قصههاى شما(74)
مریم بصیرى
زوزه باد
صدیقه چمنآرا - گنبدکاووس
آغازى دوباره - آن روزها
؟ - پاکدشت
جوان ناکام
جعفر یارى - تهران
بازاریاب
سیداحمد موسوى - زنجان
تویى که نمىشناختمت
صندوقچه
ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
مانع
طاهره جعفرى - قم
مرغ آتشخوار
زهرا زندیه - قم
شانس نمکى
معصومه موسیوند - قم
تنها یادگارى
سوده نجمىزاده - قم
خواب - کنکور
فرشته فرخى - قم
مىخواهم حرف بزنم
چند دستورالعمل براى خانواده
روزى که پشت دستمان را داغ نمودیم
آخر و عاقبت یک نویسنده
لعیا اعتمادى - قم
صدیقه چمنآرا - گنبد کاووس
دوست عزیز، هر چند اولین داستان خود را براى ما فرستادهاید، اما کاملاً با اسلوب یک داستان کوتاه آشنا هستید. در این اثر زنى که از درخت انجیر مىترسد، پس از سالها با دیدن یک فیلم ترسناک، دوباره ترسش گُل مىکند و با دیدن درخت انجیر حیاطشان، ترس وجودش را پر مىکند.
البته علت ترس این زن به دلیل تجدید خاطرات کودکى و احتمال وجود اجنه در درخت انجیر قابل قبول است، اما ارتباطى منطقى بین دیدن فیلم و یادآورى دوران کودکى نیست. دلیل خاصى هم براى ترس مجدد زن و حتى اینکه گمان کند شوهرش اجنه است، وجود ندارد.
شخصیت اصلى براى انجام عملى مشخص باید انگیزههاى قوى داشته باشد. به فرض این زن باید در شرایط روحى نامساعدى باشد و فضاسازى نیز به این وضعیت کمک کند تا خواننده باور کند، احتمالاً اجنهاى در آن خانه موجود است و زن از چیزى مىترسد.
این در حالى است که خودِ زن اشاره مىکند در کودکى این قصهها را باور نمىکرده - که در درخت انجیر اجنه است -؛ پس حالا که بزرگ شده و دو بچه دارد، چرا باید ناگهان یاد این خاطره بیفتد و بترسد؟
با دقت بیشتر مىتوانید دوباره این داستان را بازنویسى کنید.
موفق باشید.
؟ - پاکدشت
دوست گرامى، نوشتهاید که اصلاً نمىدانید اثرتان یک داستان هست و یا نه؟ و اینکه ایرادهاى آن در کجاست. باید به شما بگوییم که آثارتان بدون تعارف داستان هستند اما منطق درستى بر علل و عوامل کشمکش آنها حاکم نیست. در «آغازى دوباره»، یک جانباز جنگى که اسیر بوده به ایران باز مىگردد و در فرودگاه با دیدن دخترش، از روى ویلچر بلند شده و شروع به دویدن مىکند.
پرداختن به معجزه، کارى دشوار است و نمىتوان در حد یک داستان دو صفحهاى به آن اشاره کرد. مهمتر از همه اینکه معلوم نیست علت معلولیت این آزاده چیست؟ آیا او قطع نخاع شده و یا اینکه اصلاً پاهایش قطع شده است!
وقتى خواننده وضعیت روشنى پیش رو ندارد، نمىتواند باور کند که مردى پس از سالها روى ویلچربودن، ناگهان بتواند بدود.
اما «آن روزها»، به غیر از کشمکشهاى نچسب و غیر جذاب، مشکل ساختارى نیز دارد. اهالى روستایى که از ظلم خان به تنگ آمدهاند، عاقبت در یک حمله، به راحتى او و مردانش را مىکشند. حتى شما مىنویسید که هزاران گلوله به سمت خان شلیک شد ولى او هنوز جان داشت.
اگر اهالى آنقدر قدرت داشتند که بتوانند هزاران گلوله به سمت خان شلیک کنند چرا تا به حال دست روى دست گذاشته بودند تا خان به اهالى ظلم کند و اموال آنها را برباید!
جداى از این، در داستان، دیگر نمىتوان چنین غلوّ بزرگى کرد. هر فردى با چند گلوله در دم مىمیرد و احتیاجى به هزاران گلوله نیست.
از سویى دیگر به درد مستقیمگویى دچار شده و نوشتهاید، «خون آن ناپاکان و مفسدان توسط باران شسته شده و همه جا پاک شده است.» یادتان باشد در داستان مختار نیستید که از چنین جملات شعارى استفاده کنید.
اما در کل مىتوان گفت با شروعى که دارید، مىتوانید به زودى با فرم واقعى داستان کوتاه آشنا شوید و آثار بهترى بنویسید.
موفقیت همواره با شما باد.
جعفر یارى - تهران
برادر گرامى، مایه بسى خوشحالى است که با وجود کار فنى به داستاننویسى نیز علاقهمند هستید و مشتاقانه منتظر نظرات ما مىباشید.
روند حوادث اثرتان مشکل خاصى ندارد؛ مهمترین نواقص داستان شما، عدم پرداخت صحیح زمان و زبان است. دوگانگى کاملاً آشکار در زمان داستان، چیزى نیست که حتى از چشم خود شما پوشیده بماند. در یک اثر داستانى، زمان افعال و جملات باید، زمانى واحد باشد و بنا به لزوم ادبى به گذشته، حال و یا آینده برود. اما متأسفانه در داستان شما با یک بىدقتى جزئى، یک مشکل بزرگ داستانى ایجاد شده و جملات یک در میان با زمان گذشته و حال نوشته شدهاند.
اما مشکل زبانى شما به نثرتان و نوع جملهبندى برمىگردد. به طور مثال فقط دو جمله از خیل جملات داستانى شما را انتخاب کردهایم. «قطره اشکى از چشمهاى زیباى شهلا با آن قد و قامت رعنا، تراوش مىکند و با سقوط خود درون آب، امواجى زیبا پدیدار مىگرداند که ماهىها را به تلاطم وا مىدارد.» و همچنین این جمله: «همراه با زمزمههاى غریبانه، اشک چنان باران از چشمهایش مىبارید، گونههایش قرمز گشته بود و هر چند گاهى با دستهاى لرزان بر گونههاى در همریختهاش مىکشید و اشکهایش را پاک مىکرد.»
هر چند توصیفنویسى و استفاده از کلماتى زیبا و آهنگین یکى از اصول نگارش داستان است، اما این توصیفات نباید نامأنوس و نچسب باشند. چه لزومى دارد که به جاى استفاده از جملاتى روان و ساده، از این جملات غریب و ناموزون استفاده کنید، طورى که زبان اثرتان، فاصله بسیارى با زبان و گویش امروزى مخاطبتان داشته باشد.
تراوش اشک و در همریختگى گونهها و ... نیز توصیفات جالبى نیستند و به جاى اینکه باعث غناى ادبى اثرتان شود، موجب افول آن مىشوند.
امیدواریم با توجه به علاقهاى که دارید، زمان بیشترى براى مطالعه داستانهاى روز و بخصوص مجموعه داستانها و رمانهایى که به عناوین مختلف در جشنوارهها و همایشهاى ادبى برگزیده مىشوند، صرف کنید تا زودتر و بهتر پیشرفت کنید.
موفق باشید.
سیداحمد موسوى - زنجان
برادر محترم، «بازاریاب» سوژه مناسبى دارد، اما خبرى از پرداخت قوى داستانى در آن دیده نمىشود. این اثر بیشتر به خاطره اولین روزِ کارىِ یک جوان شباهت دارد تا داستانى که بر اساس کشمکش بین جوان جویاى کار و طرف مقابل او باشد.
در واقع مىتوان گفت محتواى اثر شما غنى است و تأکید دارید که به خرید و مصرف محصولات ایرانى اشاره کنید، در حالى که مردم به طرف خرید اجناس خارجى مىروند. اما همان طور که گفته شد، این حرف قشنگ شما در بستر داستان جا نیفتاده است. مىتوانید با ایجاد درگیرىهاى لفظى و عملى بین بازاریاب، دانشجویان و مسئول بوفه، داستان را به طور طنز و یا جدى، دوبارهنویسى کنید.
منتظر دیگر آثار شما هستیم.
ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
برادر علاقهمند به شعر و داستان، کماکان آثار شما به دستمان مىرسد. خواستهاید به شما بگوییم آیا نسبت به یک سال و اندى همراهى که با این بخش دارید، آثارتان به موفقیت نزدیک شدهاند یا نه؟
جواب سؤالتان را در ارزیابى دو داستان ارسالىتان دنبال کنید. در هر دو اثر جدید شما نشانى از اختلال حواس و دیوانگى شخصیتها دیده مىشود. در واقع مىتوان گفت که آثارتان جزو داستانهاى ذهنى و یا روانى هستند. در داستانهاى روانشناختى مخاطب با گفتگوى درونى و سیلان ذهنى شخصیت درگیر است. این گونه آثار به لایههاى تو در توى ذهن قهرمان داستان مىپردازد.
در این شیوه نگارش، ذهن در حال گشت و گذار در وقایع مختلفى است ولى تمامى این وقایع در عین حال به هم پیوسته هستند. زاویه دید خاصى که در این گونه آثار استفاده مىشود، کاملاً درونى هستند و کمتر به واکنشهاى بیرونى شخصیت اصلى اثر مىپردازند.
البته آثارتان با توجه به این حُسن، خالى از اشکال نیستند. در «تویى که نمىشناختمت»، دختر دیوانهاى بر سر مزار برادرِ شهیدش نشسته است و با او درد دل مىکند. علت شهادت برادر این دختر، سرطان و شیمیایىشدن در جبهه است، اما دختر درک درستى از ماجرا ندارد و گمان مىکند برادرش به خواب رفته لذا سعى دارد او را از خواب بیدار کند. رفتارهاى این دختر جز در چند مورد کوچک، همه عقلانى و مطابق با شعور یک انسان سالم است.
در ضمن با توجه به آنکه دختر همه چیز را به روشنى مىداند و مىبیند، دیگر ابهامى در کار موجود نیست و خواننده به راحتى از همان جملات نخست متوجه مىشود که دخترى نامتعادل دارد با یک فرد مرده صحبت مىکند. شما باید شخصیتپردازى خاصى از این دختر ارائه مىدادید طورى که برداشت او از دنیاى اطراف کاملاً با یک انسان عادى متفاوت باشد. او نباید سرطان و بیمارستان و ... را به راحتى درک کند و به زبان بیاورد. دنیاى درونى و تصورات این دختر از مرگ برادر باید کاملاً ذهنى و شخصى باشد، طورى که شبیه به هیچ کدام از موارد مشابه عزادارىهاى معمول نباشد.
وقتى دختر به راحتى همه چیز را مىفهمد، پس چرا فقط مرگ برادر را باور ندارد. با توجه به اینکه قرار است این دختر بسیار پاک و ساده باشد، باید تصورات او را بهتر پرداخت کنید و شخصیتى خاص بیافرینید، چیزى که در اثر شما جایش کاملاً خالى است. در حال حاضر، داستان به پارههاى مختلفى از ذهنیات دختر در زمان زندهبودن برادرش برمىگردد و اینکه دیگران دائماً او را دیوانه خطاب مىکنند.
«صندوقچه» هم به نوعى دیگر داستان روانشناختى است. با این تفاوت که از همان ابتدا یک معما نیز به کار افزودهاید. جمع کردن وسایل خوراکى و غیره در داخل یک صندوقچه و پنهان کردن آن دور از چشم عروس و نوهها، خواننده را درگیر یک سؤال بدون جواب مىکند، لذا علاقهمند مىشود که بتواند پاسخ معماى این عروس و مادرشوهرى را که دچار اختلال حواس هستند، کشف کند.
آرزو مىکنیم شما نیز بتوانید در آینده موفقیتهاى بزرگى را کسب کنید.
طاهره جعفرى - قم
خواهر عزیز، سوژه این داستان شما مربوط به بلایاى طبیعى، دعا و نماز آیات است. با توجه به اینکه داستانتان براى مقطع سنى نوجوانان نوشته شده است، لذا جا داشت که روى چنین موضوعى خیلى بهتر از این کار مىشد تا لزوم خواندن نماز آیات و دعا براى سلامتى و بخشش گناهان، نمود بیشترى پیدا مىکرد.
حرف بسیار خوبى را، در سادهترین لفافى که مىتوانستهاید پیچیدهاید و به مخاطب پر از شور و هیجان خود دادهاید. اما غافل شدهاید که خوانندگان در این سن مجذوب ظاهر و عنوان داستان مىباشند و به دنبال اثرى پر از حادثه و معما مىگردند.
به فرض اگر در کنار عوامل مذهبى به عناصر علمى نیز اشاره مىکردید و شخصیتهاى اصلى اثر شما در فضایى پر از هیجان، در زیرزمینى ترسناک به دنبال جواب علمى این حوادث بودند و در نهایت این پدربزرگ بود که به آنها آرامش مىداد و با خواندن دعا و نماز، آرزوى سلامتى آنان را مىکرد، مخاطب بهتر از شیوهاى که شما در پیش گرفتهاید، در جریان امر قرار مىگرفت و به لزوم خواندن نماز آیات پى مىبرد.
موفق باشید.
زهرا زندیه - قم
دوست جوان، «مرغ آتشخوار»، قصه و افسانهاى است در مورد عوامل ناممکن و چیزهاى عجیب و غریبى که فقط در افسانهها به وقوع مىپیوندد.
در قصه، کسى به دنبال علت و دلیل ایجاد وقایع نیست. کسى از خودش نمىپرسد که مثلاً سیمرغ پرندهاى افسانهاى است، پس چطور وارد ماجرا شده است. کسى نمىپرسد چطور یک مرغ مىتواند روى آتش راه برود و آن را بخورد و ... .
توصیه مىکنیم که به جاى پرداختن به افسانههاى کهن و نوشتن در مورد چیزهایى که در حال حاضر براى شما صرفاً جنبه سرگرمى دارند، به نگارش داستانهایى پرمحتوا و واقعى روى بیاورید.
با نوشتن داستانهاى امروزى مىتوانید قدرت خلاقه خود را افزایش دهید و تکنیکهاى داستانى را تجربه کنید.
موفقیت همواره با شما باد.
معصومه موسیوند - قم
خواهر گرامى، داستاننویسان، امروزه معتقدند که هیچ سوژه جدیدى در جهان تازه نیست. هر چیزى که براى شما نو و تازه باشد، براى دیگرى کهنه و قدیمى است. پس با این حساب نباید غصه این را خورد که سوژه داستان خیلى تکرارى است. امروزه نویسندگان به این نکته رسیدهاند که تنها راه حل مبارزه با سوژههاى تکرارى همان نگاه نو و مجهز شدن به تکنیکهاى داستاننویسى است.
در این صورت تا حدى مىتوان پرداختن به چنین موضوع کهنهاى را، از سوى شما هضم کرد، اما متأسفانه پرداختتان تکرارى است. کم کم باید یاد بگیرید که از فنون جدید و نثر و زبان زندهترى براى نوشتن آثارتان بهره بگیرید.
خریدن پفک و برنده شدن شماره آن در یک قرعهکشى، حرف تازهاى براى گفتن ندارد مگر اینکه مثلاً شما از دید آن پاکت پفک و یا به فرض بچهاى که محتویات پاکت را خورده است، داستان را بنویسید.
شما به تمامى جزئیات اشاره کرده و با یک ساختار کاملاً ساده و خطى پیش رفتهاید. حتى گاه بیش از اندازه به توصیف پرداختهاید، مانند قسمتى که در کوچه و بازار به مسجد و مغازهها مىپردازید که اصلاً هیچ ارتباطى به موضوع داستان ندارند. موفق باشید.
سوده نجمىزاده - قم
دوست عزیز، نسبت به نسخه قبلى این داستان شما، باید گفت نقاط امیدوارى بسیارى در کارتان دیده مىشود؛ اما متأسفانه نقاط ضعف نیز بسیارند و همت و حوصله شما را مىطلبند.
شما نیز چون برخى از دوستان به تمامى موارد جزئى و غیر لازم مىپردازید، طورى که اثرتان بیهوده طولانى مىشود. یکى از مهارتهاى نویسنده این است که بتواند در کمترین زمان و با کمترین کلمات، بیشترین مفاهیم را به خوانندهاش منتقل کند. لذا دیگر مجال آن نیست تا خواننده براى فهمیدن یک جمله، چندین جمله بىارتباط و یا خستهکننده را بخواند.
سعى کنید با سبک و سیاق جدیدى آثارتان را بنویسید و خود را مقید به ذکر تمامى ثانیهها و دقایق زندگى نکنید، مگر اینکه آن دقایق به جان شخصیت اصلى شما ارتباط داشته باشد.
اگر قرا باشد در بستر زمان داستان نیز چون زمان در حال گذر، به همه موارد اشاره شود، آن وقت باید تمامى داستانها و رمانها چندین هزار برابر کش مىآمدند. زمان را گزینش کنید و فقط همان قدر به آن بپردازید که داستان اقتضا مىکند. پیروز و پاینده باشید.
فرشته فرخى - قم
دوست تازهنفس ما، براى اولین بار پذیراى آثار شما در این بخش هستیم. اما باید گفت که هر دو اثر شما، خاطرهاى بیش نیستند و هیچ کدام از عناصر داستانى در آن به کار نرفتهاند و یا اینکه در حد بسیار ضعیفى به آن پرداخته شده است.
محاورهنویسى و ذکر وقایع با زاویه دید اول شخص و به صورت روایت مستقیم ماجرا، از جمله عواملى هستند که کارتان را شبیه خاطره کردهاند، خصوصاً اینکه هیچ دیالوگ و درگیرى نیز در کار شما مشاهده نمىشود.
تمامى مطالب شما به شکل خلاصهاى، فقط ماجرا را بیان کردهاند. نوقلمان بسیارى فکر مىکنند که باید از شروع تا پایان داستان، فقط وقایعى را که براى شخصیت اصلى اتفاق مىافتد، بنویسند بدون اینکه از گفتگوى بین افراد استفاده کنند. در حالى که دیالوگ شخصیتهاى داستان به نوعى بین خواننده و اصل اثر ارتباط برقرار مىکنند و در ضمن قهرمان را به مخاطب معرفى مىکنند.
امیدواریم رفته رفته بتوانید بر نقایص خود واقف شوید و در جهت رفع آنها بکوشید.
سرافراز باشید.
لعیا اعتمادى - قم
دوست پرکار ما، چهار اثر شما به دستمان رسید. پیداست که به تازگى به آثار طنز نیز علاقهمند شده و در این زمینه هم قلم مىزنید.
هر دو طنز شما جالب و جذاب هستند. نثر طنز را مىشناسید و خیلى راحت و روان دست به قلم مىبرید. با توجه به اینکه تا به حال چنین طنزهایى با همین سوژهها در مجله چاپ شده است، امیدواریم آثار طنز جدیدتان را برایمان ارسال کنید.
اما در مورد دو داستان جدى شما باید گفت، که جداً در حال پیشرفت هستید. کم کم دارید وارد حیطه فن و تکنیک داستانى مىشوید و از آن حس و حال تکرارى و خستهکننده داستانهاى قبلىتان فاصله مىگیرید.
«مىخواهم حرف بزنم»، شروع خوبى دارد، ولى متأسفانه در اواسط اثر، به دیالوگنویسى کلیشهاى روى آوردهاید. پس از اتمام این گفتگوها، دوباره داستان، سیر صعودى خود را در پیش گرفته است.
«آخر و عاقبت یک نویسنده»، هم ساختار جالبى دارد. تمام داستان منولوگ و تکگویى یک مادر به دختر نویسندهاش مىباشد. در میان سخنان مادر، دختر به سرنوشت و آینده خود مىاندیشد.
«- بذار شوهرکنى اون وقت هر چى خواستى درها رو به هم بکوب، این لوسبازى مال خونه شوهره، نه بابا.
باز شروع شد، خدایا کى مىخواد تموم بشه، خسته شدم از بس شنیدم.
- دختراى همسن و سال تو یکى دو جین بچه دورشونو گرفته، اون وقت تو هنوز مىشینى و تند تند کاغذ سیاه مىکنى که چى، شاید روزى درى به تختهاى خورد و خانم، داستانش تو فلان مجله چاپ شد.
باز به این نوشتن ما بند کرد ها. آخه چقد بگم، استادم مىگه حیفه، استعداد دارى، اصلاً تو بگو من چىام از اون سیاه سوخته دراز کمتره! سه تا داستانش تا حالا چاپ شده.
- عوض شوهردارى و بچهدارى بچسب به این میز و صندلى و مثل بچهها داستان موش و خرگوش بنویس. آخه دختر، تا کِى باید حسرت زندگى مردمو بخورم.
خداجون خودت کمک کن، کمک کن این دفعه دیگر داستانم چاپ بشه و گرنه، و گرنه خودمو مىکُشم. شوخى ندارم، مرگموش مىخورم و خلاص.
- دِ خجالت بکش دختر، فکر آبروى من و اون باباى بیچارتو بکن. روزى نیست که یه نفر طعنه بارم نکنه، همه مىگن الهى که بخت دخترت باز بشه ...
نه اصلاً اگه چاپ نشد با آمپول هوا خودمو مىکُشم این طورى خیلى باکلاستره. مرگموش خیلى بىکلاسه.
- واقعاً که، دیروز سونا خانم پُز داماداى پولدارشو مىداد و مىگفت ...».
موفق باشید.