گفتگو با خانم اعظم ابراهیمى - نویسنده
مریم یعقوبى
خانم «اعظم ابراهیمى»، یکى از زنان موفق است که علاوه بر فعالیتهاى اجرایى به نویسندگى مشغول است. وى مسئول فرهنگى و هنرى خیریه «فیروزنیا»ست. در مورد نوشتههاى ایشان مىتوان به چاپ چند کتاب و مقاله اشاره کرد. در این شماره براى آشنایى بیشتر با وى به گفتگو مىنشینیم.
از دوران کودکى خود چه خاطراتى دارید؟
آنچه از ادبیات فارسى در دوران کودکىام به یاد دارم «شعرخوانى» است. آن زمان شعرخوانى در خانواده ما مرسوم بود و شبهاى زمستان کنار آتش کرسى، شعرهاى «مولانا» و «حافظ» خوانده مىشد؛ و صدالبته «شاهنامه» با صداى بلند پدر خوانده مىشد و ما با گوش جان کلمات شیرین و روحافزاى آن را مىشنیدیم و به خاطر مىسپردیم.
تابستانها در بهارخواب وسیع، آنجا که سقف آسمان ستارهباران بود، پدرم حافظ مىخواند و از اشعار «مولانا» ما را سرمست مىکرد. من از همان روزها با شعر و ادبیات انس مىگرفتم و به خوبى به یاد دارم که تابستانها شعرهاى کتاب فارسىام را حفظ مىکردم و روز اول مهر با شوق فراوان در مقابل معلم مىایستادم و آنها را یکى پس از دیگرى از حفظ مىخواندم.
آیا این علاقه و احساس نسبت به ادبیات در تمام دوران تحصیلتان با شما همراه بود؟
در دوره راهنمایى در فعالیتهاى ادبى مدرسه با اشتیاق شرکت مىکردم و در مقالهنویسى از دیگر دوستانم سبقت مىگرفتم. سال دوم راهنمایى بودم که مقام اول شعرخوانى و مقالهنویسى را در استان کسب نمودم. سال سوم راهنمایى هم به مقام اول «دکلمه» در پنج استان دست یافتم.
در دوران دبیرستان از محضر استادى ارجمند و فرهیخته، آقاى «ناصر اردکانى» کسب فیض نمودم. از اینرو، در محضر استاد، شناخت ادبیات فارسى برایم هموارتر گشت.
براى ادامه تحصیل در سال 1367 به دانشگاه تهران راه یافتم و در رشته مترجمى زبان ایتالیایى مشغول به تحصیل شدم. اما چون رشته دانشگاهى من با ادبیات فارسى فاصله داشت، لذا سعى کردم ارتباط ناگسستنى خود را با ادبیات ایران حفظ کنم. به همین خاطر دو کنفرانس در دانشگاه تهران در مورد «شعر و ادبیات فارسى» و کنفرانسى در مورد شاعر گرانقدر «مولانا جلالالدین» برگزار کردم. پس از آن به توصیه دکتر «جلیلى»، یکى از اساتید ارجمند دانشگاه تهران، به صورت افتخارى کنفرانس دیگرى در مورد شاعر معاصر و شوریدهحال «شاطر عباس صبوحى» دادم.
بعد از دانشگاه، چطور ارتباط خود را با ادبیات حفظ کردید؟
در سال 1371 از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شدم. اما افتخار دوستى و بودن در کنار استادان ارجمندى چون سرکار خانم «فیروزه مهاجر» مترجم بزرگ ایرانى را تاکنون با خود همراه داشتهام. به تشویق و کمک ایشان به تحریر رمان بلند «راز مهتاب» مبادرت نمودم. آنچه از عشق و شوریدگى در تار و پودم ریشه کرده بود و هر چه از بزرگان ادب به یادگار داشتم در کتابم نقش زدم، البته در چارچوب وقایع و حوادث روز و مستند چرا که از خیالبافى و خیالپردازى بیزارم.
زمانى که «راز مهتاب» را مىنوشتید به فکر چاپ آن هم بودید؟
زمانى که تصمیم به نوشتن گرفتم به تنها چیزى که فکر نمىکردم، مقوله چاپ و نشر بود. مىخواستم از نیروى اعجابانگیز عشق بگویم و حرف دلم را بزنم. قصهاى که دور از حقیقت هم نبود، روى صفحات کاغذ نقش بست. بعد به توصیه دوستان و آشنایان تصمیم به چاپ راز مهتاب گرفتم.
کمى در رابطه با مشکلات چاپ کتابتان برایمان بگویید.
وقتى تصمیم به چاپ گرفتم، با مشکلات کار هم آشنا شدم. اولین مرحله، ویرایش و رسمالخط کتاب بود که در قصه من رعایت نشده بود. به سراغ ناشران رفتم. آنها از ویرایش کتابم سر باز زدند؛ چرا که سرمایهگذارى شخصى کرده بودم. آنها حتى حاضر نشدند ویراستارانشان را به من معرفى کنند تا مشورتى کوتاه داشته باشم؛ این شد که تصمیم گرفتم این فن را در حد توانم بیاموزم.
امروزه هر کس قلم به دست مىگیرد نویسنده مىشود و به همت ویراستاران خوب و باتجربه، رمانى بلند روانه بازار مىکند. نظرتان در این رابطه چیست؟
ویراستارى یک تخصص است و براى کسب این تخصص، فرد نیاز به مطالعات فراوان دارد که از عهده همگان خارج است. اما پسندیده است که یک مؤلف جوان تا حدودى با این فن آشنا باشد چرا که هیچ کس به اندازه خود نویسنده از متن کتاب آگاه نیست.
پس از ویرایش کتاب با چه مراحلى روبهرو شدید؟
مرحله بعدى حروفچینى کتاب بود. آنجا هم مىبایست بارها و بارها کتاب خوانده شود و غلطهاى چاپى اصلاح گردد. مىخواستم کتاب بىغلطى را وارد بازار کنم. این امر، وقت و حوصله فراوانى را مىطلبید. بنابراین مجبور شدم صدها بار کتاب را بخوانم تا به نتیجه مطلوب برسم. سپس کتاب براى گرفتن مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى رفت و مرا دو ماه به انتظار نشاند. بعد از اخذ مجوز و ارائه طرح جلد، راز مهتاب به مرحله چاپ رسید و وارد بازار پررقابت کتاب شد.
آیا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و کتابخانههاى عمومى کشور از کتابهایى که وارد بازار مىشود حمایتى هم مىکنند؟
حمایت این وزارتخانه به صورت خرید کتاب است، که آن هم مراحلى دارد. ابتدا کتاب توسط ناشرین یا مؤلفین به ستاد خرید کتاب معرفى شده و پس از بررسى در هیئت نظارت، در صورت تأیید، خریدارى مىشود.
آیا کتاب «راز مهتاب» هم از طریق این وزارتخانه خریدارى شد؟
بله. هزار و هفتصد جلد توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و کتابخانههاى عمومى کشور خریدارى شد.
شنیدهایم که بخشى از سود مالى کتاب «راز مهتاب»، وقف امور خیریه شده. اگر مایلید در این رابطه کمى توضیح دهید.
«راز مهتاب» براى درددلى صادقانه و خالصانه به رشته تحریر در آمد و از عشق، سخنها گفت و به دور از هر گونه رقابت و باندبازى وارد بازار کتاب شد و به تنها چیزى که نیندیشید سود مالى بود. چرا که هدف اصلى، ارائه یک کار فرهنگى بود، نه سود مالى هنگفت.
چه شد که به نوشتن «راز مهتاب» روى آوردید؟
چندى پیش رمانى خواندم که به نظرم کمى غیر واقعى جلوه کرد و آنچه شایسته عشق بود در قلم نگنجیده و حق مطلب به خوبى ادا نشده بود و این طور عیان بود که تا دچار هوس زهرآلود نشوى به ارزش واقعى عشق پى نخواهى برد و وقتى پى خواهى برد که دیگر دیر است و زمان را از کف باختهاى.
از خودم پرسیدم، آیا براى عاشق شدن، باید ابتدا به هوس آلوده شد تا قدر عشق را دانست؟ چرا امروزه این ریتم در کتابها تکرار مىشود و این سوژه به کرات نوشته مىشود. من معتقدم که نیروى عشق آنچنان قوى و مؤثر است که اگر حادث شود بالاترین قدرتها را در هم مىنوردد و حرکتى به جلو را باعث مىشود. آیا باید شکست خورد تا به عشق رسید؟ مگر راه رسیدن به وادى عشق، عبور از سرزمین هوس است؟ آیا باید هوس را شناخت تا به عشق دست یافت؟ آیا هوس پیشنیاز عشق است؟
عشق به طور ناگهانى، به آنى، بر سر انسان مىتازد؛ و بدون هیچ پیشبینى و پیشنیازى رو به سازندگى مىرود نه فرود و تخریب.
امروزه در کتابهایى که مىخوانم مدام این ریتم تکرار مىشود که در ابتداى داستان، مردى خوشسیرت ابراز علاقه مىکند ولى دختر داستان بىاعتناست. به بیراهه مىرود، شکست مىخورد، بیچاره مىشود، بعد از گذشت سالها، دختر نادم و پشیمان به سراغ مرد خوشسیرت اول داستان مىرود و عشق واقعى را آنجا مىیابد. آیا این یک حرکت به عقب و سیر قهقرایى نیست؟ عشق را به ابتذال مىکشانند تا ارزش واقعى آن را نشان دهند. آیا نیاز است که ابتدا عشق را ننگین کنیم و آن را با هوس آلوده سازیم و بعد به سراغ عشق واقعى برویم؟ مجموعه این افکار و سؤالات، مرا بر آن داشت که راز مهتاب را به رشته تحریر در آورم و آنچه در دل دارم به روى دایره بریزم.
مهتابِ قصه من با عشق به کمال مىرسد. او در عشق خود هوسى نمىبیند و به سراغ مرد خوشسیرت اول قصه نمىرود. او عشق خود را یک رحمت الهى مىداند و با آن به یک بلوغ فکرى مىرسد و راهى نو براى خود مىیابد و الگو و سرمشقى براى نسلهاى بعد مىشود. او سیر قهقرایى ندارد و به دور یک دایره نمىچرخد. او رشد مىکند و به کمال مىرسد. سختىها و مشکلات را درمىنوردد و در راه عشق پخته مىشود.
کمى در مورد کتاب جدیدتان صحبت کنید و بگویید براى تحریرش چه شیوهاى را اتخاذ کردهاید؟
مشغول تألیف رمان جدیدى هستم به نام «ماه سیما»، که داستان زندگى بزرگمردى است. در این کتاب سعى کردهام سخنى خالى از حقیقت نگویم و حوادث را بىکم و کاست به تصویر کشم. چرا که از خیالبافى بیزارم و نمىخواهم با احساسات خوانندهام بازى کنم و او را بر بال خیال به پرواز در آورم. مىخواهم از حقایق زندگى بگویم و پند و عبرت نهفته در آن را آشکار سازم. در این کتاب باز هم، همان حوصله و وسواس را چراغ راه مىکنم تا کتابى آموزنده روانه بازار کتاب کنم.
از نظر نگارش، فرقى بین راز مهتاب و کتاب جدید است؟
بله. از نظر نگارشى «ماه سیما» را در سطحى بالاتر و قوىتر مىبینم و براى تألیفش حوصله بیشتر و وقت بیشترى صرف مىکنم و اشتباهات گذشته را تکرار نمىکنم؛ چرا که نسبت به قبلى، از تجربه بیشترى برخوردارم.
در رابطه با مطالب و مقالاتى که تاکنون نوشتهاید کمى توضیح دهید.
مقالاتى در رابطه با چگونگى توانمندسازى زنان در جامعه اسلامى براى دفتر ریاست جمهورى و امور مشارکت زنان نوشتهام و همچنین مقالاتى در رابطه با نقش خانواده در جامعه، براى «ماهنامه موفقیت» و «ویژهنامه تلاش» نوشتهام. چندى قبل هم براى یکى از سریالهاى تلویزیونى فیلمنامه نوشتهام.
سبک کارى شما چگونه است و به چه شیوهاى مىنویسید؟
سبک کارى من بر اساس حق و حقیقت استوار است. مطالبى که در کتابهایم مىنویسم مطالبى واقعى و مستند است و به آنچه مىنویسم اعتقاد دارم، باید به قلم وفادار بود.
چه وقتهایى دست به قلم مىبرید؟
زمانى که نیاز به نوشتن در وجودم موج مىزند قلم به دست مىگیرم و آنچه از وجودم سرچشمه مىگیرد به روى کاغذ نقش مىزنم. هرگز از روى اجبار ننوشتهام. معتقدم آنچه از دل برمىآید، بر دل مىنشیند. بارها دوستان و آشنایان بر من نهیب مىزنند که در نوشتن رمان بعدى تعجیل نمایم. از آنجایى که به یک اثر، نگاهى فرهنگى دارم نه سود مالى، در نوشتن، شتابى ندارم و با صبر و حوصله زیاد تن به نوشتن مىدهم. گاه ماهها مىگذرد و در اندیشهام سخنى تازه و احساسى جدید جرقه نمىزند و میلى به نگارش ندارم. گاهى هم مشتاقانه به نوشتن مىپردازم و همچون تشنهاى کاغذهاى سپید دفترم را مىنوردم.
شعر و یا قطعهاى است که در زندگى و لحظات خلوتتان آن را زیاد تکرار کنید؟
به شعر علاقه زیادى دارم و به محض خواندن شعرى زیبا، آن را به حافظه مىسپارم و بارها با خود تکرار مىکنم و بدین گونه خلوتم را پر مىکنم. اما شعرى که بیشتر از همه در ذهنم تکرار مىشود، این است:
دنیا به مُراد رانده گیر، آخر چه
وین نامه عمر خوانده گیر، آخر چه
گیرم که به کام دل بماندى صد سال
صد سال دگر به مانده گیر، آخر چه
یادآورى این شعر، مرا به کوتاهى عمر نهیب مىزند و اینکه در این دو روزه باید راهى نیک و پسندیده در پیش گیرم که فرصت بس کوتاه است و عمر اندک.
بهترین کتابهایى که خواندهاید چه بودند؟
به طور خاص نمىتوان گفت بهترین کتاب کدام است چرا که گستردگى عالم چاپ و نشر، حد و انتهایى ندارد و کتابهاى خوب بىشمارند. اما در میان آنچه من تاکنون خواندهام، کتاب «پله پله تا ملاقات خدا»، اثر «دکتر زرینکوب» از جایگاه خاصى برخوردار است.
در بین رمانهاى خارجى هم «the thorn birds»، نظرم را جلب کرده است.
از کتابهاى تاریخى خوب هم کتاب «ژرف پالامو»، «غرش طوفان» اثر «الکساندر دوما» را نام مىبرم که در ده جلد به رشته تحریر در آمده است.
اگر امکان دارد در مورد مسئولیتهایى که به عهده دارید توضیح دهید.
مسئول فرهنگى و هنرى «بنیاد خیریه فیروزنیا (یادواره مریم کىمنش)» هستم و مدیر آموزشگاه فنى و حرفهاى که به نفع محرومین است.
بنیاد خیریه فیروزنیا در چه زمینههایى فعالیت دارد؟
این بنیاد توسط تعدادى از بانوان خیّر، اداره مىشود که هدفش کمک به افراد مستمند و بىبضاعتى است که زیر خط فقر هستند و در زمینههاى درمانى و اشتغالزایى، توزیع خواروبار، واگذارى جهیزیه، برگزارى مراسم سخنرانى، مولودى و کنسرتهاى ویژه بانوان فعالیت دارد. برگزارى بازارچههاى نیکوکارى و گالرى نقاشى و نمایشگاه صنایع دستى و ... نیز از فعالیتهاى این بنیاد است.
در چه سالى ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟
در سال 1367 ازدواج کردهام و ثمره زندگىام پسرى سیزده ساله است و خوشبختانه پسرم در زمینههاى ورزشى و بازیگرى به موفقیتهایى رسیده است.
به نظر شما وضعیت و جایگاه نویسندگى در ایران چگونه است؟
براى بررسى جایگاه نویسندگى در ایران ابتدا باید جایگاه کتاب و کتابخوانى را بررسى کرد که بسیار کمرنگ است. در کشور هفتاد میلیونى ما که حدود هشتاد و پنج درصد باسواد دارد، متأسفانه تعداد خوانندههاى کتاب بسیار قلیل است. کتابها با شمارگان سه هزار وارد بازار کتاب مىشوند و برخىها در پشت ویترین در انتظار خریداران، خاک مىخورند و خوانندهاى ندارند. وقتى جایگاه کتاب و کتابخوانى تا این حد اسفبار است، آیا نویسندگى در ایران مىتواند جایگاه خاص و شاخصى داشته باشد؟ وقتى به یک کتاب خوب به دید یک کالاى تجارى نگاه مىکنند و ارزش فرهنگى کار را نادیده مىگیرند آیا مىتوان جایگاهى براى نویسندگى یافت؟ آیا این یک فاجعه فرهنگى نیست؟
یک زن موفق از دید شما چگونه زنى است؟
زنى است خستگىناپذیر، پرتلاش و کوشا؛ چرا که موفقیت هر فردى در زندگى به پشتکار و تلاش و کوشش او بستگى دارد. براى رسیدن به هدف نباید از پا نشست. از شنیدن این حرف که مىگویند: «همه درها به رویم بسته شده است» تعجب مىکنم. هیچ درى نیست که کلیدى براى گشایش نداشته باشد. کلید هر در، تلاش و پشتکار است.
هر وقت به جوش و خروش رود خیره مىشوم، از خود مىپرسم این همه شتاب براى چیست؟ عبور از صخرههاى سخت و تغییر مسیر در راه، آیا براى رسیدن به دریا نیست؟ تلاش رود، همیشگى است و وصال او به دریا دیدنى. مثل رود، پرخروش و پرتلاش باید بود تا به موفقیت رسید.
علت موفقیتتان در زندگى چیست؟
داشتن پدر و مادرى مهربان و همسرى خوب، که همواره در زندگى حامى و پشتیبان من بوده و نظرات و پیشنهاداتشان راهگشایم. از طرفى تلاش و پشتکار خستگىناپذیر را یکى از عوامل رسیدن به هر موفقیتى مىدانم.
در پایان گفتگو از خانم ابراهیمى براى وقتى که در اختیار مجله قرار دادند تشکر مىکنیم و براى ایشان و سایر خوانندگان آرزوى موفقیت داریم.