نظریههاى فمینیستى در جهان و ایران
محمدمهدى بهداروند
تاریخچه فمینیسم
اساساً پسزمینههاى دیدگاههاى فمینیستى در غرب، به نیمه دوم قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم برمىگردد و نویسندگان عصر روشنگرى اروپا، به دلیل آنکه طبع انسان را در چارچوب «خردمندى سوداگرانه بورژوایى» تحلیل مىکردند و بنیان تحلیل خود را نیز مفهوم اتمیستى «فرد» قرار داده و فرد را با هر جنسیت، نژاد یا ایدئولوژى بر اساس فردگرایى (اومانیستى) تحلیل کردند، نظریه افراطى و نامناسبى را در خصوص تربیت یکسان زن و مرد و نقشهاى یکسان اجتماعى براى دو جنس مطرح مىکردند که با فطرت انسان و طبیعت زنان سازگار نبود.
لذا از نظر تاریخى، جنبش فمینیستى به دو مرحله تقسیم مىشود: مرحله اول، از اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم (1870 -1920) آغاز گردید و مرحله دوم - پس از رکودى 40 ساله - در دهههاى (1970 -1960) شروع شد و تا عصر حاضر ادامه دارد.
فعالیتهاى فمینیستى - بویژه در مرحله اول - در ایالات متحده و کشورهاى پروتستان مذهبِ اروپا و نیز مناطق پیشرفتهتر صنعتى و اقتصادى دنیا رواج داشت و فمینیسم جدید با اینکه بار دیگر این مناطق را متأثر کرد، اما کشورهاى دیگرى چون کشورهاى کاتولیک و برخى کشورهاى جهان سوم نیز شاهد خیزش جنبش فمینیستى بودند.
فمینیستهاى دوره اول؛ یعنى فمینیستهاى قدیمى، اهداف مشخص و محدودى داشتند، بر عکس، فمینیستهاى جدید تحت عنوان هواداران «جنبش آزادىبخش زنان» که اهداف سازمان یافته و تنظیم شدهاى پیش رو ندارند و در نتیجه اهداف آنها حد و مرزى ندارد.
بنابراین هر دو مرحله، نقطه نظرهاى خود را از فلسفه سیاسى غالب جریان روشنفکرى زمان خود گرفتهاند؛ دیدگاههاى فمینیست دوره اول از لیبرالیسم و دوره دوم از اندیشههاى چپ نو (نئومارکسیسم) است.
پیروان این جریان، در مرحله اول اهداف خود را در چارچوب ساختار اجتماعى - سیاسى سرمایه دارى و مسیحیت دنبال مىکردند و خواستار جایگاه یکسانى از لحاظ سیاسى، حقوقى و شغلى با مردان بودند. در این دوره، فمینیسم در اعتراض به روند مردسالارى بورژوایى پدید آمد. در مرحله دوم نیز، شرط اولیه دستیابى به برابرى زن و مرد را تجدید ساختار جامعه مىدانند.
آنان بر این عقیدهاند که برابرى جنسى فقط از طریق انقلاب تحقق مىیابد؛ زیرا نظم کنونىِ جامعه، حاصل قرنها تسلط مردانه است و نمىتواند زمینهساز جامعهاى مساواتطلب باشد. فمینیستهاى جدید خواستار نابودى گرایشها و پندارهاى سنتى هستند و خواستار بنا نهادن جامعهاى بر اساس تقسیم برابر کار و فعالیت یکسان در جامعه مىباشند.
بعضى از فمینیستها با اولویت قرار دادن مبناى زیستشناسى (تفاوتهاى زن و مرد در بدو خلقت) ستمى را که بر زنان مىشود تشریح و تبیین مىکنند. آنها معتقدند که تفاوت زنان و مردان در تولید هم نوع، انگیزهاى براى استمرار نابرابرىهاى جنسى میان آنها است و براى نابودى این تبعیض، راه چاره را در دگرگونى و هم چنین جلوگیرى از بارورى و تولید مثل آنان مىدانند. این نقطه نظر به طور کلّى مشخّصه فمینیستهایى است که اصطلاحاً «رادیکال» شناخته مىشوند. این گروه، عمدتاً به خط مشى مربوط به جنسیت و تولید مثل توجه دارند.
برخى نیز بر فرهنگ و منش جوامع در ارائه نقشها و ایجاد فرصتهایى براى زنان و مردان اشاره مىکنند و این دو دیدگاه مبناى مباحث فمینیسم است. آنهایى که به دیدگاه زیستشناسى توجه دارند، معتقدند: هویت اجتماعى زن با توجه به جنسیت او تعیین مىشود و بر اساس دیدگاه اجتماعى، که بر تفاوتهاى القایى فرهنگ و جامعه تأکید دارند، بر هویت منتج از جنس زن اصرار مىورزند.
در هر حال آنچه در مباحث فمینیستى برجسته و شاخص مىباشد، «مسئله مرد» است و چه بسا فمینیستهایى هستند که مردان را دشمن سازشناپذیر زنان قلمداد مىکنند و براى رهایى، راهى جداگانه و مستقلّ از مردان را براى برآوردن نیازهاى زنان تجویز نمایند و از این نظر مردان بطور کلى در زندگى زنان زاید هستند و حذف مىشوند. البته فمینیستهایى نیز وجود دارند که به حضور مردان و مبارزه براى نابرابرى بین دو جنس معتقدند.
نظریههاى فمینیستى
واقعیت این است که فمینیسم افراطىِ غربى هدفى جز ایجاد اختلاف و ناسازگارى ما بین دو جنس و تشدید بحران عدم تفاهم بین آن دو ندارد. فمینیستها با نادیده گرفتن نقشها و ماهیت متفاوت زنان و مردان، سعى در ایجاد یک همانندى مصنوعى و بعضاً انقیاد مردان توسط زنان دارند.
بعضى از فمینستها با تقسیم ارزشهاى مطلق اخلاقى به زنانه و مردانه، خواهان رد کامل تمام ارزشهاى مردانه هستند. عدهاى از فمینیستها نیز با ردّ کامل ارزشهاى اعتبارى و ذهنیت مردانه، دنیا و زندگى آن را بر اساس ارزشهاى زنانه طلب مىکنند.
در واقع مىتوان گفت: اساساً مبناى نظرى فمینیسم که مبتنى بر تقسیم ارزشها به زنانه و مردانه است، دیدگاهى اومانیستى است. این دیدگاه نوعى رابطه مبتنى بر تضاد خصومت و رقابت در دو جنس برقرار مىکند.
بنابر آنچه گذشت، مىتوان گفت که در حقیقت، نظریه فمینیستى از دو منظر به مسائل زنان مىنگرد:
1. نگرش آسیب شناسانه: در طول تاریخ و در ضمن این آسیبشناسى بسیارى از نظریات فمینیستى شکل مىگیرد که مهمترین آن، نظریات «تفاوت»، «نابرابرى» و «ستمگرى» است که در روند آن فمینیستهاى مارکسیسم و لیبرالیسم نگرش آسیب شناسانه خود را از زن بیان مىکنند و هسته مرکزى این آسیبشناسى، نظام پدرشاهى است.
2. نگرش راه حل طلبانه: که مبتنى بر ارائه طریق فمینیستهاى مارکسیسم و لیبرالیسم، رادیکالیسم و سوسیالیسم براى رهایى زن از قیود نظام مردسالارى است. این روشها بر محور «آزادى»، «بى قیدى» و «لاابالى گرى» زن نسبت به هر گونه توصیهاى است که طبیعت، دین، ساختارهاى جامعه، خانواده و روابط بین زن و مرد ارائه مىدهد. در حقیقت، نقطه آسیبپذیر فمینیسم از همین جا شکل مىگیرد؛ زیرا نقش مادرى، همسرى، روابط طبیعى جنسى و ساختارى مذهب و خانواده را به عنوان نمودهاى پدرشاهى و بى اعتبار معرفى مىکند و کلیه ارزشهاى جامعه و خانواده را نفى مىنماید.
در میان نظریههاى گوناگون فمینیستى، سه نظریه مهم و گسترده قابل توجه است که بر «تفاوت جنسى»، «نابرابرى جنسى» و «ستمگرى جنسى» تأکید دارد و هر یک با توجه به موقعیت و شرایط خاص اجتماعى صاحب نظران و پیروان آن بوجود آمده است.
1.نظریه تفاوت جنسى: جایگاه و تجربه زنان در بیشتر موقعیتها با جایگاه و تجربه مردان در همان موقعیتها تفاوت دارد.
2. نظریه نابرابرى جنسى: بر اساس این نظریه، نه تنها جایگاه زنان با مردان متفاوت است که کم ارزشتر و نابرابر نیز هست و لذا زنان در مقایسه با مردانى که از جایگاه اجتماعى برابرى برخوردارند، از منابع مادى، منزلت اجتماعى، قدرت و فرصتهاى کمترى برخوردار مىباشند.
3. نظریه ستمگرى جنسى: در این دیدگاه، زنان علاوه بر تفاوت و نابرابرى جنسى با مردان، تحت ستم نیز قرار دارند؛ یعنى تحت انقیاد، تابعیّت، تحمیل و بدرفتارى مردان به سر مىبرند.
گرایشهاى فمینیستى در دوران معاصر
در میان جریانهاى فمینیستى معاصر، شش گرایش عمده وجود دارد که عبارتند از:
1. فمینیسم لیبرالى؛
2. فمینیسم مارکسیستى؛
3. فمینیسم اگزیستانسیالیستى؛ (اصالت وجود)
4. فمینیسم روانکاوانه؛
5. فمینیسم همجنس گرایانه؛
6. فمینیسم زیست شناختانه؛
اکنون به بررسى هر کدام از اینها به طور اجمال مىپردازیم.
فمینیسم لیبرالى
این گرایش در میان نظریههاى فمینیستى معاصر در اقلیت قرار دارد. گرایشهاى لیبرالى فمینیستى عمدتاً مخالف رفورمیستى با پذیرش نقشهاى از پیش تعیین شده براى زنان و مردان در خانواده و جامعه بوده و در تلاش و القاى این باورند که در روابط زناشویى، مهم نقشهاى مردانه و زنانه، تشکیل خانواده و تربیت فرزندان نیست، بلکه این شادکامى و رضایت خود محورانه هر فرد است که داراى اهمیت است. فمینیسم لیبرالى بر ردّ ایفاى نقش مادرى و همسرىِ زنان به عنوان یک تکلیف اصرار دارد و در مجموع این دسته از فمینیستها ارزشى خاص براى خانه و خانواده قائل نیستند، مگر اینکه مبنا، زن باشد. این نظریهپردازان معتقدند که در ازدواج، همه بهرهمندىها و رشدها براى مرد و همه عقبماندگىها براى زن است و لذا پیشنهادهاى غیر بنیادى و بر هم زنندهاى را ارائه مىدهند.
بر اساس این پیشنهادات، زنان آزاد هستند که هر نوع زندگى را در قالب ساختارهاى مختلف خانواده، اعم از (خانواده هستهاى و ازدواج، خانواده بدون ازدواج، سقط جنین، همجنس بازى و...) اختیار نمایند.
فمینیستهاى لیبرال براى مبارزه با نابرابرى جنسى، برنامههاى دیگرى نیز ارائه مىدهند که از جمله آنها مىتوان به بسیج در جهت کاربرد امکانات موجود سیاسى و قانونى براى تغییر وضع موجود، تأمین فرصتهاى برابر اقتصادى، دگرگونى در خانواده و مدرسه، پیامهاى رسانهاىِ همگانى و...اشاره کرد.
فمینیسم مارکسیستى
این دیدگاه با نظرات «مارکس و انِگلْس» آغاز شده و بر پایه ستمگرى اجتماعى بنا نهاده شده است. فمینیسم مارکسیستى تحلیل طبقاتى مارکسیستى را به اعتراض اجتماعى فمینیستى پیوند مىزند. با این همه این ترکیب، نه تنها نظریه ستمگرى تشدید شدهاى را ارائه مىکند، بلکه به شکل آهستهترى نابرابرى جنسى را نیز جلوه گر مىنماید.
توجه اصلى مارکس و انگلس به ستمگرى اجتماعى طبقاتى بود، اما به ستمگرى جنسى نیز توجهاتى از خود نشان دادند.
مضمون اصلى این نظریه عبارت است از:
1. تابعیت زنان از نظامهاى اجتماعى سرچشمه مىگیرد؛
2. مبناى رابطه، تابعیت زنان در خانواده است و خانواده در واقع چیزى جز نظامى از نقشهاى مسلط و تحت تسلط نیست، لذا چارچوب چنین نهادى است که زنان بیرون از خانه شغلى ندارند و در نتیجه از استقلال اقتصادى محروم بوده و جزو متعلّقات شخصى شوهران به شمار مىآیند؛
3. مشروعیت نظام خانوادگى به عنوان نهادى قدیمى و بنیادى جوامع بشرى دروغ است؛ زیرا در دوران ماقبل تاریخ، ساختارى براى خانواده وجود نداشته، و پیوند خویشاوندى از طریقِ تبار زنان، و قدرت زنانه از طریق تنظیمات زندگى اشتراکى، اجتماعى، کاربرد کالا، پرورش فرزند، تصمیمگیرى آزادانه و ... اعمال مىشده است؛
4. عواملى این نوع نظام اجتماعى را نابود و شکست تاریخى و جهانى جنس زن را به وجود آوردند.
فمینیسم مارکسیستى در دوران معاصر، روابط جنسى را در چارچوب نظام طبقاتى سرمایه دارى مورد بررسى قرار مىدهد؛ یعنى اینکه زنان در موقعیت و طبقه یکسان با مردان، از منافع کمترى برخوردارند و منبع بىدردسر سود براى طبقات حاکم به شمار مىروند.
فمینیسم اگزیستانسیالیستى؛(اصالت وجود)
یکى دیگر از گرایشهاى فمینیستى معاصر، گرایش اگزیستانسیالیستى یا مکتب اصالت وجود است. این گرایش مبتنى بر تفسیر خاصِ «سیمون دوبوار» و «ژان پل سارتر» از رابطه زن و مرد است. در تفسیر اگزیستانسیالیستى آنچه مهم به نظر مىرسد، تفسیر تجربه اگزیستانس است که از دید آنها چنین تجربهاى اختصاص به انسان دارد، تجربه اگزیستانس در این نحله، تجربه مبتنى بر درک انسان از آزادى و اختیار مطلق فرد است و بدیهى است که آزادى مطلقِ مورد نظر، صورتى افراطى از مفهوم لیبرالى و اومانیستى آزادى است که در واقع چیزى جز میدان دادن به خواهشهاى نفس نیست.
این نظریه اولین بار در سال 1328 (1949) توسط «سیمون دوبوار» در کتاب «جنس دوم» مطرح شد. دوبوار در این کتاب به تفحص در «دیگر بودن» زن پرداخت و این سؤال را مطرح کرد که زن چیست؟ و پیش درآمد آن نیز زن محورى شد که بعدها مشخصه فمینیسم رادیکال گردید.
بر مبناى تفسیر اگزیستانسیالیستى «دیگرى» همیشه عامل مزاحم و بر هم زننده آزادى و حوزه فردیت آدمى است؛ به عبارت دیگر همان گونه که سارتر نیز مطرح کرده است «دوزخ همین دیگراناند» و بر مبناى چنین تفسیرى، مفهوم خود بنیادانه آزادىِ اگزیستانسیالیستى، موضعى تماماً ضد اجتماعى و آنارشیستى مىیابد. از این رو سیمون دوبوار مفهوم اگزیستانسیالیستى دیگرى را در مورد مردان به کار مىبَرد و موجودیت مرد را «دوزخ و بر هم زننده فردیت و آزادى زنان» مىداند.
این نظریّه از این منظر که ریشه در نفرت دارد، بر قرارى هر نوع ارتباط متعادل و متناسب بین دو جنس را محال فرض مىکند و اساس تفسیر دوبوار از رابطه دو جنس کاملاً خصمانه و منفى است.
به عقیده دوبوار آنچه که نهایتاً زن را در قید و اسارت نگاه مىدارد، دو نقش همسرى و مادرى است و از نظر او ازدواج غارت سازمان یافته کار و ویژگىهاى جنسى زن است، زنان دو سوم کار جهان را انجام مىدهند، اما تنها یک درصد از دارایىهاى جهان را در اختیار دارند. دوبوار معتقد است که همه آرزوهاى زن در شیوه زندگى محدود مىشود و عملاً او را به وابستگى اقتصادى مىکشاند و همه جاهطلبىاش محدود به کار شکنجهآور خانهدارى مىشود.
فمینیسم روانکاوانه
فمینیستهاى روانکاوِ معاصر سعى دارند تا با کاربرد نظریه «فروید» پدرسالارى را تبیین کنند. زنان از نظر فروید انسانهاى درجه دومى هستند که سرشت بنیادىِ روانىشان آنها را براى یک زندگى نازلتر از زندگى مردان آماده کرده است. این گروه نیز به نوعى معتقد به نظریه ستمگرىِ جنسى و فمینیست زیستشناختانه هستند.
فمینیستهاى روانکاو - مانند نظریه پردازان ستمگرى جنسى - نظام مردسالارى را نظام انقیاد و ستم به زنان مىدانند.
شاخص فمینیسم روانکاوانه، تلاش مردان - در نظام مرد سالارى - در جهت حفظ موقعیت مردان نسبت به زنان است. حال آنکه زنان گاهى در برابر این نظام مقاومت مىکنند و علت این روحیه در مردان را در ریشه «هراس از مرگ» و «رابطه دوگانه فرزند با مادر» مىدانند.
به اعتقاد آنها هراس از مرگ، به معناى ترس از متوقف شدن زندگى فرد و ختم تکاپوهاى روحى و معیشتى است و مرد اسیر این ترس است، اما زن به دلیل زایش و قدرت بارورى، یا از این ترس برخوردار نیست و یا کمتر از مرد از آن بیمناک است و این حسِّ مُردن است که مردان را به سوى کسب قدرت، مالکیت وتسلّط پیش مىبرد، مردان به دلیل حسد به نقش حیاتىِ تولیدِ مثل زنان و به دلیل میل به نمود، به دنبال کسب حق پدرى و نظارت و تسلط بر جسم زنان (زن مظهر حیات است) مىباشند.
از طرفى در این رهیافت، اعتقاد بر این است که فرزندان نسبت به پرورش دهندگان (مادر) حالت دوگانه دارند؛ عشق و تنفّر، نیاز و وابستگى، عواطفى هستند که کنار هم رشد مىکنند. از یک سو او به مادر وابسته است و از سوى دیگر در فرهنگى رشد مىکند که مردانگى داراى ارزش است، لذا فرزندان پسر به سرعت هویّت خود را از زن جدا مىکنند و در بزرگسالى به جست و جوى زن براى تملک برمى آیند.
فمینیسم همجنسگرایانه
فمینیستهاى همجنسگرا که مردسالارى را در همه جا حاضر و ناظر مىبینند، رابطه با مردان را امرى سیاسى تلقّى مىکنند، از این رو، زنانى را که تن به چنین روابطى بدهند، متهم به همدستى در ستم بر زنان مىکنند. چنین بیان نامتعارفى از خط مشى جنسى در این شعار تجلى مىیابد که «فمینیست به عنوان یک نظریه، و همجنسگرایى زنان به عنوان یک عمل مطرح است.»
در نیمه دوم دهه 1970 موضوع «جداسازى» زنان از مردان بر مباحثات فمینیستى غالب بود و باعث شکاف عمده بین زنان همجنسگراى رادیکال و دیگر فمینیستها گشت. گروه اخیر در عین آنکه همجنسگرایى زنان را به عنوان انتخاب آزادانهاى براى رفتار جنسى، مذموم نمىدانستند، اما در عین حال مىگفتند: جداسازى سیاسى زنان از مردان براى اکثریت قاطع زنانى که رابطه با جنس مخالف را انتخاب مىکنند، تأثیرى ندارد و هم چنان زنان را در قید و اسارت مردان نگه مىدارد.
فمینیسم زیست شناختانه
فمینیستهاى زیست شناختى با توجه به تبیین ستمگرى جنسى، اساس تبعیض بین مرد و زن را در نظام آفرینش مىدانند. نقطه نظرات این دسته از فمینیستها اصولاً در تضاد و تقابل کامل با مبانى اندیشه دینى و الهى است؛ زیرا با تفاوتهاى ذاتى در خلقت آدمیان در ستیزند و معتقدند که در جهان هستى از هنگام تولد به جنس زن با این خصوصیات فیزیکى و ناتوانى جسمى ظلم شده و قدرت بارورى، تولید مثل مادرى وى نیز ناشى از این ظلم طبیعت است که بر زنان رفته است.
گرایشات فمینیسمى در ایران
ترویج دیدگاههاى فمینیسمى در ایران به دهههاى اخیر مربوط مىشود، لذا این دیدگاه همزمان با برنامههاى توسعه کشور و حرکت به سوى صنعتى شدن مبحث زنان، آزادىهاى اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى، سیاسى و ... شکل منسجمترى یافت. افزایش سطح تحصیلات زنان و حضور گستردهتر آنها در بازار کار باعث گردید تا سؤالات زیادى در اذهان آنها ایجاد شود و این سؤالات عمدتاً ناشى از نابرابرى حقوق و امتیازات اجتماعى و اقتصادى آنان با مردان در عرصههاى مختلف اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و سیاسى است و از طرف دیگر عطف توجه سازمان ملل به حقوق بشر در ایران به روند حرکت زنان سرعت بخشید. ظهور دیدگاههاى فمینیستى در ایران با ظهور این دیدگاه در آثار ادبیات معاصر و برخى از مطبوعات داخلى و نیز دیالوگهاى طرفداران این جریان همراه است.
طرفداران فمینیسم در ایران به دو گروه تقسیم مىشوند:
1. فمینیستهاى غربگرا (غیر دینى)؛
2. فمینیستهاى مذهبى.
گروه اول فعالیتهاى فمینیسمى خود را بر پایه تفکرات فمینیسم غربى بنا کردهاند و اهداف خود را در قالب ساختارهاى اجتماعى، فرهنگى، اخلاقى و سیاسى غرب دنبال مىکنند و طبعاً حضور نهاد دین در جامعه مانع آنان خواهد بود. این گروه راه حل نهایى براى زنان را روشهاى غربى مىدانند و این طیف را عمدتاً نویسندگان دگراندیش تشکیل مىدهند.
گروه دوم خواهان تجدید نظر در قوانین و نیز ساختار جامعه هستند، آنها معتقدند که جامعه ایران سالهاست که تحت تسلّط نظام مردسالارى قرار گرفته و لازمه این دگرگونى اصلاح در قوانین و نقطه نظرات جامعه (مردم و مسئولین) است. آنان تغییر اصلاحطلبانه در شرایط و سازماندهى زنان و مردان را تنها راه رهایى زنان از تبعیض جنسى و جنس دومبودن مىدانند.
این گروه که درونمایه مذهبى هم دارند، معتقدند: قوانین و ارزشهاى موجود در جامعه که برگرفته از مذهب است با دستورات اسلامى عینیت ندارد و برگرفته از حقانیت مذهبى نیست، لذا این قوانین باید اصلاح شوند.
این گروه از فمینیستها خواستار برابرى انسانها و عدالت اجتماعى (بین زن و مرد) بوده و معتقدند: قوانین نیز باید با تحولات اجتماعى تغییر کند و شامل احکام ثانویه در اسلام شود.
فمینیستهاى مذهبى، خواهان تغییر در قوانین مربوط به حقوق ارثبرى، دیه، حق شهادت در محکمه، حضانت طفل، حق طلاق و غیره هستند. آنها همچنین خواستار استفاده از امتیازات اجتماعى؛ مانند حضور در پستهاى سازمانى و مدیریتى، دستمزد برابر با مردان در شرایط یکسان کار، حضور در عرصههاى مختلف و ... مىباشند.
این گروه، به لحاظ دیدگاهها و خطمشى اصلاحطلبانه به سه دسته تقسیم مىشوند:(1)
1. فمینیستهاى مذهبى رادیکال؛
2. فمینیستهاى مذهبى میانهرو؛
3. فمینیستهاى مذهبى محافظهکار.
1.فمینیستهاى مذهبى رادیکال
این گروه به دلیل دیدگاههاى تند خود معتقدند که شریعت پاسخگوى تمام سؤالات جامعه زنان نبوده و برخى از نیازها و سؤالات زنان باید از طریق دیگرى پاسخ داده شود. این گروه که بعضاً داراى پیشزمینههاى مذهبى و دیندارى هستند، تبعیض جنسى زنان را در کشور مربوط به سنتهاى نظام مردسالارى مىدانند و معتقدند که قانونگذارى نیز تحت نظام مردسالارى بنا گردیده است. بر اساس این دیدگاه تغییر در وضعیت زنان و مظلومیت آنان بدون هیچ گونه توجیهى صرفاً در تغییر قوانین مربوط به زنان است و در عمل خواستار افزایش مهارت و فنون زنان براى استقلال کامل و خوداتکایى و عدم وابستگى به مردان مىباشند.
نقطه نظرات این گروه از فمینیستها در ایران، به تدریج جنبه سیاسى یافته و ستم بر زنان و نیز محدودیتهاى اجتماعى آنان را ناشى از ساختار سیاسى کشور مىدانند و به دلیل وجود زمینههاى مذهبى و استفاده از برخى ظواهر متون دینى در بیان دیدگاههاى فمینیستى خطراتى را در بر دارند.
یکى از بانوانى که سعى مىکند تا نظرات خود را در این چارچوب مطرح نماید، مىگوید:
«به نظر من مهمترین مسئله براى زنان ما تفکر مردسالارانه حاکم بر نظام حقوقى است و همه مىدانیم که قانون، زبان گویاى حکومتها است. قوانین ما به شدت ضد زن هستند. تا آن جایى که حق حیات که مهمترین منشأ حقوق انسان است در مورد زن و مرد یکسان نیست؛ اگر مردى زنى را بکشد، خانواده مقتول بایستى چند میلیون هم بابت دست خوش به او بدهند تا بتوانند قاتل را مجازات کنند و ... .
مثالى دیگر مىزنم: در قانون قید شده که اگر پدر یا جد پدرى، فرزند خودشان را بکشند قصاص ندارند، فقط در صورت شکایت مادر، آنها به پرداخت دیه و کیفر محکوم مىشوند ...».
وى در مجله زنان، شماره 34، با استناد به قانون اساسى مىگوید:
«... دیه قتل زن مسلمان - خواه عمدى، خواه غیر عمدى - نصف دیه مرد مسلمان است؛ یعنى در واقع جان زن نصف جان مرد است، اما داستان به همین جا ختم نمىشود، حتى جان یک زن مىتواند کمتر هم باشد.»
به اعتقاد نشریات خارجى، طرفداران این دیدگاه على رغم اختلافنظرهایى که با فمینیستهاى غربگراى غیر مذهبى دارند، اما به نوعى همبستگى جنسى و تفاهم، جهت فعالیت بیشتر معتقدند.
در نشریه «لوموند دیپلماتیک» به قلم خانم آزاده کیان آمده است:
«خانم محبوبه امّى (عضو هیئت تحریریه مجله فرزانه) مىگوید: ما مىدانیم که زنان لائیک در معتقداتشان با ما مشترک نیستند، ولى این امر هیچ مسئلهاى ایجاد نمىکند؛ زیرا ما براى ارتقاى موقعیت زن فعالیت مىکنیم. ما زنانِ اسلامگرا این اندیشه را که تنها وارثِ انقلاب، ما بودهایم، رها کردهایم ... و اینک وقوف یافتهایم که فرقهگرایى ما در سالهاى اول انقلاب به قیمت جدایى تعدادى از زنان صاحب صلاحیت از جرگه ما و در نهایت به زیان عموم زنان انجام شده است. حال مىخواهیم اشتباهات خودمان را جبران کنیم ... .»
و به نوشته این روزنامه، مدیر مسئول مجله زنان نیز داراى این عقیده است. ایشان مىگوید:
«ما باید معتقدات همه زنان را محترم بشماریم و با آن با مماشات برخورد کنیم، حتى اگر هم داراى یک فلسفه، یک اعتقاد و یک طرز فکر نباشیم باز مىتوانیم و باید با هم کار کنیم.»
2. فمینیستهاى مذهبى میانهرو
این عده از فمینیستها خواستار حضور زنان در عرصههاى مختلف ورزشى، مدیریتى، ایجاد فرصتهاى شغلى و تحصیلى برابر، عدم تبعیض در ارتقاى شغلى بین مرد و زن، حضور جدى زنان در پستهاى عالى دولتى، تعریف مجدّد از حجاب سنتى و اسلامى، کسب مهارتهاى اجتماعى و ... مىباشند.
طرفداران این دیدگاه که عمدتاً در بین اقشار دانشگاهى و تحصیلکرده و دختران جوان رواج یافته، جهت انسجام بیشتر «گروهها و سازمانهاى غیر دولتى زنان» را ایجاد کردند و این سازمانها به منظور دستیابى به اهداف مورد نظر خود، به دفتر امور زنان ریاست جمهورى نزدیک شدند (تعدادى از سازمانهاى غیر دولتى زنان در سال 1374 جهت شرکت در چهارمین کنفرانس جهانى زن در پکن به ابتکار دفتر امور زنان، به چین اعزام گردیدند) و جلسات مشترکى تحت عنوان کارگاههاى آموزشى با مسئولیت دفتر امور زنان تشکیل دادند و آخرین سمینارى که توسط دفتر امور زنان برگزار گردیده است تحت عنوان «زن و برنامهریزى توسعه» مىباشد.
3. فمینیستهاى مذهبى محافظهکار
نقطهنظرات فمینیستهاى مذهبى محافظهکار بعضاً با دیدگاههاى میانهروها در باره مسائل زنان یکسان است، اما در خطمشى و روش با یکدیگر تفاوتهایى دارند و همین تفاوتها باعث گردیده تا نتوانند نزدیکى تشکیلاتى با میانهروها ایجاد نمایند. گرایشهاى این گروه عمدتاً برگرفته از طیف محافظهکار جامعه است.
این گروه خواستار تعدیل برخى از قوانین و تصویب قوانین معتدلتر در باره زنان هستند و بیشتر فعالیت آنها در رابطه با حقوق زن در خانواده و حمایتهاى قانونى از زن در برابر شوهر، ایجاد تغییراتى در قوانین مربوط به طلاق، مهر، اجرتالمثل و نیز قوانینى مربوط به زنان کارمند، با گسترش حضور زنان در محیط کار مىباشد.
طرفداران این گروه جهت حصول به اهداف فوق با پىگیرى و تلاش مجدانه، زمینه تشکیل کمیسیون زن و خانواده را در مجلس شوراى اسلامى ایجاد نمودند. این گروه از فمینیستها به نقشهاى سنتى زن در جامعه تأکید مىورزند.
ادبیات معاصر ایران و تلاشهاى فمینیستى
تئورىها و دیدگاههاى فمینیستى در آثار ادبیات معاصر ایران در آثارى مانند: زنان بدون مردان، طوبا و معناى شب، خواب زمستانى، خاطرههاى پراکنده و نیز برخى از مطبوعات داخلى، و در قالب شعارهاى اجتماعىِ استقلالطلبى، بىبند و بارى، آزادى مطلق و برترىطلبى زنانه، مخالفت با ازدواج و نفى نقش همسرى و مادرى و نهایتاً تضعیف نهاد خانواده در آمده است.
اغلب قهرمانان این داستانها را زنان تشکیل مىدهند که به شکل افراطى اقداماتى را انجام مىدهند که برگرفته از همان شعارها و نقطهنظرهاى فمینیستى در غرب است و در این راستا مردان شخصیتهاى ضد قهرمان را مىسازند و اصولاً در این آثار مردان به عنوان ستمگران تاریخ حیات بشریت، همواره زنان را در اسارت و بردگى خود قرار دادهاند.
دو عامل مهم بر آثار ادبى فمینیستى ایران اثر گذارده است که عبارتند از:
1. تفکرات و دیدگاههاى فمینیستى معاصر غرب؛
2. نهضت ادبى فمینیستى که عمدتاً در کشورهاى اروپایى شکل گرفته است.
شهرنوش پارسىپور در رمانهاى «زنان بدون مردان»، «طوبا و معناى شب» و ... اغلب شخصیتهاى محورى را به زنان و دختران داده است. وى در همه داستانهایش، بخصوص داستانهایى که بعد از انقلاب نوشته، به روابط به اصطلاح تاریک و غامض بین مردها و زنها پرداخته و در پسزمینه آثارش به نظام مردسالارى ناشى از سنتهاى اجتماعى و مذهبى اعتراض مىکند و درگیرى بین شخصیتهایش - به نوعى - به درگیرى سنتهاى دیرین و اغلب مذهبى مىانجامد و نسخه رهایى وى براى زنان ایرانى تقلید نسل امروز از غرب است. در داستانهاى پارسىپور، مناسبتهاى زن و مرد از هم گسیخته و زنان ایرانى به صورت «بردگان جنسى مردان» قلمداد مىشوند. شهرنوش پارسىپور در بیان «طوبا و معناى شب» در واقع به بنبسترسیدن مذهب در پاسخگویى به سؤالات انسان، خصوصاً زنان را به تصویر مىکشد و بیش از همه بر ضرورت استقلال زنان و آزادى از قید و بندهاى مذهبى و سنتهاى جامعه تأکید مىکند.
در داستانهاى «خواب زمستانى» و «خاطرههاى پراکنده» نوشته گلى ترقى، شخصیتهاى مرد و زن، به طور جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرند و شخصیتهاى مردانه، ناتوان، غافل، ضعیف، احمق و پلید، سرخورده، ضد قهرمان و ... جلوه مىکنند و در مقابل، زنان عاقل و اندیشمند و بااحساس مىباشند که در طول تاریخ تحت سلطه نظام مردسالارى بودهاند و همواره مردان به دلیل نظام حاکم بر جامعه با بىلیاقتى و با استفاده از خشونت «بر زنان حکومت» کردهاند.
مهشید امیرشاهى در «باران و تنهایى» جلوه دیگرى از فمینیسم را ارائه مىدهد. در این رمان زنى منتظر است تا شوهرش برگردد و او را از تنهایى نجات دهد، اما در پایانِ داستان، سگِ بارانخوردهاى از راه مىرسد و خلاء فقدان شوهر را پر مىکند. بدین ترتیب مرد را در برابر سگ با یک ارزش مساوى به تصویر در مىآورد!
این نوع آثار، ایجادکننده نوعى تضاد و تعارض جنس مرد و زن مىباشد و خاصیت بر هم زنندگى تعادل و آرامش خانواده و جامعه را دارد.
دیدگاههاى فمینیستى، همچنین در برخى مطبوعات اهمیت پیدا کرد و عمده محورهاى فمینیستى در این گونه نشریات، راه حلهاى غربى جهت رهایى زن، مظلومیت تضییع حقوق زنان، ارائه خطمشى جریانات زنگرا، جریانسازى، انتساب نظام مردسالارى به ارزشهاى اسلامى، تعریف دیگرى از خانواده و نقش همسرى، مادرى و ... بازنگرى در ارزشها و سنتهاى اسلامى است.
در یکى از این نشریات مىخوانیم:
«انطباق با جوامع مدرن مىتواند جامعه را از غلتیدن در دام سنتگرایى افراطى و رفتارهاى ضد اجتماعى حفظ کند ... نهضت اسلامى رادیکال علىرغم برخورد قاطع با دولت در مورد مسائل زنان عمیقاً محافظهکار است ... .»
در جاى دیگر با اشاره به فیلم سینمایى «سارا»، زنى که بعد از پشت سر گذاردن مشکلات زندگى نهایتاً با ترک خانه و همسر، خود را رها مىسازد، مىنویسد:
«... او با از دست دادن یک کانون مهم، به کانونى مهمتر دست مىیابد؛ کانونى که نیروى سمبلیک آن مىتواند نمادى براى هویتیابى و رهایى زنان از قراردادهاى وضعشده جامعه سنتى باشد ...»
در نشریه «جامعه سالم» شماره 24 آمده است:
در نسبت دادن نظام مردسالارى به اسلام به اصطلاح در تحلیل خاستگاه تفاوتهاى حقوقى میان زن و مرد آمده است:
«صریح بگویم: در اسلام مرد مسلمان کاملترین شخصیت حقوقى را در اجتماع دارد و به همین دلیل دیه کامل نیز به او تعلق مىگیرد و برترى مرد مسلمان در جامعه اسلامى یک واقعیت اجتماعى نیست، یک حقیقت شرعى است ... .
... اگر باور دینى بر این باشد که مردان از تعقّل و نیروى خداداد بیشترى بهرهمند هستند، طبیعى است که اگر بخواهیم یک مرد را در مقابل یک زن قصاص کنیم، خانواده مقتوله باید مابهالتفاوت برترى مرد بر زن؛ یعنى نصف دیه انسان کامل را به قاتل بپردازد ... .
... در عصر جدید که مقام اجتماعى و نیز خانوادگى زن بهبود یافته و همه جا سخن از برابرى قانونى و اجتماعى زن و مرد است، بعضى از تجدّدگرایان تصوّر مىکنند، قرآن نیز به مساوات زن و مرد قائل است و به نظر ما چنین برداشتى از آیات صحیح نمىباشد.»
در شماره 27 همین نشریه در خصوص ستمگرى جنسى ناشى از تقسیم کار مىخوانیم:
«در کشور ما به موانع زیر در زمینه اشتغال زنان مىتوان اشاره کرد:
1. سنتها و آداب و رسومى که تقسیم کار را بر حسب جنسیت تداوم مىبخشد؛
2. نگرش مردان و زنان نسبت به کار زنان که بخصوص در مورد مردان جنبه بازدارنده دارد و از ارزشهاى فرهنگى ناشى مىشود؛
3. شرایط اقتصادى - اجتماعى جامعه که سطح رشد و پیشرفت جامعه را نشان مىدهد و معمولاً در کشورهاى در حال توسعه نسبت به جوامع پیشرفته کار زنان با دشوارىهاى بیشترى روبهروست؛
4. وجود قوانین بازدارنده اشتغال زنان؛ مانند سپردن اختیار کار زنان در دست مردان و نبود حمایتهاى قانونى از کار زنان؛
5. کمبود تسهیلات و امکانات شغلى و رفاهى به منظور حفظ و ادامه اشتغال آنان در کنار وظایفى که به عنوان همسر و به ویژه به عنوان مادر بر عهده دارند؛
6. تقسیم کار سنتى در خانواده و واگذارى تمامى کارهاى خانه به زنان که عملاً اشتغال آنان را با دشوارى و فشار روانى و جسمى فراوان بر آنان روبهرو مىسازد و ضرورت بازنگرى در تقسیم این کار و ... .
این موانع با یکدیگر در ارتباطند و فصل مشترک همه آنها نگرش مبتنى بر مردسالارى در جامعه ماست که زیربناى همه ارزشهاى فرهنگى سنتها، نگرشها و قوانین جامعه ماست ... .»
آنچه این مقاله توصیفى، در صدد آن بود تصویرى بسیار اجمالى از وضعیت فمینیسم در ایران و جهان بود. بررسى و ارزیابى دیدگاههاى یادشده و مقایسه آن با موازین دینى، امرى است که باید در فرصتهاى دیگر به آن پرداخت. همه مىدانیم که در میان صاحبنظران مسائل دینى نیز دیدگاه یکسانى در باره حقوق و تکالیف زنان و مردان و مناسبات اجتماعى آنان وجود ندارد؛ بنابراین در بررسى دیدگاههاى فمینیستى نمىتوان توقع ارزیابى یکدستى را داشت؛ کما اینکه نباید و نمىتوان گرایشها و تلاشهاى ارزندهاى که در جهت تبیین درست شخصیت زنان و احقاق حقوق آنان صورت گرفته و مىگیرد را با برچسب گرایش فمینیستى نادیده گرفت یا به مقابله با آن پرداخت.
پىنوشت: -
1) تذکر: اصطلاحات «رادیکال»، «میانه رو» و «محافظه کار» صرفاً جهت درک اختلاف بیان شده و اصطلاحاً مفاهیم عملیاتى مىباشند.