مادران بهارى
رفیعافتخار
فکر نکنید من با صفحه «دیوار آرزوها» مخالفتى دارم. نخیر، به هیچ وجه. اتفاقاً من خودم را از اعضاى «جمعیت دفاع از دیوار آرزوها» مىدانم و از همان شماره اولى که کارتان را شروع کردید، توى دلم گفتم: «چه خوب! این صفحه باعث مىشود آرزوها و درد دلهاى دخترهاىمان را بخوانیم و از همه چیزهایى که دخترها خجالت مىکشند به ما بگویند و یا از ما قایم مىکنند یک جورهایى خبردار بشویم.»
اینها را مىگویم تا بدانید از طرفدارهاى این صفحه هستم. آن هم از طرفدارهاى پر و پا قرص و دو آتشه. آخر، مىدانید، هر چى نباشد ما هم خودمان یک زمانى دختر بوده ایم و خم و چم «دخترى» را بلدیم. ما خودمان هم یک زمانى، آخرِ رؤیاپرورى بوده ایم. یک زمانى شلنگتخته مىانداختیم و وقت و بىوقت به آسمانها سرى مىزدیم، هزار و یک جور آرزوى جور واجور توى سرمان بود، براى خودمان رازهایى داشتیم و سرمان خیلى پرباد بود. دور از چشم ننه بابایمان حرف و حدیثهایى داشتیم، همچین بىمیل نبودیم لک دلمان را لکهگیرى کنند و ...
خلاصهاش، نبض «دختر بودن» خوب و قشنگ توى دستمان است. بنابراین و بىرودربایستى این صفحهتان مىتواند خواستههاى دختران را از جامعه، والدین و بخصوص ما مادرها مطرح و منعکس نماید و اگر اجازه بدهید مىخواستم یک چیزى را پیشنهاد نمایم و امیدوارم مورد پسندتان واقع بشود و آن را به مرحله اجرا در بیاورید. پیشنهادم این است که مادران دختران بهارى هم فرصتى براى حرف زدن و درد دل کردن داشته باشند و انتظارات و آرزوهاى خود را براى دخترانشان مطرح نمایند. با این ترتیب کسى یک طرفه به قاضى نمىرود. هم ما مادرها حرف دلمان را مىزنیم، و هم دخترها آرزو و خواستههایشان را بیان مىنمایند. وقتى دو طرف حرفهاى همدیگر را شنیدند راحتتر مىتوانند به تفاهم برسند. مخصوصاً، در این دوره و زمانه که توقع آدمها بالا رفته، شنیدن و گفتن و به اصطلاح امروزىها «گفتمان» خیلى لازم است و باعث خواهد شد تا این درگیرىهاى بیخودکى و اعصاب خردکن کم و کمتر بشوند.
مثالش خودم، مادرى هستم با یک دختر و یک پسر. به اصطلاح جفتم جور است. مشکلم در ارتباط با دختر نوجوانم است و همین مشکل سبب شده تا ما روز به روز از همدیگر دورتر بشویم. مشکل مربوط مىشود به دوستهاى دخترم. دخترم، «نازنین»، دوستهاى زیادى دارد. از دوستهاى هممدرسهایش گرفته تا دوستهاى در و محل و همسایه. البته، من معتقدم این خیلى عالى است که آدم دوستهاى زیادى داشته باشد اما چه دوستهایى؟ دوستهاى خوب، سنگین، متین و فهیم.
متأسفانه دوستهاى بد و نامناسب نازنین من، بیش از دوست و رفیقهاى خوب و دلسوزش مىباشند. به همین دلیل ما سر این قضیه مرتب جر و بحث داریم. وقتى به نازنین مىگویم: «عزیز دلم، در انتخاب دوستهایت باید وسواس داشته باشى و هر کسى را به دوستى انتخاب نکنى» فوراً به او برمىخورد و با ناراحتى مىگوید: «شماها فکر مىکنید هنوز من بچهام. نخیر، من دیگر بزرگ شدهام و خودم مىتوانم تصمیم بگیرم ... شما از همه چیز ایراد مىگیرین ... به هر کار من گیر مىدین ... شما حق ندارید در کارهاى من دخالت بکنید ... اصلاً به شما مربوط نیست که دوستهاى من کى و چه جورى هستند ... به من کارى نداشته باشین، همین.» سپس قهر مىکند و تا چند روز با ما حرف نمىزند.
اما، نازنین نمىداند که هم من و هم پدرش خیر و صلاحش را مىخواهیم و متوجه این موضوع نیست که بسیارى از لغزشها در اثر انتخاب دوستهاى ناباب و دوستىهاى بىحساب و کتاب بوده اند. نازنین و همه دختران بهارى باید بدانند که در دنیا هیچ فردى دلسوزتر از پدر و مادر نیست. پدر و مادرى که با هزاران مشقت و سختى دختران خود را به مرحله نوجوانى و جوانى مىرسانند هرگز بد فرزند خود را نمىخواهند و بر خلاف تصور آنان افکار پوسیده و عقبمانده ندارند.
بر عکس، پدر و مادر چند پیراهن بیشتر پاره کرده و تجارب زیادى در زندگى اندوختهاند که باید فرزندان از تجارب آنان خوب استفاده نمایند. نازنین من و همه دختران بهارى باید بدانند که شکاف میان نسلها دیگر اینقدر زیاد نشده که ما نتوانیم حرفهاى همدیگر را بفهمیم و همدیگر را درک کنیم.
یک دوست بد مىتواند بر روح و جسم انسان اثر منفى بگذارد و او را به وادى تباهى و نیستى بکشاند. نازنین باید این را بفهمد و به این موضوع توجه جدى نشان بدهد. من مىخواهم از همین جا چند جملهاى با نازنینم حرف بزنم و از طریق این صفحه با او درد دل نمایم.
«نازنین من، عزیز دلم، من مادرت هستم، تو جگرگوشه من هستى، مىدانم و قبول دارم در مرحله نوجوانى هستى و در این وقت سرها پربادند، مىدانم تو فکر مىکنى من و پدرت خیلى از مسائل را نمىفهمیم و درک نمىکنیم و از زمانه عقبتریم. مىبینم که با چشمهایت مىخواهى به ما بفهمانى که متعلق به نسل گذشته هستیم؛ اما از تو خواهشى دارم. از تو خواهش مىکنم ساعاتى را با خودت خلوت نمایى و فکر کنى. من از تو مىپرسم، آیا این صحیح و منطقى است که تو با هر فرم دخترى زود بجوشى و قاطى بشوى؟ آیا هر دخترى مىتواند دوست صمیمى و یکرنگ تو بشود؟ آیا بعضى از این دوستهایى که براى خودت انتخاب کرده اى همشأن و همفهم و همردیف تو هستند؟ آیا اینها عفیف، سنگین و متینند؟ آیا حرکات جلف و سبکشان را مىپسندى؟ آیا ممکن نیست این عده دوستهاى آن فرمى بر اخلاق و رفتار و حرکات تو هم اثر بگذارند؟ خوب به حرفهایم فکر کن. تو که نمىخواهى با دستهاى خودت آیندهات را خراب بکنى. نازنینجان، اصلاً مگر ما حدیث نداریم که انسان همیشه باید با افرادى داناتر و عاقلتر از خود نشست و برخاست و دوستى داشته باشد؟ آیا این دوستهایى که دور و برت هستند از تو بهترند؟ تو باید فرق بین دوغ و دوشاب را بدانى و بفهمى. پس بنابراین، دخترم، چشمهایت را خوب باز کن تا یک دفعه سوتى ندهى.»
یک مادر بهارى