آمده از شهید و شهادت و دفاع جوانان نیز تصور خوبى دارد:
وقتى کنار ضریح (امام رضا) ایستاده بودم در باره مذهبى مى اندیشیدم که جوانان معتقد و پیرو آن با لبخند بر چهره هایشان به سوى مرگ مى شتابند, مذهبى که با تجدید حیات خود تغییر و تحول و انقلابى را سبب شده و باعث شده است که این تحول در سرزمین ها و مناطقى دیگر گسترش و نفوذ یابد, این مذهب را باید تحسین مى کردم. (ص302)
به گلزار شهداى مشهد که مى رود تصور خود را از منزل شهیدان چنین وصف مى کند:
اینجا خاموشى و سکوت بود مثل هر گورستان دیگرى اما سکوت و خاموشى این گورزار تفاوت داشت. حتى در میان مویه زنان و نوحه زنان ماتمزده سوگوار سکوت و خاموشى نهفته بود, گویى انسان به بعد و ساحت دیگرى گام گذاشته است, من احساس مى کردم که به درون قلب شهید راه یافته ام, قلبى که حتى در گرماگرم آتشین و وحشت جنگ از ایمانى خاموش و پنهان سرشار بود و اعتقاد داشت که همه چیز به اراده و خواست خداوند وابسته است. (ص160)
در جاى دیگر متذکر مى گردد:
در این موقعیت خاص که ملت ایران در اندوه و سوگوارى (شهیدان) فرو رفته بود عیاشى و خوش گذرانى اوج هتک حرمت و بى اعتنایى به خون شهیدان به شمار مىآمد. (ص297)
و در خصوص شرایط جنگى ایران مى نویسد:
اگرچه جبهه (جنگ) بسیار دور از ما در گوشه اى دیگر از کشور (ایران) جریان داشت, اما جنگ همواره و همیشه به ما یادآورى مى شد, از کسانى سخن گفته مى شد که جان خود را قربانى مى کنند, سبک سرى و خوش باشى مناسبتى نداشت و بى حرمتى به شمار مىآمد. (ص153 ـ 154)
براى ((آنا)) میزان اعتقادات و باورهاى مذهبى اطرافیان و خویشاوندان شوهرش حائز اهمیت و درخور توجه است, از آن جمله در باره دانیال همسر بزرگترین خواهر بیژن که نادیا نام دارد و دوره تخصصى جراحى پلاستیک را در آلمان گذرانده است مى نویسد:
دانیال یک مسلمان مومن و خالص بود که هرگز انجام فرائض دینى خود را از یاد نمى برد. به عنوان یک مرد درستکار و بسیار بىآلایش و صاف و ساده خیلى زود مرا تحت تإثیر خود قرار داد, از نحوه رفتار و گفتارش نسبت به فرزندش دریافتم که پدرى مهربان و دوست داشتنى است. (ص44)
گرایش هاى مذهبى همسرش بیژن را این گونه وصف مى کند:
مادرش به من گفته بود زمانى که بیژن هنوز جوان بود در بسیارى از افکار و اندیشه اش و در زندگى اش, خدا حضورى محسوس داشت و بر این عقیده بود که خداوند شادى را بیش از عذاب, درد و رنج مى خواهد. (ص80)
ترسیم تمایلات دینى و حالات مذهبى پدر و مادر بیژن از دیدگاه او نیز خواندنى است:
باباجان مردى قانع و راضى بود, متعهد به اصول و اعمال دینى و مذهبى خویش ... اینان (پدر و مادر بیژن) به روند حرکت و تحولات کشور (بر اثر وقوع انقلاب اسلامى) اعتماد داشتند و آن را پذیرفته بودند. (ص92)
او خاله بیژن را چنین معرفى مى کند:
مسلمانى پارسا و مومن بود. هرازگاهى در خانه اش جلسات زنانه برگزار مى کرد و دوستان و خویشاوندان زن جمع مى شدند, آخوندى هم مىآمد و روضه مى خواند و در باره مذهب سخن مى گفت و شنوندگان را تشویق مى کرد که براى ادامه جنگ (تحمیلى) کمک کنند. نخستین بارى که به یکى از این جلسات رفتم روسرى و مانتو پوشیده بودم اما گویا آن لباس براى حضور در مجلس روضه نزد ملا مناسب نبود. بنابراین خاله یکى از چادرهاى خود را به من داد تا سر کنم. (ص139)
مهدى, برادر بیژن که دوره تخصصى را در رشته روان پزشکى و اعصاب در اوان فرانسه گذرانده در دیدگاه ((آنا)) آدمى است که براى پول و امور مادى اهمیت و ارزشى قائل نمى باشد و به انسان ها علاقه داشت و اگرچه در انجام اعمال ظاهرى مثل برخى اعضاى دیگر خانواده در امور مذهبى افراطى و متعصب نبود ((اما با وجود این یک مسلمان تند و تیز و شیفته مذهب خود بود. علاقه اش به اسلام بیشتر از دیدگاه اجتماعى قابل توجه بود تا دیدگاه صرف مذهبى. اعتقاد مهدى بر این بود که اسلام مکتب عالى و کامل است که شیوه زندگى را بر پایه عالى ترین معیارهاى اخلاقى فرا روى انسان قرار مى دهد.))
مهدى پیش از انقلاب در اعتراض هاى دانشجویى بر ضد رژیم شاه شرکت کرده و توسط عوامل ساواک دستگیر شده بود. او در خانواده تنها کسى بود که بى پرده و صریح از انقلاب اسلامى حمایت مى کرد. ((آنا)) اضافه مى کند که مهدى ساعت ها مى نشست و دیدگاههاى خود را براى من توضیح مى داد, این زن ساکن زلاندنو از زبان مهدى با فجایع و جنایات رژیم پهلوى و حکومت طاغوتى آشنا شد و برایش روشن گردید که شاه ایران دچار خود بزرگ بینى شده و با ارائه طرح هاى بیمارگونه که از جاه طلبى شاه سرچشمه مى گرفت ایران از پیشرفت و ترقى باز ماند, خانواده حامیان شاه نیز فاسد و بدنام بودند و از نفوذ خود براى مال اندوزى و گردآورى ثروت هاى بى حساب استفاده مى کردند. (ص147)
اظهارات تإمل برانگیز
((آنا)) از اینکه کشور بحرین هویت گذشته خویش را از دست داده و فرهنگ غنى آن بر اثر هجوم مادىگرایى غرب ویران شده است متإسف مى شود, او اضافه مى کند که شرایط آشفته پیشآمده, موجب گردید که صدها نفر خارجى از حقوقى برخوردار شوند که مردم بومى و محلى از آن محرومند. وى خاطرنشان مى نماید:
((بیشتر پلاژهاى خصوصى و هتل هاى مجلل تنها به خارجیان اختصاص داشت; در این میان فرصت طلب ها نیز وارد معرکه شده بودند و نظامى ایجاد کرده بودند که در سایه آن مى توانستند آشیانه هایشان را در دوردست ها و با درآمدها و ثروت جزیره بیارایند اما بهایى که اینان (بومیان) پرداختند رنج و ملال بود, زیرا دنیایى که آنها ایجاد کرده بودند مانع گرد آمدن ثروت هاى واقعى در اینجا بود ...)). (ص14 ـ 15)
((آنا)) از غرب به عنوان جایى که خواست ها و گرایش هاى شخصى و منافع فردى در آن حکمرانى مى کند انتقاد مى کند و نیز اطاعت کورکورانه از سنت هاى جاهلى و برخى آداب و رسوم آمیخته به خرافات را که در مشرق زمین رواج دارد مورد ملامت قرار مى دهد و یک راه معتدل را به عنوان طریقى مطلوب پیشنهاد مى نماید:
حقیقت باید در جایى میان این و آن نهفته باشد, جایى میان مرزهاى اطاعت کورکورانه از سنت هاى کهنه و انقیاد به ارزش هاى طایفه اى و قبیله اى و نه فرمانبردارى از من و از فردیت خود, یعنى در گرایش به همکارى و اشتراک آمیخته با مفهومى از مسوولیت فردى و حفظ فردیت (هویت) خویش ... .(ص239)
((آنا)) وقتى ماجراى مسافرت خود به شیراز و دیدار از تخت جمشید را شرح مى دهد از جشن هاى 2500 ساله شاهنشاهى ایران به عنوان مراسمى سخن مى گوید که با هزینه اى خارج از حد تصور و اسراف در سال 1971 میلادى برگزار گردید و اضافه مى کند:
در آن جشن دو هزار و پانصد نفر از ثروتمندترین و پرآوازه ترین شهروندان جهان از جمله تمامى خانواده هاى سلطنتى مشهور دعوت شده بودند ... چه بسیار هواپیماها که تنها براى حمل مشروبات این ضیافت به پرواز در آمدند. (ص288)
منافقین نیز مورد تإیید ((آنا)) نمى باشند:
... چریک هایى کاملا آموزش دیده, بى رحم و بى شفقت بودند و ادعا مى کردند که در ایران به دنبال آزادى و عدالت اند؟! (ص150). از گروه هاى تروریستى نیز با نفرت یاد مى کند و از این بابت نگران است که این گروهها, مخالفت جهان را نسبت به ایران دامن مى زدند. (ص197)
در خصوص جنایات صهیونیست ها و مظلومیت مردمان مسلمان فلسطینى اظهار تإسف مى کند و مى گوید:
امیدوارم که مسإله فلسطین هرچه زودتر توجه جامعه بین المللى را براى احساس مسوولیت مشترک به خود جلب کند و صلح و آرامش در خاورمیانه فرصتى براى توسعه و پیشرفت این منطقه محروم را فراهم سازد. (ص198)
یک نفر زرتشتى که در جمهورى اسلامى به دلیل فعالیت هاى ضد انقلابى مدت سه و نیم سال در زندان به سر برده در قوچان ((آنا)) را سخت تحت تإثیر تبلیغات منفى و دروغین خود قرار مى دهد و با بدبینى و نوعى نگرش کینه توزانه, سیمایى آشفته, ویران و ناگوار و نگران کننده از ایران ترسیم مى کند. ((آنا)) به سخنان او گوش مى دهد اما متوجه مى شود که اظهارات وى عارى از حقیقت است:
او مى تنید, مى بافت و خود را در رشته هاى درهم تنیده اش, در تار و پودهاى پیچیده و آشفته دفن مى کرد. (ص264)
((آنا)) از روى آوردن برخى افراد و غالبا نسل جوان شهرنشین به سوى ابتذال و خلاف هاى اخلاقى سخن مى گوید و منشإ چنین ضایعاتى را تهاجم فرهنگى غرب مى داند و مى افزاید:
این جاذبه ها با تإثیر و نفوذ خاص, خود را با قدرت در درون جامعه ایران مى گشود و پیش مى رفت, اینها موانعى بر سر راه انقیاد تمامى جامعه به ارزش ها و تکالیف و احکام اسلام بود. (ص304)
البته ((آنا)) در خصوص شاهنامه فردوسى و انگیزه تدوین آن توسط این شاعر حکیم دچار اشتباه مى شود و مى نویسد: شاهنامه فردوسى به عنوان وسیله و ابزارى نیرومند احساس غرور نسبت به فرهنگ و دین باستانى زرتشتى را در ایرانیان برانگیخت. (ص179) در صورتى که مضامین شاهنامه ضمن حفظ هویت فرهنگ ایرانى نوعى اعتقادات و باورها و فضایلى را مطرح مى کند که فرهنگ قرآن و عترت بر آن تإکید دارد و در واقع فردوسى الهام از این چشمه هاى معنوى گرفته است.
وى مشارکت سیاسى زنان ایرانى را در عرصه هاى اجتماعى و سیاسى کمرنگ تلقى کرده است و منشإ آن را اعتقادات شیعى مى داند که بر حسب قرائن مستند و شواهد روایى و تاریخى نمى تواند چنین ادعایى واقعیت داشته باشد. ((آنا)) که آگاهى اش از تاریخ صدر اسلام اندک بود در خصوص چگونگى پیدایش دو مذهب بزرگ اسلامى مى نویسد: شهادت على(ع) باعث تفرقه و انشعاب در میان مسلمانان شد و به دنبال آن فرقه هاى شیعه و سنى پدید آمد. (ص229) این سخن نیز مورد خدشه است. در جاى دیگر گفته است: مسلمانان شیعه از هنگام جدایى و اختلاف میان سنى مذهبان و شیعیان امام خود را گرامى داشتند (ص107 ـ 108) در صورتى که شیعیان از زمان رسول اکرم(ص) و بنا به سفارش آن حضرت به عنوان اصلى اعتقادى و استوار و بر پایه استدلال هاى مبتنى بر حقایق مسلم پیروى از ائمه و ارادت به ساحت مقدس آن وجودهاى مبارک را وظیفه خود دانسته اند.
((آنا)) در بدو ورود به ایران بر اثر بمباران تبلیغى رسانه هاى غربى و عوامل ضد انقلاب, تصویر درستى از این تحول تاریخى و رهبرى آن ارائه نمى دهد ولى پس از مدتى اقامت در ایران تغییر موضع مى دهد و با روشن شدن حقایق و به خصوص توضیحات فرزى انقلابى و معتقد به نام مهدى (برادر بیژن) به این واقعیت مى رسد که:
ایران تحت رهبرى یک شخصیت فسادناپذیر مى توانست به این موقعیت (استقلال واقعى و رهایى از سلطه) دست یابد. شخصیتى که زندگى ساده خویش را بر پایه ریاضت و پرهیزگارى و تقواى الهى و به طور کامل در راه انجام وظیفه براى تجدید حیات تشیع در شکل ناب آن در قسمتى از کره زمین بنا نهاده بود. ایران تحت چنین شرایطى باید به عنوان یک مدل, یک نمونه از جامعه اى آزاد و بى طرف براى بقیه جهان و به ویژه براى آن دسته از کشورهاى اسلامى که در آنها قدرت اسلام تضعیف شده و یا از میان رفته, سرمشق قرار مى گرفت. (ص149)
سرانجام ((آنا)) از امام خمینى این گونه سخن مى گوید:
((یکى از زمینه هاى علاقه و کنجکاوى من در شناخت جنبه درونى و باطنى اسلام, علاقه من به شخصیت آیت الله خمینى بود. در گفتگو با دوستان مورد اعتماد مى کوشیدم تا آنجا که ممکن است شناخت بیشتر پیدا کنم. در غرب شخصیت[ امام] خمینى با تعبیرهایى به شدت منفى تصویر مى شد و هنوز هم مى شود. این تإثیر منفى تا زمانى که به ایران آمدم و از نزدیک نتایج کار این مرد را تجربه کردم در من نیز وجود داشت. شخصیت آشتى ناپذیر و مخالفت آشکار وى با شاه عوامل موثرى در رهایى ایران از بیست و پنج قرن فشار حکومت استبدادى سلطنتى بود. زندگى او به طور کلى در راه عبادت و خدمت به بندگان خدا و در راه اجراى احکام الهى صرف شده بود. نیاز من به شناخت و درک واقعى شخصیت آیت الله خمینى پیش از آنکه کلیشه اى که غرب از او ساخته و بر دیوارهاى ذهنمان آویخته بود, متکى و وابسته باشد در نیاز روانى من به درک راستین جنبش بنیادگرایى اسلامى ریشه داشت.)) (ص183 ـ 184)
((آنا)) به زلاندنو باز گشت اما دیگر هرگز به ایران نیامد زیرا در سال 1370 میلادى به بیمارى سرطان سینه مبتلا گشت و براى رهایى از این بیمارى مهلک روزى هفتاد قرص و کپسول مى خورد با این وجود درمان ها بیهوده بود و در سال 1993 میلادى دردهاى گزنده و سوزنده سرطان مشکلات تنفسى و تهوع و استفراغ را براى وى به همراه آورد. مادرش مى گوید:
در لحظات آخر زندگى مشغول شستن حیاط خلوت بود, مى گفت باید حیاط را براى فرشته ها که اکنون بسیار نزدیک به ما در حال پروازند تمیز کند.
وى سرانجام پس از تحمل بیمارى فرساینده سرطان در اواخر سال 1372 میلادى او دنیا را به درود گفت و به سراى باقى شتافت.