کند و کاوى در ابعاد عشق
محمدرضا کاشفى
یکى از واژههایى که از دیرباز با آدمى مأنوس بوده و قدمتى به بلنداى حیات بشرى داشته است واژه «عشق» مىباشد؛ اما باید توجه داشت انسان به دلیل محتوا و مفاد این کلمه دلانگیز، با آن همدم گشته و تا حدّ پرستش پیش رفته است. علىرغم کنکاش در باره این حقیقت نشاطآور، هنوز بسیارى از ابعاد پیچیده و تو در توى آن براى قشر چشمگیرى از جامعه مبهم مانده و گاه به بىراهه رفته و از ماهیت اصلى و اصیل خویش دور گشته است. تلاش نگارنده سطور بر آن است تا پارهاى از این ابعاد را با استمداد از آیات، روایات و سخنان حکماء عشق بازخوانى کند و در این راه لغزان تنها امیدش همراهى خوانندگان تا پایان نوشتار حاضر است.
1- معناى عشق
«عشق» از نظر واژهشناسى به معناى میل مفرط است. این کلمه مشتق از «عَشَقَه» بوده و «عشقه» گیاهى است که هر گاه به دور درخت مىپیچد آب آن را مىخورد؛ در نتیجه درخت زرد شده، کم کم مىخشکد.(1) اما در اصطلاح «عشق» عبارت است از «محبت شدید و قوى» و به عبارت دیگر، عشق مرتبه عالى و اعلاى محبت است.(2)
ولى حقیقت آن است که تعریف حقیقى این واژه ممکن نیست؛ به گفته حکیم عشق محىالدین ابنعربى: «هر کس عشق را تعریف کند، آن را نشناخته و کسى که از جام آن جرعهاى نچشیده باشد آن را نشناخته و کسى که گوید من از آن جام سیراب شدم، آن را نشناخته، که عشق شرابى است که کسى را سیراب نکند.»(3)
شاید به همین دلیل است که نخستین عارفان، واژه عشق را به کار نمىبردند؛ زیرا از عشق زمینى و جسمانى هراس داشتند و از اینرو؛ بیشتر از محبت یاد مىکردند.(4) و عطار چه زیبا سروده است:
پرسى تو ز من که عاشقى چیست؟
روزى که چو من شوى، بدانى
2- عشق و معرفت
از آنجا که عشق، محبت شدید و قوى است و محبت فرع «معرفت» است، عشق نیز بدون معرفت، عشق نخواهد بود. واقعیت آن است که شناخت هر چیزى، ریشه میل یا تنفر انسان نسبت به آن چیز است. اگر آدمى چیزى را براى خویش سودمند بداند، نسبت به آن محبت پیدا و براى جلبش تلاش مىکند. صدرالمتألهین مىگوید: «عشق در شىء بدون حیات و شعور، صرفاً یک نوع تسمیه و نامگذارى است.»(5)
از اینرو، بر اساس تقسیم قواى ادراکى انسان به حسى، خیالى و عقلى، مىتوان با تسامح گفت که سه عشق حسى، خیالى و عقلى وجود دارد: عشق حسى بر معرفت حسى بنا شده است و تنها قواى حسى (بینایى، شنوایى، چشایى، لمسایى و بویایى) از آن مبتهج مىگردد. عشق خیالى، عشقى است که از قوه خیال آدمى نشأت مىگیرد و تنها این قوه را تسکین مىدهد. اما عشق عقلى، عشقى است که از عقل سرچشمه مىگیرد و بر اساس یافتههاى عقل، معشوق و راه وصال به او را مىشناسد؛ هر چند با شدت یافتن عشق، آدمى عقل خویش را نیز پشت سر مىگذارد؛ ولى براى بار یافتن به آن مرحله نیز باید از مدخل عقل عبور کرد.
باید توجه داشت از آنجا که قوه خیال از قوه حس در ادراک امور قوىتر است، عشق خیالى از عشق حسى قوىتر است و به دلیل آنکه درک عقلى قوىتر از خیال و حس است، عشق عقلى به مراتب قوىتر و کاملتر از عشق حسى و خیالى است.(6)
معرفت عشقزا و عشق معرفتافزاست. پس از انعقاد عشق در جان انسان، در هر مرتبهاى از ظهور، عاشق را در مراحل معرفت و مدارج کمال پیشتر مىبرد، در نتیجه ادراک آدمى قوى و نافذتر مىگردد و عشق را به چشم دقیقهیاب و بصیرتى پردهشکاف مىنگرد و چیزهایى خواهد دید که از پیش ندیده بود.
3- مبدأ عشق
اساس آفرینش جهان، عشق حضرت حق به جمال و جلوه خویش است؛ زیرا طبق آنچه که حکماء در باب اسباب عشق مطرح نمودهاند، حبّ ذات یکى از مهمترین اسباب عشق است. خداوند متعال نیز به عنوان برترین موجود، به دلیل عشق به ذات و جلوه جمالش، جهان را پدید آورد: «کنت کنزاً مخفیاً فأحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف؛ گنج پنهانى بودم که دوست داشتم شناخته شوم، پس آفریدگان را آفریدم تا شناخته شوم.»(7)
گنج مخفى بُد ز پرىّ چاک کرد
خاک را روشنتر از افلاک کرد
بر این اساس، نخستین کسى که عشق ورزید، خداى سبحان بود(8) و از آنجا که مبدأ عالم اوست، مبدأ عشق نیز اوست. در واقع، عشق مانند وجود، از ذات حق به عالم سرایت کرده است و قاطعانه مىتوان گفت: عشق انسان زاییده عشق خداست.
توبه کردم و عشق همچون اژدها
توبه وصف خلق و آن وصف خدا
عشق ز اوصاف خداى بىنیاز
عاشقى بر غیر او باشد مجاز(9)
خداوند متعال مبتنى بر همین عشق به خویش است که مخلوقاتش را نیز دوست مىدارد.(10) سخن عینالقضاة همدانى در این باب خواندنى است: «دریغا به جان مصطفى، اى شنونده این کلمات! که خلق پنداشتهاند که انعام و محبت او با خلق از براى خلق است. نه از براى خلق نیست، بلکه از براى خود مىکند که عاشق، چون عطایى دهد به معشوق و با وى لطفى کند، آن لطف نه با معشوق مىکند که آن با عشق خود مىکند. دریغا از دست این کلمه! تو پندارى که محبت خدا با مصطفى، از براى مصطفى است؟ این محبت او از بهر خود است.»(11)
ناگفته نماند که مفاد عشق خدا، مفادى کاملاً متمایز با عشق انسان است که فرصت طرح و تفصیل آن نیست.(12)
4- اسباب عشق
براى عشق اسباب گوناگونى مطرح کردهاند که از همه مهمتر دو سبب است که هر دو ریشه در فطرت هستى دارد:
1 - 4- کمالجویى
همه هستى میل به کمال دارد. کمالطلبى آمیخته با «حبّ بقا»ست که هر دو تبلور «حبّ ذاتند». همه موجودات در پى آنند که چیزهایى را به دست آورند و بهره وجودىاشان را بیشتر کنند. هر موجودى، در پى کمال متناسب با خود است. دانه گندمى که روى زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدى شکافته شده، به تدریج مىروید، متوجه آخرین مرحله بوته گندم است که رشد خود را تکمیل کند؛ سنبل داده و دانههاى زیادى بار آورد. هسته میوهاى که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزى بیرون مىدهد از همان مراحل آغازین، قصد رسیدن به درجه کمال و برومندى خود را دارد که درختى پر از میوه خواهد شد.
انسان نیز مىخواهد سعه وجودى بیشترى بیابد و علم، قدرت، اراده و حیاتش نامحدود و مطلق باشد، به صورتى که به گفته حضرت امام خمینى، اگر قدرت مطلق جهان باشد و عالم را در اختیار داشته باشد و به او بگویند که جهان دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن جهان را در اختیار داشته باشد. یا مثلاً هر اندازه دانشمند باشد و گفته شود علوم دیگرى هم هست، فطرتاً مایل است آن علوم را هم بیاموزد.(13)
تمامى این نمونهها حکایتگر این حقیقت است که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود کمالخواه و کمالجو است و به همین سبب است که با وجود تمام سختیها، موانع و مشکلات، عاشق کمال است و براى رسیدن به آن، از هیچ کوشش و تلاشى فروگذار نمىکند. به بیان دیگر، این فطرت کمالخواهى است که موجودات را عاشق ساخته است.(14) از اینرو، محرک همه موجودات عشق است.
آتش عشق است کاندر نى فتاد
جوشش عشق است کاندر مى فتاد(15)
2-4- جمالخواهى
جمال عبارت است از حضور کمال لایق و ممکن یک «چیز» نزد انسان. بنابراین، اولاً، کمال هر چیز به قابلیت کمالپذیرى آن چیز بستگى دارد؛ از اینرو، باید ملاحظه کرد آیا مثلاً فلان چیز اصلاً قابلیت پذیرش این کمالات را دارد یا خیر؟ ثانیاً، اگر تمام کمالات لایق یک چیز نزد انسان باشد، آن چیز در غایت جمال و زیبایى است و اگر فقط برخى از آن کمالات حاضر باشد، چیز به اندازه آن کمالات متصف به حسن و جمال مىشود. مثلاً اگر خطى تمام کمالات لایق خود را - که عبارت است از متوازى، متناسب و منتظم بودن - دارا بود آن خط در اوج زیبایى است و هر چه این کمالات را کمتر داشت، از زیبایى کمترى برخوردار خواهد بود. وجود همین جمالخواهى در انسان است که موجب پیدایش شاخههاى گوناگون هنر و فرهنگ در تمدن بشرى شده است و اسلام نیز آن را پذیرفته و حتى بخشى از اعجاز قرآن کریم بر اساس هنر و زیبایى پىریزى شده است؛ به گونهاى که قرآن کریم خود یک اعجاز هنرى است.
باید توجه داشت که زیبایى و جمال منحصر به محسوسات نیست؛ بلکه در غیر محسوسات نیز وجود دارد؛ زیرا زیبایى را به علم، اخلاق و دیگر حقایق غیر حسى نیز نسبت مىدهیم، در حالى که هیچ یک از این موارد با حواس پنج گانه ظاهرى درک نمىشود، بلکه با بصیرت باطن و چشم دل که همان نور عقل است، درک مىگردند.
به هر روى، جمال و زیبایى عامل مهمى در تحقق عشق است، آن هم جمال غیر محسوس. سرّ اینکه برخى کسانى را دوست دارند که در زیبایى ظاهرى آنها تردید است و چه بسا در چشم دیگران چهرهاى کریه دارند، این است که عاشق در معشوق جمالى را مىبیند که دیگران نمىبینند:
گفت لیلى را خلیفه: کان تویى
کز تو مجنون شد پریشان و غوى
از دگر خوبان تو افزون نیستى؟!
گفت: خامش چون تو مجنون نیستى(16)
5- سریان عشق
به دلیل آنکه همه هستى داراى حیات و شعور بوده و کمالجو هستند، عشق در تمام عالم هستى سریان دارد؛ هر چند از جهت شدت و ضعف گوناگون باشند ولى بر اساس ارتباط عشق با معرفت و با اسبابى چون کمالجویى و جمالخواهى، عشق در همه عالم و در میان همه موجودات جریان دارد.(17)
این عشق است که در نى آتش مىافکند و مى را به جوشش وا مىدارد. مظاهر خلقت و بدایع طبیعت همه مسخر عشقاند. کشش و جذب اجزاى همجنس به یکدیگر و پیوند و ترکیب اضداد نیز از جلوههاى عشق است. جاذبهاى که «جزء» را به سوى «کل» مىراند و میان اشیاء و پدیدهها، تناسب، سنخیت و انضمام مىآفریند همه از عشق است:
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف(18)
اما، داستان عشق انسان، داستان دیگرى است؛ زیرا، اولاً به دلیل وجود حیات و شعور برتر در انسان، عشق در او از شدت و حدّت بیشترى برخوردار است و ثانیاً به دلیل لطافت و وسعت ادراکش، معشوقهاى او بیشتر است و نه تنها از درختان خرم و کوهساران عالم و طراوت بهار و سرخى شفق و تابش ماه و دیگر جلوههاى عالم وجود لذت مىبرد بلکه به کمالات و جمالهایى برتر از عالم مادى نیز عشق مىورزد. ثالثاً علىرغم ژرفا و گستردگى ادراکش، داعیههاى خیالى و وهمى او همواره با عقلش درگیرند و مزاحمانى از قواى شهویه و غضبیه بر سر راهش قرار دارد که عشق حقیقى را با عشقهاى مجازى و کاذب درگیر مىسازد.
به دلیل همین سه نکته ظریف و عمیق، باید دستى از غیب برون آید و عشق انسان را هدایت کند و راه وصول عشق را به او بنمایاند. فرستادن پیامبران و فرو فرستادن کتابهاى آسمانى براى همین جهت است تا عشق حقیقى و راستین را از عشق مجازى و دروغین باز شناساند و آدمى را در عشق و عاشقىاش مدد رساند.(19) کلام پیامبران بوى گلى است که انسان را به سمت گلستان مىبرد:
این سخنهایى که از عقل کل است
بوى گلزار و سرو و سنبل است
بوى گل دیدى که آنجا گل نبود
جوش مل دیدى که آنجا مل نبود(20)
6- مبانى عشق
عشقى که دین براى انسان ترسیم مىکند - و ما در عناوین بعدى به تشریح آن مىپردازیم - متأثر از دیدگاه خاصى به خداوند، عالم هستى و انسان و نسبت این سه با یکدیگر است. به بیان دیگر، عشقى که رسول خاتم(ص) نویدبخش آن است بر مبانى خداشناسى، انسانشناسى و هستىشناسى خاصى است، از اینرو، نگاهى اجمالى به این مبانى، براى تفسیر و تفهیم صحیح عشق حقیقى ضرورى مىباشد.
1-6- خداشناسى:
از منظر آموزههاى قرآنى، خداوند آفریننده آسمانها و زمین و خالق همه چیز است.(21) بهترین وصف از آن اوست.(22) دانا، توانا، زنده، پاینده، بىنیاز، یکتا، یگانه، پاک از هر عیب و ... مىباشد.(23) هر که بهرهاى از کمال دارد، از خدا وام گرفته است.(24) خداوند الهامکننده دوستى و محبت در میان مؤمنان بوده(25) و مهر و محبت خویش را به دل دوستداران خویش مىافکند و عشق را میان انسانها حاکم مىسازد:(26)
هر چه اندیشى پذیراى فناست
آنکه در اندیشه ناید آن خداست(27)
2-6- انسانشناسى:
از دیدگاه قرآن، انسان موجودى است برگزیده خداوند، خلیفه و جانشین او در زمین(28)، ترکیبى از جسم و روح(29)، داراى فطرتى خداآشنا(30)، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسؤول خویشتن و جهان(31)، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مىشود و به قوت و کمال سیر مىکند، اما جز در بارگاه الهى و جز با یاد او آرام نمىگیرد.(32) خداوند متعال بینشها و گرایشهایى را در آدمى نهاده است که اولاً اکتسابى نیست، ثانیاً در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممکن است داراى شدت و ضعف باشد.(33) کمالجویى و جمالخواهى از جمله گرایشهاى فطرىاند که خداوند آنها را در روح آدمى قرار داده است.(34) از منظر آیات قرآن، آدمى مىتواند با کنار زدن حجابهاى ظلمانى از روح خویش و با استمداد از وحى و عقل که راه و مسیر و چگونگى سیر را به او نشان مىدهد، بینشها و گرایشهاى فطرى خویش را شکوفا سازد و به موطن اصلى خود - که همان لقاى حضرت حق است - بازگشته و به مقام شایسته خویش نایل گردد:(35)
تاج «کرّمناست» بر فرق سرت
طوق «اعطیناک» آویز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پایهاند او غرض(36)
3-6- هستىشناسى:
از دیدگاه قرآن، همه عالم هستى آیات و نشانههاى خداوند است. حضرت حق، گاه همه آنچه را که در زمین و آسمان و در نظر کلىتر جهان هستى است نشانه مىداند(37)؛ و گاه به برخى از موجودات عالم هستى به طور خاص اشاره کرده و آنها را آیت خود تلقى فرموده است.(38)
من به هر که مىگذرم ذکر دوست مىشنوم
من به هر چه مىنگرم روى دوست مىبینم
از منظر آیات قرآن، کل جهان هستى و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمى را براى رسیدن به مقصود نهایى خویش مدد رساند.(39) به هر روى، عالم هستى ظهور اوست:
در بیان ناید جمال حال او
هر دو عالم چیست؟ عکس خال او(40)
7- عشق حقیقى
با توجه به مبانى پیشگفته از منظر اسلام، به دلیل آنکه خداوند کامل محض و محض کمال، جمیل مطلق و مطلق جمال و داراى بالاترین، برترین و بهترین وصفهاست، مبدأ عشق، اولین عاشق و الهامبخش عشق است، و از آنجا که همه هستى نمود، آیت و مظهر اویند، از او سرچشمه گرفته و به سوى اویند، و از آنرو که آدمى کمالجو و جمالخواه بوده و ظهور و جلوه تام و کامل صفات حضرت حق است؛ عشق حقیقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى کمالجو [انسان] در جاذبه کمال مطلق [خداوند متعال ]پروردگارى بىنیاز، یگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى که همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند.»(41)
مانند تو من یار وفادار ندیدم
خوشتر ز غم عشق تو غمخوار ندیدم
جز خال خیال رخ زیباى تو در دل
در آینه حسن تو زنگار ندیدم
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد
یک مشترى عشق به بازار ندیدم
با بندگى حضرت معشوق الهى
در دل هوس شاهى این دار ندیدم(42)
این عشق که از آن به محبت سوم، عشق اکبر، محبت اول نیز یاد مىشود(43)، عشق به معشوق حقیقى و اصلى و منحصر به فردى است که با عشق به خود، جهان را آفرید و عشق را در تمام هستى و از جمله در فطرت آدمى جاى داد.
عشق حقیقى و راستین، تنها به کمال محض و جمیل مطلق توجه دارد، تنها او را مىخواهد و مىجوید. این عشق، التیامبخش، رامکننده، صبرآور، انسبرانگیز، رضایتبخش، نیروزا، طلبآور، درهمشکننده خودپرستى، سرورانگیز، نشاطآور، پایا و پویاست. این، عشقى است که وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وى؛ یعنى هنگام وصال، عاشق قامت برکشیده، قیامت به پا مىکند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد، نه آنکه سرد و خاموش شود.
از همینرو، قرآن کریم تنها محبوب حقیقى و اصلى را خداوند متعال دانسته،(44) و در روایات، بر محبت خداوند سبحان تأکید فراوان شده است.(45) به اعتقاد درسآموزان مکتب عشق، عشق حقیقى از اول در فطرت آدمى وجود داشته است و انسان مىتواند با برطرف کردن آلودگیها، گناهان و تعلقات غیر خدایى، به این واقعیت نایل گشته و این عشق را در فطرت خویش به عیان در یابد:(46)
ملامتم به خرابى مکن که مرشد عشق
حوالتم به خرابات کرد روز نخست(47)
بر این اساس، مىتوان گفت عشق حقیقى انسان زاییده عشق خداست و سبب تفاوت درجهاش با عشق خدا، کدورت جسم انسان است. در صورت از میان برخاستن این کدورت - که لازمهاش فناى بنده در حق است - محبت نیز به طهارت و صفاى اصلىاش برمىگردد. این همان عشقى است که از خدا آغاز مىشود و به انسان مىرسد و او را به خدا مىرساند یعنى عشق حقیقى و عرفانى.
8- نشانههاى عشق حقیقى
از مجموع آیات و روایات و سخن عارفان واصل، مىتوان نشانههایى براى عشق حقیقى شمارش کرد، دانستن این علایم آدمى را قادر مىسازد تا عشق خویش را ارزیابى کرده و دریابد تا چه اندازه در جاذبه این عشق قرار دارد؟ گفتنى اینکه از آنجا که عشق حقیقى دو طرفه است، چنان که قرآن نیز بدان تصریح کرده است(48)، یعنى در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نیز به انسانى که عشق حقیقى و راستین دارد، عشق مىورزد، نگارنده نشانههاى عشق حقیقى را در دو قسمت عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان شمارش مىکند.
1-8- نشانههاى عشق انسان به خدا
1-1-8- ترجیح دادن خداوند بر همه محبوبهاى دیگر(49):
عاشقان را شادمانى و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غیر معشوق ار تماشایى بود
عشق نبود هرزه سودایى بود
عشق آن شعلهست کاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تیغ «لا» در قتل غیر حق براند
در نگر زان پس که بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللَّه» باقى جمله رفت
شاد باش اى عشق شرکتسوز زفت(50)
2-1-8- در باطن و ظاهر مطیع و موافق اوامر و نواهى او بودن(51).
3-1-8- ترجیح دادن لقاى خدا را بر بقاى خود(52):
عاشقم من کشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعیلیانم بىحذر
بل چون اسماعیل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ریا
«قل تعالوا» گفت جانم را بیا(53)
4-1-8- حقیر شمردن هر چیز در برابر عشق به خداوند؛(54) حتى عقل:
عقل را قربان کن اندر عشق دوست
عقلها بارى از آن سویت کاوست(55)
5-1-8- مستغرق ذکر و یاد خدا بودن در همه اوقات(56):
6-1-8- تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسایش و آرامش دارد(57):
7-1-8- به کلام محبوب یعنى قرآن عشق ورزد(58).
8-1-8- با مال و جان در راه او مجاهده کردن(59):
تا خیال دوست در اسرار ماست
چاکرى و جانسپارى کار ماست
هر کجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى کز درون خانهاند
شمع روى یار را پروانهاند(60)
9-1-8- حریص بودن بر خلوت و مناجات با او(61).
10-1-8- همه بندگان مطیع وى را به خاطر او دوست بدارد و همه کافران و گناهکاران را به خاطر او دشمن بدارد(62).
و ...
2-8- نشانههاى عشق حضرت حق به انسان
1-2-8- توفیق طاعت یافتن(63)؛
2-2-8- دوست داشتن خداوند(64)؛
3-2-8- مخفى کردن معایب انسان(65)؛
4-2-8- محبوب ساختن امانتدارى(66)؛
5-2-8- الهام صدق و راستى(67)؛
6-2-8- خطور دادن علم و دانش(68)؛
7-2-8- مزین ساختن به حلم و آرامش(69)؛
8-2-8- مبغوض ساختن دنیا در قلب آدمى(70)؛
9-2-8- عطا کردن به قدر نیاز(71)؛
10-2-8- نیکى گردانیدن اخلاق او و اعطاى قلب سلیم(72)؛
و ...
عاشقترین عاشقان عشق حقیقى رسول اکرم(ص) بود و به همین دلیل در میان پیامبران از جایگاه ویژهاى برخوردار است:(73)
با «محمد» بود عشق پاک جفت
بهر عشق او را خدا «لولاک» گفت
منتهى در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبیا تخصیص کرد
گر نبودى بهر عشق پاک را
کى وجودى دادمى افلاک را(74)
9- عشق مجازى
پیروان عرفان عاشقانه و عشق حقیقى، از آنجا که جهان هستى و از جمله انسان را مظهر، آیات و نشان حضرت حق مىدانند، عشق به مظاهر و مجالى خداوند سبحان را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار - که عشق حقیقى است - مىدانند:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست(75)
عشق مجازى همچون طریق، نردبان، پل و مسیر ورودى به عالم عشق حقیقى است. در واقع از آنجا که تمام عوالم هستى و موجودات آن، هستى مطلق و مطلق هستى یعنى، حضرت حق، را نشان مىدهند، امور مجازى به شمار مىروند، به همین جهت عشق به آیات الهى، عشق مجازى قلمداد مىشود. اما باید توجه داشت که فرق است میان معشوقى که همه عالم از اوست و معشوقى که همه عالم، اوست.
در این گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق مىورزیم که او نمود و آیت و نشان معشوق حقیقى، اصیل و اصلى است. عشق مجازى بر این اساس، ریشه در عشق حقیقى دارد؛ یعنى به دلیل آنکه عشق ما متمرکز بر معشوق راستین است، به هر آنچه که از اوست و بوى او را مىدهد و آیت اوست نیز عشق مىورزیم. ولى در عین حال باید توجه کنیم که عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از اینرو، توقف و ماندگارى در عشق مجازى هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولى نتایج عشق حقیقى و راستین را ندارد:
عاشقى گر زین سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن
لیک کار از کار خیزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقیقت مىرود(76)
در روایت آمده است نوجوانى، که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود، به پیامبر(ص) سلام کرد و از خوشحالى دیدن ایشان، چهرهاش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون چشمانت؟ گفت: بیشتر؛ فرمود: همچون پدرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون مادرت؟ گفت: بیشتر. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بیشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را؛ اى رسول خدا! که این مقام نه براى تو است و نه دیگرى. در حقیقت تو را براى دوستى خدا دوست مىدارم.
در این هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خویش روى کرد و فرمود: «این گونه باشید؛ خدا را به سبب احسان و نیکىاش به شما دوست بدارید و مرا براى دوستى خدا دوست بدارید.»(77)
در حسن رخ خوبان، پیدا همه او دیدم
در چشم نکورویان، زیبا همه او دیدم
در دیده هر عاشق، او بود همه لایق
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او دیدم
دیدم همه پیش و پس جز دوست ندیدم کس
او بود همه او بس، تنها همه او دیدم(78)
گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» یاد مىکنند که همان عشق به انسان است؛ زیرا مجموعهاى از لطایف عالم و آیینهاى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارىتعالى مىباشد.
گاه از آن به «عشق اوسط» نیز نام مىبرند که همان اشتیاق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آنرو که مظاهر صفات الهى مىباشد، یا عشق به عالمانى است که ناظر به حقایق موجوداتند و در آفرینش آسمانها و زمین به تفکر مىپردازند.(79)
و گاه بر آن «عشق نفسانى یا عفیف» نیز اطلاق مىکنند که همان عشق و محبت به صفات روحى و ملکات اخلاقى انسانهاست.(80)
10- عشق کاذب
عشق کاذب که اطلاق عشق بر آن، دروغ و خیانت به محتوا، گستره و عمق این واژه پاک است - عشقى است که منشأش امر جنسى و شهوانى است. در این عشق، عاشق توجهاش معطوف به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى اوست. این نوع عشق - که به جفا، نام عشق بر او نهادهاند - موجب تسلط نفس اماره و تقویت آن و حکومت شهوت بر قوه عاقله و در نتیجه خاموش شدن نور عقل مىشود.(81)
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان نالیدهاند
که نظر تا جایگه مالیدهاند(82)
حقیقت عشق مجازى جز طغیان شهوت نیست، عشقى که از مبادى جنسى و حیوانى سرچشمه مىگیرد، به همان جا هم خاتمه مىیابد و افزایش و کاهش آن بیشتر به فعالیتهاى فیزیولوژیکى دستگاه تناسلى بستگى دارد که قهراً در سنین جوانى بیشتر بروز مىکند و با پا گذاشتن به سن، از یک طرف، و اشباع آن از سوى دیگر، کاهش مىیابد و منتفى مىشود. این گونه عشقها به سرعت مىآید و به سرعت مىرود و قابل اعتماد و توصیه نبوده بلکه خطرناک و فضیلتکش است. انسان آن گاه که تحت تأثیر شهوات و امور حیوانى خویش است خود را مىپرستد و شخص مورد علاقه را براى خود مىخواهد و در این اندیشه است که چگونه از وصال او بهرهمند شود و حداکثر تمتع را از او ببرد، بدیهى است که چنین عشقى نمىتواند مکمل و مربى روح انسان باشد و آن را تهذیب نماید و در هندسه مبانى عشق از منظر دین جایگاهى ندارد.(83)
این نوع عشق، منشأ خشونت، وحشىگرى و جنایت است. عشق مجازى، عشقى زبونکننده و ناپایدار است و همان عشقى است که وصالش مدفنش به شمار مىآید. حکیم عشق، صدراى شیرازى در این باب سخن نغزى دارد:
«کسانى که شیئى از اشیاء دنیوى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش کردهاند، وقتى به وصال محبوب رسیدند، پس از مدت اندکى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مىگردد؛ از اینرو، حلاوتى را که در حالت حبّ داشتند از دست مىدهند.»(84)
عشق، آینه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق برون است(85)
بر همین اساس است که امام صادق(ع) مىفرماید:
«من وضع حبّه فى غیر موضعه فقد تعرض للقطیعة(86)؛ هر کس محبتش را در غیر جاى خویش قرار دهد [به جاى رابطه و پیوند ]خود را در معرض جدایى قرار داده است.»
11- چند تذکر
1-11- عشق چون آینه است که در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى نمودار مىگردد. دوام عشق به دوام و پایدارى معشوق وابسته است؛ از اینرو، عشق بر آب و رنگ و حس صورى چون ثبات ندارد، پایدار نمىماند. این عشقها نوعى هوسرانى و بازى خیال است که فرجامى جز ننگ و رسوایى ندارد.
جمال صورت، سایه و تنزل جمال کلى و معنوى است؛ مانند تابش خورشید که چون بر دیوار مىافتد، دیوار را فروغى ناپایدار حاصل مىگردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنى از صورت و برچیده شدن نور خورشید از دیوار، کالبدى زشت و تاریک بر جاى مىماند که هیچ کس به آن دل نمىبندد. بدون فروغ معنى و جمال واقعى، میان پیکر آدمى و کلوخ هیچ تفاوتى نیست. هر زیبارخى که لطف و نور الهى را از وى بازگیرند، به زشترویى نفرتانگیز تبدیل مىگردد که همچون کلوخ شایسته دلبستگى نمىباشد.
از اینرو، نباید فریفته و پایبند صورت بود، بلکه باید بر اصل، معنى و جمال کلى عشق ورزید. چنین عاشقى از فوت هیچ مطلوب و مقصودى اندوهگین و غمناک نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شکستن طلسم صورت یا فقدان آن، نگران نمىشود؛ زیرا معنى و جمال مطلق و کلى از دست نمىرود.
اگر زیبایى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نباید از میان مىرفت. زیرا «الذاتى لایختلف و لا یتخلف؛ ذاتى اختلاف و تخلفى نمىپذیرد». بنابراین، با زوال زیبایى ظاهرى، باید متوجه شویم که رخ زیباى آدمى، عَرَضى اوست.
عشق بر مرده نباشد پایدار
عشق را بر حىّ جانافزاى دار(87)
معشوق، صورت نیست، بلکه وصف معنى و حقیقت است؛ از اینرو عاشقى نیز وصف معنى است. مُدرِک این عشق، دل است و از آنجا که باید میان «مُدرِک» و «مُدرَک» یعنى درککننده و درکشونده، مناسبتى باشد، چنان که ما دیدنىها را به چشم و شنیدنىها را با گوش درمىیابیم و نمىتوانیم با چشم بشنویم و با گوش ببینیم، مُدرَک دل، حقیقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنى است نه صورت، فروغ است نه سایه. چنین مُدرَکى است که دل را با عشق نیرو مىبخشد و در نهایت وصال، همچنان تشنهکام و طالب مزید است و چون حسن، کمال و معنى معشوق، یعنى خداوند متعال، نهایتى ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقیقت نیز پایان نمىپذیرد و هیچ گاه عاشقان از نثار عشق سیر و بىنیاز نمىگردند:
عشق بینایان بود بر کان زر
هر زمانى لاجرم شد بیشتر
عشق ربانى است خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال(88)
2-11- با توجه به مطالب پیشگفته، مىتوان عشق حقیقى را از عشق مجازى و خصوصاً عشق دروغین باز شناخت؛ ولى در عین حال توجه به امور ذیل ما را در این شناسایى مددکار است:
1-2-11- عاشق باید با بررسى مبدأ عشق خویش آن را شناسایى کند که آیا مبدأ عشق او حس است یا خیال عقل است یا دل، شهوت است یا امور نفسانى؟!
2-2-11- آیا عشق برایش آرامبخش، نشاطآور، طربانگیز و تحرکآفرین است یا موجب اضطرار، خمودى، بىحرکتى، سستى و در خودفرورفتگى؟
3-2-11- آیا نشانههاى عشق حقیقى در او وجود دارد یا خیر؟
4-2-11- آیا با وصال معشوق، عشق اولیهاش شکوفا، پایا و پویاتر مىگردد، یا پژمرده، ایستا و خموش؟
3-11- در عشق حقیقى، معشوق باید واحد و یگانه باشد و این یکى از ارکان رکین این نوع عشق تلقى مىشود؛ از اینرو، اگر معشوق متعدد گشت، باید بدانیم که عشق ما حقیقى نیست.
حکایت ذیل به خوبى این مسأله را براى ما بازگو مىکند:
معشوقى، عاشق خویش را نزد خود نشانید. عاشق، نامهاى را بیرون آورد و شروع به خواندن کرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خویش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به میان آورده بود ... معشوق گفت: این نامه را براى چه کسى نوشتهاى؟
عاشق گفت: براى تو.
معشوق گفت: اکنون که به وصال رسیدهاى و من در نزد تو نشستهام، در این صورت خواندن نامه جز تلف کردن وقت نیست.
گفت: معشوق گر این، بهر من است
گاهِ وصال، این عمر ضایع کردن است
عاشق گفت: آرى تو در اینجا حاضرى، ولى من آن حالت عشق را که در نامه ترسیم کردهام، در اینجا از تو در نمىیابم.
معشوق گفت: پس من معشوق تو نیستم، بلکه معشوق تو دو چیز است: یکى وجود من و دیگرى حالت دورویى است که تو را بر من عاشق کرده است! پس من جزئى از مقصودم، نه همه مقصود:
هست معشوق آن که او یکتو بود
مبتدا و منتهایت او بود
چون بیابیش و نباشى منتظر
هم هویدا او بود هم نیز سرّ
رو چنین عشقى گزین گر زندهاى
ور نه وقت مختلف را بندهاى
هر که چیزى جست، بىشک یافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او(89)
1) ابنمنظور، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربى، چاپ اول، 1408ق، ج9، ص224.
2) غزالى، محمد، احیاء علومالدین، اشراف، شیخ عبدالعزیز سیروان، بیروت، دار القلم، چاپ سوم، بىتا، ج4، ص275.
3) ابنعربى، الفتوحات المکیة، بیروت، دار احیاء التراث العربى، بىتا، ج2، ص121.
4) نگاه: احمدى، بابک، چهار گزارش از تذکرة الاولیاء عطار، تهران، نشر مرکز تهران، چاپ اول، 1376ش، ص46.
5) صدرالدین شیرازى، محمد، اسفار الاربعة، قم، منشورات مصطفوى، ج7، ص152.
6) در این باب نگا: ابنسینا، رساله عشق، به تصحیح سیدمحمد مشکوة، کلاله خاور، بىجا، بىنا، بىتا، صص9 - 24.
7) سخاوى، مقاصد الحسنة، چاپ هند، ص153.
8) دیلمى، ابوالحسن، عطف الالف المألوف على اللام المعطوف، تحقیق و مقدمه، ج.ک.قادیه، قاهره، مطبعة المعهد العلمى الفرنسى للاثار الشرقیة، 1962م، ص28.
9) مثنوى معنوى، تصحیح: رینولدالین نیکلسون، دفتر 6، ابیات 970 - 971.
10) طباطبایى، سیدمحمدحسین، المیزان، بیروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات، چاپ مکرر، ج1، ص411.
11) همدانى، عینالقضاة، تمهیدات، به تصحیح عفیف عسیران، تهران، انتشارات منوچهرى، بىتا، ص217.
12) در این خصوص ر.ک: احیاء علومالدین، همان، ج4، صص302 - 303، رساله عشق، همان، صص4 - 6، امام خمینى، روحاللَّه، چهل حدیث، تهران مرکز نشر فرهنگى رجاء، چاپ اول، 1368ش، صص390 - 391.
13) چهل حدیث، همان، صص155 - 163.
14) احیاء علوم الدین، همان، ج4، ص276.
15) مثنوى معنوى، 1، 10.
16) همان، 1، 407 - 408.
17) در این باب نگا: الاسفار الاربعة، همان، ج7، فصل پانزدهم.
18) مثنوى، 5، 2735 - 2736.
19) صدرالدین شیرازى، محمد، عرفان و عارفنمایان، ترجمه محسن بیدارفر، تهران، الزهراء چاپ سوم، 1371ش، ص120.
20) مثنوى، 1، 1898 - 1900.
21) حشر، 24، انعام، 14 و 102.
22) نحل، 60.
23) نگا: بقره، 115، طه، 111، لقمان، 30، الرحمن، 27، اخلاص، 2 - 1، نحل، 51، حشر، 23، حدید، 3، بقره، 284 و ...
24) فاطر، 15.
25) انفال، 63،آلعمران، 103.
26) طه، 39.
27) مثنوى، 2، 3107.
28) بقره، 30، انعام، 165.
29) سجده، 7 - 9.
30) اعراف، 172 - 173 و روم، 30.
31) احزاب، 72، دهر، 2 - 3.
32) انشقاق، 6، رعد، 28.
33) نگا: چهل حدیث، همان، صص154 - 155 و مصباح یزدى، محمدتقى، معارف قرآن، قم، مؤسسه در راه حق، چاپ اول، 1367، ش: ج1 - 3، ص26.
34) در این باب ر.ک: شیروانى، على، سرشت انسان، قم، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى، چاپ اول، زمستان، 1367ش، صص69 - 86.
35) انشقاق، 6 - 12، رعد، 2، سجده، 10 و نگاه: طباطبایى، سیدمحمدحسین، انسان از آغاز تا انجام، تعلیقه و ترجمه صادق لاریجانى، تهران، الزهراء، چاپ دوم، تابستان 1371ش، صص11 - 18، مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، تهران، صدرا، ج2، صص268 - 272، شجاعى، محمد، انسان و خلافت الهى، تهران، موسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول، 1362شصص40 - 81 و همو. مقالات. تهران، سروش، چاپ نجم، 1380ش. جاول، صص31 - 98.
36) مثنوى، 5، 3574 - 3575.
37) جاثیه، 3، یوسف، 105.
38) نحل، 11 - 12،یونس، 6، رعد، 4، روم، 20 - 24، لقمان، 31، طه، 54، شورى، 33 و ... و نیز نگا: شجاعى، محمد، خواب و نشانهاى آن. مقدمه و تدوین محمدرضاى کاشفى، تهران، مؤسسه فرهنگى دانش و اندیشه معاصر، چاپ دوم، 1379ش، صص14 - 24.
39) ابراهیم، 32 - 33 و ...
40) مثنوى، 2، 191.
41) ر.ک. احیاء علوم الدین، همان، ج4، صص279 - 283، المیزان، همان، ج1، ص411، اسفار الاربعة، همان، ج7، ص183.
42) حکیم والا مرحوم آیتاللَّه الهى قمشهاى.
43) اسفار الاربعة، همان، ج7، ص184 و انصارى، خواجه عبداللَّه، شرح منازل السائرین، بر اساس شرح عبدالرزاق کاشانى، نگارش، على شیروانى، تهران، الزهراء، چاپ دوم، تابستان 1379ش، صص222 - 223.
44) بقره، 165، توبه، 24، هود، 113، عنکبوت، 4، زمر، 3، شورى، 6 - 9.
45) محمدى رىشهرى، محمد، المحبة فى الکتاب و السنة، بیروت، دار الحدیث، چاپ اول، 1421ق، صص199 - 200، حدیث 891 - 893 و نیز نگا: الاعرجى، زهیر، الاخلاق القرآنیة، بیروت، دارالزهراء، چاپ اول، 1987م، ج2، صص11 - 15.
46) نگا: مقالات، همو، چاپ چهارم، 1379ش، ج2، صص166 - 176.
47) حافظ.
48) مائده، 54، و آلعمران، 31.
49) محمدى رىشهرى، محمد، میزان الحکمة، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1403ق، ج2، ص228، حدیث 3163.
50) مثنوى، 5، 586 - 590.
51) نهجالبلاغة، ترجمه سیدجعفر شهیدى، نامه 69، ص354.
52) میزانالحکمة، همان، ج8، ص526، حدیث 18030 و نیز نگا: طباطبایى، سیدمحمدحسین، ولایتنامه، ترجمه همایون همتى، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، 1366ش، صص60 - 61، ملکى تبریزى، میرزاجواد، رساله لقاء اللَّه، به ضمیمه مقاله لقاء اللَّه از حضرت امام خمینى(ره)، با مقدمه و ترجمه سیداحمد فهرى، تهران، نهضت زنان مسلمان، 1360ش، صص6 - 7 و مقاله ضمیمه.
53) مثنوى، 3، 4098 - 4100.
54) نهجالبلاغة، همان، خ193.
55) مثنوى، 4، 1402.
56) میزانالحکمة، همان، ج2، ص226، حدیث 3156.
57) المیزان، همان، ج9، ص375 و احیاء علوم الدین، ج4، صص313 - 317، کاشفى بیهقى سبزوارى، کمالالدین حسینى، الرسالة العلیة، تهران، مرکز انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ اول، 1362ش، صص165 - 170.
58) مکى، ابوطالب، قوت القلوب فى معاملة المحبوب، مصر، بىتا، 1381ق.، جزء اول، صص8 و 105.
59) مائده، 54.
60) مثنوى، 2، 2572 - 2574.
61) میزانالحکمة، همان، ج2، ص225، حدیث 3152.
62) اصول کافى، ج3، ص189، براى مطالعه بیشتر در باب این نشانهها نگا: کاشفى، محمدرضا، آیین مهرورزى، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ سوم، 1378ش، صص85 - 98، عطف الالف، همان، صص94 - 100، احیاء علوم الدین، همان، ج4، صص304 - 312، غزالى، محمد، کیمیاى سعادت، به تصحیح حسین خدیوجم، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1361ش، ج2، صص600 - 603 و ...
63) میزان الحکمة، همان، ج2، ص224، حدیث 3147.
64) همان.
65) همان، ص223.
66) همان، ص222.
67) همان، ص223.
68) همان.
69) همان، ص224.
70) همان.
71) همان، ص223.
72) همان، ص224 و براى اطلاع بیشتر نگا: عطف الالف، همان، صص89 - 94.
73) نگا: کاشفى، محمدرضا، انسان کامل، در دست انتشار.
74) مثنوى، 5، 2737 - 2739.
75) سعدى.
76) مثنوى، 7611 و 111 و 3، 1345.
77) دیلمى، ابوالحسن، ارشاد القلوب، بیروت، موسسة الاعلمىللمطبوعات، چاپ چهارم، 1398ق، ص161، حدیث 898.
78) عراقى.
79) الاسفار الاربعة، همان، ج7، ص184 و دامادى، سیدمحمد، شرح عشق و عاشقى هم عشق گفت. تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1379ش، صص97 - 98.
80) طوسى، نصیرالدین، شرح الاشارات و التنبیهات، تهران، انتشارات کتاب، 1362ش، ج3، نهم، فصل هفتم و هشتم.
81) همان.
82) مثنوى، 1، 205 و 41، 229.
83) مطهرى، مرتضى، اخلاق جنسى در اسلام و جهان غرب، تهران، صدرا، بىتا، صص83 - 94.
84) الاسفار الاربعة، همان، ج7، ص186.
85) سعدى.
86) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چاپ مکرر، ج74، ص183.
87) مثنوى، 5، 3272.
88) همان، 982 - 983.
89) ر.ک: محمدى اشتهاردى، محمد، داستانهاى مثنوى، تهران، پیام آزادى، چاپ دوم، ج2، صص90 - 91.