سبز آسمونى
التماس، شرم
با من بیا و گوش کن به یاد آر!
در کوچه باغ گل نیلوفرى التماسم
در کوچه باغ سرخ شرمت
در کوچه باغ باز التماسم و تو باز، سکوت و سکوت
در گفتگو و سخن و باز انتظار من
در فراموشى خواب و به یاد خواب گفتن
در با تو بودن و وه چه بد بىتو بودن
باز این تویى همیشه ساکت کنار شرم
و باز این منم التماس نگاه دیگر عارفانهات
و این تویى هنوز، ساکت و بىصدا کنار شرم
به سرخى گونههایت به وقت شرم، قسم!
که این منم شرمگینتر ز تو، نَه تو!
چرا؟ چو من به حسرت گفتم و تو
به تصویر مىکشى تمام گفتههایم را
و این منم ساده، بىپیرایه
و این تویى، تو در تو کنار تبسمها به وضوح
و من چه تار مىدیدم تمام حرفهایم را
و تو قدم مىزدى کنار لحظههاى رؤیایىام
وه! چه دیر فهمیدم
که من شرم بودم
و تو دریاى التماس.
اعظم پورفلاحتى - قم
خیره نگاه سرمست
خستهام
تا کجا باید رفت؟
و تو خاموش
نگاهم کردى
گرمى دست تو صد چندان شد
یادم آمد که تو با من بودى
هر کجا
در تبم
اشکم و
آه
ته آن کوچه
بنبست سیاه
در شب گم شدنم
بىرخ ماه
خجل از پرسش خود
بر تو نظر افکندم
عمق آن، خیره نگاه سرمست
آتشى دیدم و خاموش شدم
و تو گفتى بىحرف
مقصدِ تو
اینجاست
نیلوفر خلخالى - خلخال