آواز ترانه از دور خوش است
مریم بصیرى
نام فیلم: من ترانه پانزده سال دارم
فیلمنامه: کامبوزیا پرتوى، رسول صدرعاملى
کارگردان: رسول صدرعاملى
بازیگران: ترانه علیدوستى، مهتاب نصیرپور، میلاد صدرعاملى
کم نیستند کسانى که پس از فیلم «رهایى»، هنوز هم خاطره دیدن «گلهاى داودى» را در ذهن دارند و پس از آن «صدرعاملى» را با «پاییزان»، «قربانى» و «دخترى با کفشهاى کتانى» دنبال کردهاند. این فیلمساز در آغاز دهه 60 به سینما روى مىآورد و در آغاز دهه 80، «من ترانه پانزده سال دارم» را مىسازد.
آخرین اثر «رسول صدرعاملى» جایزههاى بهترینها را در فیلمنامه، کارگردانى، بازیگرى نقش اول زن و چهرهپردازى در بیستمین جشنواره فیلم فجر از آنِ خود مىکند. جمع شدن تمام بهترینها در یک فیلم، باعث مىشود که حساسیت سینماگران، سینماداران و سینمادوستان نسبت به این فیلم افزایش یابد و همه در صدد این باشند که ببینند این «ترانه» کیست و چه مىکند.
در این فیلم، کارگردان، چون اثر قبلىاش، رویکردى دوباره به نسل نوجوان کشور دارد. نسلى که در حال سپرى کردن سرنوشتسازترین دوران زندگى خویش است. دوران نوجوانى لحظهاى کوتاه و زودگذر در عمر هر فرد است که شاید هرگز به چشم نیاید و حتى والدین نیز کاملاً از آن غافل بمانند و فقط ناگهان متوجه شوند کودک آنها جوان شده است! اما به طور حتم این کودک، یکشبه دچار چنین تحولاتى نشده است. او دوران پر از بحران نوجوانى را به تمامى درک کرده و با بسیارى از چراها، بایدها و نبایدها درگیر شده است و حتى نتوانسته جواب درستى براى برخى کنجکاوىهایش بیابد.
دو اثر اخیر «صدرعاملى» هم دقیقاً به همین تابوهاى مرسوم مىپردازد و مىگذارد قهرمانانش همه اتفاقات خوب و بدى را که شخصیت آنها را شکل مىدهد و آیندهاشان را مىسازد، در همین برهه تجربه کنند.
«تداعى» در «دخترى با کفشهاى کتانى» تحمل مبارزه با مشکلات را نداشت، پس از خانه مىگریخت و وقتى سرش به سنگ مىخورد، دوباره به خانه بازمىگشت. اما «ترانه» که همسن «تداعى» است، با وجود تنهایى به معناى واقعى آن، روى خوش به مشکلات نشان نمىدهد، بلکه جلوى آنها مىایستد و حاصل پیوندى گسسته را که به قول خودش وصلتى مسخرهآمیز بوده است، به بار مىنشاند.
نوجوانان بسیارى چون «ترانه» در حد فاصل شکوفایى و رسیدگى خویش، دچار چنین عشقهاى زودرس و زودگذرى مىشوند و بعدها در سنین میانسالى از تمامى آنها به عنوان بازیچه دوران کودکى خویش یاد مىکنند و برخى چون «ترانه» کاملاً درگیر آن شده و تا پایان عمر با تبعاتش مىسازند. «ترانه» دانشآموز کلاس دوم دبیرستان و بهترین شاگرد مدرسهشان است که به طور ناگهانى و ناخواسته درگیر عشق «امیرحسین» مىشود و این عشق زودرس براى او ثمرهاى زودرستر دارد. وى در 15 سالگى از مرز کودکى مىرهد و به سمت زنانگى مىرود. همان ترانهاى که به خاطر سن کمش و براى ورود به زندان و دیدار پدر مجبور بود در معرفى خود بگوید: «من، ترانه پانزده سال دارم.» گویا این دختر خیال دارد الگوى مقاومتى براى همسالان خود و حتى بزرگسالان باشد و کارگردان قصد دارد او را دخترى بىپناه و در عین حال باهوش و زرنگ معرفى کند که مىتواند در لحظات حساس زندگیش درست تصمیم بگیرد و خطاهاى خود را جبران کند.
«امیرحسین» تنها فرزند طلاق خانم «کشمیرى» و مردى است که در آلمان به سر مىبرد. زن با چنگ و دندان پسرش را به طرف خود کشیده است و براى اینکه او را از عشق سفر دوباره به آلمان منع کند حاضر است هر کارى انجام دهد. غافل از اینکه پسر هوس مىکند با توجه به سن کمش و تحصیل در دبیرستان، ازدواج کند. «امیرحسین» پشت سر هم در موقعیتهاى مختلف، بدون اطلاع «ترانه» از او عکس گرفته و عکسها را براى چاپ به عکاسیى برده است که «ترانه» در آنجا کار مىکند. این کار موجب مىشود تا دختر براى حفظ آبرو، کارش را رها کند و به پسر اخطار نماید که دست از سر او بردارد.
خانم «کشمیرى» که با درخواست نامعقول پسرش روبهرو شده است به سراغ «ترانه» مىآید و به او مىگوید که «امیر» مرد زندگى نمىشود و بهتر است دور و بر پسر او نباشد. دختر خانهنشین مىشود ولى گویا خانم «کشمیرى» هنوز هم از سوى پسرش تحت فشار است تا اینکه همراه با عاقدى، براى خواستگارى و خواندن صیغه محرمیت به خانه ترانه بازمىگردد. دختر که با مادربزرگش زندگى مىکند، مادرش را از دست داده است و پدرش به جرمى نامعلوم در زندان به سر مىبرد. پدر «ترانه» که رفتارى کاملاً گرم و دوستانه با دخترش دارد - که گاه غیر عادى نیز به نظر مىرسد - ، به خاطر سر و سامان گرفتن زودتر دخترش با ازدواج زودهنگام او موافقت مىکند و «ترانه» ناگهان متوجه مىشود که بدون هیچ حرف و مقدمهاى همسر «امیر» شده است و خانم «کشمیرى» دارد به او و پسرش مىگوید که بعد از پایان درس هر دویشان، عقد آنها تبدیل به عقد محضرى و ازدواج دایم خواهد شد و آن وقت آنها مىتوانند به ماه عسل بروند. البته فیلم نیز به روشنى اشارهاى به نوع عقد ندارد و گویا فقط عقدى خصوصى براى محرمیت خوانده شده و قرار است بعد از پایان تحصیلات تبدیل به عقد رسمى شود.
اما خیلى زود، «ترانه» پس از یک روز گردش با «امیر» شبهنگام، پریشان و بهتزده به خانه بازمىگردد. از دور صداى آژیرى شنیده مىشود و نور موضعى اتاق به گونهاى است که صورت غرق در تفکر و سردرگم «ترانه» را روشن مىکند. او عروسکش را بغل کرده و براى آن زمزمهاى سر مىدهد. همه چیز از وقوع حادثهاى شوم خبر مىدهد. اما عمل شوم «امیر» پایانى ندارد و «ترانه» در سر جلسه امتحان مطلع مىشود که شوهرش بازداشت شده است و وقتى علت را جویا مىشود، به او مىگویند پسر را با چند دختر گرفتهاند و مرد آینده «ترانه» تنها حرفى که در توجیه عمل خود دارد این است که: «چون گفتم دوستت دارم و چون زنم هستى که دیگه نباید بیچارت بشم و دنبال دوستام نرم.»
«ترانه» که گویا تازه از خواب بیدار شده، با حقیقتى تلخ روبهرو مىشود، حقیقتى که تقاضاى طلاق را در پى دارد و اویى که چند روزى از مرگ مادربزرگش نمىگذرد، پس از چهار ماه از «امیر» جدا مىشود. خانم «کشمیرى» در دفتر طلاق مىگوید که از اول راضى به این ازدواج نبوده و «امیر» او را مجبور کرده است. همچنین به صراحت اعلام مىکند که ازدواج، مسؤولیت مىخواهد که پسر او نمىتواند از پس از آن برآید. «ترانه» هم فقط مىگوید که اشتباه کرده است. اشتباهى که تاوانى سنگین براى او در پى دارد و وى ناگهان در مدرسه متوجه مىشود که باردار شده است و ویار دارد.
البته حالت ویار این دختر براى اولین بار در هنگام ورزش در حیاط مدرسه اتفاق مىافتد و او با افکت خاص بلند شدن و افتادن توپ، متوجه این ماجرا مىشود. سپس در سر کلاس درس، حرکت جنین را حس مىکند و در عرض چندین ثانیه در هنگام گوش دادن به درس دبیر ادبیات، ناگهان با حسى از ترس مىآشوبد و سپس حیرت کرده و به فکر مىرود و بعد با لبخندى وجود موجودى زنده را در بطنش حس مىکند.
این صحنه با وجود حساسیت موجود در نشان دادن چنین ماجرایى در محیط مدرسه، از بازى زیباى «ترانه» و فیلمبردارى فوقالعاده دوربین برخوردار است. بازى «ترانه» به حس مظلومیت او دامن مىزند، بخصوص که وى پذیرفته، به اشتباه درگیر عشق کاذب «امیر» شده است.
وقتى «ترانه» به محیط کار خانم «کشمیرى» مىرود تا باردارى خود را به اطلاع او برساند، زن به اقتضاى شغلش به دختر شک مىکند و مىپرسد پدر بچه کیست؟ «ترانه» مىگوید که پاى کس دیگرى در میان نیست و به خودش نهیب مىزند که: «گندزدى، از بس گفتند دختر خوبى هستى که ...»
مادر «امیر» که مسؤول انجمن حمایت از زنان مىباشد به عروس سابقش جواب مىدهد که صیغه جارى شده فقط براى محرمیت بوده است نه اینکه وى به او بگوید حامله شده است و حال بچه از هر کسى باشد، فقط خود او مقصر است.
اما «ترانه» که فکر مىکرده رسماً همسر «امیر» شده است، در مقابل پیشنهاد مادر او براى سقط جنین و پرداخت 20 مثقال دیه توسط خودش، مىگریزد. خانم «کشمیرى» که به عنوان فردى موفق در محیط کارش معرفى مىشود و قصد کمک به دختران و زنان بىپناه را دارد در مورد «ترانه» پا پس مىکشد و بارها با همان پیشنهاد به سراغ «ترانه» و مدیر مدرسه او مىرود.
همین امر موجب ترک تحصیل «ترانه» مىشود و وى پس از شک و تردیدهاى بسیار و تنهایى و غریبى در شهرى چون «تهران»، تصمیم مىگیرد بچهاش را سقط نکند. حتى دفترچه بانکى خدمات انجمن زنان را به خانم «کشمیرى» برمىگرداند و مىگوید دیگران بیش از او به آن پول احتیاج دارند.
در ملاقاتهاى همیشگى «ترانه» با پدرش، مرد سعى مىکند همچنان همان رفتار صمیمى پیشین را با دخترش داشته باشد ولى «ترانه» دیگر آن دختر ساده و معصوم چند ماه قبل نیست. او دیگر براى روز ملاقات پدر دلش پرپر نمىزند. پدر که متوجه این رفتار غریب دخترش شده است از او مىخواهد که دیگر به دیدارش نرود. «ترانه» از گفتن اصل واقعه به پدرش شرمگین است و از سویى دیگر از طرف خانم «کشمیرى» نیز رانده شده، لذا در اوج تنهایى روى صندلى پارکى مىنشیند و دخترى از او مىپرسد: «فرار کردى، سر قرارى یا جا ندارى؟» و «ترانه» فقط با شرم و معصومیت مىگوید که حامله است. دختر ولگرد به «ترانه» پیشنهاد مىدهد که آنها مىتوانند ماجراى حامله شدن وى را بر سر چند پسر بیندازند و به این بهانه از آنها کلاهبردارى کنند، «ترانه» از این سخن چنان مىآشوبد که مىخواهد همان دم دختر را از خانهاش بیرون کند. دختر نیز در مقابل پناه دادن «ترانه» به او، کیف مدرسه وى را که جایزه بهترین دانشآموز بودن است، مىدزدد.
«ترانه» لحظه به لحظه گرفتارتر مىشود و یکى از نکات جالب فیلمنامه همین است که او هر بار به شکلى با تجربهاى تازه و ناآگاهى تازهترى روبهرو است و باید دست به عمل جدیدترى بزند.
«ترانه» زنى عملگرا و واقعگر است. او هر بار چیزى مىآموزد حتى اگر این آموزش، فرا گرفتن قیمت انواع سقط جنین و دوران نقاهت آن باشد و یا حتى نحوه پرورش کودک، توسط دختران فرارى و ولگرد! گویا واقعاً دیگر هیچ زنى پیدا نمىشود تا به «ترانه» کمک کند و فقط این دختران مىتوانند مشکل او را درک کنند.
اگر چه «ترانه» از آن دختران تأثیر نمىگیرد ولى دلیلى براى دوستى خود با آنها ندارد و به راحتى آنها را به خانهاش راه مىدهد، در صورتى که کاملاً به رفتار و کارهاى خلاف آن دختران واقف است.
عاقبت «ترانه» در محیط کار جدیدش که یک کافى شاپ است، توسط مشتریان به بیمارستان برده مىشود و در ردیف زنان تازه زایمان کرده چشم مىگشاید و بچهاى را به او مىدهند. «ترانه» در عین شگفتى به نوزاد مىنگرد و نمىداند باید با آن چه کند. پرستار مىگوید که او بىکسترین زنى بوده که وى تا آن موقع دیده است.
«ترانه» با توجه به دانستههاى پیشین خود، کودکش را به خانه مىبرد و براى او اسپند دود مىکند و دود آن را به پیشانى و کف پاهاى بچه مىکشد. بعد از این با دختر فرارى دیگرى آشنا مىشود که به علت بىپولى نتوانسته بچهاش را سقط کند و سپس چون جرأت گرفتن شناسنامه براى او را نداشته است وى را به بهزیستى داده و گویا بهزیستى منتظر بوده تا بدون هیچ پرسشى کودک را قبول کند!
«ترانه» تازه در این گیر و دار یادش مىافتد که بچه شناسنامه مىخواهد و دوباره به نزد خانم «کشمیرى» مىرود ولى او که فکر مىکند، «ترانه» در فکر ارث و میراث است، وى را از خود مىراند. دختر به عریضهنویسها پناه مىبرد و از آنها مىخواهد که شکایتنامهاى برایش بنویسند. در دادگاه عنوان مىشود که چرا هنگام طلاق خبر باردارى خود را اعلام نکرده است و در ضمن چرا زمان تولد بچه با تاریخ عقدنامه هماهنگى ندارد. «ترانه» پاسخى بیش از این ندارد که گواهى پزشک را دال بر تولد زودهنگام دخترش به قاضى نشان دهد و عنوان کند که بعد از طلاق متوجه باردارى خویش شده است.
در کش و قوسهاى بسیار قاضى اعلام مىکند که ترانه و دخترش هیچ حقى ندارند مگر اینکه آزمایش خون پسر به تأیید دادگاه برسد. «امیر» که به آلمان بازگشته است این مسأله را به گردن نمىگیرد و «ترانه» چندین توضیح المسائل مىخرد و از روى آنها به مسأله شرعى بودن فرزندش و ارث او پى مىبرد و هیچ چیز را سختتر از تهمت زدن به یک دختر نمىداند.
او کودکش را به آغوش مىگیرد و مىگوید: «قبولت ندارند، نداشته باشند. تو عزیز خودمى، فقط مال منى.» حسى چون حس تملک یک دختر نوجوان به عروسکى زنده که گاه مىگرید و گاه مىخندد، و فقط خودش مىتواند با او بازى کند، بر «ترانه» مستولى مىشود.
البته ناگفته نماند که خانم «کشمیرى» به صورت پنهانى جوانى را به خواستگارى «ترانه» مىفرستد تا به اسم خودش براى بچه او شناسنامه بگیرد. این خواستگار نیز به دادگاه فرا خوانده مىشود و اعلام مىکند که خانم «کشمیرى» به او پولى نداده و وى فقط براى انجام یک کار خیر قبول کرده است با «ترانه» ازدواج کند. در نهایت قاضى حکم مىدهد که باید با شناسنامه پدر براى «نغمه» شناسنامه گرفته شود.
خانم «کشمیرى» که بازى را باخته است با شناسنامه پسرش به ثبت احوال مىرود ولى «ترانه» که غرورش به تمامى لگدکوب شده است در یک تصمیم ناگهانى و پس از قطعى شدن نام پدر فرزندش در دادگاه و اداره ثبت احوال، اعلام مىکند، دخترش پدر ندارد و به اسم خود وى براى او شناسنامه صادر کنند و در مقابل بهت زن به او جواب مىدهد که اگر «امیر» دخترش را بخواهد خود، براى او شناسنامهاى دیگر خواهد گرفت.
پس از مدتها «ترانه» به زندان مىرود و از پدرش مىخواهد تا وى را ببخشد. پدر که بسیار روشنفکر است، همه چیز را قبول مىکند و به دخترش مىگوید کارش درست بوده است و گویى لبخند «نغمه» دلیلى بر این مدعاست.
«ترانه»اى که در شروع فیلم از میان دالانى تاریک به درون زندان مىرفت، حال در پایان فیلم از درون همان دالان همراه با دخترش از زندان بیرون مىآید و به طرف نور مىرود. «ترانه» از زندانى که به وسعت یک شهر است و از زندان پدر دردناکتر است، به زعم کارگردان سربلند بیرون مىآید.
اگر چه روانشناسان معتقد هستند که دختران در نوجوانى بدون فکر به ازدواج، دوست دارند کودکى داشته باشند و حس مادر بودن را تجربه کنند، ولى «ترانه» با آن همه زرنگى و دانایى که دارد، بدون دلیل باردار مىشود، آن هم دخترى که این همه به اخلاق پایبند است و چون دیگر همسالان خویش به سینما و پارتى و کافه تریا و ... نمىرود و از خدا مىخواهد که همیشه به فکر او باشد و تنهایش نگذارد. آیا او قول به مادرشوهرش را فراموش کرده است که، ماه عسل باید پس از پایان درسشان باشد و ...
«ترانه»اى که به نظر خودش دخترى خوب است و در فکر تأمین مخارج پدر زندانى و مادربزرگ علیلش است و براى او آشپزى مىکند، چرا ناگهان خام مىشود و به خواستههاى «امیر» دل مىسپارد؟ شاید بتوان گفت که خطاى تراژیک «ترانه»، همین باردار شدن اوست و خطاى نویسندگان اثر، نداشتن دلیل موجهى براى باردارى او؛ و شاید کارگردان سعى داشته بگوید فیلمش کارى تربیتى و آموزشى است و مىخواهد نشان دهد حتى دختران خوب هم هر لحظه مىتوانند مورد سوء استفاده قرار گیرند، حتى توسط همسران خود.
«ترانه» از دخترى ساده و پاک در شروع فیلم، تبدیل به زنى زجر کشیده و تنها در پایان اثر مىشود که به امید بزرگ شدن دخترش و آزاد شدن پدر، روزگارش را مىگذراند و به یک بلوغ جسمى و فکرى دست پیدا مىکند. او به خوبى درک کرده است که لحظهاى از عقل غافل شده و دل به احساسات سرکش نوجوانى سپرده و حال هیچ راهى ندارد جز اینکه خودش به خود کمک کند.
و مخاطب مىماند و اخلاقیاتش که آیا استقامت چنین دخترى براى نگه داشتن فرزندى بىپدر ستودنى است و آیا «ترانه» قهرمان این مبارزه است و یا اینکه دخترى بىپناه است که دخترى سرگردانتر از خود را به این دنیاى پر از مکافات مىآورد.
اما مهمترین شگرد «صدرعاملى» بهرهگیرى از فیدهاى - تاریک شدن تدریجى تصویر - سیاه بسیار براى نشان دادن گذشت زمان است. هر چند این نشانه بیانگر گذشت روزها و یا ساعتهاى گذشته باشد. نظیر گذشت زمان آشنایى «امیر» با «ترانه» که هشت ماه تمام طول مىکشد و یا مدت زمان چهار ماه ازدواج او، که هر کدام فقط طى چند صحنه کوتاه و گذرا پرداخت شدهاند. کوتاهترین گذشت زمان نیز سى دقیقهاى است که «ترانه» در دادگاه به انتظار پاسخ قاضى نشسته است و با یک فید دیگر این نیم ساعت به اندازه روزها و ماههاى سخت و غمافزا نمود پیدا مىکند تا اینکه «ترانه» حکم قاضى را بشنود.
کارگردان اصلاً در بند نشان دادن صحنههاى آن چنانى براى جذب تماشاگر عام نیست. او تکههاى برجسته زندگى ترانه را در یک کولاژ منسجم، بدون هیچ حرف اضافهاى، کنار هم جمع مىکند و با نگاهى کاملاً واقعگرا تمام تلخىهاى جامعه را بدون هیچ گونه چشمپوشى به نمایش مىگذارد. البته «صدرعاملى» مىتوانست حقیقت تلخ اجتماع امروزى را تلختر کند. مثلاً پسرى که در خانه دوم، همسایه «ترانه» است مىتوانست مزاحمت بسیارى براى دختر ایجاد کند ولى گویا او از قماش «امیر» نیست و چون او در خوشگذرانى و ازدواجى کودکانه عجله ندارد. حتى همسایگان دیگر «ترانه» مىتوانستند دختر را به بهانه تنها زندگى کردن و آوردن زنان خیابانى به خانهاش مورد مؤاخذه بیشترى قرار دهند و یا ...
گویى «ترانه» با باردار شدن و تولد فرزندش در پى آن است که براى روزهاى تنهایى و بىکسى خود همدمى بیابد. همان طور که به دوست دوران تحصیلش مىگوید حس و حال عجیب و غریبى دارد، یکى توى آدم است و از خود آدم، مال خودش است و دوستش به او مىگوید که بزرگ شده، عوض شده، عین مادرها شده و «ترانه» دیگر خودش را نمىشناسد حتى نمىداند چه مرگش شده است.
«صدرعاملى» از سادهترین وقایع، پیچیدهترین موقعیتها را خلق مىکند و به غیر از صحنههاى ارتباط «ترانه» با دختران ولگردى که مىتوانستند به راحتى او را به سرنوشت خود دچار کنند، بقیه صحنههاى فیلم به واقعیت و باورهاى همگانى نزدیک است. قصد فقط نشان دادن موقعیت یک دختر در وضعیت دشوارى است که ناخواسته براى او ایجاد شده است و حال وى باید به تنهایى براى حل آن تصمیم بگیرد. لذا دوربین همیشه همراه «ترانه» است و بخصوص در اواخر فیلم اصلاً رهایش نمىکند. هر جا «ترانه» و نگاه او به دنیا باشد، دوربین هم هست و هرگز تصویرى از ندیدهها و ناشناختههاى «ترانه» نشان داده نمىشود. گویى «صدرعاملى» با توجه به سوابق کارهاى ادبى و مطبوعاتى خود رمانى با زاویه دید «من راوى»، نوشته و احساس ارادت تماشاگر به اثر را با ایجاد تعلیق و حس همذاتپندارى نشان داده است.
هر روز «ترانه»هاى بسیارى در کشورهاى مختلف درگیر چنین معضلى مىشوند حتى برخى از آنان وضعیت غمبارترى از «ترانه» این فیلم دارند و نمىتوانند پدر فرزندشان را پیدا کنند و به دیگران نشان دهند. در چنین دنیایى، «من ترانه 15 سال دارم» هشدارى به خانوادههاست تا مراقب نوجوانان و جوانان خود و رفتارهاى آنها، چه دختر و چه پسر باشند و «صدرعاملى» به خوبى این سؤال را در ذهن مخاطبانش به جریان مىاندازد.