گفتگو با خانم شهلا زرلکى - منتقد
«شهلا زرلکى» فارغالتحصیل رشته کارشناسى ادبیات فارسى است. وى فعالیت حرفهاى خود را در مطبوعات از سال 1376 با نگارش نقد سینمایى در روزنامهها و نشریاتى چون: «سلام»، «صبح امروز»، «آفتاب امروز»، «نقد سینما» و «همشهرى» آغاز کرد. از سال سوم فعالیت در مطبوعات، به عرصه مورد علاقهاش یعنى ادبیات و نقد ادبى روى آورد و از آن هنگام با نشریات ادبى، همچون: «کتاب ماه ادبیات و فلسفه»، «بیدار» و ... همکارى مىکند.
او در زمینه نقد ادبى تا به حال سه کتاب تألیف کرده و با همکارى انتشارات فرهنگ کاوش به چاپ رسانده است. «جادوگر سرزمین سامبا»، که نقد و بررسى آثار «پائولو کوئیلو» مىباشد. «انسانگراى تمام عیار»، نقد و بررسى آثار «ژوزه ساراماگو» است و «زنان علیه زنان»، جستارى روانکاوانه در زندگى عاطفى و اجتماعى زن با نگاهى به آثار نویسنده زن معاصر، «آلبادِسِس پِدس»، مىباشد.
شهلاخانم، پس از این معرفى، باز دوست داریم از خودت برایمان بگویى و اینکه چطور شد رفتى سراغ ادبیات؟
چارهاى نیست، انگار قرار است شناسههاى شناسنامهاى تا ابد در آغاز هر گفت و شنود رسمى و خودمانى تکرار شود. تکرار شود تا یادمان نرود اهل کجاییم و منسوب به کدام قبیله و فرزند کدام خاک. وابستگى آدمى به اصل و نسب شناسنامهاى کهنترین وابستگى و شاید دلبستگى اوست. باید مخاطب را از سن و سال و محل صدور شناسنامهات باخبر کنى تا هنگام داورى در باره سنگینى و سبکى نوشتهها و گفتههایت به اشتباه نیفتد. چون اینجا رسم است هر کس متناسب با قد و قواره خودش حرف بزند و قد و قواره هم چیزى است که معمولاً با خطکش و گونیاى تاریخ تولد و تحصیلات عالى دانشگاهى و لهجه بچه محلهاى کوچههاى کودکى، اندازهگیرى مىشود.
عصبانى نشوید. مىدانم که نمىشود با این مقدمهچینىهاى استعارى و تشبیهى از زیر بار دشوارىهاى جلسه معارفه شانه خالى کرد. باز با اینکه مىدانم و یقین دارم که دانستن نام و نشان من با آن کارنامه کوچک و خلوتى که دارم براى کسانى که در جستجوى نامهایى آشناتر و ماندگارترند، لطفى ندارد؛ اما ناگزیرم بگویم؛ در سال 1355 در شهرى به دنیا آمدهام که هنوز کسى معماى آن را حل نکرده است. من هم مثل همه شهروندان تهرانى، بین دو احساس ناهمگون دوست داشتن و نفرت از این شهر دودآلود دلپذیر، بلاتکلیفم. البته حواسم هست که قرار است پاسخى کوتاه بدهم و دارم به بیراهه اطناب و زیادهگویى کشیده مىشوم. اما شما بهتر مىدانید که دامنه گسترده «ادبیات» محصول همین بیراهه رفتنها و پرگویىها و شِکوههاست؛ و اگر نه حقیقت «یکى» است و آن «یک حقیقت» جاودانه را مىتوان در یک
جمله خلاصه کرد. هنر ادبیات، بازگویى مکرر و یا به قول حافظ، نامکرر آن حقیقتِ هزار چهره است. اگر قرار بود بنا را بر سکوت یا ایجاز و اختصار بگذاریم، پرونده ادبیات - از هر نوع آن - از همان آغاز و با انتشار نخستین کتاب جهان، بسته مىشد.
ادبیات براى همه مشتریان خود، غذایى با عطر و طعم خاص، تدارک دیده است. تنها دشوارى وظیفه ما، جستجو کردن است. یافتن و شناسایى طعم و عطرى که با مذاق اندیشههاى خودمان سازگار باشد.
خوشبختانه به عنوان یکى از مشتریان پر و پا قرص ادبیات، در مراحل متفاوت زندگىام، توانایى چشیدن و تشخیص مزه متناسب با سلیقه و ذائقه خود را داشتهام. درست به همین دلیل بر خلاف خوانندگان غیر حرفهاى ادبیات که پس از انتخابهاى تفنّنى و ناآگاهانه دچار دلزدگى مىشوند، روز به روز عطش خواندن در من شدیدتر مىشود.
در آغاز، فقط شعر بود. پس از روخوانى الفباى کتابهاى درسى، با حافظ و غزلهایش تمرین «زیبا خواندن» مىکردم. تلفظهاى نادرست و ناشیانه حافظخوانىهاى دوازده سالگى را هنوز هم هنگام از بَر خواندن یکى از آن چهل غزل در حافظه مانده، تکرار مىکنم. «حافظِ حافظ» نام شیرینترین یاد و خاطره آن روزهاست.
پس از لطافت شعر، نوبت فلسفه بود با همه سؤالهاى سرسختانه و جدىاش.
سالهاى دبیرستان، آغاز پرسش بود و فلسفه، به نظر مىرسید که مىتواند پاسخهایى قانعکننده داشته باشد. اما ادعاى پاسخگویى فلسفه و فیلسوفان بزرگى که «ویل دورانت» معرفىشان کرده بود، خواب و خیالى بیش نبود. اولین هدیه فلسفه، شکهاى نگرانکنندهاى بود که براى ذهن بسته و پرسشگر یک نوجوان، اندکى خطرناک به نظر مىرسید. چند سال طول کشید تا فهمیدم در انتظار شنیدن پاسخى صریح و روشن و ساده بودن، نه دلیل زیرکى، که نشانه یک سادهلوحى کودکانه است. حالا دیگر با کشف آن «نمىدانمِ» معروف و آرامبخش، معماها و معادلههاى هزار مجهولى زندگى برایم آسان شده است.
انتخاب رشته ادبیات فارسى هم ادامه همان دلخوشىها و سادهدلىهاى یک روح ناآرام بود که هنوز به یافتن پاسخ، ایمان داشت. اما ادبیات دانشگاه و ادبیات برخى استادان دانشگاه، همان ادبیاتى نبود که من طعم دلپذیر آن را در ایام حافظخوانىهاى کودکانه، چشیده بودم.
تعارض میان «ادبیات خانگى» من و «ادبیات دانشگاهى» آنها، سرآغاز بحث و گفتگوهایى درونى بود که حالا یاد گرفتهام آنها را روى کاغذ بیاورم. نوشتههایى در باره ادبیات که به آنها مىگویند «نقد ادبى».
با این جواب طویل و ادیبانه شما دیگر سؤالى براى ما نمانده است، جز اینکه از
دیگر علایقت بگویى و اینکه چطور شد رفتى سراغ نقد و انتقاد؟
کسى که همیشه سؤال دارد، بىتردید همیشه در حال جستجوست و کسى که در حال جستجوست باید مراقبت باشد تا هر چیز تقلبى را به جاى آن گمشده، به او تحمیل نکنند. دقت و نکتهبینى غریزى براى تشخیص راست و دروغ، زمینه آمادهاى است براى شکلگیرى و تقویت یک روحیه انتقادى. پرسشهایى از جنس آن پرسش قدیمى: «از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟» نشانه تردید، اعتراض و سرانجام انتقاد است.
داشتن یک نگاه انتقادى یکى از ویژگىهاى گریزناپذیر ذاتى من است و دقت و عمق این نگاه بستگى دارد به میزان تعمق و تأمل در مناسبات و رویدادهاى دنیاى اطراف و ادبیات هم یکى از پدیدههاى همین دنیاست. همین دنیایى که همه چیزش برایم ناشناخته و سؤالبرانگیز است.
از همان سالهاى آغازین کتاب خواندن، هیچ کتابى را بىآنکه نظر و دیدگاه انتقادى خود را در باره آن بیان کنم، نخواندهام. شاید همین اشتیاق به خواندن و عادت به سبُک سنگین کردنِ خواندهها سبب شده است از بال و پر دادن به «پرنده خیال» غافل بمانم؛ پرنده تیزپروازى که مىتواند مرا به آسمان «تخیل خلاق» ببرد تا بتوانم داستان بنویسم. لذت شعر سرودن و مالیدن رنگ روى بوم نقاشى را تجربه کردهام اما هنوز چیزى به نام
«داستان» ننوشتهام و بهتر است بگویم تخیل داستانپردازى را در خود نیافتهام.
در میان این کشف و شهود درونىات چه چیزى برانگیختهات کرد تا به سراغ این نویسندگان و نقد آثار آنها بروى؟
آن چیز که مرا برانگیخت تا «پائولو کوئیلو» و آثارش را نقد و بررسى کنم، به طور مستقیم به استقبال جوانان از آثار او، برمىگردد. اندیشههاى جذاب اما قابل بررسى و تعمق این نویسنده برزیلى، به تحلیلى دقیق و مفصل نیاز دارد تا هم علت گرایش مخاطب جوان را به این گونه اندیشهها بدانیم و هم به رمز و راز مقبولیت کوئیلو در ایران پى ببریم.
در بررسىهاى خود پیرامون جهانبینى این نویسنده به این نتیجه رسیدم که یگانه عامل محبوبیت او در کشورها و فرهنگهاى متفاوت، دورى از تعصبات و تلفیق دیدگاههاى مختلفى است که زیربناى آن ادیان و باورهاى فرهنگى گوناگون است.
کوئیلو با زیرکى، آن «حقیقت مشترک» را در کتابهاى خود مىگنجاند. هر چند در بسیارى از موارد نتوانسته از بیان سطحى و عوامپسند و به باور بسیارى خرافى خود فاصله بگیرد. تلفیق دیدگاههاى متضاد و بازگویى آن با زبانى ابتدایى و همهفهم، رمز مقبولیت همگانى این نویسنده است.
در کتاب «جادوگر سرزمین سامبا» با بررسى ساختار بیرونى آثارکوئیلو به بازیابى مفاهیمى که او از فرهنگهاى اسلامى،
مسیحى و ... وام گرفته است، پرداختهام. پیوند کوئیلو با مثنوى و به طور کلى عرفان شرقى، پیوندى آشکار و انکارناپذیر است.
در «انسانگراى تمام عیار» که عنوان دومین دفتر از مجموعه نقد ادبیاتم است به بررسى آثار «ژوزه ساراماگو» نویسنده پرتغالى پرداختهام. این نویسنده برنده جایزه نوبل ادبى 1998 است و در ایران بیشتر او را با رمان «کورى» مىشناسند. تنها انگیزه من براى نوشتن نقدهایى در باره آثار «ساراماگو» علاقه شخصىام به آثار این نویسنده بوده است.
حالا قدرى بیشتر در مورد سومین کتابت که نقد و بررسى آثار زنانه است، صحبت کن.
محور اصلى مطالب کتاب «زنان علیه زنان»، «زن و جایگاه او در جهان هستى» است. بررسى جایگاه زن، نیازمند مطالعه نقشهاى گوناگونى است که در مراحل مختلف زندگى بر عهده دارد. در این کتاب که بیشتر بر بحثها و مطالعات روانشناسانه متکى است. به ویژگىهاى متضاد زن در نقشهاى دختر، همسر، مادر و نقشهاى فرعى دیگر، پرداختهام.
بحثهاى روانکاوانه این کتاب بر این دیدگاه تأکید دارد که چگونگى ارتباط زنان با جهان بیرون، به نوع رابطه متقابل زنان با یکدیگر بستگى دارد. در واقع تنش نهفته در روابط زنان با همدیگر رابطه آنها را با دنیاى مردانه نیز تحت تأثیر قرار مىدهد. «زنان علیه زنان» بر خلاف کتابهایى که در باره زن نوشته شده و زنان را در برابر جهان مردانه قرار مىدهد با نگاهى تازه و از چشماندازى متفاوت، زنان را در برابر یکدیگر قرار داده و کنش و واکنشهاى آنان را در مواجهه با یکدیگر و همزمان در رویارویى با افراد خانواده و افراد اجتماع، بررسى مىکند.
در این کتاب، تمام تلاش خود را به کار گرفتهام تا از لحن جانبدارانه و تعصب فمنیستى فاصله بگیرم و با نگاهى بىطرفانه، پیچیدگىهاى دنیاى زنانه را نظاره کنم. کسى که تفاوتها و ویژگىهاى دو جنس را مطالعه مىکند، باید از منظر یک «جنس سوم» دیدهها و شنیدهها را تحلیل کند. تنها با رسیدن به چنین نگاهى است که مىتوان از نظریهپردازىهاى جانبدارانه جنسیتى، در امان ماند.
براى روشنتر شدن مفاهیم و مباحثى که در کتاب «زنان علیه زنان» مطرح شده است، از شخصیتهاى آثار«آلبادسس پِدس» نویسنده ایتالیایى یارى گرفتهام. زنان آثار «پِدس» با پیچیدگىهاى شخصیتىشان، موضوع خوبى براى تحلیلهاى روانکاوانهاند. به همین دلیل - و همچنین به دلیل آشنایى بسیارى از زنان کتابخوان ایرانى با آثار آلبادسس پِدس - براى تکمیل و تفهیم بهتر مطالب کتاب، هر یک از شخصیتهاى آثار این زن نویسنده را متناسب با موضوع مورد بحث، به عنوان شاهد مثال معرفى کردهام. در واقع مىتوان گفت محور و موضوع اصلى این کتاب، زن است و این موضوع اصلى را زنان آثار «پِدس» به عنوان نمونهها و مثالهایى فرعى، تکمیل مىکنند.
انتخاب نام «زنان علیه زنان» در ارتباط با پیام اصلى کتاب است که ریشه بسیارى از مسائل و مشکلات زنان را در همان جهان خودشان جستجو مىکند. ستمهاى تاریخى از
یاد رفتهاى که زنان در نقشهاى گوناگون و در روابط متقابل، بر هم روا داشتهاند، کمتر از تبعیض و خشونت قوانین مردسالارانه نیست.
حال با توجه به اطلاعات و دیدگاههاى خوبى که دارى، کمى هم براى جوانان و خوانندگان «دختران بهار» سخن بگو، سخنى از جنس تشویق به خواندن و ...!
مىگویند اگر کسى که نصیحت مىکند، مىدانست مخاطب او همه نصایح ناگفته را از بَر است، هیچ گاه زبان به نصیحت و سفارش باز نمىکرد. پس پرسش شما بىجواب مىماند چون همه جوانها مىدانند که کتاب خواندن چیز خوبى است اما نمىخوانند. مىدانند ورزش کردن بسیار مفید است اما حوصله دویدن ندارند. مىدانند که براى رسیدن به آرزوهایشان باید تلاش کنند اما خیلى زود خسته مىشوند. مىدانند که باید به بزرگترها احترام گذاشت اما هر روز صبح فراموش مىکنند به آنها سلام کنند. مىدانند هر جا بروند آسمان همین رنگ است، اما نهایت آرزویشان، «رفتن» است. مىدانند قناعت و رضایت، صفت انسان کامل است، اما تا زمانى که پول خرید چیزى که نشان کردهاند، جور نشود، خود را کامل نمىبینند. مىدانند که عشق آنقدر بزرگ است که در این شهر بزرگ جا نمىگیرد اما هر روز در «درکه» و «دربند» عاشق مىشوند. مىدانند ... مىدانند ... مىدانند و بگذریم.
متشکریم از این نصیحت ادیبانهات.
اما نکته آخر اینکه مىخواستم بگویم هنوز گنجهاى ناشناخته بسیارى در اطراف ما هستند که غبار فراموشى بر چهرهشان نشسته، آنهایى که حاصل تلاشهایشان میراث جاودانه عرصه فرهنگ و هنر است اما نامشان هنوز به گوش ما ناآشناست. اى کاش تا دیر نشده بتوانیم صدایشان را بشنویم.
ما نیز چون شما امیدواریم مطبوعات و دیگر رسانهها در معرفى این افراد و نوابغ عصر ما کوشاتر باشند و جوانان بیشتر از پیش از این نوادر روزگار الگو بگیرند.