نجواى نیاز
کلبه احزان
روزى که خورشید عشق در کهکشانها از ستاره متولد شد، در آغوش او جان تازه گرفت.
هنگامى که خورشید مىگریست، او نیز همچون ابر بهارى گریان مىشد؛ چون مىدانست با او چه خواهند کرد.
ستاره رفت و خورشید تنها و بىکس با پدرى رنجور و خسته، تنها ماند.
حالا وقت آن رسیده بود که خورشید همتاى ماه شود.
اما امان از آن روز ... روزى که پهلوى خورشید ماه را، عزیز او را، یاس تنهایىها را شکستند.
سیلى بر نیلگون صورت ... کبود و زخمى ... تنها و غریب.
روز وداع ماه با خورشید، روزى که کلبه احزان را آتش زدند.
آن روز حریم نبوت را لگدکوب کردند، دریغ از اینکه زهره زهرا پشت در مانده بود.
صداى او از لابهلاى در و دیوار شنیده مىشد: «فضّه مرا بگیر که محسنم را کشتند. یا اَبَتاهُ! یا رَسُولَاللَّه».
صدایش را ماه شنید، با همان غیرت مردانهاش، برق از چشمانش جهید.
رگهاى گردنش سرخ. سوى خورشید دوید تا او را ... .
اما طناب بر گردن ماه، طناب بر گلوى حق، او را کشان کشان بردند سوى مسجد.
و خورشید با آن زخم تن و با آن مسمار، خون از بدن کبودش مىچکید که دامن ماه را گرفت اما ... .
اما تازیانهاى بر بازوى او زدند، و او ... .
آن روز پهلوى یاس خوشبوى مدینه شکسته شد و در مسجد قلب ماه.
ماه بر بالین خورشید نشسته اما خسته بود.
ماه وصیت خورشید را از جان و دل پذیرفت. آرى او را شبانه غسل کرد و مخفیانه دفن کرد و در تاریکى شب بر او نماز خواند، بر او که تنها هستىاش بود گریست.
شهر گریان و لرزان، زمین از دفن بدن نازکش نالان.
ماه با گل یاس کبودش که در قبر آرمیده، وداع کرد. با او که تنها عزیزش بود، با خورشیدش که در حال غروب بود؛ على ماند تنها و بىکس. غریب و مظلوم.
رعنا وهمآزاد - مراغه
یادِ یار
نماز، یاد یار و سرود سبز دیدار است که جان آدمى را آرامش مىبخشد و او را همدوش عرشیان مىکند. این هدیه ناب آسمانى، زمزمه دلنشین پرستش است که در هنگام وصال، شیفتگان حضرت دوست را به زیارت فرا مىخواند و روح عطشناکشان را از شهد دیدار سیراب مىسازد. پرواز دل در فضاى قرب حق، جز با نماز و راز و نیاز ممکن نیست. آنان که حلاوت نیایش و بندگى را چشیدهاند معراج خود را در رکوع و سجود، قیام و قعود جستجو مىکنند.
اگر نمازگزار با طراوت و طهارت جسم و جان، این دعوت زلال حق را اجابت کند و از سرِ سوز در محفل ربوبى حضور یابد، طعم نور را مىچشد، رنگ جاودانه مىگیرد، از سر تا پا تبرّک مىشود و از خاک به افلاک مىرسد. نماز، زینت بزم عارفانه است که از بیگانه دست شستهاند و با دوست، پیمان پاکى بستهاند. در سایه نماز مىتوان از کمند شیطان و عصیان رهید و به رضوان الهى رسید.
تدبر و اندیشه در اسرار نماز، همانند غواصى در اقیانوس ژرف و بیکران است که حاصل آن گوهرهاى بىدلیل اخلاص و تسلیم و فروتنى است. نماز فصل وصل و بهار جان مؤمنانى است که به ضیافت دوست بار یافتهاند و از زلال جارى عشق نوشیدهاند.
در آن لحظه که آدمى به کمال و شکوه بىنهایت آفریدگار جهان مىاندیشد، سراپا شیفته آن مىشود، دل و جانش به خضوع و خشوع و فروتنى مىگراید، با آهنگ فطرت در برابر آن همه کمال و عظمت سرِ تعظیم فرود مىآورد، «رکوع» سر به زمین مىساید، «سجود» و زبان به ستایش مىگشاید، «حمد و تسبیح» و در آن لحظه که انسان خود را به کمک یک نیروى برتر از ماده نیازمند مىیابد، دل به سوى آفریدگار دانا و توانا و مهربان جهان مىآورد، راز و نیاز خود را با او در میان مىنهد و او را به کمک مىخواند، «دعا».
هیچ وسیلهاى مستحکمتر و دائمىتر از نماز براى ارتباط میان انسان و خدا نیست.
انسان در امواج زندگى و در کشاکش رنجها و بلاها به تکیهگاهى نیازمند است که بدان پناه برد و درون پراضطراب خود را آرامش بخشد و این تکیهگاه جز یاد خدا چیز دیگرى نمىتواند باشد. خداوند به نماز ما نیازى ندارد و این ماییم که به خدا با نماز که وسیله ارتباط با خداست، نیازمندیم.
نماز تسلىبخش دلهاى خسته و مایه روشنى و صفاى جان و وسیله ارتباط مداوم بنده با خداى جهان است، این ارتباط انسان ضعیف و محدود، با خدایى نامحدود، در برابر مشکلات و در فراز و نشیبها به انسان نیرو مىبخشد.
نماز، عطف دل به سوى آفریدگار جهان است. انسان سرگشته و حیران، سکون و آرامش خود را تنها با روى آوردن به خدا مىیابد. نماز بهترین راه ارتباط با خداست، زیرا همه ارکان و خصوصیات نماز از نیت و تکبیر و حمد و سوره تا رکوع و سجود و تشهد و سلام، و دیگر مقدمات نماز، همه و همه به گونهاى است که دل را به سوى خدا مىبرد و حتى تن و اندام آدمى در این عبادت به کارى خدایى مشغول مىشود و به این ترتیب در شبانهروز، مؤمن پنج بار با تمام وجود به سوى حق توجه مىکند و همچنان که قطبنما، کشتى را در امواج دریا به سوى مقصد پیش مىبرد و از گم شدن نگاه مىدارد، نماز نیز مؤمن را به سوى هدف نهایى لقاء اللَّه رهنمون مىشود و از انحراف مسیر مصون مىدارد.
روایت شده پیامبر اکرم(ص) فرمودهاند: «نماز از راههاى دین و راه پیامبران، موجب خشنودى و رضاى پروردگار است.» نماز براى نمازگزار وسیله دوستى فرشتگان و هدایت و ایمان و نور معرفت و برکت در روزى و آسایش شده و ناخشنودى شیطان و همچون سلاحى در برابر کافران و موجب اجابت دعا و پذیرش سایر اعمال است. نماز براى مؤمن توشهاى براى آخرت و شفیعى هنگام مرگ و همدلى در قبر و بسترى براى تن او و پاسخى در برابر سؤال فرشتگان در قبر است.
نماز بنده خدا در قیامت، تاجى است بر سر او، نورى بر صورت او و لباسى است بر اندام او و حائلى است میان او و دوزخ و حجتى است بین او و پروردگار عزّ و جلّ، و موجب نجات تن اوست از آتش، و جواز عبور بر صراط و کلید بهشت و کابین حوریان و بهاى بهشت جاوید است. با نماز، بنده به درجات عالى مىرسد چرا که نماز تسبیح و تحلیل و تمجید و تکبیر و تقدیس ذکر و دعاست.
على دادخواه - قائن
اى که دستت مىرسد، کارى بکن
گاهى وقتها دوست دارى یک کسى پیدا بشود و از تو بپرسد: «حالت چطور است؟ چکار مىکنى؟ کم و کسرى ندارى؟ از دست من کارى برمىآید؟» و یا با تو همفکرى کند و راه و چاه را نشانت بدهد. آن وقت، دلت را خالى کنى و خودت را سبک. هرچه در دلت هست، بیرون بریزى و او شنونده باشد. دوست دارى از خودت داناتر باشد؛ تجربه بیشترى داشته باشد و بتواند راهنمایىات کند و لااقل مشکلت را از لحاظ فکرى حل کند.
حالا تصورش را بکن در غربتى و کسى را ندارى؛ نه پدرى و یا برادر بزرگترى، و نه آن موقع که احتیاج دارى، دوستِ واردى! چه مىکنى؟ چه سخت است تنهایى و بىکسى. فقط نجوا مىکنى: «اى خداى بىکسان!» و به یاد باباطاهر مىافتى که به خاطر همین بىکسى، «عریان» بود و مىخواند:
«همه گویند که طاهر کس نداره
خدا یار مَنِه، چه حاجت کَس!»
اما از قدیم، بین ما ایرانىهاى مسلمان، آدمهاى خیّرى بوده و هستند. هستند کسانى که دعایشان مىکنند که: هر کس خدمتى مىکند، قدماً یا قلماً یا مالاً، خدایا نگهدارش باش!
و همیشه از مولا على مدد طلبیدهایم و «على یارت و مولا نگهدارت» گفتهایم.
نگران مباش، خودت را نباز، یک کسى آن بالا بالاها هست. بر او توکل کن و به او امید داشته باشد.
رؤیا آسایش - خوزستان
این روزهاى سخت
این روزها احساس مىکنم، خیلى خستهام. انگار از مسافرتى طولانى و طاقتفرسا آمدهام، دلم مىخواهد ساعتى استراحت کنم و دلم مىخواهد این ساعت سالها طول بکشد.
این روزها حس مىکنم، کسى به من پشت کرده. حس مىکنم در تمام دقایقم، در گریههایم، در خندهها و در هر لحظه و هر ساعت به من پشت کرده و مىگرید؛ آنقدر که مرا از تمامى ساعتها و روزهایم دور کرده. حس مىکنم او نمىگذارد راحت باشم. وقتى نماز مىخوانم، او در مقابلم پشت بر من نشسته، گاه مىخواهم براى راحتى از او فریاد بزنم. نمىدانم او کیست، اما هر که هست از من است، از روح من برخاسته، و با من به هر جا سفر مىکند. دیگر خیالاتم شیرین و دوستداشتنى نیستند، زیرا او در تمامى لحظاتم مىگرید.
گاهى فکر مىکنم او را مىشناسم، آرى مىشناسم. او را، او را که هر لحظه بر من مىگرید، مىشناسم. او را رنجاندهام. او همان است که در من مىزیسته، با من طلوع کرده و در کنارم بوده، در وجودم رشد کرده و اکنون بار سفر بسته و آماده فراق است، آماده عروج. حالا رنجیده و تمامى لحظات را مىگرید، او را از خودم دور کردهام، به واسطه تمامى سستىها و کاهلىها، به واسطه گناهانم. شاید اگر او نبود، مدتها از خویش بىخبر مىماندم، اما چه کنم؟ کاش مىتوانستم فقط دقیقهاى او را از ندامتم، از پشیمانىام آگاه کنم.
خداوندا! تو از تمامى دقایقم آگاهى! از احساس پشیمانبودنم. بر من و جرایمم پردهاى از بخشش قرار بده تا با تو راحت باشم. او را از مقابلم برگیر تا با تو باشم. تا با تو مثل گذشته راحت باشم. خدایا من معترفم! تو عذرم را بپذیر، تا شاید اندکى از لوح سپید از دسترفتهام را باز یابم.
نفیسه محمدى