((آثار)) خانم پناهیان پور, در نگارخانه ((آثار))
گزارش: منیژه آرمین
عکس: ثریا بیات
در نگارخانه آثار هستیم و شاهد کارهاى متنوعى از خانم فاطمه پناهیان پور. ما قبلا با نحوه کار ایشان در زمینه تذهیب و نگارگرى و گل و مرغ آشنایى داشتیم ولى در اینجا, ما با دیگر هنرهاى ایشان نیز آشنا مى شویم. به واقع او نمونه اى از خانم هایى است که از هر انگشتشان یک هنر مى ریزد.
در زمینه سوزن دوزى انواع کارها را مى بینیم: پته دوزى, لندره دوزى, تکه دوزى, گلدوزى, ابریشم دوزى, سرمه دوزى, ترمه دوزى, سوزن دوزىهاى سیستان و بلوچستان و ترکمن صحرا که هر یک براى خود ماجرایى دارد و پروسه اى را طى مى کند و جا دارد در فرصتى دیگر به آن پرداخته شود.
همچنین در این گالرى, آثارى از قلمزنى هاى خانم پناهیان پور به معرض نمایش گذاشته شده است.
با توجه به کثرت کار ایشان اولین سوالم را طرح مى کنم:
ـ خانم پناهیان پور, در جامعه هنرى ایران, شما را به عنوان هنرمند درجه یک تذهیب کار مى شناسند; ولى اینک با توجه به کارهایى که از شما مى بینم و مى دانم که تدریس هم مى کنید, چطور وقت مى کنید این همه کار را انجام دهید؟
ـ مى شود گفت از خواب و خوراک, مهمانى و گردش و تفریح, زده مى شود تا چنین کارهایى انجام شود. شما خودتان یک هنرمند هستید, مى دانید که اگر یک کارى دست شما باشد تا تمام نکنید به هیچ کار دیگرى نمى توانید بپردازید. تمام فکرتان مشغول این کار هست و باعث مى شود که آدم بیشتر فعالیت کند.
ـ با توجه به این همه کار مى خواهم ببینم که حس شما و حس کار شما چى هست؟
ـ براى هر کارى مى بایست در دل کار بود. من به فرض, تذهیب که کار مى کنم, مرحله اول, یا وقتى قلمزنى مى کنم, احساس مى کنم تمام روح و روانم را با چکش خالى کردم, بعد آنقدر روى این آهن مى کوبم تا نرم شود و احساس مى کنم دیگر در دنیا سخت تر از این فلز نیست; چون مى بینم این فلز با چکش من بالاخره نرم شده. وقتى سوزن دوزى مى کنم به گذشته هاى بسیار دور برمى گردم و خودم را در زمان و مکانى متفاوت حس مى کنم. هر کدام از این کارها حس و حال خودش را دارد یا وقتى ((گره چینى)) را کار مى کنم, دقیقا انگار توى مساجد و محراب ها سیر مى کنم, همین به مکان تازه اى وارد مى شوم.
ـ پس شما سیرى در آفاق و انفس دارید. واقعا این حس مشخصه.
خانم پناهیان پور, مى دانم که شاگرد اساتید زیادى بوده اید ولى دلم مى خواهد که یکى از آنها را به عنوان الگوى شخصیتى معرفى کنید. نه از نظر تکنیکى, چون از این بابت زیاد صحبت شده. بیشتر از نظر تإثیر اخلاقى که داشتند.
ـ فکر مى کنم استاد لرزاده از نظر شخصیتى از همه استادهایم بالاتر باشد. ایشان چه از نظر اخلاق و چه از نظر مذهبى و نظم و فضاى خاصى که در کلاس درسش موجود بود, اهمیت خاصى دارد. من چنین محسنات خاصى را تا به حال در هیچ یک از آنها ندیدم; ایشان با وجود اینکه مسن هستند طبعا احتیاج به درآمد بیشترى دارند; ولى دینارى از شاگردان بابت تعلیم نمى گیرند. من این ویژگى را در هیچ استادى ندیدم, همچنین ایشان رموز کار را بدون هیچ چشم داشتى به شاگردانشان تعلیم مى دهند. با دقت تمام مقرنس ها, گره چینى ها و هر چیزى که در معمارى موجود است با کرامت بسیار یاد مى دهند. اگر کسى برایشان هدیه اى ببرد, تعجب مى کنند و دلیلش را جویا مى شوند و مى گویند علم و هنر با این چیزها مبادله نمى شود. من ارادت خاصى به ایشان و روش پدرانه تعلیماتشان دارم; حتى بعضى از دانشجویان از روى کتاب خود ایشان کار کردند و چاپ کردند ولى استاد نمى گویند این کتاب من است; بلکه مى گویند کتابى که آنها کار کرده اند, کتاب بسیار ارزنده و مفیدى است; در حالى که هر کس اسم ایشان را مى شنود, مى گوید: به به! این استاد لرزاده همان استاد لرزاده معروف است که کارش در حرم امام حسین و حضرت معصومه و مسجد لرزاده موجود است؟!
ـ شما در مورد نحوه تدریستان بگویید. چه تدریس مى کنید؟
ـ تذهیب, نگارگرى که شامل گل و مرغ هم مى شود. گاهى بعضى از ترم ها قلمزنى ارائه مى شود. احتمالا در ترم آینده, قالیبافى, گلیم بافى, طراحى, نقاشى و ...
ـ از کار تدریستان راضى هستید؟
ـ از تدریس خودم راضى ام; ولى برخورد بچه هاى امروزى متفاوت است. آنها به هنر به شکل کالا نگاه مى کنند و مى خواهند خیلى زود به نتیجه برسند. مثلا سر کلاس طراحى سنتى, مى گویند آخر به چد دردمان مى خورد؟ بعد ترم دیگر که قالیبافى یاد مى گیرد, مى گوید من روى این چقدر قیمت بگذارم. به نظر من از دانشجوى هنر خیلى بعید است که سوال کند این به چه درد من مى خورد. این من هستم که باید سوال کنم شما براى چى به رشته هنر آمدید. من خودم پیش استادهاى قدیمى کار کردم. واقعا شاگردى کردم نه شاگردى به معناى امروزى که من بروم کار کنم و برگردم. من هر کارى استادم داشت انجام مى دادم و به تدریج کار یاد مى گرفتم; اما شاگردهاى امروزى گرایش هاى متنوعى دارند و فکر مى کنند استاد وظیفه اش این است که هر چه مى داند به او یاد بدهد. البته این امکان ندارد; چون اگر کسى بخواهد به مرحله استادى برسد باید دوره هاى طولانى را طى کند و به تدریج به این مرحله برسد.
ـ خانم پناهیان پور, در بینال نگارگرى سال گذشته شرکت کردید؟
ـ نخیر. چون شاگرد در حد خودش مى تواند ارزیابى کند و بالاتر از خودش را اصلا نمى تواند تشخیص بدهد. چون هنوز فکرش اوج نگرفته, فقط جلو پایش را مى بیند. دورتر را نمى تواند ببیند. من تصمیم دارم اصلا در بینال هاى موزه معاصر شرکت نکنم. سال گذشته داورهایى بودند که از سوى اساتید خاصى تعیین شده بودند. هر سال هر یک از استادها چهار یا شش سهمیه دارد و طبق سهمیه جایزه تعیین مى شود. این بر طبق چه قانونى است؟
یعنى قانون سکه هایى که رد و بدل مى شود؟
از این حرف هاى خانم پناهیان پور یاد شعر سفر هزاره خانم صفارزاده مى افتم:
((و نقش این هزاره
انسان منحنى ست
مردى که خم شده ست
که سکه را بردارد))(1)
ـ خانم پناهیان پور, حضور استادان را چگونه بررسى مى کنید؟ آیا آنها متوجه نمى شوند که کارها ضعیف است؟
ـ آخر وقتى استاد چنین قانونى را مىآورد که قبل از بینال به شاگردش مى گوید تو امسال چهار تا کار بگذار امسال سکه ها را به شما چهار تا مى دهم, سال دیگر به شما هشت تا مى دهم; براى خودش هم مهم نیست چه کارى ارائه مى شود. شما خودتان در موزه هنرهاى معاصر کارهاى نیمه تمام دیده اید و ...
ـ ... و کارهایى را دیدم که اگر در کلاس ما مى گذاشتند, ردش مى کردیم.
ـ حالا من چون تذهیب را به شکل تخصصى کار مى کنم, متوجه مى شدم که گل ها اصلا پرداز ندارد. بیشتر زمینه هاى بین واگیره ها را سفید مى گذارند. قدرت و دقت رنگ را ندارد. نمى داند کنار آبى چه رنگى باید بگذارد, اگر این قدرت را داشت, هرگز یک خانه را هم سفید نمى گذاشت. استاد که در طرح و رنگ تبحر ندارد, طبعا نمى تواند هم به شاگردش منتقل کند. شاگرد هم چون استادش را مبهوت مى بیند, خودش بهت زده تر مى شود.
ـ فکر مى کنید حالا که نگارگرى با این وضعیت روبه رو شده, چه کسى باید به داد این وضع برسد؟
ـ والله من فکر نمى کنم افراد موجود بتوانند به داد این وضع برسند. به دلیل اینکه وقتى کار من ارزیابى مى شد, کارهاى متفاوتى را که در سبک هاى مختلف بود ارائه دادم. داورها گفتند: خانم ما شنیدیم هر صد سال یک پرش صورت مى گیرد. شما در یک تابلو چند پرش به وجود آوردید. حالا شما توجه کنید که داور, خلاقیت را این طور ارزیابى مى کند. یعنى مى گوید چرا سریع پیش رفتى; در حالى که خدا رحمت کند استاد رسام عرب زاده را. وقتى من در نمایشگاه بین المللى, کارهایم را عرضه کردم, ایشان با دخترشان و بقیه شاگردانشان و همچنین پسرشان که الان موزه فرش را اداره مى کند, تشریف آوردند و روبه روى ((هو القادر)) که قرار گرفتند, گفتند: ((کارى کردى که اساتید مینیاتور و تذهیب بیست سال دیگر هم به گردت نمى رسیدند)). وقتى در ارزیابى به من گفتند تو در هر تابلو دو صد سال پریدى, دقیقا حرف استاد عرب زاده برایم تداعى شد. ایشان مثل شاگردهاى بینال نبودند و خیلى دورتر را دیده بودند.
ـ حالا از نگارگرى بگذریم. وضعیت هنرى را امروزه چطور مى بینید؟ وضعیت هنرمند را در رابطه با مسئولین, سیاستگذارها و رسانه ها؟
ـ از رادیو و تلویزیون شروع مى کنم. متإسفانه برنامه اى که فرهنگ و هنر را به مردم القإ کنیم, آنقدر کم داریم که به صفر نزدیک است. اینجا تبلیغ شامپو و چیپس و پفک زیاد است ولى یک بار هم در برنامه هایشان نمى گویند مثلا موزه رضا عباسى مقدم شما را گرامى مى دارد. در روزهاى تعطیل همیشه مواجه هستیم با تعطیلى موزه ها; در حالى که بهترین روز است براى رفتن به موزه ها. من فکر مى کنم تبلیغات فرهنگى رادیو و تلویزیون بسیار کم است و به برنامه هاى مبتذلش بیشتر مى پردازد. اما در مورد رسانه ها باید بگویم که من زیاد با مجله ها ارتباط ندارم; وقتى هم از کنار کیوسک هاى روزنامه فروشى مى گذرم, عکس هاى جور واجور خانم ها را مى بینم و حس مى کنم براى فروش مجله این عکس ها را چاپ مى کنند, در واقع به همان نقش ابزارى زن مى پردازند. مثلا جمله اى یا عکسى را در مورد هنرهاى تجسمى ندیدم که برایم جذاب باشد و بخرم; البته مجله هاى سینمایى خیلى فعالند; به دلیل عکس ها و جاذبه هایى که دارند, بیوگرافى بازیگران و یا چهره ها, مرتبا عکس بازیگران را در صفحه هاى اول و دوم چاپ مى کنند; اما با هنرمندان سنتى یا غیر سنتى چنین کارى نمى کنند. دو سه سال پیش که استاد پیرنیا, استاد معمارى فوت کرد, اینها یادشان افتاد که چنین استادى هم وجود داشته و خیلى ها او را نمى شناختند. الان خیلى از دانشجویان رشته معمارى استاد لرزاده را نمى شناسند, در صورتى که حتى دنیا مدیون معمارى ایشان است. من کتاب هایى که قدیم از ایشان چاپ شده دارم. استاد علاوه بر معمارى در مقرنس کارى و گره چینى نیز استاد است و علاوه بر اینها, شعرهایى گفته است که واقعا عالى است. من فکر مى کنم شعر سعدى یا مولانا گفته است. وضعیت فرهنگى ما این طور است. ما خودمان داریم تلاش مى کنیم که کارى انجام دهیم ولى دولت براى ما کارى انجام نمى دهد.
ـ اصلا فکر نمى کنید در سال هاى اخیر وقتى اسم هنرمندان مىآید فقط به هنرهاى نمایشى بخصوص بازیگرى توجه مى شود یا کمى هم به چهره هاى شاخص موسیقى وزمینه هنرهاى تجسمى کم رنگ شده; مثلا مى گویند ملاقاتى هست با هنرمندان آن وقت مى بینیم فقط بازیگرها هستند. یکى دو تا نقاش هم محض خالى نبودن عریضه حضور دارند.
ـ کاملا درست است. نمونه اش را من در وزارت ارشاد دیدم. براى کارى رفته بودم; منتظر بودم. یکى از مدرسین انجمن خوشنویسان که پیرمردى بود که نامش را نمىآورم, هم نشسته بودند. آقاى بازیگرى وارد شد; یک مرتبه منشى از جایش تمام قد بلند شد و مرتب مى گفت استاد گرانقدر, استاد گرانمایه, فلان و فلان به اندازه یک اتوبوس دو طبقه عزت و احترام; نوبت را هم رعایت نکردند و او را قبل از ما فرستادند. البته من نمى گویم به آنها بى احترامى شود ولى خوب است که احترام دیگران هم رعایت شود. آیا هر کس که در تلویزیون نشانش دادند و شد چهره, احترامى بیشتر از هنرمندانى دارد که عمرى را صرف کار هنرى کرده اند؟! البته ما هم در زندگى بازیگریم; چه وقتى که در انزوا کارى را خلق مى کنیم; چه وقتى که در منزل وظایف خانه دارى را انجام مى دهیم, چه به عنوان معلم و استاد ...
ـ چه تعبیر جالبى بود خانم پناهیان پور. آیا در حال حاضر عضو انجمن هاى هنرى نیستید؟
ـ خیر. من ترجیح مى دهم براى خودم کار کنم. احساس مى کنم وقتى براى خودم کار مى کنم خط خودم را دنبال مى کنم; علاقه اى ندارم انجمنى به من خط بدهد.
ـ البته من بر خلاف شما فکر مى کنم, انجمن ها مى توانند مفید باشند نه براى اینکه خط بدهند. انجمنى باید تشکیل شود که اعضإ را قبول داشته باشد. عشق بورزد. یعنى یک رابطه بر اساس احترام متقابل وجود داشته باشد; نه اینکه یک گروه تصمیم بگیرند و بعد اعلام کنند که ما هستیم و شما هم بیایید و افراد را در معذوریت قرار دهند.
ـ انجمن نگارگرى ایران دقیقا این طور است. افراد را در معذوریت قرار مى دهد و هیچ حق و حقوقى هم براى افراد قائل نمى شود.
ـ پس اشکال از وجود انجمن نیست; از عملکردها است.
ـ بله. اتفاقا یکى از روساى موزه ها قبل از اینکه انجمن نگارگرى تشکیل شود, مى گفت به این شکل و به این شکل عمل مى کنیم; ولى وقتى انجمن تشکیل شد, ایشان از نظر خودش برگشت.
ـ ... و خانم پناهیان پور, بالاخره چه باید کرد؟
ـ مهم ترین کار دولتمردان این است که براى هنرمند ارزش قائل شوند. نه تنها از نظر مالى, بلکه جایگاه ویژه اى براى هنرمندان در شاخه هاى مختلف قائل شوند; به طورى که هنرمندان حس کنند همانند پزشکان و هنرمندان و بازیگران و ... جایگاهى در جامعه دارند. دولت باید این کار را بکند و در ضمن از هر شاخه هنرمندان, فقط به معدودى از افراد توجه نکند. بخصوص هنرهاى سنتى ایران کاملا مرده. هنرهاى ایرانى اسلامى اصلا جاى خود را ندارد. بچه ها را مى فرستند به کلاس نقاشى, نقاشى رنگ و روغن کار کنند; ولى هیچ کس بچه اش را نمى فرستد تا بتواند یک اسلیمى درست را کار کند. دولت, البته خیلى شعار مى دهد در مورد هنرهاى ایرانى و هنرهاى اسلامى ولى در عمل, این هنرها مقام خودشان را ندارند; امکان نمایشگاه و بخصوص نمایشگاههاى خارج از کشور براى هنرمندان این شاخه خیلى کم گذاشته مى شود و یا اصولا گذاشته نمى شود و این امکانات به عده خاصى تعلق دارد. به همین دلیل هنر ایرانى, شده بازار مکاره اى در خارج از ایران و هنر واقعى ایرانى و ابعاد عمیق آن به دنیا شناسانده نشده است; ما یک استاد فرشچیان را داریم که رشد کرده; او هم با امکانات مالى خودش این کار را کرده و دولت در این میان نقشى نداشته است.
ـ برنامه آینده شما چیست؟
ـ همچنان ادامه مى دهم. به امید خدا و با عشق.
ـ متشکرم.
1ـ سفر هزاره از مجموعه سفر پنجم.