قصههاى شما (75)
مریم بصیرى
چیمن
کفشهاى اسپورت سفید با بند قرمز
فروزان حسینى - سرپلذهاب
قسمت
زهرا قاضوى - نائین
اشکهاى آسمانى
مرضیه عابدینى - تهران
مىخواهم حرف بزنم
خصوصیات یک خانواده ایدهآل
لعیا اعتمادى - قم
سیاهپوش قبرستان
فاطمه مغولزاده - نصرآباد جام
قفلها و کلیدها
مرتضى لطیف - اندیمشک
ضربه بیست و یکم
به خاطر یک لبخند
حکایت - گرمابخش دستها
ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
فروزان حسینى - سرپلذهاب
دوست عزیز، نامه خود را با این عنوان امضا کردهاید: «یکى از اعضاى کوچک خانواده بزرگ پیام زن»؛ و از ما خواستهاید تا در زمینه نگارش داستان راهنمایىتان کنیم و حداقل یکى از داستانهایتان را چاپ نماییم؛ چرا که شما عاشق نویسندگى هستید و ما باید قلب کوچکى را که همواره در آرزوى نویسندهشدن مىتپد، درک کنیم.
در جواب قلب کوچک شما و تمامى دوستانى که «قصههاى شما»، را محلى براى رشد و بال بالزدن خود مىدانند تا بتوانند روزى در عرصه بیکران ادبیات به پرواز در آیند، باید گفت در طول هفت سال گذشته از وقتى که اولین شماره «قصههاى شما» چاپ شده تا به حال، تمامى سعى و تلاش ما این بوده است که انگیزه نوشتن را در تمامى نوقلمان تقویت کنیم و به صورت آموزشى غیر مستقیم، خطاهاى ادبى آنان را متذکر شویم.
مطمئن باشید که ما حس و حال همه دوستداران این بخش را درک مىکنیم و امیدواریم با سعى و تلاش خودشان و راهنمایى ما، حتماً روزى نویسندهاى بزرگ شوند. پس در شروع، قبل از اینکه به فکر چاپ داستان خود باشید، در اندیشه تقویت بیان و قدرت ادبى خود باشید. نوشتهاید که دو سال پیش اولین داستانتان را براى ما ارسال کرده و کلى از راهنمایى ما سپاسگزار بودهاید. به ما حق بدهید که نتوانیم پس از دو سال آثار ارسالىتان را چاپ کنیم. یک عاشق درست و حسابىِ نویسندگى، شب و روزش نوشتن است، مانند برخى از دوستان «قصههاى شما» که در طول همین دو سالى که اثرى از شما به دستمان نمىرسید، به جرگه همراهان ما پیوستهاند و با ارسال مکرر آثار خویش، روز به روز، بیشتر به طرف موفقیت قدم برداشتهاند.
آخرین توصیه ما به شما این است که فقط با مطالعه و شرکت در جلسات نظرى و بحث و مباحثه ادبى و همچنین نگارش مستمر داستان مىتوانید موفق شوید.
اما در مورد دو داستان جدید شما باید گفت، آنها هنوز چندین قدم تا مرحله چاپ فاصله دارند. «چیمن»، نام نوعروسى است که به عنوان «خونبس»، همسرِ پسرِ خان مىشود تا براى او فرزندِ پسر بزاید ولى عاقبت هنگام زایمان مىمیرد. این طرح اصلى شما توسط یک طرح فرعى دیگرى روایت شده است. دخترى که معلم روستاست و مدتهاست از نامزدش خبر ندارد. وى علىرغم میل «چیمن» با او دوست شده و سر از زندگى وى در مىآورد و در نهایت با مرگ این عروسِ جوان، به یاد نامزدش مىافتد و به دیدن او مىرود.
وقتى دو طرح داستانى را به موازات هم پیش مىبرید، طورى که خواننده نمىداند کدام داستان اصلى است و کدام فرعى، در نهایت با هر دو داستان ارتباط برقرار مىکند ولى از هیچ کدام به درستى سر در نمىآورد. شروع اثر شما با داستان خانم معلم است و بعد قصه «چیمن» پیش مىآید و در انتها این دو را با چند جمله به هم ارتباط داده و داستان را به پایان مىبرید. از آنجا که داستانِ معلم روستا هیچ حرفى براى گفتن ندارد و هدف شما نیز پرداختن به زندگى عروس نگونبخت است، لذا هیچ لزومى ندارد که ذهنیت خواننده را دچار تشتّت کنید و اثرتان را تبدیل به قصه در قصه کنید.
اگر به طور مستقیم داستان «چیمن» را روایت مىکردید، ماجرا جذابتر و تأثیرگذارتر بود، ولى اکنون اصل داستان با یک طرح مزاحم دیگر، ضعیف شده است.
اما داستان دیگرتان، اثر کودک و نوجوان محسوب مىشود. اشتیاق یک کودک را براى خریدن کفشهاى مورد علاقهاش، خوب نشان دادهاید ولى مشکلتان در این داستان نثر و زبان نوشتارى شماست. به طور نمونه نوشتهاید: «نسیم باز هم موقع برگشتن از مدرسه به پشت ویترین مغازه کفشفروشى رفت، سر به زیر افکند و خشمگینانه نگاهى به پاهاى خود انداخت. سپس قامت راست کرد و مثل همیشه محو تماشاى کفشهاى اسپورت سفید با بند قرمز شد. چقدر دوستشان داشت ...». جملات شما روان نیستند و همخوانى مناسبى با داستان کودک ندارند. در ضمن قیدهایى چون خشمگینانه، غمگینانه و ... که در نثر شما و برخى از دوستان دیده مىشود، ترکیب اشتباهى است و اصلاً نباید در داستان به کار برود. با یک توصیف و یا حتى ایجاد تصویرى کوچک مىتوانستید این خشم و غضب را نشان دهید. مثلاً مىنوشتید: «سر به زیر انداخت. به پاهایش نگاه کرد و ابروهایش را در هم کشید ...».
موفقیت شما آرزوى ماست.
زهرا قاضوى - نائین
خواهر عزیز، احساس وظیفه و حس انساندوستى شما واقعاً قابل تقدیر است. طى نامهاى نوشتهاید به عنوان یک دختر روستایى، از برخى باورها و عادتهاى غلط روستائیان مىنویسید و حرف و سخن مردم، که دخترى را مجبور مىکنند علىرغم میل خود با فردى نامناسب ازدواج کند. سپس عنوان کردهاید که سعى دارید از راه قلم وارد شوید و رسم و رسومات غلط را از چهره زیباى روستائیان پاک کنید.
«هنوز نگاه پیردخترى که از تنهایىاش برایم سخن مىگفت، از یاد نبردهام، چه نگاه غمآلودى!» پیداست گفتگو با این فرد بسیار روى شما تأثیر گذاشته است و باعث شده تا «قسمت» را بنویسید. از لحاظ ماجرا این داستان کامل است و تمامى علت و معلولها، اوج و فرودها، شخصیتپردازى و صحنهسازىها و ... همه و همه رعایت شده است ولى متأسفانه تمامى این عناصر صرفاً در یک گفتگوى طولانى خلاصه شده است. ضعفى که در اکثر داستانهاى شما مشهود است و گویا سعى دارید فقط به کمک دیالوگهاى طولانى داستانتان را پیش ببرید.
دخترى که طبق رسم روستا مجبور است با پسرعمو و یا پسردایى خود ازدواج کند، طى صحبتى با همسرِ معلم روستا، تمام درددلهایش را براى او مىگوید و ناگهان سر و کله خواستگار سوم پیدا مىشود. دختر از ترس عمو و دایىاش حتى نمىتواند جوابى بدهد ولى همسر معلم به کمک او آمده و دختر را از این تردید بیرون مىآورد و دختر هم سعى مىکند جلوى حرف مردم و زنهایى که سرِ کوچه براى دختران دیگران تصمیم مىگیرند، بایستد و مىایستد.
همان طور که قبلاً هم گفته بودیم، نثر روانى دارید و تخیلى قوى، ولى متأسفانه با سبک و سیاق داستاننویسىِ نو آشنا نیستید و تمامى اطلاعات را یا در دیالوگ مىگنجانید و یا در توصیفهاى طولانى و خستهکننده.
بعد از این سعى کنید به جاى ذکر تمامى جزئیات و همه دیالوگهایى که احتمالاً شخصیتها به هم خواهند گفت، با ذکر توصیفات کوتاه و گفتگوى غیر مستقیم، نمایش دادن اتفاقات، و ساختارى نو و عدم رعایت روایت خطى ماجرا از نقطه صفر تا صد، داستانهایى جذاب خلق کنید.
موفق باشید.
مرضیه عابدینى - تهران
دوست گرامى، ما نیز از آشنایى با شما خوشحالیم و امیدواریم از این پس شاهد آثار زیباى شما باشیم.
«اشکهاى آسمانى»، بزرگترین حُسنى که دارد، غیر مستقیم بودن آن است. هیچ کجا اشارهاى به این نمىشود که داستان، قصه شبِ وداع امام حسین(ع) با حضرت رقیه(ع) است؛ اما حس و حال داستان، این ارتباط را به خواننده منتقل مىکند.
اما عیب اثرتان این است که آنقدر از توصیف استفاده کرده و به ایجاد یک فضاى روحانى بسنده کردهاید که اثرتان به نثر ادبى شباهت پیدا کرده و از نثر داستانى دور شده است.
با اضافه کردن چند گفتگوى کوتاه و همچنین افزودن یک کشمکش عاطفى بین حضرت و پدرش، مىتوانید این اثر را دوباره بازنویسى کرده و برایمان ارسال کنید.
موفقیت همواره با شما باد.
لعیا اعتمادى - قم
دوست ارجمند، با انواع داستانهایى که تا به حال برایمان فرستادهاید، نشان دادهاید که علاقه و توانایى به کار دارید و مىتوانید هم داستان کودک و نوجوان بنویسید و هم اثرى تراژیک خاص بزرگسالان، و هم طنزهایى رنگ وارنگ.
داستان «مىخواهم حرف بزنم»، شروع خوبى دارد. تا میانه هم بد پیش نرفتهاید ولى از وسط ماجرا به طرف پایان، دچار مستقیمگویى و جورى اعتراف شدهاید. تمام لطف داستان هم به این است که از یک سوژه تکرارى با استفاده از ساختارى جدید و زاویه دیدى مناسب، یک داستان تقریباً متوسط بنویسید. اگر سر فرصت با صبر و حوصله یک بار دیگر این داستان را بازنویسى کنید، حتماً نتیجه بهترى خواهید گرفت.
«خصوصیات یک خانواده ایدهآل»، نیز طنزى است که گویا تحت تأثیر طنزهاى چاپشده در مجله «پیام زن» نوشتهاید. براى تشویق هر چه بیشتر شما این داستان را در انتهاى همین بخش با هم خواهیم خواند. البته چاپ این مطلب را نباید دلیل بر قوت اثر خود بدانید، بلکه امیدواریم چاپ این طنز راهگشاى چاپ آثار بعدى و بهتر شما باشد.
موفق باشید.
فاطمه مغولزاده - نصرآبادجام
خواهر گرامى، داستان شما پیچ و یا گرهاى ندارد. زنى به قبرستان رفته و ظاهراً از دیدن شبحى مىترسد، اما شوهرش به او مىگوید که وى دچار توهمات دوران باردارى شده و شبحى در کار نبوده است.
حال اگر واقعاً شبحى در کار بود، آن وقت داستان چگونه پیش مىرفت؟ هر کسى مىتواند بنا به شرایط روحىاش دچار توهمات شود، حال چه دلیلى دارد که این فرد زنى باردار باشد؟
در ضمن شما گورستان تهران را چنان توصیف مىکنید که گویا قبرستانى کوچک در حاشیه یکى از روستاهاى کشور است و به راحتى مىتوان همه جاى آن را در یک نگاه دید؛ در صورتى که اصلاً گورستانهاى تهران هیچ شباهتى به توصیفات شما ندارند و به غیر از «بهشت زهرا» که بسیار بزرگ است، بقیه قبرستانها در مجاورت مکانهاى مقدس است و در جایى دور از شهر. پس این زن نمىتواند به این سرعت به قبرستان برود و با دیدن شبح زود به خانه بازگردد.
امیدواریم داستانهاى بعدى خود را با دقت بیشترى بنویسید و حتماً از موقعیتهاى مختلف شهرى که به عنوان مکانِ وقوع داستان انتخاب کردهاید، اطلاع داشته باشید.
مرتضى لطیف - اندیمشک
برادر محترم، ایجاد فضایى وهمانگیز و پر از ابهام، یکى از محاسن اثر شماست. طبعاً خواننده دوست دارد که در این فضا کند و کاو بیشترى کند تا به شخصیت و اصل ماجرا برسد.
زبان روایت شما تقریباً قابل قبول است و انباشته از استعارات و تشبیهات زیبایى که به کار بردهاید، اما نثر، که خود جزئى از این زبان محسوب مىشود گاه نامفهوم و پیچیده است و بدل به جملاتى سنگین و گاه سبک شده است.
در ضمن پایان رؤیاگونه داستان با توجه به مشکلات مهمى که قهرمان داستان دارد، نمىتواند راه حلى منطقى باشد. اینکه بخواهید نشان دهید در خواب و خیال مشکلات حل مىشوند، حرفى بیش نیست و خواننده امروزى با این جملات زیبا فریب نخواهد خورد. مخاطب به دنبال این است که بداند بالاخره شخصیت اصلى ماجرا چگونه خواهد توانست در دنیاى واقع از شرّ مشکلاتش راحت شود. موفق باشید.
ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
برادر ارجمند، دو داستان «به خاطر یک لبخند» و «گرمابخش دستها»، بیشتر بر اساس یک حس و یا حتى یادآورى خاطرات گذشته استوار هستند تا طرح و توطئه داستانى. اما «ضربه بیست و یکم» و «حکایت»، به سمت و سوى داستان جنایى و پلیسى رفتهاند و احتمالاً اولین تجربیات شما در این مورد مىباشند.
براى نوشتن چنین داستانهایى ابتدا باید با «ریختشناسى آثار پلیسى» آشنا شوید. همان طور که نوشتهاید خواندن داستان پلیسى را دوست دارید. بسیارى از کتابخوانان نیز در ابتدا با مطالعه داستان جنایى، وارد جرگه خوانندگان حرفهاى مىشوند؛ علت هم کاملاً روشن است. داستان پلیسى علاوه بر جذابیت و هیجانانگیز بودن، حس «من همانى» را در مخاطب برمىانگیزاند و او را دایم حس مىکند که مقتول است و دیگران قصد کشتن او را دارند و یا بسته به سوژه داستان، خود را جاى کارآگاه مىگذارد و ذهنش را به کار مىگیرد تا قاتل را بیابد.
«رولان بارت»، نویسنده فرانسوى در کتاب «مدخلى بر آنالیز ساختارى قصهها»، در مورد پیدایش یک گونه ادبى به نام داستان پلیسى، مىآورد که خواندن رمان باعث مىشود تا خوانندگان لحظهاى از زندگى واقعى خودشان جدا شوند و فارغ از مشکلات روزمره در خیال و رؤیاهاى خویش غوطهور شوند. رمان، آنها را از زمان حال دور مىکند و براى کار روزانه آمادهتر مىسازد. خواننده رمان پلیسى نیز دو عنصر اساسى ادبیات مردمى را پیدا مىکند که اولى آرایه و دکور زمان حال است؛ یعنى اتفاقاتى که در یک دوره مىافتد، و دومى ماجرایى عجیب و غریب.
با این حساب حتماً متوجه شدهاید که علاوه بر ایجاد سرگرمى و جذابیت، داستان پلیسى، سرشار از عنصر انتظار است. این انتظار به مخاطب نیز منتقل شده و او حتى گاه بر اساس اصل همذاتپندارى و یا «من همانى»، خود را جاى قهرمان داستان مىگذارد.
سه عامل مهم قاتل، مقتول و کارآگاه، سه جزء لاینفک داستان پلیسى است که بر روى هم معمایى را بیان مىکند.
خواندن ماجراهاى «هرکول پوآرو» و «خانم مارپل» از «آگاتا کریستى»، نویسنده انگلیسى که لقب ملکه جنایت به خود گرفته است، و همچنین مطالعه «شرلوک هلمز» از «دویل کانن» و یا «شوالیه دوپمن» از «ادگار آنپو» و یا «شاهین مالت» از «دیشل همت» و ... مىتواند شما را بیشتر با آثار پلیسى کلاسیک آشنا کند و احتمالاً براى پیشرفتتان در ادامه داستان پلیسى راهگشا باشد.
در «ضربه بیست و یکم» به جاى اینکه با نمایش دادن واقعه و ایجاد عنصر تعلیق و انتظار، خواننده را براى ادامه داستان راغب کنید، به گزارش واقعه و حتى گاه توضیح آن به صورت مقالهاى کوتاه، بسنده مىکنید.
در اثر شما قتلى رخ مىدهد و مردى به اداره پلیس مىرود و مىگوید که قاتل است، اما بازرس که تصور مىکند مرد تمامى اطلاعات صحنه قتل را از روزنامه خوانده است، او را آزاد مىکند و قاتل دوباره در شهر رها مىشود.
در ژانر پلیسى جنایى، معمولاً پلیسها باهوش هستند و مىتوانند با کش و قوس بسیار قاتل را شناسایى کنند، اما گویا در اثر شما عکس این ماجرا اتفاق افتاده است.
موفق باشید.
خصوصیات یک خانواده ایدهآل
لعیا اعتمادى
خانمها، آقایان، خونهدار، بچهدار، توجه، توجه.
از آنجایى که هر کدام از عناصر خانواده، اعم از ذکور و غیر ذکور داراى جایگاه خاصى مىباشند، بر همگان آشکار و مبرهن است که شناخت جایگاه هر کدام از این عزیزان لازمالاجرا مىباشد. به همین منظور ما نیز به علت رسالت خاص «نخود هر آش بودن» که بر دوشمان سنگینى مىکند، پا را از گلیم خود بَسى درازتر نموده و با جمعآورى اطلاعات و دستورالعملهایى در زمینه بچهها و پول توجیبىشان، مادران و معضل دوشلواره شدن باباها، پدران و جیب خالىشان و بچههایى که باید نِفله شوند، شما عزیزان را براى شناخت خصوصیات یک خانواده ایدهآل یارى و مدد مىنماییم. باشد که حق کمیسیون ما نیز فراموش نشود.
با این توضیحات یکراست مىرویم سراغ دستورالعملها!
دستورالعمل شماره یک:
این دستورالعمل شامل پدر خانواده مىباشد که به عنوان یک آقاى به تمام معنا داراى جایگاه استراتژیکى خاص مىباشد که احدالناسى حق جیک جیک کردن و عرض اندام در مقابل ایشان را ندارد. البته ذکر این مسئله نیز لازم مىباشد که خود این سروران بر اساس حال و هواى مزاجىشان مىتوانند گاهى با متعلقهها و فرزندانشان پسرخاله شوند؛ یعنى دل بدهند و قلوه بگیرند. البته برخوردارى از این امکانات نیاز به گذشت زمان و فداکارى دارد که غالباً سرِ برجها که جیب باباها کمى باد دارد این امکان تحقق مىیابد.
البته مادران هم در مواردى که آب از سرشان گذشته و جان به لبشان رسیده مىتوانند حسبالامر قهر کرده و چند روزى خانه پاپاهایشان بروند تا آبها از آسیاب بیفتد. اما این را نیز توجه داشته باشند که اگر آمدند و دیدند که شلوار پاپاها دوتا شده از ما گله نکنند که چرا نگفتید. حالا خود دانند!
دستورالعمل شماره دو:
از پدر که بگذریم، نوبت به یگانه عنصر مهر و محبت مىرسد. کسى که رگِ خواب پاپاها توى دستشان است و اگر گربه را دم حجله کشته باشند نانشان توى روغن است.
بله این عناصر مهر و محبت، مادرها را عرض مىکنم، مالک بىچون و چراى دست و پا و سر و گردن و در یک کلام، فىالمجموع تمام اعضا و جوارح بچهها هستند، که این مالکیت خود را در مواردى بسیار مىتوانند به اثبات رسانند، که الحق و الانصاف تا حالا کم نیاوردهاند.
بله این مالکان حقیقى و حقوقى مىتوانند در مواردى که امکان دسترسى به دست و پا و سایر اعضا به هیچ وجه منالوجوه ممکن نیست، از طریق کنترل از راه دور، منتظر یک فرصت باشند که در صورت غافلگیرى صد در صد تضمینشده مىباشد.
از موارد دیگر این دستورالعمل مهم آن است که همسران خوب نباید زیاد به فکر جیب همسرانشان باشند و تا آنجایى که در توانشان است، ازخودگذشتگى و فداکارى نشان داده و جیب آنها را خالى و خالىتر کنند. به طور خلاصه اینکه در بندِ بىپولى و خالى بودن جیب مردها نباشند. در مواردى هم که امکان آتیشى شدن و پریدن فیوز پدران مىرود، ترسى به دل راه ندهند و دستِ پیش را بگیرند تا پس نیفتند و قاطعانه در برابر تهدیدها و خط و نشان کشیدنهاى آنها بایستند و پاسخ دهند که چشمت کور، دَندَت نرم، مىخواستى زن نگیرى. این طورى مردها حساب کار دستشان مىآید و رویشان کم مىشود. زیادى هم گیر نمىدهند.
دستورالعمل شماره سه:
از پدرها و مادرها که بگذریم، نوبتى هم که باشد، نوبت به بچهها مىرسد. بچههایى که حق آب و برق و گاز و تلفن به گردنِ پدرها و مادرها دارند و بسته به یک جین و دو جین بودنشان، داراى جایگاه خاصى مىباشند. اما از آنجایى که از قدیمالایام گفتهاند، هر که بامش بیش برفش بیشتر؛ ما نیز بهتر دیدیم در این دستورالعمل به جایگاه نورِ چشمان دو جین، و دو جین به بالا، بپردازیم.
این عزیزتر از جانان - بچهها را عرض مىکنم - باید توجه داشته باشند که اگر بخواهند همین طورى بنشینند و دست روى دست بگذارند و منتظر شوند تا فرجى شود و درى به تختهاى بخورد و یکى، دوتایى از آنها نِفلِه شود، به هیچ جایى نمىرسند. بلکه این عزیزان باید خودشان آستینها را بالا زده و دست به کار شوند. و توجه نیز داشته باشند که زیاد با مسائل، احساساتى برخورد نکنند و در واقع کَکِشان هم نگزد و نسبت به گرانى و نبودن پول و کرایه عقبافتاده صاحبخانه و این جور امور ناچیز به خود سخت نگیرند و هنگام احساساتىشدن خود را توجیه نمایند که شتر دیدى ندیدى. در مواردى هم که امکان سوء سابقهاى برایشان مطرح است، خود را به موشمردگى بزنند تا بحران حاصل برطرف شود.
این گروه در زمانى هم که اوضاع خانه چپاندرقیچى مىشود، مىتوانند واقعبینانه فکر کرده و به طرفى که مىچربَد مایه تیلىاش بیشتر است، تمایل داشته باشند. البته در اینجا لازم به توضیح مىباشد که منظور از چَپاندرقیچى، دعواى مامان و باباهاست که ممکن است ابعاد گستردهاى مثل جیغ و داد و پرت کردن در و تخته و کوبیدن مُخ و مخچه به در و دیوار و غیره داشته باشد. این را نیز اضافه کنیم که هر زمان مایه تیلىِ دو طرف دعوا میزانِ میزان بود و مو لاى دَرزش هم نرفت، توصیه مىشود که فاصله قانونى را رعایت نموده و سکوت پیشه نمایند و بگذارند تا گذشت زمان همه چیز را جفت و جور کند. رعایت این نکته فواید بىشمارى را به همراه دارد که یکى از آنها نشان دادن ادب و نزاکت بچهها در شرایط حساس و بغرنج زمانى است که این خود مىتواند نقطه عطفى باشد براى پول توجیبىِ بیشتر.
دستورالعمل شماره چهار:
این دستورالعمل مختص بچههاى یک جین و یک جین کمتر مىباشد.
این عزیزتر از جانان که تعدادشان کم نیز نمىباشد، باید توجه داشته باشند که تنها راه رسیدن به خواستههایشان این است که سر و گوششان حسابى بجنبد و چهار دُنگ حواسشان جمع باشد که کلاهى به سرشان
نرود و نیز تمام فکر و ذکر و همّ و غمّشان این باشد که به نحوى مادرهایشان را کوک کنند که در مواقع لزوم سرِ وقت باباها رفته و بر اساس تجربیات فراوان و ارزشمندشان آنها را سرکیسه نمایند. البته در اینجا لازم به ذکر مىباشد که کوککردن مادرها نباید به شکلى باشد که باعث درگیرى و زد و خورد و طلاق و طلاقکشى بشود که بروز این گونه مسائل باعث مىشود سرشان بىکلاه بماند.
این را نیز در همین جا اضافه کنیم که بچههاى گردن کلفت یا به قول ما بچهشناسان، بچههاىِ زبر و زرنگ که داراى هوش سرشارى مىباشند و یک سر و گردن بالاتر از بقیه بچهها هستند، نباید زیاد خود را در بند این حرف پدر و مادرها قرار دهند که ما چند دست پیراهن بیشتر از شما پاره کردهایم پس تجربهمان هم از شما بیشتر است. چون این حرفها، حرفهاى مُفتى مىباشد که به درد جرزِ لاىِ دیوار هم نمىخورد، چه برسد به شما و لابد مىدانید هفت نسل است که همین طور این حرفها دَهن به دَهن گشته است تا به شما رسیده. پس شما هنگام شنیدن این گونه حرفهاى خالهزَنَکى، خودتان را به آن رو بزنید و وانمود کنید که نشنیدهاید.
در مواردى هم مىتوانید از زور بازوى خود استفاده کرده و چند تایى داد و بىداد راه بیندازید. البته به خاطر دردِسرها و بگیر و ببندهایى که این دستورالعملِ مهم دارد زیاد پا پىِاش نمىشویم. چون باید به جوانىمان هم رحم کنیم.
در پایان از همه مالکان، دلاکان، بزازان، کفاشان و برزگران، ریز و درشت کمال تشکر و سپاس را داریم که در جمع باصفاى ما شرکت نمودهاند و دست همه این عزیزان را مىفشاریم و از هر کدام از طرفهاى درگیر عاجزانه استدعا داریم که پاى چُلاق ما را به این جریانات فکرى باز نکنند و اگر روزى، روزگارى چشمشان به جمال مبارک ما توى کوچهاى، پسکوچهاى، جایى روشن شد، سوتى ندهند و بىخیال ما شوند.
با تشکر، کسى که سرش بوى قرمهسبزى مىدهد.