دلدادگىهاى نوجوانى
شهلا زرلکى
دکتر «على شریعتى» در یکى از کتابهایش مىگوید: «عشق سُرخک آدم بزرگهاست.» او عشق را به بیمارى کودکانهاى تشبیه مىکند که مىتواند سر و روى یک کودک بزرگسال را خال خالى کند. دکتر شریعتى بعدها در بحثى مفصل، برترى دوستداشتن را بر عشق مطرح مىکند و با هزار و یک دلیل روانکاوانه و فیلسوفانه برمىشمارد تا ثابت کند «دوست داشتن از عشق برتر است.»
در اینجا بحث ما بر سر برترى یا کمترى عشق نیست. بحث ما بر سر بیمارى مُسرى همهگیرى است که میان نوجوانان شایع است. سن شیوع این بیمارى سالهاى آغازین نوجوانى است و علایم اولیه و ثانویهاش هیچ ارتباطى با تعریف حقیقى و حقوقى عشق - همان مفهومى که شعرا و عرفا از آن بسیار یاد کردهاند - ندارد. عشق کورکورانه نوجوانى همان بیمارى مسرى زودگذر است. علایم آن و دوره نهفتگى بیمارى، همه به نوع شخصیت و شیوه تربیت و پرورش خانوادگى وابسته است.
موضوع، بسیار سادهتر از مباحث پیچیده روانشناسى دوران بلوغ است. دختر یا پسر نوجوان، ناگهان فکر مىکند عاشق شده است، یعنى دلبسته یا وابسته آدمى از جنس مخالف. در اینجا ویژگىهاى آن آدم اهمیت چندانى ندارد. اهمیت در نگاه شیفته نوجوان است که طرف مقابلش را برترین موجود عالم هستى مىبیند و باور دارد که در واقعیت و حقیقت نیز چنین است. پس طبیعى است که تاب هیچ گونه نظر مخالفى را ندارد؛ از اینروست که آن را نه عشق بلکه بیمارى باید نامید. این عاشقى بیمارگونه مىتواند چنان آشکار و پر سر و صدا باشد که همه اهل محل از آن باخبر شوند و یا مىتواند آنقدر خاموش و پنهان باشد که هیچ کس نداند این عوارض و نحیفى و نگرانى و تشویش از چیست؟ معمولاً امروزه نوع دوم، شیوع بیشترى دارد.
متأسفانه عکسالعملهاى افراد به هنگام بروز این بیمارى روز به روز تغییر مىکند و با توجه به سیر رو به رشد فناورىها و پیشرفتهاى جهان اطلاعات و ارتباطات، دلدادگى نیز شیوههاى اعلام وجود خود را تغییر مىدهد. در گذشته - البته گذشتهاى نه چندان دور - «شرم»، عکسالعمل شایع در مواجهه با عشقهاى خام و زودگذر دخترانه بود. اما این روزها دیگر نوجوان، شرمزده رفتار و گفتار خویش در برابر دلداده ظاهرىاش نیست. باید تأسف خورد بر روزگارى که در آن از پردههاى ضخیم شرم و حیا خبرى نیست. بسیار کمشمارند نوجوانانى که عشق خود را پنهان بدارند و به تأمل پیرامون آن بپردازند. هر چند این امر در خانوادههاى مذهبى و محیطهاى دینى متفاوت است ولى نوعاً این روزها عاشق در پستو و زیرزمین خانه مخفى نمىشود تا غزلیات سعدى از بَر کند. نوجوان ما دلدادگى را لابهلاى آثار شاعران قرن هفتم و هشتم کتابهاى درسى دبیرستانى مدفون مىکند و هیجانزده و بىخیال به خیابان مىآید. مىآید تا چشم در چشمِ آدمى که همسن و سال و همقد و قواره اوست اما از جنسى دیگر است، فریاد بزند «من تو را مىخواهم.» این، مشکل نوجوان نیست که نانوا و بزاز و بقال محل گوششان کمى تیزتر و چشمشان اندکى کنجکاوتر است. هر که مىخواهد بداند، بداند؛ خیالى نیست. تنها نامحرم این عشق خیابانى و زودگذر، والدین از همه جا بىخبرند. آنان دلشان خوش است که فرزندانشان یکراست به مدرسه مىروند و مستقیم به خانه برمىگردند.
راستى چرا بچهها از این شیفتگىهاى کودکانه خویش با مادرشان حتى، حرفى نمىزنند؟ چرا مادر به عنوان نزدیکترین عضو خانواده به تک تک فرزندان، این همه از آنها دور است؟ تقصیر بر گردن کیست؟ مادر، پدر، فرزندان یا شیوههاى تربیتى تحمیل شده از سوى تاریخ و طبیعت؟ مادر به دختر نزدیک است و پسر به پدر. اما هیچ دخترى از تمایلاتش نسبت به جنس مخالف با مادر خود حرفى نمىزند و هیچ پسرى با پدر در باره یار گریزپا، که البته این روزها بسیار دستیافتنى است، صحبت نمىکند. رمز این نگفتنهاى خانگى و جار زدنهاى خیابانى چیست؟ باید بیاییم از آغاز شروع کنیم. باید در شیوههاى تربیتىمان تجدید نظر کنیم. کجاى کار را اشتباه رفتهایم؟ چرا دختر نوجوان نباید از نخستین بیمارى شیفتگىاش با مادر حرف بزند، تا او بتواند در این مشکل یارىاش دهد؟ اگر بنا را بر همان قانونهاى شرممدار دیروز بگذاریم و پدر و مادرها فقط انتظار مقاومت شرمآمیز و عفیفانه در مقابل علاقه به جنس مخالف را از فرزند خود داشته باشند، باید به دختر حق بدهیم که به سکوتى از سرِ ناچارى پناه برد و همدم او در این اوقات، سرودههاى این شاعر و آن غزلسرا باشد نه مادر منطقى، واقعبین و کمى خشن و جدى. اما امروز که از آن شرمها و حیاهاى غلیظ خبرى نیست چرا دخترها از در میان گذاشتن رازهاى خود با مادر فرار مىکنند. مىشود هزارها دلیل ردیف کرد براى این نگفتنها و پنهانکارىها. «تفاوت دو نسل»، اولین دلیل مستند روانشناسپسند است. ادلّه بعدى، همه دنبالههاى فرعى چنین دلیلىاند.
تفاوت میان دو نسل، مسئلهاى کوچک نیست که بتوان به آسانى آن را حل کرد و سراغ معادلههاى چند مجهولى دیگر رفت. دو نسل یعنى دو تفکر، دو سلیقه، دو خوراک، دو پوشاک، دو انسانِ متفاوتِ بیگانه، دو آدم که در دو سوى یک جهان نشستهاند و هر یک از پنجره نگاه خود به جهان مىنگرند. حال این دو آدم چگونه مىتوانند مرزهایى مشترک میان خودشان ترسیم کنند و هنگام درد دل گفتنها کنار آن مرزها بنشینند و از هر درى حرفى بزنند؟ مسلم است که ترسیم این مرزها دشوار است. دشوار است که دو آدم از دو سوى جهان بیگانه با هم راه بیفتند و به نزدیکى مرز برسند تا یک گفتگو شکل بگیرد. اما این گفتگو «باید» شکل بگیرد. لازم است مادر از جاى خود بلند شود و چند قدم پیشتر بیاید. دختر نیز باید از حرافىهاى خود با دوستان و همکلاسىها کم کند تا بتواند به مادر نزدیکتر شود. نزدیکى این دو، که از نظر بسیارى از روانکاوان و صاحب نظرانِ مسائلِ نوجوانان، دور مانده و کسى ضرورت آن را در مقالهها یادآورى نمىکند، بزرگترین راه حلِ همه مشکلاتِ دوران نوجوانى است؛ دوران گذار از کودکى به بزرگسالى. دورانى که فرزند، بیشترین نیاز را به وجود مادرى که دوست خوب و صادقى هم هست، حس مىکند.
دختر مىتواند، یعنى باید در خانه و مدرسه به او بیاموزند که «مىتواند» یک روز سرزده وارد خانه شود و مادر را در گوشه آشپزخانه تنها گیر بیاورد و به او یواشکى بىآنکه برادرها بشنوند، مشکل خود را بگوید اما به این آسانىها نیست. باید مادر بداند که امکان هر گونه خطرى براى دختر نوجوانش مهیاست و بیمارى دلدادگىهاى کاذب و بچهگانه، یکى از این خطرهاست.
باید ریشهها را کاوید، نباید دخترک را تنها متهم این ماجرا دانست. مادر و مادربزرگ و مادربزرگها چه بسا همه اسیر روشهاى مردسالارانه تربیتهاى خانوادگى خود بودهاند و حتى در هنگام ازدواج نتوانستهاند علاقه حقیقى خود را حتى به همسرشان ابراز کنند. اما مىشود با کاویدنشان و یافتن چارههایى که از سرِ ناچارى ابداع کردهایم، دختر را به مرزهاى ممنوعه مادر نزدیک کنیم. مادر یا همان زنى که مهربانى و دستپخت خوبش را مىستاییم و «مامان» صدایش مىزنیم، آنقدرها هم عصبانى و خشن نیست؛ دستکم مىشود امتحان کرد، به تجربهاش مىارزد. بهایش خیلى که باشد یک سیلىِ آبدار جانانه است و خیلى که نباشد یک نصیحت مادرانه از سرِ دلسوزى و خیرخواهى. کسى چه مىداند، شاید روزى دخترى آنقدر شهامت پیدا کرد که این بیمارىاش را نیز به مادرش بگوید.
و مامان با حوصله و تأمل فکر کند این احساس خاص بلوغ را چگونه باید در دخترش کنترل کند و به او بگوید این حس طبیعى است ولى واقعى نیست و مثل دوستىهایى است که فوراً فراموش مىشود. پس باید حریم و حرمت خود را حفظ کرد و دل به چنین عشقهایى نسپرد.