خانواده، عشق، استوارى (4)
عشق پاک، هوس شعلهور، نشانهها
احمد حیدرى
عزیز همراه، قبل از اینکه انسان به ورطه هوس شعلهور یا در معرض شعله سوزان عشق ناب قرار گیرد، مناسب است که نشانههاى هر کدام را بشناسد تا با پىجویى آن نشانهها در خود و مدعیان که به وى ابراز عشق مىکنند، بتواند تشخیص دهد که با عشق ناب مواجه است یا هوس شعلهور برایش دام گسترده است. اگر محبتى که در خود احساس مىکند یا از جانب مدعى مىشنود، از جنس و قماش عشق ناب باشد، مقدس است و سعى و تلاش در راه رسیدن به معشوق و محبوب، پسندیده و شایسته مىباشد ولى اگر کشش و جاذبه موجود و مورد ادعا، حاصل هوس سوزان، غرایز سرکش یا اوهام و تخیلات ذهنى است، باید با آن مبارزه کند و آن را مهار نماید و گرنه نتایج و عواقب وخیمى در پى خواهد داشت.
هر کدام از عشق ناب و هوس شعلهور را نشانههایى است از جمله:
1- عشق، برآیند و مبتنى بر آگاهى است و هوس بر وهم و خیال؛
آن کس که فردى را به صفات کمال و جمال شناخته و کمالات وجودى وى برایش محرز شده و کاستىها و نقصهایش را مىداند و با توجه به رجحان نسبى یا فوقالعاده نقاط مثبت او بر نقاط منفىاش به او دل بسته، عاشق واقعى است. این عشق و علاقه و وابستگى بعد از آگاهى نسبتاً کامل به شخصیت، ویژگىها، کمالات و نقایص فردى، خانوادگى، جسمى و روحى او حاصل شده و مبتنى بر واقعیات است. او مىداند مثلاً دخترى که محبوب وى گشته، دخترى است مثلاً بیست ساله با قد بلند، چشم و ابروى نسبتاً متناسب، برخوردار از زیبایى جسمى و ظاهرى در حد متوسط یا کمتر، متدیّن، عفیف و پاکدامن، خانهدار که از لحاظ تحصیلات نیز، سوم راهنمایى خوانده و ترک تحصیل کرده است. خانواده وى از طبقه سوم اجتماع - نیمه فقیر - مىباشند که با عزّت، کرامت، قناعت و کوشش زندگى مىکنند و با سختىهاى زندگى خو گرفته و به مقاومت در برابر آنها عادت یافتهاند. علاوه بر اینها قد این دختر از متوسط بلندتر است و لاغراندام جلوه مىکند که از نظر این جوان، حُسن و جمال نیست و فقط خانهدارى را در حد معمول مىداند و کار و تخصص دیگرى ندارد و با توجه به وضع خانوادگىاش نمىتواند جهیزیه چشمگیرى به همراه خود بیاورد؛ ولى این جوان وجوه مثبت و منفى دختر را با هم جمع کرده و مقایسه نموده و در مجموع نمره مثبت بالایى در او دیده لذا به او علاقهمند گشته و شور عشق آن دختر قلبش را به تپش انداخته است.
این محبت و علاقه، عشق است نه هوس شعلهور. بر عکس کسى که فقط با تلفن صداى دخترى را شنیده و به او اظهار علاقه کرده و حالا بعد از چند بار صحبت تلفنى و شنیدن حرفها و ایدهها و اوصاف آن دختر از زبان خودش یا دیگران دلبسته او شده و در خیال خود از او فرد گمشدهاش را ساخته است. این دلبستگى را نباید و نمىتوان عشق نامید زیرا بر تخیلات و اوهام استوار است و بنیانى که بر آگاهى استوار نباشد، بسیار سست و بىدوام است و به زودى فرو مىریزد.
چنین افرادى بعد از صحبت تلفنى یا دریافت نامه، ایمیل، پیام الکترونیکى یا شفاهى از طرف مقابل در ذهن و خیال خود از او یک ایدهآل مىسازند و به محبوب ساخته ذهن خود عشق مىورزند و این عشق و علاقه مفرط که روز به روز شدیدتر هم مىشود، آنان را از درک، فهم، دیدن و شنیدن حقایق باز مىدارد. آنچه خودش مىخواهد در محبوبش مىبیند و آنچه را نمىپسندد، در او انکار مىکند. اینکه امام على(ع) مىفرماید:
«آرزوها چشم دل را نابینا مىکند.»(1)
«هر کس به چیزى به شدت عشق ورزد، آن محبت و عشق شدید، بینایىاش را معیوب و قلبش را مریض مىکند. از اینرو با چشم معیوب مىنگرد و با گوش ناشنوا استماع مىکند.»(2)
چنین عشق و علاقهاى اگر مبناى تشکیل خانواده و ازدواج گردد، چون هوس شعلهور و محبتى توهمى و خیالى است، سراب است نه حقیقت، لذا به زودى سستى آن آشکار مىشود و بنیان مبتنى بر آن فرو مىریزد و به همین جهت است که بسیارى از ازدواجهاى بنا نهاده شده بر عشقهاى تخیلى تلفنى، نامهاى، پارکى، ایمیلى و امثال آن به طلاق منجر مىگردد و چنین عاشقانى آرزو مىکنند «کاش براى همیشه در همان مرحله عشق و دوست داشتن و آرزوى وصال مىماندند» و آب سرد وصال بر آتش گرم عشقشان نمىریخت و کاخ شیشهاى و زیباى تخیلشان با تلنگر واقعیت در هم نمىشکست. آنان تا با عشق خیالى سرخوش و مشغولند و آرزوى وصال محبوبِ ایدهآلِ توهمى را دارند، زندگىشان سراسر شور و شوق است ولى همین که به وصال رسیدند و شعله هوسشان فروکش کرد و خیال و وهم رخت بربست، با واقعیت نازیبایى آشنا مىشوند که تا آن موقع در ذهنشان خطور نداشت. روز به روز زوایاى بیشترى از زشتىهاى محبوب خیالى دیروز آشکار مىشود و شیرینى دوستداشتن را به تلخى نفرت بدل مىکند به حدى که بعد از گذشت مدتى کم، جز طلاق و جدایى چارهاى نمىیابند.
دکتر وودى آلن از کارشناسان خبره خانواده مىنویسد:
دور نیست از دیدار چهرهاى زیبا به دمى دل ببازیم و به ستایش جمالش بپردازیم و یا از ادراک صفات معنوى موجودى، متأثر شویم و به آفرینى لب بگشاییم و یا حتى نسبت به کسى در ضمیر خود کشش کهربایى دریابیم اما اینها هیچ یک عشق نیست. عشق درخور این نام باید بنایى باشد که بر پایههایى از بصیرت و معرفت حقیقى عاشق و معشوق به صفات یکدیگر، استوار شود. پس نخست معرفت و شناخت است و از آن پس محبت و اگر این احساس قوت گیرد، به عشق بدل مىشود. بیشتر اوقات کشش جنسى و جذبه قوى موجود میان زن و مرد را به جاى عشق مىگیرند. این درست نیست زیرا عشق وقتى پدید مىآید که زن و مرد یکدیگر را نیکو بشناسند و دریابند. این گونه جذبهها و کششها اغلب موهوم و ناپایاست. عشق باید به تفاهم فکرى، توافق اخلاقى و جذبه جسمى [هر سه] در آمیخته باشد.
عاشق حقیقى به دنبال شخصیت حقیقى معشوق است نه فقط لذت جسمانى او.(3)
محک تشخیص
چگونه بفهمیم که عاشق مدعى از رهروان عشق آگاهانه است یا هوسبازى لذتجو و خوشخیال که بر اساس توهم و تخیّل پیش آمده است؟
اگر مدعى عاشق آگاهانه باشد، علاوه بر زیبایىها و مزایاى محبوب، از معایب و نقایص او هم اطلاع دارد. وقتى از او بخواهیم علت دلبستگى و عشقش را بیان کند و ویژگىهاى مثبت و منفى محبوب را بشمارد، از تعریف و بیان او مىتوانیم حقیقى یا تخیلى بودن عشقش را تشخیص دهیم. اگر علتهایى که ارائه مىدهد منحصر در مزایاى جسمى و جنسى نبود و علاوه بر آن به معنویات هم توجه داشت و توانست در جنب مزایا و محاسن، معایب چندى هم از محبوب بشمارد، و در شمارش و تبیین محاسن نیز اغراق نکرد، معلوم مىشود که عشق او آگاهانه است. وقتى مدعى با علم به واقعیت و حدود محاسن و آگاهى از معایب و نقایص فردى، به او علاقهمند گشته باشد، بعد از وصال در یافتههایش تخلفى نمىبیند و نمىیابد که پشیمان گردد. او در محبوب خود محاسنى بیش از آنچه داشت تصور نکرده بود و از معایب او نیز بىخبر نبود تا پس از ازدواج خلاف آن را بیابد و ایدهآل خیالىاش را با واقعیت مطابق نبیند بلکه چه بسا وقتى با واقع مواجه شود، او را زیباتر و والاتر از آنچه مىدانست و معایب و نقایصش را کمتر ببیند و علاقهاش مستحکمتر شود.
اگر محبوب از مدعى عشق توصیف و تصویر خود را بخواهد و آن را همهجانبه و مطابق با واقع ببیند، مىتواند به صداقت و واقعبینى او اطمینان یافته و به دوام زندگى با او مطمئن شود.
مطلب دیگر اینکه مدعى عشق چنانچه فقط به جنبههاى جسمى و زیبایىهاى جنسى توجه داشته باشد، این هم عشق نیست بلکه هوس شعلهور است و نمىتواند مبناى زندگى باشد زیرا عشق و علاقه به جسمانیات کمدوام است چون خودِ زیبایىهاى جسمى کمدوامند و بعد از چند سال کمرنگ مىشوند و از بین مىروند و عشق مبتنى بر آنها هم به همین منوال. عاشقى مىتواند مدعى عشق پاک باشد که در جنب ویژگىهاى جسمى و مادى، با آنها یا بیشتر به ویژگى روحى، اخلاقى و اعتقادى محبوب توجه داشته باشد زیرا این ویژگىها دائم هستند و عشق مبتنى بر آنها نیز دوام مىیابد. کسى که فقط به چشم و ابروى دخترى یا قد و بالاى جوانى دلبسته باشد، چه بسا با دیدن چشم و ابروى زیباتر و قد و بالاى رساتر بدو دل مىبندد و از اولى دل مىکَند؛ ولى دلبسته به روحیات و معنویات، اگر با معنویت بالاتر مواجه شود، از معنویت قبلى دل نمىکند بلکه سعى مىکند او را به این حد ارتقا دهد و از خداوند تعالى محبوبش را طلب مىکند.
علاوه بر آن، دلبسته به جسم محبوب، اگر اهل ارزشهاى دینى و اخلاقى نباشد، بعد از مدتى وصال، شعله هوسش فروکش مىکند و دیگر جاذبه و علتى براى تداوم زندگى نمىیابد.
اگر تصویرى که مدّعى عشق ارائه مىکند، خیالى، موهوم، نامطابق با واقع و تکبُعدى بود، این عشق موهوم و خیالى است و اگر فقط به ابعاد جسمى و مادى توجه شده بود، این هوس شعلهور است و این مدعى را نه عاشق بلکه هوسبازى دلداده توهمات و تخیلات باید دانست و دست رد به سینه او زد.
عشقهاى شیشهاى
متأسفانه عشق پاک و حقیقى در زمانه ما بسیار کم است و بسیارى از عشقهاى ادعایى، عشقهاى شیشهاى هستند و به کمترین تلنگرى مىشکنند و فرو مىریزند. عشق به مظاهر مادى و جسمانى محبوب، عشق شیشهاى است و مانند آتش برخاسته از هیزمهاى ترد و شکننده و خشک، شعلهور و کمدوام است در حالى که براى زندگى به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم. عاشق جسم محبوب، هوسبازى است که فقط در فکر کام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداکثر به مدت دوام زیبایى جسمى محبوب است و با زوال زیبایى محبوب به زوال مىگراید.
مولانا داستان عشقِ هوسى را بدین شرح وا مىگوید:
روزى پادشاهى در صید، دخترى را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزى چند از وصال نگذشته بود که دختر بیمار شد و هر چه پزشکان حاذق در مداواى او کوشیدند، کمتر نتیجه گرفتند. سلطان که از طبابت پزشکان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حقتعالى کمک طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیرى به او مىگوید: فردا غریبى وارد شهر مىشود که علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود که ناگاه دید مسافرى از دور پیدا شد. وقتى به نزدیک آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به کاخ خواست و از وى براى معالجه همسرش کمک طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید که علت مرض نه جسمى بلکه روحى است و عشق، او را به این روز انداخته است. لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل کدام شهر هستى و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر کیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده کرد که نبض او را تغییرى حاصل نیامد. پزشک نام سایر شهرها را مىبرد و نبض زن را در دست داشت تا اینکه نام سمرقند بر زبان او جارى شد و نبض زن را تندى حاصل آمد. طبیب دانست که محبوب وى در سمرقند است. به ذکر محلهها، خیابانها و کوچهها پرداخت و وقتى نام محله و خیابان و کوچه محبوب بر زبان طبیب جارى مىشد، نبض زن، تندى مىگرفت و طبیب مىفهمید. با پى بردن طبیب به نام کوچه، اسامى ساکنان کوچه را به دست آورد و به ذکر یکایک پرداخت. همین که نام یکى از آنان بر زبانش جارى شد، نبض زن تندى گرفت. طبیب از صاحب نام پىجویى کرد و فهمید جوانى است زرگر. طبیب سلطان را راضى کرد و جوان را تطمیع کردند و پیش دختر آوردند و چند ماهى در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنکه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشک با خوراندن داروهایى سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجورى فزونى گرفت تا از آن جمال و زیبایى چیزى نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون کرد.
و
چون ز رنجورى، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون که زشت و ناخوش و رخزرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه مىگیرد:
عشقهایى کز پى رنگى بود
عشق نبوَد عاقبت ننگى بود(4)
البته باز هم تکرار مىکنیم که جسم و زیبایىهاى جسمى محبوب هم به جاى خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشکلزا، اما سخن این است که زیبایىهاى جسمى باید در کنار و حداکثر هماندازه زیبایىهاى روحى، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایى فقط ویژگىها و زیبایىهاى جسمى باشد، علامت آن است که عشق نیست بلکه هوس برافروخته مىباشد و مانند آتش هیزمهاى ترد و شکننده، شعلهور و کمدوام است؛ به عکس عشق مبتنى بر واقعیتها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایاى جسمى، روحى، اخلاقى و ایمانى که ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشقهاى خیالى و توهمى، سراب و خوابى است که وصال، بیدارى از آن مىباشد. چنین عشقهایى تا به وصال نرسیده شیرین و دوستداشتنى و لذتبخشاند و همین که وصال محقق شد، گویى عاشق از خواب خوش بیدار مىشود و ناگهان همه آنچه را تصور کرده، از دسترفته مىبیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولى گرفته و به دومى مىبازند.
گویند زنى زیبا و زیرک به راهى مىرفت و مردى شیدا و شیفته، او را تعقیب مىنمود. زن ملتفت وى شد و از او پرسید: چه مىخواهى؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیرکى و فراست دریافت که او نه عاشقى واقعبین و ارزشمدار بلکه هوسبازى دلباخته جمال است. از اینرو به او گفت: چقدر نافهم و کجسلیقهاى! تو که به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بستهاى و دل باختهاى، اگر خواهرم را که از عقب مىآید ببینى، با آن جمالى که چندین برابر جمال من است، چه مىگویى؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار کشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت که با وى خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتى؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعاى خود راستگو نبودى! اگر عاشق و دلباخته من بودى، در پى زن دیگر نمىرفتى و مرا وا نمىگذاشتى.
در عشق موهوم و هوس شعلهور، مدعى به اقتضاى کور و کرکنندگى عشق هوسى، چشمش به زیبایىهاى خیالى و جسمى محبوب است و از دیدن معایب و زشتىهاى وى غافل و بعد از وصال، کم کم حجابهاى غفلت از جلوى چشم کنار مىرود و واقعیات را مىبیند. عاشقى بعد از مدت کمى از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از کى افتاده است؟!
محبوب وى در جواب گفت: از آن وقت که دلبستگى و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشکار گشته است! یعنى این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان مىافتاد ولى چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیبایىهاى جسمى و موهوم من بودى که از دیدن آن غافل گشتى و حالا که شیدایىات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیدهاى و به مرور که از آن شور سابق کاسته گردد، بر بینایىات افزوده شود و نقایص و معایب بیشترى متوجه خواهى شد.
2- عفتزایى عشق و آلودهدامنى هوس؛
عشق پاک عفتزاست. عاشق صادق هم خود باحیا، عفیف و پاکدامن است و هم حیا، عفت و پاکدامنى محبوب را مىطلبد، بر عکس هوس شعلهور که پردهدر گستاخ، فحشاطلب و آلودهدامن بار مىآورد. قرآن داستان عشقهایى را بیان مىکند که بعضى ناب و پاکاند و بعضى هوس شعلهور تا راهنماى موقتطلبان باشد.
دختر شعیب(ع) و موسى(ع)، عاشقان پاکدامن
موسى(ع) جوانى است رعنا، بلندقامت، باحیا، پاکدامن، قوى و نیرومند که با یک ضربه مشت، ظالمى را از صفحه روزگار محو کرده است. این جوان رعنا که مطلوب هر دختر جوانى است، از سرزمین ظلم و ستم فرعونى فرار کرده و به سرزمین شعیب(ع) وارد شده و کنار چاه آب زیر سایه درختى آرمیده است که مىبیند مردانى چوپان براى آب دادن گوسفندان خود به سوى چاه هجوم آورده و با پر کردن آبشخورها، گوسفندانشان را سیراب مىکنند و آن طرفتر دو دختر جوان، باحیا، عفیف و رعنا در کنارى جلوى گوسفندان خود را گرفتهاند و نمىگذارند به سوى آبشخورها هجوم آورند. موسى(ع) از این همه عفت و حیا و پاکدامنى در کنار آن رعنایى به تعجب مىافتد و نزد آنان مىآید و احوالشان را جویا مىشود. آنان با لحن عفیفانه و معصومانه خود وى را آگاه مىکنند که پدرشان شعیب پیامبر، پیر و از کار افتاده است و برادر یا مرد دیگرى در خانوادهشان نیست که چراندن و چوپانى گوسفندان را عهدهدار شود. از اینرو خود مجبورند این وظیفه را عهدهدار شوند و چون نمىخواهند از حریم عفاف و پاکى خارج شوند و به همنشینى و اختلاط گناهآمیز با مردان تن دهند، در چرانیدن و آب دادن گوسفندان همیشه از چوپانان مرد کناره مىگیرند و به هنگام آب دادن صبر مىکنند تا آنان دور شوند آنگاه بر آبشخور وارد مىشوند. موساى جوان به این همه حیا، عفاف، پاکدامنى و احساس مسئولیت عشق مىورزد و فتوّت، جوانمردى و ظالمستیزىاش او را به دفاع از این دختران مظلوم وا مىدارد.
دختران شعیب هم این جوان رعنا، قوى، بلندبالا، چهارشانه، باحیا، مؤمن و پاکدامن را متفاوت با مردان اطراف خود مىبینند و مشاهده مىکنند که چگونه به دفاع از آنان همه چوپانان را از آبشخور کنار مىزند و دلو سنگینى را به تنهایى از چاه بالا مىکشد و گوسفندان را سیراب مىکند.
به طور طبیعى موساى جوان به این دختران ارزشمند علاقهمند مىگردد و آن دختران نیز چنین جوان رعنا، قدرتمند و جوانمردى را همان مرد ایدهآل رؤیاهاى خود مىیابند ولى هیچ کدام از دو طرف عجله نمىکند و حریم عفت و حیا را لکهدار نمىکند و علاقه مکنون قلبى خود را آشکار نمىکند اما رسیدن به آرزوى قلبى خود را از خدا مىطلبند و خداوند هم آن چنان که وعده داده، آرزوى بندگان مؤمن خود را برآورده و نیازهاى طبیعى آنان را به بهترین وجه برآورده مىگرداند.
این سخن موساى جوان بعد از روانه کردن دختران است که متضرعانه به درگاه خدا عرض حاجت مىبرد:
«رَبِّ اِنى لِمَا اَنزَلْتَ إِلَىَّ مِنْ خیرٍ فقیرٌ؛
پروردگارم، من به خیرى که از جانب تو باشد نیازمندم.» (قصص، 24)
در این کلام نیز او حاجت خود را اجمالاً ذکر مىکند. دختران شعیب نیز آن روز زودتر از همیشه و شاداب و مسرور به خانه باز مىگردند و پدر پیر، چرایىِ این زود آمدن را مىپرسد و از واقعه مطلع مىگردد. او نیز انتظار جوانى شایسته را مىکشد تا او را به فرزندى و دامادى بپذیرد و زمام امور خانوادهاش را به وى بسپارد و با شنیدن اوصاف موسى از دخترش، به دیدار او علاقهمند و بىتاب شده، دختر را براى دعوت وى روانه مىگرداند.
حیا، عفت، پاکدامنى و عرض نیاز موسى(ع) و دختر شعیب ثمر داده و مقدمات وصلت، ناخودآگاه دارد آماده مىشود. دختر که جوانه علاقه به موسى(ع) در قلبش رشد کرده و ریشه زده است، با حیا و عفت قدم برمىدارد و به محضر موساى جوان مىرساند و با لحن محکم بدون اینکه ذرهاى غمزه، ناز و کرشمه در سخن یا کلام او آشکار گردد، از موسى(ع) مىخواهد که دعوت پدرش را اجابت کند و موسى(ع) به راه مىافتد و براى آنکه نگاهش به اندام دختر جوان نیفتد از دختر مىخواهد که پشت سر او حرکت کرده و او را راهنمایى کند.
موسى(ع) به محضر شعیب(ع) مىرسد و دختر جوانِ شعیب به رمز و راز، علاقهمندى خودش به موسى و ازدواج با وى را به اطلاع پدر مىرساند. او به پدر پیشنهاد مىدهد که چه مناسب است این جوان برومند و پاک و توانمند براى انجام چوپانى اجیر گردد و اعلام مىکند که:
«إِنَّ خَیْرَ مَنِ استأجرت القَوِىُّ الامین؛
این جوان بهترین کسى است که مىتوانى اجیر کنى چه اینکه او جوانى قدرتمند و پاکدامن است.» (قصص، 26)
پدر با شنیدن این اوصاف از علاقهمندى دختر به ازدواج و وصلت با موسى(ع) مطلع مىشود و به موسى(ع) پیشنهاد ازدواج با دخترش و به عهده گرفتن وظیفه چوپانى را مىدهد و موساى جوان نیز شاکر درگاه خداوند که آرزوها و خواستههاى وى را اجابت کرده، به شعیب جواب مثبت مىدهد و این گونه عشق پاکى، زمینه وصلتى نیکو مىگردد و این همسر و شوهر عاشق تا پایان عمر به پاى هم مىمانند و با وجود همه سختىهاى زندگى پیامبر عظیمى چون موسى(ع)، در درون خانه آن دو، آرامش و آسایش و عشق و صفا موج مىزند.
عشق خدیجه و پیامبر(ص) نیز این گونه عشقى است. خدیجه آن بانوى بزرگ و پاکدامن با وجود همه خواستگاران نام و عنواندار، به دنبال جوانى است برازنده، پاک، عفیف و خداباور و در مناجاتهایش از خداوند چنین همسرى را طلب مىکند. اوصاف جوان برومند هاشمى، در مکه دهان به دهان واگو مىشود. خدیجه برآورده شدن آمال و آرزوهایش را در کنار محمد(ص) مىجوید چه اینکه همه آنچه طالب است از ایمان، جوانمردى، فتوت و دلبرى در او شنیده است. مدتى است که طالب دیدار اوست تا اینکه روزى به دیدار نایل مىگردد و واقعاً محمد(ص) را شایسته همسرى بلکه سرورى مىیابد ولى بانویى چون خدیجه، کسى نیست که به یک نظر دل ببازد و زمام اختیار از کف بدهد. او باز هم در پى کسب آگاهى بیشتر از خصوصیات و اخلاق و رفتار نواده عبدالمطلب است و از اینرو به او پیشنهاد شرکت در تجارت مىدهد و در سفر تجارى، امینترین و زیرکترین غلام خودش - میسره - را همراه وى مىفرستد تا در طول سفر او را زیر نظر داشته و به هنگام بازگشت، به وى گزارش دهد. به هنگام بازگشت کاروان، میسره گزارشهاى شوقآفرین فراوانى به خدیجه مىدهد به طورى که خدیجه را تصمیم قطعى بر ازدواج با پیامبر(ص) حاصل مىشود. او وقتى جوان برومند، باایمان، امین و توانمندى چون نواده عبدالمطلب را مىیابد و با گزارشهاى گوناگون از شایستگىهاى ویژه و منحصر به فرد او مطلع مىگردد، به پیامبر پیشنهاد ازدواج مىدهد و خودش و همه اموالش را به او مىبخشد.
عشق صادقانه خدیجه به رسول خدا(ص) و علاقه متقابل آن حضرت به خدیجه مثالزدنى است. خدیجه به مدت بیست و پنج سال نه همسر پیامبر که کنیز او مىگردد و پیامبر نیز نه تنها در طول عمر وى بلکه تا آخر عمر خود و سالها بعد از وفات خدیجه، هر گاه او را به یاد مىآورد، در حسرت روزهاى خوش با وى، غم و اندوه وجودش را فرا مىگیرد. این عشق آگاهانه است که جز عفت، پاکدامنى، گذشت، ایثار و همکارى در طریق بندگى ثمرى ندارد.
مثال هوس شعلهور
عزیز مصر و همسرش در بازار بردهفروشان نونهالى را دیده و خریدهاند به امید آنکه غلامى ارزشمند گردد یا شاید او را به فرزندى بپذیرند. با رشد یوسف و پا نهادن وى در سنین جوانى، متأسفانه همسر عزیز مصر از دایره عفت و پاکدامنى تجاوز مىکند و به هوا و هوس خود اجازه شعلهور شدن مىدهد. او که همسر دارد و باید قلب و عشق خود را به همسرش اختصاص دهد، در پى هوس خود، به یوسف دل مىبندد و این هوس شعلهور، زمام اختیار از کف او مىرباید. در اینجا برعکس عشق ناب و پاک، فسادزایى و گستاخى و پردهدرى رخ مىدهد. بعد از آنکه زلیخا در جذب و جلب یوسف ناکام مىشود، نقشه نهایىاش را طرح مىکند و یوسف را به خلوتگاه مطمئنى مىبرد و او را به خویش مىخواند. یوسف(ع) به سنت همیشگى خداوند تصریح مىکند:
«اِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظالمین.» (یوسف، 23)
سنت خداوند بر آن است که کسانى که از حدود او تجاوز کنند و به ظلم و گناه آلوده گردند، به فلاح و پیروزى نرسند. عشق ورزیدن به زنى که همسر دارد و اجابت دعوت او، ظلم است و ظلم عاقبت ندارد.
و بعد، از صحنه گناه فرار مىکند. این صحنه، صحنه مجاهده عظیم یوسف است زیرا یوسف جوانى است در اوج غرایز نفسانى و مانند هر انسان دیگرى، جمال ماهرویان، قلبش را به لرزه مىاندازد و وسوسه شیطانى هم بر جاذبه جنسى علاوه مىگردد. اگر او به زلیخا توجه نمىکند، نه از آنروست که هوس و خواهش نفسانى ندارد و زیبایى ماهرویى چون زلیخا براى او بىجاذبه است، نه؛ بلکه او انسانى مؤمن و خداترس است و با اینکه در اینجا هیچ مانعى نیست و زلیخا هم توان و امکان پردهپوشى کامل بر این گناه دارد، ولى یوسف خود را در محضر خدا مىیابد و مىداند که خداوند از هوسبازى بیزار است و اجابت در خواست زلیخا مساوى با تجاوز به حدود خداوند است، لذا به خدا پناه مىبرد:
«قال معاذاللَّه» (یوسف: 23)
تا خداوند به عنایت و عصمت خودش او را بر خواهش نفس پیروز گرداند و از سقوط در گرداب گناه حفظ نماید. اوج مجاهده یوسف(ع) با هوس شعلهور، آمال نفسانى و غرایز جنسى در صحنه بعدى است. زنان دربارى از داستان عشق زلیخا باخبر شدهاند و در صددند ماهپارهاى را ببینند که زلیخا را شیدا و مجنون ساخته و از اریکه قدرت و شوکت به زیر کشیده و به خواهش و التماس وا داشته است. طبیعى است که زلیخا هم به آسانى حاضر نیست ماهپاره خود را به آنان عرضه کند و در معرض ربودن آنان قرار دهد. پس زنان باید مکرى کنند که زلیخا ناچار شود یوسف را به آنان بنمایاند. بهترین نقشه، هوسباز، ضعیف و ناتوان معرفى کردن زلیخا در برابر عشق بردهاى کنعانى است. وقتى سخن زنان دربارى و رقیبان به زلیخا مىرسد، خشمگین مىگردد و براى مجاب کردن آنان در حق به جانبى خودش جز عرضه یوسف راهى نمىیابد. مجلس مىآراید و چاقو و ترنج به دستان رقیبان مىدهد و یوسف را بر آنان عرضه مىدارد. به ناگاه زلیخا نه یک نفر که چندین ده نفر مىشود که هر کدام یوسف را به خود یا حداقل به اجابت دعوت زلیخا اشارت مىنمایند و زلیخا هم با نهایت بىپروایى و گستاخى اعلام مىکند:
«این است آن کس که در بارهاش مرا سرزنش مىکردید و من از او کام خواستم و او عصمت ورزید و اگر امر مرا اطاعت نکند زندانى و خوار خواهد شد.» (یوسف، 32)
زلیخا در نهایت گستاخى، به امر و تحکم با یوسف رفتار مىکند و زلیخاهاى دیگر نیز هر کدام با ناز و کرشمه و دیگر حیلهها، یوسف را به سوى خود مىخوانند و این چنین است که یوسف در دام خیل زلیخاها مىافتد. همان عظیم دامى که پادشاه مصر در باره آن از زنان پرسید:
«مطلب شما چه بود آنگاه که از یوسف کام مىطلبیدید؟» (یوسف، 51)
و اینجاست که یوسف(ع) با همه ایمان و اعتقاد و پاکدامنى و عفت و انتساب به خاندان شرافت و نجابت و ...، در برابر خواهشهاى این همه زلیخاى ماهرو و در برابر طغیان و شعلهور شدن غریزه قدرتمندش، راهى جز پناه بردن و استغاثه نمىیابد و به پیشگاه خدا از این فتنه عظیم شکایت مىبرد و نجات مىطلبد:
«خداى من، زندان، مرا خوشتر از اجابت خواهش شیطانى اینان است و اگر کید و مکر اینان را از من نگردانى، به آنان مىپرم و از جاهلان خواهم بود.» (یوسف، 23)
عشق پاک و ناب، عشقى بود که کوشش در راه وصال آن پسندیده و ارزشمند بود و شایسته بود که بنده از خداوند اجابتش را بطلبد و سعى و کوشش براى وصال آن عبادت به حساب مىآمد اما از هوس شعلهور باید به خدا پناه برد و اجابت آن ظلم عظیم و مقاومت در برابر آن مجاهده بىنظیر است. این حدیث ناظر به هوس شعلهور است:
«مجاهدِ شهید در راه خدا، اجرش از کسى که امکان اجابت هوس برایش مهیا باشد ولى عفت ورزد، بیشتر نیست. چنین انسان عفیف و پاکدامنى نزدیک است از زمره ملائکه به حساب آید.»(5)
در داستان فوق، حقتعالى اوج پردهدرى، گستاخى و بىحیایى اجابتکننده هوس شعلهور را نشان مىدهد.
در هوس شعلهور، مدعى عشق نه تنها طالب عفت و پاکدامنى محبوب نیست بلکه او را بىحریم مىخواهد.
یکى از قربانیان هوس شعلهور مىگوید:
«همیشه با خود مىگفتم: چرا او دوست ندارد من وقار و سنگینى خود را حفظ کنم و اصرار دارد که با دوستى خارج از ضابطه با او، شخصیت و ارزشم را پایین آورم.»(6)
عاشق حقیقى نه خودش براى رسیدن به وصال به ظلم و گناه آلوده مىگردد و نه محبوب را به سوى ظلم و گناه سوق مىدهد. مدعیانى که در عشقورزیدن، حدود الهى را رعایت نمىکنند و محبوب را نیز بىپروا مىخواهند، عاشق نیستند بلکه هرزگانى هستند در پى کامجویى و برآوردن هوسهاى شعلهورشان.
دختر جوانى که مدتى به دام یکى از این مدعیان عشق افتاده مىگوید:
«هفده ساله بودم که نامهاى به دستم داد. او را قبلاً دیده بودم ولى احساس خاصى نسبت به او نداشتم اما در نامهاش به من اظهار عشق شدید کرده و وعدههاى زیادى داده بود که به من علاقه فراوان دارد و در آرزوى ازدواج با من است. نامههاى بعد را روزهاى بعد، از او دریافت کردم [و بالاخره به او علاقهمند شدم و باب رابطه بین ما باز شد ]تا اینکه فهمیدم او جوان هرزهاى است که ... . وقتى به واقعیت پى بردم، او را از انصراف خود آگاه کردم ولى او به پخش شایعه علیه من پرداخت و ... و حالا تهدید مىکند که اگر بخواهى با کسى دیگر ازدواج کنى، نامهها و عکس تو را که دارم به او نشان مىدهم و ...»(7)
مدعیانى که دم از عشق مىزنند ولى با محبوب خود دور از چشم پدر و مادر خود و او رابطه غلط برقرار مىکنند و محبوب خود را به مجالس مختلط مىبرند و با دیگران آشنا مىکنند و ...، این گونه افراد نه عاشق بلکه هرزههاى هوسبازند. اگر عشق ناب در آنها باشد، با رعایت حرمت و شخصیت، طرف مقابل، در اولین قدم با پدر و خانواده او مسئله را مطرح مىکند و به کسب آگاهى عمیقتر از یکدیگر مىپردازند و چند جلسه خانوادگى و حضورى با هم صحبت مىکنند و بعد از بررسى همه جوانب چنانچه همدیگر را مناسب تشخیص دادند، ازدواج مىکنند. دعوتکنندگان به رفاقتهاى نامشروع و آمد و رفتهاى غلط و تهدیدکنندگان و ... هوسبازان شیطانصفتند نه عاشقان فرشتهصفت.
کسانى که از انسانیت، شرافت و کرامت بویى بردهاند، گرچه دنبال غذا و لذت هم هستند ولى آنها را با حفظ حرمت و کرامت و شرافت انسانى خود مىطلبند و حاضر نیستند براى رسیدن به لذتهاى خود شرافت و حرمت و انسانیت خود را لکهدار کنند. این گروه، تحمل گرسنگى را بر لذت بردن از خوان پهنشده در مزبله ترجیح مىدهند و به هیچ نسبت حاضر نیستند براى لحظهاى کنار چنان سفرهاى بنشینند.
3- ایثارگرى عشق و سلطهجویى هوس؛
عشق پاک، عاشق را محبّ معشوق و طالب سعادت، آسایش و کمال او بار مىآورد و گرچه وصال محبوب غایت آرزوى اوست ولى حاضر است براى رضاى محبوب حتى از این وصال چشم بپوشد و هر چه دارد در راه محبوب ایثار کند و فقط به تمناى وصال بسنده نماید. او محبوب را نه براى خواهش دل خودش، بلکه براى کمالاتى که در او هست مىطلبد و مىخواهد در کنار وى و به کمک او راه بندگى را بپوید و با انس و آرامش حاصل از همسرى او، در بندگى کوشاتر باشد. ولى هوسبازانِ مدعى عشق، در پى جستن رضاى دل و کام خویش هستند نه کامدادن به محبوب.
«جوهر عشق، رنج بردن براى چیزى و پروردن آن است. عاشق نسبت به معشوق احساس مسئولیت مىکند و آماده ایثارگرى است ولى مدعى عشق به جاى احساس مسئولیت نسبت به معشوق در پى سلطهجویى و تملک اوست. در آنجا که احترام است، استثمار نیست.»(8)
چه زیبا گفته است شاعر:
اى کاش که معشوق ز عاشق طلب جان مىکرد
تا که هر بىسر و پایى نشود یار کسى
داستان زیر مىتواند معیارى براى شناسایى محبت صادقانه از خواهش نفسانى باشد.
گفتهاند مردى فقیر و مؤمن به مردى مؤمن و ثروتمند ارادت داشت زیرا او را در ایمان صادق مىدانست. روزى به حاجت نزد دوست ثروتمندش رفت و دوست ثروتمند که بارها از وى ابراز ارادت دیده بود، در مقام امتحان وى برآمد و با اینکه مىتوانست خواسته وى را برآورد، ولى اجابت نیازش را رد کرد. مدتى گذشت و در ارادت مرد فقیر نسبت به خود خللى ندید. دو بار دیگر نیز تقاضا و عرض حاجت دوست فقیرش را به عمد رد کرد ولى در دوستىِ وى خللى مشاهده نکرد. بعد از بار سوم روزى به او گفت: اى دوست، سه بار به من عرض حاجت کردى و هر سه بار تو را جواب رد دادم با اینکه مىتوانستم خواستهات را برآورده سازم و خودت هم بر توانایى من عالم بودى ولى در این مدت و با وجود این سه بار نامهربانى من، در دوستى تو نسبت به خود خللى و نقصانى نیافتم. علت چه بود؟
مرد فقیر جواب داد: من تو را نه براى خودم بلکه براى صفات متعالىات که مىشناختم دوست مىداشتم و لذا اجابت نکردن تو خواستههاى مرا، در آن محبت خللى ایجاد نمىکرد. اگر تو همین گونه بارها هم مرا رد کنى باز هم تو را به خاطر کمالات وجودىات دوست خواهم داشت.
اگر عشق ناب و پاک و ناشى از شناخت و مبتنى بر کمالات نفسانى باشد، به هیچ وجه نه از بین مىرود و نه نقصان مىیابد هر چند که از محبوب نامهربانىها ببیند و چنین عاشقى ایثار و فداکارى و جلب رضایت محبوب را بسیار بیشتر از وصال وى دوست مىدارد.
4- عشق ناب، طریق عشق حقیقى است؛
عشق به کمال مطلق و یگانه بىنظیر و جمال جمیل وى در نهاد همه انسانها هست و عشق ناب، مظهرى از آن عشق مطلق است. عاشق در عشق ناب و پاک، در محبوب خود رنگ و بوى محبوب مطلق را مىیابد و بدو عشق مىورزد و عشق به او برایش رشدآور است. به او روح تازه مىدمد و قوت و قدرت او را چندین برابر مىکند. تنبلى و سستى را از او دور مىسازد و نشاط و شادابى و کوشش را جایگزین آن مىگرداند. بینش او را نسبت به جهان تغییر مىدهد و زیبایى مطلق را در چهره زیباى محبوب مىبیند.
چنین عاشقى با عشقورزیدن، خود را وسعت مىبخشد و توانمندتر مىسازد. این عاشق براى رسیدن به معشوق صبورى مىکند و همچون فرهاد سالها تیشه به کوه مىزند. عشق ناب اگر شوریدگى مىدهد، توان صبورى هم مىدهد. اگر هیجان زندگى مىدهد، توان تحمل فراق براى وصال نهایى را هم مىدهد.
اگر چنان به خاطر این دلدادگى هیجانزدهاید که تاب تحمل و طاقت صبورى را ندارید، این دلدادگى عشق نیست.
اى برادر و خواهر مدعى عشق، در خود بنگر، آیا از آن دم که خود را عاشق یافتهاى، به خداوند، معنویات، خدمت به خلق، کار و کوشش و تلاش، احترام گذاشتن به اطرافیان، رقت قلب و صفاى نفس نزدیکتر شدهاى؟!
این جمله امام سجاد، داستان عشق واقعى را به ما نشان مىدهد:
«اللهم ارزقنى حُبَّک و حبَّ من یُحِبُّکَ و حبَّ کلَّ عملِ یُوصلنى الى قربک» (مناجات محبّان)
حبّ خدا، حب محبوب (مؤمن و صاحب کمالى که شایسته محبوب بودن است) و حب هر عمل صالحى که انسان را به خدا مىرساند. این سه با هم و در یک راستایند. اگر محبتى در این سرى نیست، عشق ناب نیست بلکه هوس شعلهور مىباشد.
بسیار شنیدهاید که جوان تنبل، کسل، بداخلاق، فرارى از مسئولیت و وظیفه و ... عاشق شده و به ناگاه همه آن اخلاقیات و روحیات ناپسند از او رخت بربسته و به عکس آنها متخلّق شده است. او صبح زود از خواب برمىخیزد، بعد از انجام عبادت صبحگاهى با نشاط و علاقه دنبال کار و کسب مىرود. حرمت پدر و مادر و اطرافیان را نگه مىدارد و به دیگران عشق مىورزد و ... اینها همه نشانه عشق پاک اوست و این عشق پاک آثار مثبت فراوان دیگرى در پى خواهد داشت؛ پس مناسب است که هر جوانى در خلوت خود با خدا از او عشق بخواهد، عشق به بندگانى که شایسته محبوب واقع شدن هستند و محبوبى که شایسته عشقورزیدن باشد. تقاضاى محبوب رعنا، باکمالات، مؤمن، جوانمرد، پاکدامن، عفیف و ... آرزوى ارزشمندى است که شایسته است در قنوت از خدا خواسته شود و در روایات از معصومین رسیده که یکى از مصداقهاى حسنه دنیا در دعاى «ربنا آتنا فى الدنیا حسنةً و فى الاخرة حسنةً ...» همسر شایسته است. پس اى دختر و پسر جوان، اى عزیزانى که هنوز سامان نیافتهاید، در قنوت نمازتان با تضرع و التماس از خداوند معشوقى بخواهید که تا آخر عمر شایسته عشقورزیدن باشد و مونسى که در تمام لحظات زندگى از مصاحبت با او لذت ببرید.
آرى، خواهر و برادر گرامى، عشق ناب بجویید و اگر یافتید، قدر آن را بدانید که عشق در هر حال سازنده و رشددهنده است و معشوق تعالىدهنده، عشق ناب، هم آمدنش و هم رفتنش کمالزاست؛ آمدنش «مولوى» خلق مىکند و از دستدادنش «شهریار». (مجله پیام زن، شماره 126، ص57)
و در آخر آنکه، عشق ناب زیرمجموعه عشق به کمال مطلق است و هیچ گاه بر عشق به کمال مطلق غلبه نمىکند.
قرآن مىفرماید:
«آنان که مؤمن هستند، عشقشان به خدا شدیدتر از همه عشقهاى دیگرشان است.» (بقره، 165)
اگر به محبوبى دل بستهاید و این دلبستگى شما به حدى است که براى وصال حاضرید بندگى خدا را کنار نهید، این عشق ناب نیست بلکه هوس شیطانى است. عشق ناب در راستاى عشق به کمال مطلق و زیرمجموعه آن است.
پىنوشتها: -
1) نهجالبلاغه، حکمتها، شماره 275.
2) همان، خطبه 109.
3) آنچه هر دختر باید بداند، وودى آلن، ترجمه نصرتاللَّه قاسمى، انتشارات گویش، ص174 - 181 - 178.
4) مثنوى، رمضانى، دفتر اول، صفحه ششم.
5) نهجالبلاغه، حکمت 474.
6) فریبخوردگان، ص22.
7) مجله خانواده، شماره دوم، سال اول، آذر 70، ص36.
8) هنر عشق ورزیدن، اریک فروم، ترجمه پورى سلطانى، ص41.