پژواک
امیدوارم که همچنان باروحیه و پر انرژى مشغول کار باشید. روزهاى آخر هر ماه، چشمهاى منتظر من به کوچه است تا بار دیگر پستچى از راه برسد و شماره جدید مجله را برایم بیاورد.
بابت نقد داستانم در بخش «قصههاى شما» تشکر مىکنم. داستان «مردى که پشت خزر خواب بود» و همچنین همه نوشتههاى خانم محمدى هم خوب هستند. اما بیشتر از همه، دو نوشته ایشان به نام «دلم مىخواهد کتاب دلم را بخوانى» و «شاعر چشمان پدر» زیبا بود. من هر لحظه که آنها را مىخواندم حس مىکردم خانم محمدى با «شاعر چشمان پدر»، زندگى خصوصى خودش را پیش رو گذاشته است.
دلم مىخواهد مصاحبهاى با نویسندههاى مجله داشته باشید تا بیشتر با این چهرهها آشنا شویم. مجله شما خوب و پر محتواست. امیدوارم همیشه همین طور باشد.
محدثه عرفانى - قم
دوست عزیز، از لطف شما قدردانى مىکنیم و امیدواریم بتوانیم بعد از این نیز نشریهاى مطلوب براى شما و دیگر خوانندگان باشیم.
دانشجوى دانشگاه علامه طباطبایى هستم و از مطالعه مجله شما استفاده فراوانى بردهام. خداوند بر توفیقات شما بیفزاید. تقاضامندم در صورتى که در ارتباط با ایمان و نقش آن در حفظ خانواده و جوان از انحراف، مقالاتى دارید براى اینجانب ارسال بفرمایید تا هزینه مالى آن را نیز به حسابى که معین مىکنید، ارسال کنم.
ثمینه اجتهادى - ؟
خواهر عزیز، عملى کردن خواسته شما امکانپذیر نیست. در صورتى که به کتابخانه الکترونیکى دسترسى دارید، مىتوانید با بررسى شمارههاى قبلى مجله مواردى را که ذکر کردهاید، پیدا کنید. البته باید بدانید که مشکل، هزینه مالى آن نیست بلکه پیگیرى و همچنین نامشخص بودن دقیق نوع خواسته شما، کمى مشکلساز است.
دوست گرامى، خانم «هاجر عرب» از نقاشى که به مناسبت روز معلم براى ما فرستاده و این روز را به ما تبریک گفتهاید، متشکریم و آرزو مىکنیم خود شما نیز روزى بتواند معلم شوید.
مدیون راهنمایى و زحمات شما هستم. امید است که زیر سایه حضرت حق سرافراز و سلامت باشید و زندگى سبزِ سبزِ سبزى داشته باشید. خواستار اشتراک مجله هستم و فیش بانکى ضمیمه نامه است.
فاطمه ملاباشى - تویسرکان
دوست عزیز، ما نیز از لطف و ارادت شما بىنهایت سپاسگزاریم و ترتیب اشتراک شما را فراهم آوردیم تا هر ماه شماره جدید مجله به آدرس منزلتان پست شود.
موفق باشید.
با آرزوى روزهاى خوب براى شما و همکاران عزیزتان. دو نمونه از اشعار خودم را براى شما مىفرستم تا مورد استفاده قرار گیرد. در ضمن بابت انتشار چنین نشریه پرمحتوایى از شما تشکر مىکنم و امیدوارم نشریهتان روز به روز پر بارتر گردد.
فاطمه گرمآباد دارابىنژاد - گچساران
خواهر ارجمند، ما نیز از توجه و دقت شما متشکریم. متأسفانه اشعارتان بیشتر به یک درد و دل شبیه هستند تا شعرى موزون و مخیل و مقفى. سعى کنید با تقویت حس شاعرانه خودتان و آشنایى بیشتر با انواع شعر و انتخاب یک قالب خاص، به شعر خود غنا ببخشید و آثارتان را براى بخش «سرود فردا» ارسال کنید.
چند انتقاد و پیشنهاد دارم که امیدوارم در صورت معقول بودن مورد قبول واقع شود. از شما مىخواهم بخشى را در مجله براى سؤالات شرعى و بخشى دیگر را براى سؤالات مربوط به خانهدارى خانمها اختصاص دهید تا مانند بخش پژواک و یا پزشک شما به سؤالات پاسخ داده شود.
دیگر اینکه، پشت فرم اشتراک مجله در صفحه آخر، گاهى مطالب ارزندهاى وجود دارد. از شما مىخواهم در پشت فرم اشتراک چیزى چاپ نکنید تا هنگام برش فرم، مانعى پیش نیاید.
دیگر اینکه، در اغلب پاسخهاى پزشک محترم بخش «پزشک شما»، گفته مىشود که فرد باید به پزشک مراجعه کند. اگر این کار ممکن بود که از اول همین کار را مىکردند. بنابراین از پزشک محترم مىخواهم توضیح بیشترى در مورد پاسخ سؤالات بدهند، هر چند بسیارى از پاسخهاى ایشان مفید و مورد استفاده است.
دیگر اینکه، احساس مىکنم جوابگوى نامههاى بخش پژواک، رُک و انتقادناپذیر است که امیدوارم من اشتباه کرده باشم.
صمیمانه به «پیام زن» عشق مىورزم و امیدوارم خطایى در گفتارم از من سر نزده باشد. در ضمن مىخواستم بگویم مسابقهاى طرح کنید تا خوانندگان تصورات خودشان را از هر یک از اعضاى مجله روى کاغذ بیاورند و براى مجله ارسال کنند. همچنین از شما مىخواهم همان طور که خواسته بسیارى از خوانندگان مجله است، عکس اعضاى مجله را حتى اگر شده به طور دستهجمعى و با ذکر اسامى افراد در صفحه اول مجله چاپ کنید. خواهشمندم نگویید که همکاران راضى نیستند.
چند شعر هم برایتان مىفرستم که متعلق به آقاى «ایرج سامانى» است و تا به حال در هیچ مجلهاى چاپ نشده است و امیدوارم آنها را چاپ کنید. ضمناً از هدیه معنوى بسیار ارزندهتان کمال سپاس را دارم. پیروز و کامیاب باشید.
فاطمه مغولزاده - تربت جام
دوست گرامى، هر چند خود را عضو کوچکى از «پیام زن» دانستهاید ولى باید بدانید که ما به نظرات دوستان و لطف آنها ارج مىنهیم و سعى داریم که به خواست معقول تمامى خوانندگان مجله بپردازیم؛ اما برخى اوقات امکان عملى شدن خواستههاى شما فراهم نمىآید و شما دوست عزیز فکر مىکنید که ما انتقادپذیر نیستم.
در مورد فرم اشتراک هم مىتوان به جاى برش صفحه مجله، از آن صفحه کپى تهیه کرد و فرم را به دفتر مجله ارسال نمود.
اما در مورد مشاورههاى پزشکى باید گفت با توجه به نامههاى افراد و توضیحات ناقص و محدود آنها در مورد مشکل و بیمارىشان و بدون اطلاعات کامل بالینى، یک پزشک از طریق مکاتبه بیش از این نمىتواند توصیه پزشکى بکند. این در حالى است که حتى در صورت مراجعه به پزشک، گاهى پس از مدتها بیمارى واقعى فرد مشخص و سپس درمان مىشود. لذا انتظار نداشته باشید که با یک نامه و جواب به آن، مشکل جسمى و روحى افراد بدون مراجعه حضورى به پزشک درمان شود.
اما مسابقه طراحى باید گفت، مسابقهاى در شماره 25 «دختران بهار» در فروردین 83 اعلام شده است تا دوستان به صورت نامه، طرح و یا حتى کاریکاتور، تصورات خود را از نویسندگان مجله اعلام کنند. شما هم مىتوانید طرح خود را تا پایان تابستان براى این بخش ارسال کنید.
همکاران مجله را لااقل فعلاً از چاپ عکس خودشان معاف کنید، اگر اصرار کنید ممکن است کاریکاتورشان را ملاحظه کنید.
اشعار شاعر جوانى را هم که برایمان فرستادهاید، خوب است به دست خود ایشان به دستمان برسد هر چند عنوان کردهاید که وى اجازه این کار را به شما داده است. مطلبى هم در مورد مراسم ماه محرم و صفر در روستاها نوشتهاید که متأسفانه علاوه بر مناسبتى بودن آن، در شکل فعلى قابل چاپ نیست؛ چرا که مطلب شما گاه داستان و گاه بخشى از یک خاطرات و گاه یک گزارش توصیفى است. موفق باشید.
جناب آقاى «حسن دینبلى» از تهران، افتخار داشتیم که در نمایشگاه مطبوعات با شما آشنا شویم. در آنجا نامهاى اعتراضآمیز به ما دادید و خواستار چاپ آن شدید. ما هم به رسم امانتدارى و اما محدودیت صفحات، بخشى از نامه شما را با هم مىخوانیم:
«اتفاقات عجیب و غریب همیشه اتفاق نمىافتد ولى عملى که یک بار اتفاق بیفتد مىتواند به کرات به وقوع بپیوندد. کودکان عادت دارند که با هر چیزى از طریق دهان آشنا شوند، لذا آن چیز را در دهان قرار مىدهند و در صورت امکان در طرفةالعینى آن را مىبلعند.
روزى بر حسب شغلى که داشتم مشتى خُرده الماس براى طبقهبندى کردن به منزل بردم و در اثر لحظهاى غفلت، کودکم مقدارى از الماسها را برداشت و خورد. کار از کار گذشته بود ولى مىدانستم الماس ضررى به او نمىرساند؛ لذا چارهاى نداشتم تا صبر کنم و الماسها دستنخورده از دستگاه گوارش کودکم دفع شود. عاقبت با کراهت، فضولات باارزش را جدا کردم و همان موقع چیزى به ذهنم خطور کرد. آیا مغز ما انسانها شبیه دستگاه گوارش نیست؟ ... .
مخاطب همیشه انتظار مىکشد تا خُرده الماسها را از دهان گوینده دریابد، ولى متأسفانه گاه اغراض و امیال ما انسانها آنقدر پلید است که آدم از خیر الماس سخن مىگذرد و عطایش را به لقایش مىبخشد. همه مردم حوصله آن را ندارند که بخواهند الماس را از میان دیگر فضولات سخن جدا کنند. عجب دنیایى است. اعمال شباهت زیادى به هم دارند اما کیست که ببیند و دریابد.»