سبز آسمونى
شیرینترین ترانه
اشکهاى تو را مىنوشند
لبان خشک من،
در حسرت یک لبخند
جهانى
رو به آشوب است
و فریادى
در مشتهاى تو گره مىشود
مرا
به بیراهه مىکشاند
خاطرههایم
نه
اشکهایم را
که اشکهاى توست
به مهتابى مىبخشم
که هرگز
در اتاقم نرقصید
و چون بارانى کج
بر شانههاى سرد شب نشست
ابوالفضل صمدىرضایى (کیانا) - مشهد
جنایت در اتوبان
جنایت هر روز در اتوبان مىزند
و صفحه حوادث مىترساندمان
کتاب مىشوم
و گاهى پرندهاى
که آسمان در فکرش رقتانگیز
چگونه مىتوان به چیزى
که نیست فکر کرد
چگونه مىتوان کودک زندان بود
اما ...
همه چیز بوى مرگ گرفته
حتى تقویمى که هنوز شروع نشده
چقدر شکل عوض مىکند زندگى
و تکنولوژى یعنى همه چیز
و این تمام انسان است
جاى خالى عشق را
کسى حس نمىکند
و زندگى که در
روزمرگى قربانى مىشود
چقدر از کنار خودمان
رد مىشویم
بىآنکه بفهمیم
که چقدر
مشترک بودیم
در یک نقطه اما ...
از مرور کردن مىترسیم و
و به آلزایمر پناه مىبریم
و حرفى نمىماند براى گفتن
شکى
گریبانمان را مىگیرد
و به تنهایى معتاد مىشویم
لیلى صابرىنژاد - اندیمشک