فتبارک اللَّه احسن الخالقین
«گزارشى از آثار خانم وزیرى در نگارخانه جهاننما»
منیژه آرمین
نیمه اردیبهشت است و حیاط نگارخانه جهاننما پر شده از رایحه بهار. داخل نگارخانه، اما رایحهاى از ملکوت حس مىشود. رنگهایى که پیامآور ارواح اهل بیت رسولاللَّه است. در وحله اول حس مىکنم که خیلى جرأت مىخواهد که یک نقاش، چهره اولیاء را بسان انسانهایى ملموس روى بوم نقاشى بیاورد. بعد فکر مىکنم شاید به این طریق بیشتر بتوان رابطه دنیاى غیب را با دنیاى شهود برقرار کرد و پل ارتباطى بهترى میان انسانهاى امروزى و ارواح طیبه ایجاد کرد. شاید هم بهتر است داوریها را به داور اصلى واگذار کنیم و ببینیم خود نقاشى چه مىگوید.
خانم سوزان وزیرى با چهرهاى گشاده و آرامشى که در وجود او کاملاً حس مىشود با ما برخورد مىکنند.
- خانم وزیرى، از شروع کارتان براى ما بگویید و اینکه چطور وارد دنیاى هنر شدید و وارد این مقوله؟
- به نام پروردگار عالم، اولین نقاش بزرگ دنیا. از کودکى به نقاشى علاقه داشتم. هر وقت کاغذى پیدا مىکردم رویش نقاشى مىکردم. تا سن چهارده سالگى پیش خودم کار مىکردم و مشوّقم مادرم بود. در سن چهارده سالگى به صورت آکادمیک کارم را شروع کردم. نزد استاد نامى پتگر. ایشان اولین بار قلم به دست من دادند. سالهاى هنرجویى را پشت سر گذاشتم. هدف من علاوه بر نقاشى، مذهب من بود. من چون مرید حضرت على(ع) و ائمه اطهار هستم، آرزو داشتم که یک روزى بتوانم در این زمینه کار کنم و چون مقام یکایک آنها طورى بود که فکر مىکردم باید به جایى برسم که بتوانم در مورد آنها کار کنم، پس باید صبر مىکردم تا تکنیک قوىترى پیدا کنم. من ابتدا در شیوه رآلیسم کار کردم و بعد به طرف سوررآلیسم کشیده شدم و پس از آن، رویدادهایى که در اطرافم مىگذشت مرا به سوى رآلیسم جادویى کشاند و بعد از آنکه حادثهاى ناگوار برایم پیش آمد که منجر شد به از دست دادن تنها پسرم، این ایده در من قوىتر شد. زیرا حس مىکردم این رنج بزرگ را تنها با مذهب مىتوان التیام بخشید. و همین اعتقاد به خدا و ائمه اطهار بود که به من تسلى مىداد. من کار نقاشى را در کنار تحصیلاتم انجام مىدادم؛ چون من در رشته مترجمى زبان انگلیسى درس مىخواندم ولى عشق من همین نقاشى بود. بعد به صورت جدى نقاشى مذهبى را شروع کردم. من همه کارهایم را دوست دارم ولى در حال حاضر احساس مىکنم وقتى کارهاى مذهبى انجام مىدهم، حال و هواى دیگرى دارم. چرا که خودم و خانوادهام را تحت حمایت آنها حس مىکنم و آرامش غریبى دارم. با همین کارها است که توانستم فقدان پسرم را در سایه لطف الهى و ائمه اطهار تحمل کنم.
- خانم وزیرى، براى آینده چه برنامهاى دارید؟
- آرزو دارم روایات اسلامى را تا جایى که ممکن است روى بوم بیاورم. حال نمىدانم تا کى عمر من اجازه بدهد و پروردگار عالم حمایت خود را از من قطع نکند؛ چون من عقیده دارم که هر کارى که انجام مىشود اوست که دست ما را مىگیرد و خود من انگار که مأموریت الهى دارم که این کارها را انجام بدهم.
- یک سؤالى براى من پیش آمده. آیا فکر مىکنید که خداوند این مأموریت را فقط به عده خاصى مىدهد یا شامل حال بقیه آدمها هم مىشود؟
- من حس مىکنم که یکى از افراد انتخاب شده هستم؛ ولى در عین حال فکر مىکنم خداوند این مأموریت را به نوعى به همه آدمها مىدهد ولى شاید کسانى باشند که آن نکته را نمىگیرند.
- خانم وزیرى، در مورد این تابلو که از پختگى خاصى برخوردار است توضیح دهید.
- بله. این کار اسمش است عاشورا. در سال هشتاد زمانى که از مکه برگشته بودم. چون من تابلوهایم را مثل شمایل حضرت على(ع) را در سعدآباد به نمایش گذاشته بودم؛ از تلویزیون آمدند و گفتند: «در مورد عاشورا کارى ندارى؟» گفتم: «چرا کارى در دست دارم» و مشغول همین کار شدم که صحنههاى مختلف آن توسط تلویزیون فیلمبردارى شد. که امسال هم نشان داده شد و چه کار خوبى هم بود.
- خانم وزیرى، من فکر مىکنم عاشورا همیشه عاشورا است. چه آن زمانى که اتفاق افتاد و چه در حال حاضر. امام حسین(ع) همیشه در زندگى ما حضور دارد. شما نگاه کنید در همین تابلو، علامتهایى که وجود دارد مال زمان امام حسین نیست و مال زمان معاصر است اما خیمهها و مشک آب تیرخورده و آبى که تبدیل به خون مىشود و خورشید که دو تا مىشود مربوط به آن زمان است. ما همیشه عاشورا را گرامى مىداریم، امام حسین را دوست داریم و براى مبارزه، حتى با نفس اماره خودمان احتیاج به حضور امام حسین(ع) داریم.
خانم وزیرى، من تابلوى دیگرى را مىبینم، ظاهراً حضرت مولا هستند با قنبر و شیرى که زیر پاى ایشان به حال تسلیم نشسته است. در مورد این تابلو هم اگر ممکن است توضیح دهید. البته این مضمون قبلاً هم کار شده، بعضىها هم عقیده دارند که وجود شیر در آب و هواى عربستان بسیار بعید است. نظر خود شما چیست؟
- البته به نظر من وجود شیر به عنوان سمبل به کار رفته است. به عنوان نمادى از قدرت که در پاى این مرد حق، سر تسلیم فرود آورده است؛ همچنین همان طور که ملاحظه مىکنید عمامه حضرت را تاکنون کسى سفید نکشیده ولى من سفید کشیدهام چون در روایات هست که در جشنها ایشان عمامه سفید مىبستهاند؛ همچنین قنبر را اکثراً سفیدپوست نشان دادهاند؛ ولى در واقع سیاهپوست بوده که من به همان شکل واقعىاش آوردهام.
در مورد تابلوى دیگرى که ملاحظه مىکنید من خواستم بُعد دیگرى را از حضرت على(ع) روى بوم بیاورم. همان طور که مىبینید، او در حال نوشتن است. در نقاشیها معمولاً این مرد خدا را به صورت مردى رزمى مطرح مىکنند؛ در حالى که من فکر مىکنم دانش او، بخش مهمترى از شخصیت وجودى اوست.
- یک سؤالى براى من طرح شد. چطور مىشود سیره اهل بیت را نه به صورت ذهنى بلکه به شکل عینى در زندگى مسلمانها وارد کرد؟
- من فکر مىکنم ما باید جورى مخصوصاً براى جوانها پاک بودنشان را و رهبر بودنشان را به آنها یادآور باشیم. ممکن است با نوشتههایى باشد یا با نقاشىهایى باشد؛ مثلاً همین کار من روى پسر من و روى دختر من بىتأثیر نبود. چون خودم اعتقاد داشتم و طبعاً بچه هم مىبیند. من فکر مىکنم همین تابلوها یا پوسترها را وقتى بچهها مىبینند، طبعاً رویشان اثر مىگذارد.
- مىدانید که بعضىها خیال مىکنند که مذهب، زنجیرى است بر پاى هنرمند و آزادى را از او سلب مىکند. شما در جواب آنها چه مىگویید؟
- من اصلاً فکر نمىکنم مذهب آزادى را از انسان بگیرد. به شرطى که برداشت درستى از مذهب بشود. اصولاً مذهب در زندگى و حتى پس از مرگ، مىتواند به ما آزادى بدهد. به شرطى که مذهب ما قلبى باشد. تظاهر نباشد. ریا نباشد. آن وقت ما احساس راحتى و آرامش و آزادى مىکنیم.
من حتى در برخوردهاى خانوادگى اینها را مىگویم و خودم هم کاملاً احساس آزادى مىکنم.
- در این نمایشگاه به تعدادى تابلو برمىخورم که مضمونى سوررآلیستى دارد. مثلاً زنى که خود را پوشانده و فقط یک چشم او بیرون است و آینهاى شکسته در دست دارد.
خانم وزیرى، در مورد این تابلوها اگر ممکن است توضیح بدهید؟
- ما به هر حال اتفاقهایى در اطرافمان مىگذرد که بر روى ما اثر مىگذارد. حال همین زن فالگیر را ببینید. مثلاً با آینه مىخواهد سرنوشت دیگران را پیشبینى کند در حالى که اگر مىتوانست سرنوشت خودش را درست مىکرد که آینه شکستهاى در دستش نباشد.
- و مىبینم که فقط با یک چشم به دنیا نگاه مىکند، یعنى دید محدودى دارد.
- بله، تعبیر درستى است. سرنوشت آدمها در دست ذات اقدس الهى است. و این آدم چطور مىتواند سرنوشت آدمها را بسازد.
تابلوى دیگرى که دارم نامش مسخ است. مثلاً همین اتفاقى که براى پسر من رخ داد؛ اتفاقى مىافتد که مىگوییم چه شد و حیران مىمانیم. حالت حیرانى و سنگ شدن آدم را مىرساند.
در تابلوى «ایمان» همان طور که مىبینید زنى با لباس مطهر نشسته و عبادت مىکند و بالاى سرش فردى با لباس سیاه و او را احاطه کرده در سیاهى. آن سیاهى حامل خبر بدى است و آن کوزه که شکسته، نشان از آن حادثه تلخ دارد. اما اینکه شکسته از داخلش دانههاى انار بیرون ریخته زیرا اعتقاد دارم با ایمان به خداوند و با نوید بهشت مىتوان سختترین حادثهها را که پیش مىآید، تحمل کرد.
- خانم وزیرى، در بعضى از تابلوها، شما خودتان حضور دارید. مثلاً در اینجا، زنى را مىبینم که شمشیرى خونآلود را در دستهاى خود دارد.
- بله این شمشیر مولا است. ذوالفقار که حالا یک دم یا دو دم بودنش مهم نیست. اصلش همان حقطلبى اوست و شمشیر حق است که به خون آغشته شده است.
- در این تابلو، من پسرتان را مىبینم و آن یکى پسر؟
- اسم این تابلو قدیس است. سمت راست، پسر من قرار گرفته - البته او وقتى از دنیا رفت، چهارده سال داشت ولى من در اینجا چند سالى او را بزرگتر کردهام - و این پسر دیگر یکى از نزدیکان من است که دوست صمیمى پسرم بوده و من او را مثل پسر خودم مىدانم و پسر من در عالم ملکوت و این پسر داراى دست و شانه مشترک هستند. ضمناً از دست پسر من نورى مىآید، چون من او را یک قدیس مىدانم و این نورى که از دست او آمده و ما را احاطه کرده و در انتها به بالا و به اللَّه منتهى شده است. در این فرد مقدس و این فرد پاک ما همان کلمه اللَّه را مىبینیم. زیر پاى افراد مؤمن خاک زمین در هر جا که باشد حال مُهر را دارد.
- من مىبینم که فضا، شبستان مسجد است.
- بله البته شبستان هست ولى من زمین را نشان دادهام که هر کجا در زیر پاى مؤمنان باشد، سجدهگاه آنهاست.
- و خود شما؟
- من و آن پرندهاى که مىبینید رو به بالا نگاه مىکنم و پیوسته در انتظار امدادهاى الهى.
- در مورد تابلوى تسلیم تعبیرتان چیست؟
- همان طور که مىبینید انسانى است که به حالت تسلیم نگاه مىکند. شمع سیاه خاموشى در دست دارد که چراغ زندگى اوست که خاموش شده و ما مىبینیم ولى در پشت او شمع سفیدى را مىبینیم که روشن است و نشان مىدهد که زندگى در جایى دیگر آغاز شده است. در این تابلو خواستهام حالت تسلیم انسان را در برابر مرگ نشان دهم و معتقدم که دنیاى دیگرى هست و با مرگ ما حیات تازهاى آغاز مىشود.
- خیلى ممنون خانم وزیرى.
از نگارخانه مىآیم بیرون در حالى که تا مدتها به زنى فکر مىکنم که از رنجهاى خود، به جاى آه و ناله، زیبایى آفریده است و بىاختیار زیر لب مىگویم: «... فتبارک اللَّه احسن الخالقین.»