سرخ و سفید یعنى صورتى
مریم بصیرى
نام فیلم: صورتى
نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانى
بازیگران: میترا حجار، رامبد جوان، فقیهه سلطانى
«جیرانى» این بار براى ماندگارى در عرصه سینماى ایران و جذب و افزایش مخاطبانش به کمدى رمانتیک روى مىآورد و فیلمى مىسازد که نگاهى طنز به موضوعى جدى دارد و در نهایت با پایانى Happey end روبهرو است.
گویا کارگردان در صدد است تا با «صورتى»، تماشاگر مضطرب و خسته خود را با زندگى آشتى دهد و به جاى ایجاد اشک و اندوه معمول در دیگر فیلمها، خنده بر لب او بیاورد و بگوید مشکلات را به هیچ بگیر! همه چیز خودبهخود درست مىشود. فریبى دلنشین براى مخاطب دلزده از دنیا!
فیلمساز پس از ساخت فیلمهایى خشن چون «قرمز»، «آب و آتش» و «شام آخر» به «صورتى» ملایم پناه مىبرد. فیلمى که بر خلاف این سه اثر، خبرى از قتل و خشونت و کشمکشهاى مداوم بین زن و شوهر در آن نیست.
قرمزىِ خشونت در این فیلم تبدیل به عطوفتِ صورتى شده است. در «صورتى» آدمها مهربانتر شدهاند و با شوخى و متلک زندگى مىکنند و آخرش همه چیز با یک آشتى درست و حسابى سرهمبندى مىشود. سفیدى خوشىبینى، زیادى به سرخى فیلم تزریق شده و یک صورتى ملایم و فانتزى ایجاد شده است که در کمتر خانواده بحرانزدهاى رنگش حنا دارد!
در تمامى سه فیلم اخیر «جیرانى»، مردها به نوعى دیوانه و خشن هستند ولى در «صورتى»، مرد فقط شلخته و بىنظم است، اما با این وجود خوشقلب و خندان. در واقع بذلهگویى و گوشهکنایههاى کمیک، صد در صد جاى خشونت را گرفته است.
و اما «مشرقى»ها که خط سرگردان سرنوشت در آثار «جیرانى» هستند - و گویى قرار است کارگردان مخاطبانش را با این «مشرقى»ها خفه کند - باز هم راهشان را در جاده صورتى پیدا مىکنند. «لیلا مشرقى» در حکم کاتالیزورى است که خواسته و ناخواسته باعث آشتى بین زن و شوهرى مطلقه مىشود. وى بر خلاف دیگر «مشرقى»هاى مجنون، که زندگى از هم گسیختهاى دارند، فردى است متعادل که آزارش به کسى نمىرسد و همین که مىبیند دارد زندگى دیگران را خراب مىکند، دُمش را روى کولش مىگذارد و مىرود.
«سحر» نوازنده است و «شهرام» کارگردان. آن دو پس از 6 سال زندگى مشترک و با داشتن پسرى 4 ساله، تصمیم به طلاق مىگیرند. اولین مشکل آبکى فیلم هم از همین ابتدا شروع مىشود. علت طلاق این دو روشن نیست و ظاهراً به بىخیالى مرد و نظم و سلیقه بسیار زن مربوط مىشود.
این زن و شوهر که دخترخاله و پسرخاله هستند، با عشقى پرشور با هم ازدواج کردهاند ولى دیگر نمىتوانند همدیگر را تحمل کنند. «شهرام» که هنوز اندکى به ادامه زندگى خوشبین است، با رفتن «سحر» مىگوید اگر زنى نخواهد با شوهرش زندگى کند، نمىتوان او را به اجبار نگاه داشت. تنها دلیل و منطق وى براى طلاق، همین است و هیچ کوششى از سوى طرفین براى اصلاح اشتباهات وجود ندارد.
زن و شوهر به همراه فرزندشان به دادگاه مىروند ولى از آنجایى که بسیار مراقب وضعیت روحى و تربیتى کودکشان هستند و نمىخواهند وى متوجه عواقب جدایى آنها شود، با شوخى و طنز به قاضى بیمار - که نشان از ناقص بودن قوانین حقوقى خانواده دارد - مىگویند که فقط مىخواهند با اجازه وى خانههایشان را از هم جدا کنند.
«سحر» و «شهرام» که بسیار به دروغگویى حساس هستند و نمىخواهند بچهشان از آنها دروغگفتن یاد بگیرد، خود، پیوسته به هم دروغ مىگویند و ظاهرشان را شاد و خوشحال نشان مىدهند تا کودک دچار افسردگى نشود. این همه احترام به یک کودک از آن دروغهاى شاخدار سینماى ایران است که حتى روى سر خود بچه نیز شاخ، سبز مىکند!
این زوج بر خلاف دیگران که در مراحل طلاق گرفتن مشکل دارند، همه چیز را به راحتى بین خودشان حل و فصل مىکنند. حضانت پسرشان «امیرحسین» با توافق طرفین، در طول هفته به دو نیم مىشود؛ هر چند که هر دو در این زمینه دستتنها هستند و مجبورند کودک را به دیگران بسپارند. «شهرام» بچه را به دوستانش مىسپارد و یا او را با خود به صحنه تئاتر مىبرد. «سحر» نیز با ویلنسلى که دو برابر پسرش حجم دارد، باید آن دو را سه روز در هفته از محل کار به خانه و بالعکس به دوش بکشد.
اما به ظاهر، دومین مشکل جدى فیلم وقتى نمود پیدا مىکند که پس از سه سال «امیرحسین» قرار است به مدرسه برود و بهتر است نزد مادرش باشد تا به تکالیفش رسیدگى کند و بچهاى منظم و درسخوان شود. ولى «شهرام» مىخواهد پسرش نزد خودش باشد و به جاى شاگرد اولى در مدرسه، شاگرد اول زندگى باشد. در مقابل مخالفت «سحر» با این پیشنهاد همسر سابقش، مرد متوسل به قانون مدنى، ماده 1169 مىشود که حق حضانت کودک متعلق به پدر است و ... .
هر چند زن به قانونى که شصت سال و اندى قبل نوشته شده است، معترض است ولى کارى جز کوتاهآمدن ندارد.
با پیدا شدن سر و کله «مشرقى» این فیلم، مثلث نیمبند عشق نیز شکل مىگیرد. «لیلا» بر خلاف روال موجود در نمایش تخته حوضى، براى نقش «سیاه» نمایش «شهرام»، انتخاب مىشود.
«فقیهه سلطانى» در نقش «لیلا»، که پیش از این در نمایشنامه «سلطان مار»، «بهرام بیضایى» به کارگردانى «گلاب آدینه» در نقش «سیاه» ظاهر شده بود، بار دیگر در این نقش فرو مىرود و آن را با خود به سینما مىآورد.
فرو رفتن یک زن در نقشى مردانه و نشاندادن یک مرد در نقش زنپوش نمایش، علاوه بر ایجاد موقعیتها، حرکات و گفتار کمیک، اشارهاى به تغییر یافتن نقش زن و مرد در جامعه دارد و صد البته نقش دگرگونشده نظام خانواده.
«جیرانى» با تلفیق هنر نمایش و سینما در «صورتى» نشان مىدهد که به اندازه کافى با تئاتر آشنا نیست. کارهایى که «شهرام» براى تمرین، انتخاب بازیگر و اجراى کارش انجام مىدهد، هیچ کارگردانى در تمرین واقعى تئاتر انجام نمىدهد.
گویى انتخاب این شغل براى «شهرام» فقط از آن جهت است که وى نمایشى طنز و ریتمیک کار کند تا این طنز، طنز موجود در خود فیلم را دو برابر کند.
پس از این، کشمکش بىجان سوم فیلم، رخ مىنماید. «امیرحسین» که متوجه تغییر اخلاق پدر شده است، کم کم مىفهمد که قرار است پدرش با «لیلا» ازدواج کند. «سحر» که ازدواج مجدد خود و یا همسر سابقش را براى تربیت «امیرحسین» مضر مىداند خواستگاران خود را از درِ خانه بیرون مىکند، لذا حاضر نیست که «شهرام» هم ازدواج کند و پس از 5 سال یک نامادرى براى پسرش بیاورد.
شرط «شهرام» براى ازدواج، پذیرش «امیرحسین» از سوى «لیلا»ست، اما «سحر» حاضر نیست بچهاش را به آنها بسپارد. مرد نیز معتقد است اگر مردى بچهاش را ول کند مرد نیست. از سویى دلش نیز نمىخواهد به خاطر ازدواج خودش به پسر و همسر سابقش لطمه عاطفى بخورد.
در نهایت «لیلا» مىگوید که قانون به نفع زنان نیست و او حاضر است از «امیرحسین» خوب مراقبت کند و تا چند سال بچهدار نشود.
«لیلا» و «سحر» همدیگر را خوب درک مىکنند و خیلى زود با هم دوست مىشوند. حتى گاه با ایجاد موقعیتهاى خندهآور، چون رانندگى سریع هر دو در دو صحنه مختلف، از همدیگر زهرچشم مىگیرند و بعد به راحتى با هم به نامههاى عاشقانه شهرام که با مضامینى مشترک در گذشته و حال براى هر دوى آنها نوشته شده است، مىخندند.
در پایان فیلم، «لیلا»، بر عکس دیگر «مشرقى»ها از آنجایى که سرِ جنگ با کسى ندارد، باعث آشنایى مجدد «سحر» و «شهرام» مىشود تا در باره آینده «امیرحسین» حرف بزنند و در همین هنگام عشق نهفته پدر و مادر «امیرحسین» چون آتش زیر خاکستر گُر مىگیرد و گل مىکند! لذا «لیلا» نیز به راحتى میدان را به نفع رقیب خالى مىکند.
رفتارهاى متناقض «شهرام» هر چند بر طنز ماجرا مىافزاید ولى نشان از ضعف شخصیتپردازى او دارد. وى به راحتى «سحر» را فراموش مىکند و بعد دوباره با همان عشق آتشینى که به او داشت، عاشق «لیلا» مىشود و سپس او را هم فراموش مىکند و دوباره به طرف همسر اولش برمىگردد.
در پایان فیلم، «شهرام»، علاوه بر شلختگى و حماقتى که خودش به آن معترف است، فردى بىاراده و دمدمىمزاج شناسانده مىشود.
جداى از بحث محتوا و مضمون فیلم، تکنیک «جیرانى» در بیان اثرش، قابل بررسى است. شکل روایت «صورتى» با دیگر آثار ارائهشده در سینماى ایران متفاوت است. «امیرحسین» 9 ساله، داستان زندگىاش را رو به دوربین و براى تماشاگرانى که به سینما آمدهاند تعریف مىکند. پیداشدن بچهاى که محور اصلى داستان است، خودش کلى حرف دارد هر چند این بچه نتواند به خوبى منولوگهاى طولانىاش را رو به دوربین بگوید. وى به خوبى یک درامشناس و نویسنده، فرق قصه و داستان را مىشناسد و مىگوید که قصه، خیالى است و در آن دیو و پرى هست و منطق دیده نمىشود ولى داستان واقعى است و ...، مثل زندگى او.
«امیرحسین» در یک فلاشبک طولانى، 5 سال به عقب برمىگردد و داستان خودش را تا زمان حال روایت مىکند و دوباره در پایان فیلم، «امیرحسین» را داریم که در برابر دوربین به تماشاگرانى که به سینما آمدهاند تا داستان زندگى او را ببینند، مىگوید پدر و مادرش دوباره با هم ازدواج کردند.
اشکال این روایت آن است که «امیرحسین» از دید خود، داستانش را تعریف مىکند پس نمىتواند چیزهایى را که ندیده است، از دید دیگران روایت نماید. در سینما با دو دیدگاه کلى، «سوبژکتیو» و «ابژکتیو» روبهرو هستیم. «ابژکتیو» دید کارگردان به وسیله دوربین است. دوربین به عنوان شاهد صحنه و راوى سوم شخص، هر آنچه را که کارگردان مىبیند و مىخواهد، نشان مىدهد. دوربین به جاى ناظر عینى صحنه عمل کرده و همطراز با چشم انسان، فیلم را ثبت مىکند.
اما در تکنیک «سوبژکتیو» دوربین به جاى شخصیت و راوى اول شخص مىباشد. نماها از دیدى ذهنى نشان داده مىشوند و فقط چیزهایى را که بازیگر مىبیند، نشان مىدهد. در واقع فیلمساز نگاه جستجوگر بازیگر را کارگردانى مىکند و دید خودش را مستقیماً از دریچه دوربین اعمال نمىکند.
با توجه به اینکه «امیرحسین» در ابتداى فیلم مىگوید داستان، داستان اوست و بارها شخصیتهاى فیلم، رو به دوربین که «امیرحسین» باشد، حرف مىزنند، لذا کاملاً محرز مىشود که قرار است تمام فیلم از دید این پسربچه روایت شود اما گاه این روایت اول شخص با «ابژکتیو» تلفیق شده و تماشاگر گاه از دید «امیرحسین» و گاه از دید «جیرانى» فیلم را مىبیند و گاه حدس مىزند که این نما مىتواند هم از دید کارگردان باشد و هم بازیگر.
معمولاً انتقال این دو دیدگاه و تلفیق آنها با یکدیگر، مستلزم نشان دادن نمایى از چهره شخصیت مربوطه است و نماهاى بعدى، دیدگاه او مىباشد و بیننده متوجه مىشود که از چشمانداز فرد مورد نظر که لحظاتى پیش چهرهاش را دیده است، فیلم را مىبیند. «صورتى» از این تمهید حتى کلیشهاى نیز استفاده که نمىکند هیچ، حتى تکنیک دیگرى را نیز جایگزین نمىنماید تا مخاطبش را متوجه تغییر این دو دیدگاه نماید.
البته در عرصه سینما ترکیب «ابژکتیو» و «سوبژکتیو» هیچ اشکالى ندارد، حتى موجب جذابیت و ایجاد تعلیق بیشتر در فیلم مىشود. به فرض در فیلمهاى ترسناک گاه از درون، اضطراب فرد نمایان مىشود و گاه از بیرون، چهره و فیزیک مضطرب او دیده مىشود. در این شکلِ اثر از لحاظ دراماتیک به اوج خود مىرسد، اما این کارکرد در «صورتى» بلااستفاده که مانده است هیچ، حتى منطق روایى بر آن نیز حاکم نیست. اگر «امیرحسین» در شروع فیلم نمىگفت که دارد داستان زندگىاش را بیان مىکند، تلفیق دیدگاه او و کارگردان تا حدى پذیرفتنىتر بود؛ تا اینکه او دقیقاً به این روایت اشاره کند، اما کل فیلم به جز لحظاتى از دید کارگردان بیان شود!
این سردرگمى موجود در نحوه ارائه فیلم باعث مىشود تا تماشاگر فکر کند «جیرانى» او را نیز چون «امیرحسین» فرض کرده است که بتواند وى را به راحتى گول بزند. هر چند «امیرحسین» نیز گول نمىخورد و با وجود سنّ کمش همه چیز را مىفهمد و متوجه مىشود که پدر و مادرش او را بزرگ فرض مىکنند و حتم دارند که مشکلاتشان را درک مىکند. واقعیت هم این است که «امیرحسین» با توجه به پنهانکارىهاى بسیار والدینش متوجه نابسامانى خانوادهاش مىشود و حتى از ازدواج والدینش و همچنین تولد خودش ایراد مىگیرد.
کودک با منطق خودش، پدیدهاى به نام طلاق را کشف مىکند و مىفهمد مواقعى که پدرش عصبانى است، بىخودى مىخندد و خود را خوب و خوش نشان مىدهد.
«صورتى» بیش از آنکه فقط جوانپسند باشد، عامهپسند است. فیلمى خانوادگى که تمام اعضاى خانواده را به تماشاى خود دعوت مىکند و در دعوتى دیگر او را به سوى آرامش و آشتى فرا مىخواند.
همان طور که ذکر شد کشمکش و درگیرى خاصى بین شخصیتهاى فیلم نیست. وقتى شخصیت منفى در ماجراى اثر وجود نداشته باشد، شیرینى پیروزى به چشم نمىآید و این طور به نظر مىرسد که «جیرانى» زندگى را نیز به شوخى گرفته است.
قابل ذکر است «صورتى» به گونهاى، برداشتى از فیلم «کرامر علیه کرامر» است. این فیلم سالهاى گذشته بارها از سینما و تلویزیون ایران پخش شد و در زمان خودش مخاطبان بسیارى را جذب کرد. در آن فیلم، زن و شوهر پس از طلاق از همدیگر، با مشکلات جدىترى روبهرو مىشدند و در این میان سختىهاى بسیارى را براى پرورش کودکشان داشتند. در حالى که در «صورتى» هیچ مشکل عمدهاى وجود ندارد، فقط چند پیچ کوچک و ناهموار است که آن هم به لطف «جیرانى» برطرف مىشود.