اگر بین زن و مرد تساوى نباشد چگونه مىتوان عدالت برقرار کرد؟
گفتگو: فریبا ابتهاج شیرازى
درست چهل سال پیش یعنى از سال 1342 و با قیام حضرت امام خمینى(ره) وارد صحنه فعالیتهاى سیاسى و اجتماعى شد؛ در هیئت یک معلم.
خودش مىگوید: «چهل سال بس است، حالا نوبت جوانترهاست.» اما بیان را که به عطر آیات قرآن معطر مىسازد، فاصلهاى دهها فرسنگى میان «او» و جوانترها و «او» و دیگران حس مىکنى ... و این حسى است که بسیارى از زنان و دختران جوان از نسل انقلاب آن سالها در جلسات درس «او» حس مىکردند ... .
به سراغ این «بانو» رفتیم تا یاد آن سالها را زنده کنیم. چه، امروز هم مانند همیشه نسلى هست که به دنبال پاسخ سؤالات خود مىگردد، اما کمتر مىیابد و گاه آنچه را مىیابد هیچ تناسبى با نیازهاى امروزش ندارد.
به درخواست ما جوابى صمیمانه داد. رفتیم و گفتیم. او هم گفت، اما وقت بازگشت خواست تا نامش را نیاوریم.
- چرا؟
- نمىخواهم ...
- چرا؟
- به هر نامى مىخواهید بزنید، اما من نه ...
- آخر چرا؟
- امانتدار باشید، این طور ترجیح مىدهم ...
حتماً دلایلى براى خود داشت و بر ما به عنوان مهمان «او» واجب بود تا امانتدارش باشیم. رعایت اخلاق در هر میدانى که باشى شرط اول حضور است.
- چشم ...
- خدا حفظتان کند ...
بدون نام «او» بخوانید. شاید این نیز با خود پیامى داشته باشد.
* *
پیام زن: اجازه دهید گفتگو را با این سؤال آغاز کنیم که اساساً قرآن کریم چگونه نگرشى به جایگاه زن و مرد در عالم خلقت دارد؟ زن و مرد داراى چه مراتبى هستند و از نظر انسانى چه تفاوتى میان آنها وجود دارد؟
بسماللَّه الرحمن الرحیم. از نظر قرآن کریم انسانها با یکدیگر مساوى هستند. یعنى هر انسانى با انسان دیگر در روى زمین از نظر انسانیت برابر است. شاهد این ادعا آیاتى است که در مکه نازل شده است. در این آیات، همهاش بحث انسان است. خطابها همه «یا ایها الانسان» است؛ مثلاً «یا ایُها الاِنسانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریم.»
از این گذشته با مراجعه به آیات زیادى مىتوانیم به این تساوى و برابرى برسیم. در آیه 97 سوره نحل مىفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کانُوا یَعْمَلُونَ؛
هر کس، از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد به طور قطع با زندگى پاکیزهاى او را حیات بخشیم و ...».
اینجا هیچ تفاوتى میان زن و مرد نمىگذارد و هر کس از مرد و زن، عمل صالح انجام دهد شامل این زندگى خواهد شد؛ البته وقتى مىگوید عمل صالح که میدان عمل باز باشد.
در سوره غافر نیز مىفرماید: «مَنْ عَمِلَ سَیِّئَةً فَلاَ یُجْزى اِلَّا مِثْلَهَا وَ مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌفَأُوْلَئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ یُرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیْرِ حِسَابِ؛
هر که بدى کند پاداشى نمىبیند مگر مثل آن را، و هر که کار شایسته کند، چه مرد باشد یا زن، در حالى که ایمان داشته باشد داخل بهشت مىشوند و...» ببینید هیچ تفاوتى نیست. بلکه اصل اعتقاد به خدا و عمل صالح است.
در سوره حجرات مىفرماید: «یا أَیُّهَا الْنَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِّن ذَکَرٍ وَ أُنثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَاللَّهِ أَتْقَاکُمْ ...»
اینجا هم انسانها همه یکى هستند و تفاوت در رنگ و قد و جنس شاخص نیست، بلکه اینها «لتعارفوا»ست تا فقط شناخته شوند. در اینجا در واقع آن اخلاق و رفتار انسانى است که کسى را بر دیگرى ممتاز مىسازد، آن هم در نزد خداوند نه روى زمین.
آیات دیگرى که بسیار مهم است در آخر سوره آلعمران مىآید. نزول این آیات در موقعیت خیلى خطیرى بوده، به علاوه این آیات پىدرپى، متصل و تفکیکناپذیر آمد، و این خیلى اهمیت دارد. اینجا بحث از اندیشه است، نه قالب، جنسیت و جسمیت. اینجا بحث عمل صالح مهم نیست، بلکه بحث فوق عمل صالح است. مىفرماید: «اِنَّ فى خَلقِ السموات و الاَرض و اختِلافِ اللیلِ و النَّهارِ لَاَیاتٍ لِاُولىالاَلباب؛ مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و در پى یکدیگر آمدن شب و روز براى خردمندان نشانههایى است.» از صاحبانِ خردِ برتر سخن مىگوید. مسئله اینجاست که آیا این خرد برتر مختص جنس مذکر است و زنان از این خرد برتر برخوردار نیستند؟ اگر هستند آیا یک نفر، دو نفر، سه نفر از زنان و به صورت استثنا هستند؟
صاحبان خرد برتر فقط به نان و آب زندگى روزمره و یا نماز و روزه فکر نمىکنند. بلکه به کلیت جهان موجود تا آنجا که فکر آدمى پیش مىرود مىاندیشند و فکر انسان هم افق بسیار وسیعى دارد.
مىفرماید: «اولىالالباب»، اما «اولىالالباب» چه کسانى هستند؟ «اَلَذینَ یَذکُرُونَ اللَّه قیاماً و قعوداً و عَلى جُنُوبِهِم و یَتَفَکَّرونَ فى خَلقِ السَّمواتِ و الاَرضِ ...» اینجا اولاً اشاره مىکند به «اللَّه»؛ «یَذکُرونَ اللَّه»، نه «یَذکُرونَ رَبِّهِم». یعنى «اللَّه» که جامع جمیع صفات و کمال خداست و ذات مستجمع است، یعنى به خداوند با جمیع اسمائش فکر مىکنند و لحظهاى از این اندیشه فارغ نیستند، به حالت ایستاده، نشسته و حتى به پهلو خوابیده تفکر مىکنند. در روز به حقایقى فکر مىکنند و در شب به حقایق دیگرى. گویى کتاب دیگرى در برابر چشمانشان گشوده مىشود. «... یَتَفَکَّرونَ فى خلق السَّمواتِ و الارضِ ...» و مىگویند «رَبَّنَا ما خَلَقتَ هَذا باطِلاً سُبحانک فَقِنا عذابَ النَّار؛ خداوندا، اینها را بیهوده و عبث نیافریدهاى. حتى ستارهاى که از دور بر من سوسو مىزند تکلیفى دارد و من نیز در مقابل او تکلیفى دارم. منزهى تو، ما را از آتش دوزخ در امان دار. یعنى به قیامت مىاندیشد و بر اعتقاد به خداوند تأکید مىکند. این کلامى است که بر زبان اندیشمندان و خردمندان از زن و مرد جارى مىشود. سپس مىگویند: «پروردگارا، ما شنیدیم دعوتگرى به ایمان فرا مىخواند که به پروردگار خود ایمان آورید، پس ایمان آوردیم؛ رَبَّنَا اِنَّنَا سَمِعنَا مُنادِیاً یُنادى لِلاِیمانِ اَن آمِنُوا بِرَبِّکُم ...» آنها طلب آمرزش مىکنند و در آیه بعد مىخواهند آنچه را به وسیله فرستادگانت به ما وعده دادهاى عطا کن. یعنى عمق درک و مطالباتشان - نه فقط آنچه توسط پیامبر اکرم(ص) وعده داده شده، بلکه - چیزهایى است که همه انبیاء وعده دادهاند. سپس مىفرماید: «فَاستَجَاب لَهُم رَبُّهُم اَنِّى لا اُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِّنکُم.» نمىگوید فَاستَجَاب لَهُم اللَّه، مىفرماید پروردگارشان دعاى آنها را اجابت کرد. اشارات قرآن کریم، هر یک دریایى است. یعنى اینها پرورشیافتگان خداوندند و بعد بحث «کُم» است، «اَنِّى لَآاُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِّنکُم.» خدایشان مىفرماید من عمل هیچ صاحب عملى از شما را که داراى این اندیشه هستید - نه شمایى که فقط ایمان دارید بلکه با چنین اندیشهاى ایمان آوردهاید - ضایع نمىکنم، «مِن ذَکَرٍ اَو اُنثى ...» باز مىبینیم هیچ تفاوتى در جنسیت نیست، مطلقاً. در ادامه مىفرماید: «بَعضُکُم مِّن بَعض.» این بعض «جنسیتى» نیست، بعض «اندیشه»هاست. چطور است که اندیشه محمد(ص) چنان در وجود زهرا(س) تجلى مىیابد که هر کجا مىرود از کلامش، از راه رفتنش، از سکناتش، خاطره رسولاللَّه براى مردم زنده مىشود. اگر این دو به لحاظ انسانى برابر نیستند چگونه آثار رسولاللَّه(ص) در فاطمه(س) تجلى پیدا مىکند؟ قرآن کریم این گونه تساوى را مطرح مىکند.
چنانچه مىدانید مباحث روز در حوزه زنان به چالش جدى میان «قائل شدن به تساوى» و «تحقق عدالت» کشیده شده است. البته بحث تساوى در انسانیت و تساوى در حقوق، ظاهراً جداست. اما به هر حال گروهى معتقدند که تساوى در همه زمینهها و همه جهات میان زن و مرد با روح حاکم بر موازین شرعى مغایرت دارد و این عدالت است که با توجه به شرایط خاص زن و مرد تأمینکننده برابرى و کرامت انسانى مىشود. از طرف دیگر بسیارى از طرفداران تساوى، خود به وجود تفاوتهایى میان زن و مرد قائلند و معتقدند هر تفاوتى، تبعیض نیست و هر مساواتى عدالت به شمار نمىرود.
من فکر مىکنم ما بر سر الفاظ جنگ داریم، بدون اینکه فکر کنیم و مفاهیم را بگوییم. خدا رحمت کند امام(ره) را؛ مىگفت یکى مىگوید انگور، یکى مىگوید عنب، یکى به زبان دیگرى نام انگور را مىبرد و سر این اسامى با هم کتککارى هم مىکنند. ما الان وضعمان این طورى است. بحث لفظى داریم. ما وقتى عدالت را مطرح مىکنیم بین جماد و نبات و حیوان که نیست. عدالت را مىخواهیم در مورد آدمهایى که در انسانیت حقوق مساوى دارند پیاده کنیم.
متأسفانه ما تهسفرههاى مانده و کهنه عالم غرب را گرفتیم و روى آنها مانور دادیم و تأسفانگیزتر اینکه این کار را به عنوان آیات قرآنى کردیم. تحت تأثیر نظرات فلاسفه یونان و از این قبیل قرار گرفته و کتابها را مملو از اندیشههاى آنان کردیم. آنها بحث داشتند که اصلاً زن انسان است یا نیست، برده انسان است یا نیست. زن را موجودى میان انسان و حیوان مىپنداشتند که براى آسایش آنان خلق شده است. متأسفانه ما این نحوه تفکر را از آنان گرفتیم و آنان بالعکس از سفرههاى غنى ما بهره جستند و با اندیشههاى ناب دینى ما، الفاظ خود را آراستند. حالا هم باز ما در حال جنگ با الفاظ هستیم.
در اینکه اندیشه غربى با نگاه تحقیرآمیز خود نسبت به زن، سبب ظهور جنبش فمینیسم شد، شکى نیست. چنانچه این جنبش در مقابل نقض آشکار حقوق زنان و تبعیضاتى که علیه آنان تا دهههاى اخیر در غرب وجود داشت بروز کرد و رشد یافت. اگرچه بعدها نتوانست مسیر درستى را طى کند و به هر حال امروز ما را هم درگیر کرده است.
بله، ببینید ما وقتى از عدالت صحبت مىکنیم آن را کجا مىخواهیم پیاده کنیم؟ من اگر انسانها را مساوى نبینم نمىتوانم عدالت را برقرار کنم. تساوى را با عدالت عوضى نگرفتهام بلکه درست، تساوى را در جاى خودش و عدالت را در جاى خودش مىبینم، ولى اگر همه را در انسانیت مساوى نبینم نمىتوانم عدالت را برقرار کنم. مشکل همین است. بعضى متأسفانه اول انسان را از انسانیت خلع مىکنند، مادون حیوان و جماد و نباتش مىکنند، بعد مىگویند ما تساوى نداریم. خوب، اگر او انسان نیست، اگر زن با مرد مساوى نیست، پس اینجا عدالت هم معنا ندارد. اگر تساوى نباشد چه عدالتى را پیاده کنیم؟ مثل این است که کسى همه امکانات لازم براى زندگى از خانه، فرش، یخچال و ... را عیناً براى حیوان خانگىاش فراهم کند. چنین چیزى نیست. چون اینها از یک نوع، سنخ و صنف نیستند. الان مشکل ما چنین بحثى است.
بحث را از دایره کلىتر و بزرگترى مطرح مىکنم. به تاریخ اسلام نگاه کنیم. وقتى مسلمانان مکه را فتح کردند با کسانى که آن همه مصیبت را به خاطر اندیشه، عقیده و یکتاپرستى بر سر آنها آورده بودند، چگونه رفتار کردند؟ با کسانى که هر یک براى خود، خدایى بودند و مردم را به تسلیم در برابر خدایان فرا مىخواندند، حتى خود را پردهدار کعبه مىدانستند، براى بردگان و زنان ارزشى قائل نبودند و آن جنگها و خسارتها را به مسلمانان تحمیل کردند.
اما وقتى مسلمانان پیروزمندانه به سوى مکه باز مىگردند آیات بسیار جالبى آنها را مورد خطاب قرار مىدهد و مىفرماید: «وَ لا یَجرِمَّنکُم شَنَأَنُ قَومٍ اَن صَدُّوکُم عَنِ المَسجِدِ الحَرَامِ اَن تَعتَدوا ...؛ البته نباید کینهتوزى گروهى که شما را از مسجدالحرام بازداشتند، شما را به تعدى وا دارد.»
این آیات سوره مائده، آخرین پیامهاى قرآنى است که به رسول اکرم(ص) و مسلمین مىدهد. مبادا کینهها؛ اینکه برادرم را یا فرزندم را کشت، مالم را نابود کرد، به همسر و دخترانم اهانت کرد، همه ما را از مکه آواره کرد - آن هم مکهاى که آن زمان مرکز تجارت و توسعه بود و یثرب (مدینه) در مقابل آن یک دِه محسوب مىشد - مبادا این مظالم باعث شود که امروز شما به آنها تعدى کنید. ببینید سفارش چه کسانى را مىکند. کسانى که اعمالشان ضد انسانیت بوده است. ولى خودشان انسان هستند، زیرا خداوند آنها را انسان آفرید و داراى ارزش. تازه مىفرماید «وَ تعاوَنُوا على البِرِّ وَ التَّقوَى؛ با آنها همکارى کنید و «بِرِّ» یعنى نیکى را هم مقدم بر تقوا مىآورد؛ به آنها نیکى کنید. مىخواهم بدانم اگر موضوع تساوى انسانى نیست، چرا میان انسانهایى که آن جنایتها را روا داشتند با کسانى که در کنار پیامبر(ص) ماندند و جان و مال خود را در خدمت ایشان قرار دادند این گونه امر مىکند. بالاخره مىبایست براى کسانى که با پیامبر(ص) ماندند امتیازاتى باشد، اما مىفرماید: «وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الاِثم و العُدوان؛ مبادا در گناه و دشمنى همکارى کنید، وَ اتَّقوُ اللَّهَ اِنَّ اللَّهَ شَدیدُ العِقاب»، ببینید زمان پیروزى است و دارند به مکه مىروند که خداوند مىگوید تقوا کنید که خدا سخت عقوبت مىکند. چه کسى را؟ من را که به عدالت معتقدم. من را که مسلمانم و باید فرامین الهى را اجرا کنم. پس باید تساوى را قائل شوم تا عدالت جارى شود. اینها آیات بسیار جالبى است، در رأس این آیات «یا ایُّهَا الَّذینَ آمنُوا» مىآورد. آخرین پیامهاى قرآنى در سوره مائده است و در این سوره بیشترین پیامها با «یا ایُّها الَّذین آمنوا» مىآید؛ «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ ِللَّه؛ براى خدا قیام کنید.» براى خدا قیام کردن را هم به موسى و هارون این گونه توصیه مىکند: «اِذهَبا اِلى فِرعَونَ اِنَّهُ طَغى، فَقُولاَ لَهُ قَولاً لَّیِّناً.» اگر من براى خدا قیام کنم «قوَّامینَ ِللَّه شُهَداء بِالقِسط»، نظاره کنید عدالت را، شاهد باشید که عدالت در باره همه اجرا شده است. در سوره الرحمن مىفرماید: «وَ الارضَ وَضَعَهَا لِلاَنام؛ و زمین را براى مردم نهاد.» زمین مال همه انسانهاست. من حق ندارم شما را از خوردن و آشامیدن و از امکانات موجود محروم کنم.
اشارهاى به فرعون و موسى(ع) کردم. اگر بین موسى(ع) و فرعون تساوى نباشد موسى(ع) نمىرود. خداوند همان گونه که موسى(ع) را براى بنىاسرائیل مىفرستد، همان طور هم به سوى فرعون مىفرستد؛ خیلى هم مؤدبانهتر و با استدلالات قوى در مقابل سخنان ناهنجار و دشنامها و تهدیدهاى فرعون. چرا؟ اگر موسى او را در انسانیت با خود مساوى نبیند چرا این گونه برخورد مىکند؟ او با یک انسان مثل خودش دارد حرف مىزند.
ما اینها را در قرآن مىخوانیم و در رفتار ائمه معصومین(ع) مىبینیم، اما باز این گونه برداشت مىکنیم. در حادثه عاشورا مىبینیم سپاه حُر که بعداً با امام حسین(ع) آن گونه جنگیدند، امام(ع) از آبهاى موجود و باقىمانده آنها را سیراب مىکند. حتى به اسبان آنها که قرار است بر پیکر مقدس او بتازند آب مىدهد و در دهان تشنه افرادى که فردا گردن علىاکبر را خواهند زد، خود آب مىریزد.
اگر تساوى دیده نشود، عدالت چگونه به اجرا در مىآید؟ اگر شما را مثل خود ندانم و حق شما ضایع شود، حق شما یک حق انسانى است. «شُهَداءَ بِالقِسط؛ ناظر بر عدالت باشید ... اِعدِلُوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوى؛ عدالت را اجرا کنید که به تقوا نزدیکتر است.» آیا بدون در نظر گرفتن مساوات و برابرى عدالت مفهومى دارد؟ پس اینها جنگهاى لفظى است.
آیات آخر سوره آلعمران را که مرور مىکردیم رسیدیم به «اَنِّى لَآاُضیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ اَو اُنثى»، بعد مىفرماید «بَعضُکُم مِّن بَعض». اینجا نکته خیلى مهمى نهفته است. میان مؤمنین اعم از زنان و مردان بخصوص آنها که در صحنه اجتماعى حضور دارند هیچ تفاوتى نیست و بعد مىفرماید: «فَالَّذینَ هَاجَرُوا و ...» «الذین» براى مردها نیست و کارى به جنسیت ندارد، با انسان سخن مىگوید.
یک نکته دیگر در سورههاى مدنى است که به ویژگىهاى جامعه اسلامى اشاره دارد. در سورههاى مکى دیدیم که همه یکسان و به عنوان انسان مورد خطاب قرار مىگیرند. در آخرین آیات سوره آلعمران، که در سال دوم و سوم هجرت نازل شده فاصلهها را از میان برمىدارد و از عالىترین درجه انسانى سخن مىگوید، نه از فوق انسان، بلکه از انسان مافوق. در چنین شرایطى «المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض»، مطرح مىشود و این خیلى عمیق است.
یعنى به بحث ولایت اشاره مىکند؟
ما براى ولایت معناى بسیار ارزشمندى قائلیم؛ امکان سرپرستى، تکلیفى است فوق تکالیف معمولى که بر عهده افراد لایقتر و تواناتر قرار مىدهند. بعضى از زنان و مردان مؤمن این توانایى را دارند که بتوانند جامعهاى را سرپرستى کنند و بر بعضى دیگر از زنان و مردان جنبه ولایت دارند. این جنبه ولایتى ایجاب مىکند که «یَأمُرونَ بِالمَعرُوف و یَنهَونَ عَنِ المُنکَر»؛ امر به معروف و نهى از منکر کنند و بر اساس ولایتى که خداوند به آنها داده مسئولشان نیز کرده است. بله، از همین آیات جنبه ولایت زنان نیز مىتواند اثبات شود.
در این زمینه شاهد و مثال تاریخى هم وجود دارد؟
پس از رحلت رسول اکرم(ص) تا زمانى که فاطمه زهرا(س) زنده بود امام على(ع) خیلى از امور را به دستور فاطمه(س) انجام مىداد. خیلى موارد از او درخواست مىکرد که به من فرصتى ده و اگر فاطمه(س) نمىپذیرفت، امام انجام نمىداد. این وضعیت از جنبه همسرى نبود، فوق همسرى بود. همسرى، محدوده بسیار کوچکى دارد ولى «بَعضُهُم اَولیاءُ بَعض»، خیلى وسیع و عالى است.
«اَللَّه وَلِىُّ الَّذینَ آمَنُوا؛ خداوند ولایت مؤمنین را دارد» یا «اِنَّما وَلیُّکم اللَّهُ وَ رَسُول وَ المُؤمِنون»، اما از کلمه «مؤمنون» اکثراً جنبه مردانه تصور مىکنند، در حالى که وقتى مىفرماید «یا اَیُها الَّذینَ آمَنوا»، کلِ جمعیت مسلمانان را اعم از زن و مرد خطاب قرار مىدهد. ما متأسفانه خیلى کورکورانه جلو آمدهایم.
البته امروز بحمداللَّه راهها خیلى باز شده است. اگر پنجاه سال پیش مىگفتى زنى مشاور رئیسجمهور شود قیامت مىشد. ولى امروز این طور نیست و ما در کنار قضات هم، مشاور زن مىبینیم. از 25 سال پیش خیلى میدانها باز شده است.
این در حالى است که متأسفانه گرفتار قالبها شدهایم و بیگانگان هم تلاش مىکنند ما را در همین قالبها نگه دارند. من از کلام حافظ کمک مىگیرم که «تو خود حجاب خودى، حافظ از میان برخیز.» قالبها را کنار بگذاریم، ما همه انسانیم.
سوره سجده از آیه 7 بحثى را شروع مىکند: «... وَ بَدَأَ خَلْقَ الإِنسانِ مِن طِینٍ؛ آفرینش انسان را از گِل آغاز کرد، ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلالَةٍ مِّن مَّآءٍ مَّهِینٍ؛ سپس نسل او را از چکیده آبى پست مقرر فرمود، ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِهِ.» تا «ثُمَّ سَوَّاهُ» قالب مشخص مىشود که یا زن است یا مرد و آنچه وحدت انسانى را ثابت مىکند موضوع نفخه روح است. چون پس از آن مىفرماید: «وَ نَفَخَ فِیهِ مِن رُّوحِه؛ و از روح خودش در او دمید.» بلافاصله بعد از این مىفرماید «جَعَلَ لَکُمُ ...» مخاطب «کُم» شدن، یعنى با او محترمانه بحث مىکند. ممکن است قالبها متفاوت باشد ولى در هر دو قالب، یک روح دمیده شده است. یک روح مساوى. ما دیگر به ظرف کارى نداریم، به مظروف کار داریم. حالا اگر برخى زیر بارِ تساوى نمىروند پس ما اصلاً بحثى نداریم. اگر من با یک مرد مساوى نیستم که بحثى نمىماند. پیامبر(ص) با یک زن مساوى است، زیرا زن انسان است. فاطمه، محمد و على که درود خدا بر آنها، وحدت وجودى دارند. مىفرماید: «قُل اِنَّما اَنَ بَشَرٌ مِثْلُکُم»، من اگر با محمد(ص) همسنخ و مساوى نباشم که دلیلى ندارد او مرا دعوت کند.
البته ناگفته نماند که قالبها خصوصیاتى دارند. از این رهگذر شاید بتوان گفت که روح در قالب زنانه حساسیت بیشترى دارد. حسن(ع) و حسین(ع) فرزندان على(ع) هستند و هر دو امامند، ولى هیچ کس نگفت: حسین(ع)، «على»(ع) است. اما گفتند: زینب(س)، «على» است. وقتى صداى زینب با آن کلمات و جملات عمیق در کوفه بلند شد، على(ع) در وجود زینب(س) متجلى گشت و اهل کوفه على(ع) را یک بار دیگر دیدند. رسول اکرم(ص) نیز در وجود زهرا(س) نمودار شد. این احساسات نیست، حقیقت است. غیر از مریم(س) کسى نمىتوانست وارث تمام ارزشهاى آلعمران باشد تا یکجا به مسیح(ع) تقدیم شود. در بیشتر آیات وقتى مسیح بنمریم مطرح مىشود باز هم نام «اُمّهُ» مادرش جداگانه مطرح است.
البته نباید نگران بود، این دعواها افول مىکند ولى لازم است کمى روى این مباحث اصولى فکر کنیم و نهایتاً به فرمایش پیامبر(ص) وقتى نتوانستیم راه را پیدا کنیم به قرآن کریم رجوع خواهیم کرد تا ما را راهنمایى کند. وقتى هم به قرآن مراجعه کنیم درخواهیم یافت که تساوى وجود دارد. همه انسانیم و قالبها به خودىِ خود، ارزش نیستند، بلکه اندیشه و عمل ما مبناى ارزش است.
اشارهاى داشتید که قالب در زن از حساسیت بیشترى برخوردار است و توان انتقال ارزشها در او قوىتر است. اگر این موضوع تضادى با تساوى پیدا نمىکند در باره آن بیشتر توضیح دهید.
اصلاً وجود زن به خاطر حساسیتهاى بالاتر گیرندهتر است. مثل لیوان بلورى که شربت در آن زیباتر جلوه مىکند و نمودار مىشود. اینکه مىبینیم نقش انبیاء در وجود زنان اطراف آنها نمود بیشترى دارد به همین خاطر است.
هارون(ع) برادر موسى(ع) است، جنس موسى(ع) است، ولى اندیشه موسى(ع) در آسیه بیشتر هویداست یا مثلاً مىبینیم یک زن، «مادر مریم»، انتقالدهنده همه ارزشهاى آلعمران به دخترش است تا ارزشها در وجود مریم(س) بارور شود.
با چنین دیدگاه مثبت و عمیقى که قرآن کریم نسبت به زن دارد، روشن است که ما در قبال معرفى آن به جهان بسیار مسئولیم. اما به نظر مىرسد به جاى اقدام همهجانبهاى در این زمینه و طرح دیدگاهها با استفاده از مشترکات با سایر فرهنگها، اغلب گرفتار نقاط افتراق با دیگران مىشویم و به گونهاى رفتار مىشود که «تفاوت»هاى موجود میان زن و مرد از دیدگاه ما «تبعیض» تلقى شود.
به عنوان مثال در مورد کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض علیه زنان، مخالفین پیوستن به این کنوانسیون معتقدند که اعلام تحفظ از سوى ایران یعنى اینکه: «ما طرفدار رفع کلیه اشکال تبعیض هستیم، مگر مواردى که در شرع تبعیض اعمال شده است و این چنین تحفظى با روح معاهده که ادعا مىشود رفع تبعیض است منافات دارد و مورد پذیرش آنها نیست.» در حالى که موافقین پیوستن به کنوانسیون مىگویند اولاً تحفظ ایران در واقع تحفظ در مصادیق است، نه در مفهوم کلى «رفع تبعیض»، ثانیاً تفاوتهاى حقوقى در شرع اسلام، «تبعیض» نیست، بلکه با در نظر گرفتن شرایط زن و مرد اعمال شده است.
همان طور که گفتم این بحث و جدلها بر سر الفاظ است. آنها هم از همین وضعیت سوء استفاده مىکنند. ببینید وقتى ما مىگوییم تساوى هست، منکر تفاوتها که نمىشویم، ولى تبعیض نیست. مثلاً یک انسان در دوران طفولیتش یک نوع غذاى خاص مىخواهد، یک نوع لباس خاص مىخواهد و به یک نوع استراحت نیاز دارد. برادر بزرگترش این غذا را نمىخورد، لباس دیگرى مىپوشد و طور دیگرى رفتار مىکند. آیا این تبعیض است؟
در ثانى براى حاکمیت تساوى و رفع تبعیض لازم نیست زنان به هیئت مردان در آیند، بلکه باید زنان تلاش کنند تا رفتارهاى انسانى در جامعه مردان عمیقتر و افزونتر شود. باید از چنین فرصتهایى بهره گرفت و دوباره انسان را تعریف کرد. آن هم بر اساس ارزشهاى انسانى و تبیین این ارزشها با تکیه بر تقوا و برخورد با خودسرىها و نابهنجارىها در جامعه مردان.
بدین ترتیب باید خیلى دقیق و هوشیارانه عمل کرد تا در دایره بازى نیفتاد ...
بازى خوردهایم و خودمان هم اهل بازى شدهایم. این حرفها نیست که کسى فکر کند لباس متفاوت پوشیدن ما تبعیض است. از اینها باید فراتر برویم. مردان، امروز جهان را به سوى نابودى مىبرند. آیا زنان این چنین در خونریزىها و جنایتهایى که این روزها در دنیا رخ مىدهد سهیم هستند؟ جنایتکارانى که به خود حق مىدهند سرزمینها، خانهها، زنان و کودکان را به خاک و خون بکشند. حقوق بشر، آزادى و حق زندگى کجاست که کسانى نگران پوشش یا آزادى جنسى زنان هستند؟! اینها فریب است.
زنان حق خود را مىخواهند، ولى نه مثل حقى که مردان براى خود قائل هستند. زنان حق انسانى خود را مىخواهند. اما بسیارى در این بازى سرگرم مىشوند. همین که من سرم را با این حرفها گرم مىکنم و مىخواهم جواب این حرفهاى بیهوده را بدهم خودش یک سرگرمى است. حرف ما، فوق اینهاست. اسلام حرف اول را در جهان زده است. همان طور که گفتم در اسلام از ریشه و اساس و در روح و جان، تساوى میان زن و مرد حاکم است و ما نباید به این مسائل ظاهرى - که دیگران بسیار علاقهمندند ما را درگیر آن کنند - آنچنان بپردازیم که از اصل و اساس وا بمانیم.
حرف ما حرف بالاترى است. اسلام براى شکستن زندانى که اندیشهها را به بند مىکشید، ظهور کرد. وقتى قرآن مىفرماید: «وَ اِذَا المَوءُدَةُ سُئِلَت بِاَىِّ ذَنبٍ قُتِلَت»، موضوع فقط دختران زنده به گور نیستند. «مَوْءُدة» به طور کلى زندهبهگور است. نه تنها زنان، مردان هم حق حرف زدن نداشتند. دختران زندهبهگور یکى از مصادیق آن است، ولى همه آن نیست. یعنى وضعیت بشر به گونهاى شده بود که امتیازات براى گروه خاصى در نظر گرفته مىشد. مثل اینکه بگوییم مثلاً فقط کشیشها مىتوانند حرف بزنند یا خداى نکرده فقط روحانیت مىتواند حرف بزنند و دیگران حق اظهارنظر ندارند، بخصوص اگر دانشگاهى باشند. خوب، یک زمانى این حرفها مطرح بود، عکس این هم اتفاق افتاده است.
یک وقتى به بنىصدر گفتم: آقاى بنىصدر شما تفکر و اندیشهات همان اندیشه مَلَاء زمان نوح است و هیچ فرقى ندارد.
بنىصدر مىگفت ولایت فقیه را افراد روشنفکر قبول نمىکنند، مگر یک عده آدم بىسواد و سطح پایین از نظر اجتماعى! به او گفتم: مثل مَلَاء زمان حضرت نوح حرف مىزنى که به نوح مىگفتند «ما نَرَاکَ اتَّبَعَکَ اِلَّا الَّذین هُم اَراذِلُنا ...؛ ما پیروان تو را جز کوتاهفکران نمىبینیم»، تو هم مىگویى افرادى که به امام معتقدند این طورى هستند، ادعایت زیاد است و تصور مىکنى مغز متفکر هستى، اما نحوه تفکرت غلط است.
البته وقتى این را مىگفتم آنقدر ناراحت شده بودم که یقهاش را گرفتم. خدا رحمت کند آقاى طالقانى را، گفت: منظور آقاى بنىصدر این نیست، ایشان شیعه است! ... بماند.
ایستادن در مقابل آدمى مثل بنىصدر که آن زمان به دلایل مختلف، محبوبیت زیادى براى خود کسب کرده بود، جسارت زیادى مىخواست که الحمدللَّه در زنان ما وجود دارد. از حضور خانمها در مجامع مختلف در اولین روزها و ماههاى پس از پیروزى انقلاب بیشتر بگویید.
به عنوان مثال مجلس خبرگان قانون اساسى که در جمع 70 نفرى نمایندگان خود حضور یک زن را پذیرفت، بلندترین گام را براى شکستن امتیازبندىهایى برداشت که به آنها اشاره کردم. ولى متأسفانه ما نتوانستیم از قانون اساسى آن طور که باید، استفاده کنیم و سر مسائل کماهمیت با هم جنگیدیم. حضور زن در آن مجلس در کنار علمایى که بسیارى از آنها در حد مرجعیت بودند یا اصلاً مرجع بودند اقرار و پذیرش یک اشتباه تاریخى بود که پس از پیامبر اکرم(ص) رخ داد. یعنى «اگر زن را از صحنه خارج کردیم، اشتباه کردیم». این جبران بسیار عمیقى بود که صورت گرفت و خیلى باارزش است. البته باید تأکید کنم که حضرت امام(ره) در گشودن این راه به روى زنان نقش بسیار زیاد و درجه اولى را داشتند.
اشاره به قانون اساسى کردید. در این قانون آمده که رئیسجمهور باید از میان رجال سیاسى باشد. به نظر شما اینجا منظور از «رجال» معناى لغوى آن یعنى «مردان» بوده یا از بار سیاسى این کلمه به معناى «بزرگان» استفاده شده است؟
در این مورد هم بحث زیادى صورت گرفته است. در این خصوص نه فقط من بلکه خیلى از آقایان هم هیچ تفاوتى در این مسئله نمىدیدند و نمىبینند. من حتى معتقدم که در مورد ولایت هم طبق قرآن تفاوتى وجود ندارد. در مورد رئیسجمهور مسئله این است که ما وقتى مملکت را زیر نظر ولى فقیه قرار مىدهیم، ریاستجمهورى در واقع تصدى امرى است که زیر نظر ولى فقیه صورت مىگیرد. یعنى ولایت را فرد حائز شرایطى در دست دارد و رئیسجمهور یک مجرى است. اینکه دیگر زن و مرد ندارد. برخى مطرح مىکنند که این شبیه کار پیغمبر(ص) است و در این مقام زنى نبوده است. اما همان طور که اشاره کردم ریاستجمهورى بعد از ولایت فقیه قرار مىگیرد و تنفیذ امر است. مثل اینکه من مىخواهم این ساختمان را بسازم و حالا خانمى یا آقایى مىآید و مىگوید من مهندس هستم و مىتوانم آن را بسازم. مسئله شعور و ادراکات، تحصیلات و تجربیات است. اینهاست که کار مىکند، نه زنیّت یا مردانگى.
بنابراین ریاستجمهورى زنان خلاف اسلام نیست. حتى اگر ولایت فقیه یا مرجعیت مختص مردان باشد، ریاستجمهورى فقط تنفیذ امر است. مثل این است که شما این ماشین را حرکت بدهید یا من آن را حرکت بدهم. فرقى نمىکند زیرا با دستور است و ما مستقل نیستیم، بلکه با دستور اجرا مىکنیم. پس فرقى نمىکند که این «امر» را، این «کار» را یا مثلاً این «مریض» را یک زن مداوا کند یا یک مرد. خیلى از آقایان هم همین نظر را داشتند که رئیسجمهورشدن زن مشکلى ایجاد نمىکند. بعضىها مطرح مىکردند که اگر خانم باشد مثلاً ممکن است به کشورهاى دیگر سفر کند و با رؤساى سایر کشورها ملاقات و برخورد داشته باشد. اما این هم فرقى نمىکند، چون آقایان هم که در این مقام رفت و آمد دارند با رؤسا و مسئولین خیلى کشورها که زن هستند مواجه مىشوند؛ چه زن با مرد برخورد داشته باشد، چه مرد با زن. اگر این ملاحظات است که براى مردان هم هست، مىخواهد دست بدهد، عکسش هم صادق است.
پس اینها نیست. چون براى مردان هم این مشکلات وجود دارد و باید در این مقام فقط مراعات مسائل را کرد. در مجلس خبرگان در وهله اول این موارد مطرح بوده و آن وقت به اینجا رسیدند که قید شود «از بین رجال» و با بررسى بعضى آیات مطرح شد که وقتى «رجال» بگذاریم فرقى نمىکند. مثلاً در سوره نور مىفرماید: «فِى بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَ یَذْکَرَ فِیها اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصَالِ؛ در خانههایى خدا رخصت داده که آنجا رفعت یابد و در آن ذکر خدا شود و صبح و شام تسبیح و تنزیه ذات پاک او کنند، «رِجالٌ لا تُلْهِیهِم تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّه وَ إِقامِ الصَّلوةِ وَ ...؛ پاکمردانى که هیچ کسب و تجارتى آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز باز نمىدارد و ...». مصداق «اَتَمّ» این آیات، محمد(ص) است، فاطمه(س) است، على(ع) است و حسن(ع) و حسین(ع) هستند. در آیه پیش از آن مىفرماید که خداوند نور آسمانها و زمین است. پس این نور خداست که در قالبى قرار گرفته و مسئله آن نور است، و گرنه جسم حضرت محمد(ص) مثل جسم ما مىماند، آن نور است که این جسم را امتیاز بخشیده است. پس از آن مىفرماید کسانى که این نور در آنها تجلى یافته، رجال هستند: «رِجالٌ لا تُلْهِیهِم تِجارَةٌ وَ ...» در میان این رجال فاطمه(س) هم هست.
پس کلمه رجال به عنوان یک اسم عام آمده است ...
بله، کلمه رجال یک اسم عام است. مثلاً در سوره توبه وقتى مىگوید «فیه رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَن یَتَطَهِّروا وَ اللَّهُ یُحِبُّ المطَّهِّرین» یک رجال فاطمه(س) است و یکى على(ع). در حوزه این کلمه بحث زن و مردى نیست. بلکه یک امتیاز است. مثلاً ما در فارسى مىگوییم «بزرگان» یا «مردِ کهن». این «مرد کهن» نه اینکه مذکر است، یعنى انسانى باتجربه است و این تجربه از طریق زور بازو میسر نمىشود. رئیسجمهور که نیاز به زور بازو ندارد، بلکه نیازمند تجربه فکرى و عقلى است و باید آن را اکتساب کند. مگر نه اینکه قرآن مىفرماید: «لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکتَسَبُوا و لِلنِّساءِ نصِیبٌ مِّمَّا اکتَسَبنَ ...؛ هر که از مرد و زن از آنچه کسب کردهاند، بهرهمند مىشوند و ...». این اکتساب علمى هم هست. اینها همان اولىالالباب هستند که در آخر سوره آلعمران مىآورد.
در مجلس خبرگان هم از این مباحث زیاد صورت گرفت و سرانجام به این نتیجه رسیدند که رئیسجمهور از بین رجال انتخاب شود. اینجا رجال عام است، یعنى کسانى که قدرت فکرى و تجربى را اکتساب کرده باشند، و گرنه مگر نمایندگان نمىتوانستند رجال را ترجمه کنند و بنویسند مردان. اما وقتى «مردان» بود دیگر فرقى نمىماند و وقتى رجال شد، قابل تفسیر است.
سخنان شما تأییدى است بر اینکه اسلام و قانون اساسى ما که ملهم از آن است، شرایط مناسب و مطلوبى را براى زنان زمینهسازى کرده است. اما به نظر مىرسد به رغم این موضوع و با توجه به اینکه دنیا توجه خاصى از این زاویه به ما دارد و در واقع نحوه برخورد ما با موضوع زن را به مثابه برخورد اسلام با زنان تلقى مىکند، ما نتوانستهایم اندیشه و آرمانهایمان را آن گونه که باید، معرفى کنیم و در این زمینه تعامل لازم را با دیگران داشته باشیم. مىخواهم عرض کنم بالاخره ما معتقدیم که حرف منطقى و مستدل داریم، چطور است که نتوانستهایم آن را منتقل کنیم؟
به نظر من چنین قضایایى در شرایط امروز جهان دو وجه دارد. یک وجه آن مربوط به کسانى است که مىخواهند نظراتشان را به ما تحمیل کنند و از یک شرایطى سوء استفاده کنند یا نوعى تفکر را نابود کنند و از ریشه بزنند. مثلاً از طرح بحث تساوى فقط مسائلى مثل بىبند و بارى و برهنگى را در نظر دارند. در حالى که زن و مرد طبیعتاً تفاوتهایى دارند. آیا مىتوانیم بپذیریم که یک مرد بچهاى به دنیا آورد یا بچهاى را شیر دهد؟ ما هرگز نمىتوانیم جاى خورشید و ماه را تغییر دهیم. خورشید براى خودش آیهاى جداست ولى ماه هم کمتر از آن نیست: «الشَمسُ و القَمرُ بحسبان» یعنى هر دو را مطابق هم در فرمان الهى قرار مىدهد و برایشان شأن قائل مىشود. شب و روز تفاوتى در میزان ارزش آنها نمىگذارد.
از طرف دیگر، اینکه ما هر گونه تفکرى را یکجا محکوم کنیم درست نیست. متأسفانه خیلى از مفاهیم غلط تفکر غربى، مثل اینکه زن را جنس دوم و پست مىدانسته بر فرهنگ ما مؤثر بوده است. اینکه به آقایان امتیازاتى داده شده در فرهنگ آنهاست. ما اینها را گرفتهایم، در حالى که مىتوان از هر تفکر و فرهنگى نقاط مثبت آن را برداشت و نقاط منفى را رد کرد. اینکه امروز ما یکجا همه چیز را بکوبیم مىتواند مورد سوء استفاده واقع شود و از هر دو سو متحمل ضربه و آسیب شویم. هم، اندیشمندان ما را رد کنند و هم آنهایى که قصد جار و جنجال دارند و دنبال این فرصتها مىگردند تا ما را به جان هم بیندازند. در چنین مواردى باید خیلى خردمندانه عمل کنیم. مثلاً در مورد لباس و نحوه پوشش مىبینیم یک زن پاکستانى حتى اگر رئیسجمهور هم بشود لباس خاص خود را مىپوشد، یک زن هندى یا یک زن سودانى هم همین طور. خیلىها نمىخواهند همرنگ دیگران باشند. این مسئله را خیلى راحت مىتوان بر اساس موازین عقلى حل کرد. ما تساوى را میان انسانها قبول داریم و اول کسانى که فریاد تساوى زدند پیامبران الهى بودند. قرآن کریم 1400 سال پیش مىفرماید: «فَقُل اذَنْتُکُمْ عَلى سَوآءٍ وَ ...» من اعلانیه مىدهم بر تساوى انسانها. این فریاد را در مکه مىزند، مکهاى که غلام، حق حرف زدن نداشت، زن مثل کالا فروخته مىشد، دختران حق زندگى نداشتند. این نه فقط بحث اسلام، بلکه بحث نبوت و وحى است. وحى اولین فریادزننده تساوى بوده است. حالا در این زمان که هر بىسر و پایى هم مىگوید تساوى و مىخواهد از این واژه سوء استفاده کند، ما موضعى انفعالى بگیریم و اساس و اصل تفکر دینى و ارزشى خود را منکر شویم که مثل او نگوییم. اصلاً ما به دیگران چکار داریم، این ما هستیم که باید منادى تساوى باشیم. مگر خداوند نفرموده «لِّلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِّمَّا اکتَسَبُوا و لِلنِّساءِ نصِیبٌ مِّمَّا اکتَسَبنَ.» پس زنان هم مانند مردان اکتساباتى دارند و بهرههایشان هم متعلق به خودشان است نه مثلاً متعلق به شوهرشان.
یکى از نتایج انقلاب اسلامى هم، احیاى همین تفکر بوده است. بنابراین ما پیش و بیش از سایرین باید منادى این پیام باشیم. ما باید از تساوى مىگفتیم. حالا دیگران گفتهاند، بسیار خوب، اگر کسى حرف درستى زد ما قبول مىکنیم و در عین حال هر کسى ملیت و فرهنگ خود را حفظ مىکند. کسى نمىتواند بگوید که من فرهنگ خود را به فرهنگ امریکایى تبدیل کنم. کما اینکه یک امریکایى هم فرهنگ خود را به خاطر من زیر پا نمىگذارد. فرهنگ یک ملت میراث اوست. البته امریکا میراثى ندارد، زیرا فرهنگ ثابتى ندارد، سابقه او در جهان مگر چقدر است؟ فرهنگها سابقهاى چند هزار ساله دارند. مردان و زنان کهن رنجها بردند تا مجموعهاى امروز شکل گرفته و اصولى پذیرفته شده است؛ فرهنگ خودمان را مثال مىزنم. تخریب و نادیده گرفتن آن، خود ضد آزادى است. اگر بخواهند فرهنگى را به یک ملت داراى فرهنگ تحمیل کنند خودش ضد حقوق بشر است.
تساوى بین زن و مرد یک اصل کلى است، ولى اینکه این تساوى چگونه اجرا شود، این دیگر به من، ما و مردم ایران مربوط مىشود. این اصلى کلى است که «حقوق انسانها باید به رسمیت شناخته شود»، ولى اینکه مثلاً من مىخواهم فرزندم را شیرخشک بدهم یا برایش دایه بگیرم به کسى ربطى ندارد. من فقط نباید او را گرسنه نگهدارم یا از نظر کمال، تعالى و رشد، سبب عقبماندگى او شوم. پس وقتى ما خود، منادى تساوى هستیم کسى حق ندارد به ما اعتراض کند یا اینکه ما خودمان بگوییم آنها اعتراض مىکنند. یعنى خودمان آنها را راهنمایى کنیم که مىتوانید اعتراض کنید.
به نظر مىرسد گاه در بند عبارات و الفاظى گرفتار مىشویم که ما را از اصل مقصود و هدف دور مىکند. استدلالات شما در مورد تساوى بین زن و مرد با برخى تفکرات عمومى و متأسفانه غالب، منافات پیدا مىکند. در این حال ما اغلب به آنها استناد مىکنیم و آیات را در نظر نداریم و اتفاقاً در همین موارد هم با اقتضائات روز دچار مشکل مىشویم.
بله، ما باید به ستونى تکیه زنیم که ثبات داشته باشد، وقتى چنین نباشد مجبوریم مدام تکیهگاهمان را عوض کنیم. وضعیت ما و خیلى از رفتارهایمان حاکى از این است که تفکر غالب و عمومى ما اندیشهاى نبوده تا بتوانیم بر اساس آن خانهاى بسازیم، یعنى ثباتى نداشته است. ما بر اساس ریب و شک نمىتوانیم خانهاى بسازیم. اما قرآن با یقین حرف مىزند. به عنوان مثال مىگویند قرآن قطعىالسند است ولى ظنىالدلاله است، اما حدیث ظنىالسند است. در این میان مواردى که ریشه آنها به ظنّ و شک باز مىگردد، نمىتوانند قطعىالعمل باشند.
متأسفانه در حال حاضر خیلى از قوانین ما در مورد زنان براى خودمان هم قابل قبول نیست. در خیلى از آنها زن مثل مال است که صاحبش مىشوى. آیا این واقعاً یقینآور است؟
دقیقاً همین جاها هم دچار مشکل مىشویم. آیا واقعاً نمىتوان مسائل زنان را هم با بهرهمندى از اجتهاد و لحاظ عوامل زمانى و مکانى بازنگرى دوباره کرد؟
ما خیلى از رسومات، قوانین و طرز تلقىهاى غلط را خودمان کنار زدیم، چه اشکالى دارد؟ من اگر بدانم اشتباه مىکنم، بزرگترین شجاعت را به خرج مىدهم که تغییر مسیر بدهم.
یکى از ارزشهاى فقه شیعه و چیزى که واقعاً به آن افتخار مىکنیم توان بهروز شدن قوانین اسلامى است. اما پیش از آنکه به این موضوع بپردازم مایلم مثال دیگرى از برداشتهاى موجود از قرآن کریم بزنم تا بگویم ما در برخى برداشتهایمان دچار مشکل هستیم و از حقیقت فاصله گرفتهایم.
در مورد شهادت زن در قرآن به شهادت دو زن اشاره شده است. اما اغلب برداشت از این آیه اشتباه است. ببینید در آیه 282 سوره بقره مىفرماید: «مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ...» زنانى که شما شهادت آنان را قبول دارید، یعنى زنانى که در جامعه شاخص هستند و همه آنها را مىشناسند، نه مثل شهادتهاى ما که هر کسى از مسیر جلوى محضر رد مىشود او را به داخل بکشند تا شهادت دهد. زنى که او را بشناسند و آنقدر درستى و پاکى و عمل صالح از او دیده باشند که وقتى حرف مىزند کسى روى آن حرف نزند. دقت کنید جامعهاى که اسلام قصد بناى آن را دارد، زن را در چه جایگاهى قرار مىدهد. او زنى نیست که از چهاردیوارى خانه بیرون نیامده باشد و کسى او را نشناسد و اسمش را هم نداند. چگونه است که ما فقط قسمت کوچکى از آیه را مىگیریم، در حالى که مىفرماید: «مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَن تَضِلَّ إِحْدیُهما فَتُذَکِّرَ إِحْدیُهما الأُخْرى ...» اشارهاى به «تَضِلَّ» دارد به این دلیل است که زن به خاطر سایر مسئولیتپذیرىهایش، امکان نبودنش در جامعه بیش از مرد است و مثلاً ممکن است در شرایط باردارى یا وضع حمل باشد، در اینجا مىتوان از آن زن دیگر کمک گرفت. یعنى قاضى مىخواهد شاهد بگیرد، این زن نتوانسته بیاید، در اینجا لزوم حضور زن دیگرى را گوشزد مىکند که یکى از آنها در محکمه با یک مرد حضور یابد، نه هر دو. این تأکید براى این است که به خاطر مسئولیتهاى زنان، جلسه محکمه یا دادرسى و به تبع آن رسیدگى به کار مردم عقب نیفتد. مىفرماید «فَتُذَکِّرَ إِحْدیُهما الأُخْرى ...» و آن دیگرى را یادآورى کند، نمىگوید «فَتُذَکِّرَها» یعنى یکى خِنگ و خِرفت باشد که یادش برود و دیگرى مثلاً به او بگوید این جورى نبود یا این طور بود. این گونه تفسیرها شأن کلام حق را پایین مىآورد.
البته در این آیه نکته پراهمیت دیگرى هم نهفته است. این آیه به اقتصاد اموال مردم اشاره دارد. در قرآن آیهاى به این بلندى مانند ندارد و یکى از استثنائات است. توجه به این آیه به اقتصاد و نظارت داشتن و حفاظت از مال مردم است که در اسلام اهمیت بسیار زیادى دارد. در اهمیت اقتصاد همین بس که وقتى مىخواهند یوسف را در مصر جایگاهى ببخشند مىگوید «قالَ اجعَلنى عَلى خَزآئِن الاَرضِ ...» یعنى اقتصاد یک کشور بسیار مهم است.
قرآن را نگاه کنید. من اهل تفسیر نیستم. فقط به این آیات و ادبیات آنها نگاه کنید، ببینید چه مىفرماید؟ «مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ ...» یعنى زنى که براى خود شخصیتى دارد. چنین کسى اولاً باید بتواند در جامعه حضور داشته باشد. مانند مثال شهداء للَّه، شهداء بالقسط، شاهد باشد، نظارت داشته باشد، امور را زیر نظر بگیرد و این خیلى مقام است. مثل فاطمه زهرا(س)؛ اگر او حضور اجتماعى نداشت مىتوانست آنچنان سخنرانى کند و در تمام مراحل و مسائل سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، نظامى و اقتصادى حضور شاخصى داشته باشد. هیچ ذرهاى از دید فاطمه(س) پنهان نیست و اینها ربطى به عصمت او ندارد. اصلاً فاطمه(س) زنى داراى چند بچه است با مسئولیتهاى خانوادگى؛ اما در اوج درایت و شعور از مسائل اجتماع مىگوید، از وضعیت مردم حرف مىزند. چنین زنى شاخص ما و الگوى ماست. بعضى از آقایان خود را در شأنى بالاتر مىبینند و مىگویند فاطمه(س) الگوى زنان است، باشد، ما افتخار مىکنیم، اما خداوند زنان برجسته را الگوى مؤمنین مىداند. و آیه 11 سوره تحریم شاهد این ادعاست.
به آیه مربوط به شهادت برگردیم. بنابراین همین آیهاى که مىخواهند ما را با آن بکوبانند، بهترین آیات در شأن زن است. مثل آقاى بنىصدر که مىخندید و مىگفت: دو تا زن و دو تاى شما قد یکى ما نیستید. خیلى جدى به او گفتم: صدتاى شما قد من یکى نیستید!
باز هم تأکید مىکنم این از مهمترین آیاتى است که نقش سیاسى، اجتماعى، اقتصادى، فرهنگى و نظارتى زن را در جامعه اسلامى بیان مىکند. آن وقت این چنین از آن سوء استفاده مىشود که مىگوید: 2 تا زن مثل یک مرد است و در نتیجه خیلىها براى کوباندن اسلام از همین آیه سوء استفاده کردهاند.
ان شاءاللَّه بتوانیم از حق اسلام دفاع کنیم و بشریت را از کورهراههاى پرپیچ و خم و از حقکشىها برهانیم و از جمله زنان را در جایگاه اصلى خود قرار دهیم. البته من خجالت مىکشم که بگویم از اسلام دفاع کنیم. اسلام آمده و از همه ما دفاع کرده است و حالا باید به مظلومیتى برسد که من بخواهم از او دفاع کنم. واقعاً تأسفآور است. البته این را هم یک بار در مجلسى گفتم من شرمسارم از اینکه امروز در حضور این همه عالِم بیایم و بخواهم جایگاه زن را معرفى کنم. این کار را در درجه اول خود علما مىبایست انجام دهند که جز براى معدودى میسر نشده است. خدا رحمت کند حضرت امام(ره) را که باب این مهم را گشودند و الحمدللَّه این مسیر روز به روز روشنتر خواهد شد. ان شاءاللَّه.