بهترین دوست
زنى که گم شده بود
ناشر: انتشارات میرکسرى
نوبت چاپ: 1382
تعداد صفحه: 80
قیمت: 9000 ریال
«نوشتن، مثل یک اتفاق غیر منتظره در زندگىام رخ داد و باعث شد خودم را باور کنم. آدم وقتى خودش را باور کند، این ابتداى تکاملش خواهد بود و تولدى دوباره؛ آنگاه در مىیابد که درد، روى دیگر آگاهى است و ...»
کتاب «زنى که گم شده بود» با این مقدمه نویسنده شروع مىشود. «لیلى صابرىنژاد» ده داستان کوتاه را در این کتاب گردآورى کرده است و هر کدام از داستانها را به یکى از نویسندگان کشور تقدیم کرده که در این میان ما را نیز مورد لطف خود قرار داده است.
«رؤیا در مه»، «مثل اینکه مىخواهد بگوید»، «آدمهاى زیادى»، «زنى که گم شده بود»، «شاید اگر تو بودى»، «سایه قوزکرده او»، «کسى که هست اما نیست»، «وقتى که مُردم»، «رؤیاى ترنج» و «چرا کسى نمىخندد؟»، عناوین داستانهاى این مجموعه هستند که قبلاً سه تا از آنها در مجله «پیام زن» چاپ شده است.
«صابرىنژاد» قلم روانى دارد و موضوعات خود را عموماً از میان زنان و دغدغههاى آنان انتخاب مىکند. وى گاه وارد دنیاى ناخودآگاه زنان مىشود و از احساسات درونى آنان پرده برمىدارد.
«مىخواست سرت هوو بیاورد. مىگفت: «دختر حسن خرکچى را مىآورم.» تو توى پستو گریه مىکردى و هى گِل سرشور مىخوردى. گُلهاى توى باغچه را مىکنى و مُشت مُشت توى دهان مىگذاشتى. زغالهاى ته منقل را با حرص مىخوردى و به خودت ناسزا مىگفتى که این یکى هم دختر است.
بعد مثل بقیه به چهار ماه نکشیده، مىرفتى پیش قابله دِه و به دست و پایش مىافتادى و مىگفتى: «خلاصم کن. دختر است این یکى هم دختر است. طلاقم مىدهد و مىرود سرم هوو مىآورد.» و او دوباره یکى از النگوهایت را مىبرد و دوباره از همان جوشاندهها به اضافه کیسه حنا مىداد دستت و مىگفت تا مىتوانى بخور.
تو مىخوردى و گریه مىکردى، مىخوردى و هى به غلام نفرین مىکردى. دهانت از خوردن حنا و جوشاندهها تلخ مىشد. مثل اینکه هر چه زهرمار بود توى دهانت ریخته بودند ...»
ازدواج مجدد، ازدواج اجبارى، فرار دختران، طلاق زنان به دلایل نازایى و یا دخترزا بودن، اعتیاد دختران و ... از سوژههاى «زنى که گم شده بود» مىباشد.
«صابرىنژاد» داستان را خوب مىشناسند و با اولین کتابش نشان داده است که مىتواند گامهاى بعدىاش را بلندتر بردارد.
امیدواریم در آیندهاى نزدیک شاهد چاپ کتاب دیگر دوستان باشیم که آثارشان را براى مجله مىفرستند.
«مریم بصیرى»