حبابه والبیّه و آیت امامت
احمد حیدرى
غایت خلقت عرشىشدن بشر بردمیده از خاک و پیشى گرفتنش بر افلاکیان است یعنى آنچه نام «عبودیت» گرفته و در ژرفا و جوهره نمود ربوبیت و تسلط بر کائنات است.
این غایت متعالى و باور نکردنى از خلقت بشر خاکى بود که افلاکیان را به تعجب وا داشت و به پرسش اعتراضآمیز سوق داد. پیمودن راه سخت، نفسگیر و ناشناخته از خاک تا افلاک بدون یارى گرفتن از کمک، هدایت و دستگیرى به مقصدرسیدگان عرشى و آشنا با مسیر، پیچ و خمها، دستاندازها و پستى و بلندىهایش ناممکن و محال است و اینجاست که دست نیاز بشر به سوى آسمان دراز مىگردد و با تضرع و زارى از خداوند هدایتگر مىطلبد و خداوند هدایتگر نیز اجابت کرده و باب نبوت و امامت را مىگشاید.
هدایتگرى خداوند به دو صورت جلوه مىکند. صورت اول، نبوت و رسالت است که برگزیده و مبعوث پیامهاى معرفتى و دستورالعملهاى اخلاقى و عملى نجاتبخش و حیاتآفرین را از عرش گرفته به خاکیان ابلاغ مىکند و آنان را به عاقبت وخیم سر نسپردن به این هدایتگرى هشدار مىدهد و انذار مىکند.
صورت دوم، مأموریت راهبرى و به مقصدرسانى است. راهیافتگانى که دست غیب بدون واسطه آنان را به مقصد رسانده و آشناى راه ساخته و مأموریت دستگیرى و راهبرى بندگان طالب هدایت و سرسپرده نبوت و رسالت را بدانان واگذار کرده است.
این هر دو مأموران و مبعوثان خود معصوم و هدایتیافته بدون واسطه خداوند مىباشند و در علم و عمل تضمینشده و بىنیاز از راهنمایى و دستگیرى دیگرانند زیرا کسى که در علم و عمل بدون واسطه دیگران به حق نرسیده باشد و محتاج هدایتگر باشد، هدایتگر نیست. کسى مىتواند هدایتگر باشد که بلد راه بوده، آن را پیموده و به مقصد رسیده و همه دستاندازها، پیچها، گردنه و گریزگاههاى آن را مىشناسد. غیر او، خود محتاج هدایتگر است و محتاج هدایتگر، هدایتکننده نیست. قرآن مىفرماید:
«أَ فمن یهدى الىَ الحقِّ أَحقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لا یَهِدِّى الّا اَن یُهدى فَما لکُم کَیفَ تَحکُمُون؛
آیا کسى که به حق راهنمایى مىکند سزاوار به پیروى است یا کسى که خود راه نمىیابد مگر اینکه هدایت شود؟ شما را چه مىشود و چگونه حکم مىکنید؟» (یونس، 35)
گرچه زنجیره رسالت و نبوت طولانى بود و از آغاز خلقت شروع شد و اولین انسان، پیامبر بود و رسولان علاوه بر پیامرسانى و انذار هدایتگرى و راهبرى را هم عهدهدار بودند، ولى زنجیره رسالت متصل و به هم پیوسته در درازاى تاریخ بشر نبود. چه بسا بین دو پیامبر که پشت سر هم بودند سالها و قرنها فاصله مىافتاد و در آن مدت پیامبرى در جامعه بشرى حضور نداشت و بالاخره با رسالت و بعثت آخرین پیامبر - رسول گرامى اسلام(ص) - باب نبوت و رسالت و انذارگرى بسته شد ولى باب امامت و راهبرى که از همان آغاز خلقت و همزمان و همراه با نبوت و رسالت گشوده شد، باید همیشه باز بوده و در سراسر تاریخ، جامعه بشرى از هدایتگر معصوم بىنصیب نباشد این است که قرآن خطاب به رسول گرامى مىفرماید:
«انما انت منذرٌ و لکل قومٍ هادٍ؛
تو فقط انذارکنندهاى و هر قومى هدایتگرى دارد.» (رعد، 7)
این هدایتگرى با راهنمایى معمولى بین انسانها تفاوت دارد. در عرف معمول ما، کسى که نقشه و راه و مسیرى را به دیگران تعریف مىکند، راهنما نامیده مىشود گرچه خودش آن راه را نرفته و این مشخصات را از دیگران شنیده باشد ولى این به واقع راهنمایى نیست. راهنما همان دلیل کاروان است که راه را قبلاً رفته و آن را به طور دقیق مىشناسد و زمام شتر سرسلسله قافله را مىگیرد و پیشاپیش مىرود و آنها را مىبرد.
علاوه بر آن، هدایتگرى امام به امر خداوند است؛ یعنى او از جانب خدا مأموریت دارد و به قدرت الهى در نفوس مستعد تصرف مىکند و آنها را به سوى کمال سوق مىدهد. خداوند مىفرماید:
«و جعلناهُم أئمةً یَهدون بِأَمرِنا وَ أَوحَینا إِلَیهِم فِعْلَ الخَیراتِ و إِقامَ الصَّلوةِ و إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانوا لَنا عابِدین.؛
آنان را که بندگان عبادتکننده ما بودند امامانى قرار دادیم که به امر ما هدایت مىکنند و ما انجام خیرات و اقامه نماز و دادن زکات را به آنان وحى کردیم.» (انبیاء، 73)
پس امام هم مانند پیامبر برگزیده خدا و مأمور از جانب اوست.
امام علاوه بر وظیفه هدایت و راهبرى، وظیفه تبیین حق و رفع اختلاف را هم عهدهدار و قول و عمل و تأیید او معیار حقانیت مىباشد. در زیارت جامعه کبیره خطاب به امامان عرض مىکنیم:
«و الحقُّ فیکم و مَعَکُم و مِنْکم و اِلیکم و انتم اهلُه و مَعْدِنُه؛
حق در شماست و با شماست و از شما سرچشمه مىگیرد و به شما ختم مىشود و شما اهل حق و معدن حق هستید.»
امام صراط مستقیم، اعتدال و حدّ وسطى است که نه پیشى گرفتن از او جایز است و نه عقبماندن؛ و هر دو، پیشىگیرنده و عقبمانده بر ضلالت مىباشند و تنها ملازمان رکاب امام و پویندگان راه آن حضرت به مقصد مىرسند. در صلوات و دعایى که ماه شعبان خطاب به رسول خدا و امامان اهلبیت وارد شده، چنین آمده است:
«المتقدّم لهم مارق و المتأخر عنهم زاهق و اللازم لهم لاحق؛
هر کس از آنها جلوتر رود و بر آنها پیشى گیرد، در ضلالت است و هر کس عقب بماند و پیروى آنها نکند نابود است و آنکه ملازم آنان باشد به حق مىرسد.»
معجزه، آیت و علامت رسالت و امامت
رسالت و امامت با دو مسئولیت همراه است. اول، مسئولیتى که بر دوش رسول و امام نسبت به مردم قرار مىگیرد و دوم، مسئولیت و وظیفهاى که مردم در برابر پیامبر و امام دارند. پیامبر و امام وظیفه دارند پیام خداوند را به مردم ابلاغ کنند و رهپویان هدایت را دستگیرى کرده و به مقصد برسانند. مردم نیز وظیفه دارند پیام خداوند را از پیامرسان او به جان و دل بشنوند و خود را تسلیم رهبر کنند تا آنان را به مقصد امن برساند و این دو مسئولیت زمانى منجّز و قطعى مىگردد که مبعوث به بعثت خودش و مردم به رسالت و امامت مبعوث یقین پیدا کنند.
بعثت به مقام رسالت و امامت با چنان یقین، وضوح و اطمینانى همراه است که به هیچ وجه با شک و تردید همراه نمىشود. کسى که به امامت و رسالت برگزیده مىشود، چنان این برگزیدگى و انتخاب براى او قطعى است که اصلاً شکى با آن همراه نیست تا از خداوند بر بعثت خودش دلیل و آیت بطلبد. بنا بر آیات قرآن، هیچ پیامبرى بعد از رسیدن به مقام نبوت و شنیدن سروش وحى، در وحیانیت آنچه شنیده تردید نداشته و از خداوند براى یقین یافتن به وحیانیت آنچه شنیده، دلیل نخواسته است. هر جا پیامبرى آیت طلبیده براى ارائه به مردمى بوده که وظیفه ابلاغ پیام خداوند به آنان را داشته است. موسى(ع) در شب تاریک در «طور»، مخاطَب وحى مىشود و بدون اینکه در وحى بودن آن شک کند وقتى حکم مأموریت انذار فرعون و فرعونیان را دریافت مىکند، از خداوند آیتى مىطلبد تا بدانان ارائه کند که نتوانند وى را دروغگو و ساحر معرفى کنند. دیگر پیامبران نیز این گونه بودهاند و هیچ کدام طلب معجزه، آیت و علامت براى رفع تردید خود نخواستهاند زیرا تردیدى نداشتهاند. برگزیدگان براى مقام امامت نیز از برگزیدگى خود اطمینان و یقین دارند و دلشان چنان روشن و مطمئن است که هیچ شک و تردیدى در آن راه نمىیابد.
اما مردمى که باید مخاطب پیامبر و پیرو امام گردند، ابتدا باید بر نبوت و امامت او یقین یابند. اندکى از مردم از امارات و نشانههاى دیگر، موفق به شناسایى برگزیده خدا مىشوند زیرا آشنایان با کتابهاى وحیانى پیشین و بشارتهاى انبیاى گذشته کم هستند و از راه مطالعه در شخصیت و پیام مبعوث هم همه افراد توان رسیدن به یقین بر نبوت و امامت ندارند. با اینکه خود انبیا و امامان آیت هستند و وجودشان و علم و حلم و فضل و عبودیتشان بر مبعوث بودن آنان دلالت دارد و مطالعه کننده پیرامون شخصیت پیامبران و امامان با اندکى غور و دقت مىتواند آیت بودن آنان را به چشم ببیند و به مبعوث بودنشان یقین پیدا کند. امام على(ع) مىفرماید:
«براى خداوند آیت و نشانهاى بزرگتر از من نیست.»(1)
ولى به دلایل خداوند ممکن است این آیت عظیم در پس پردههاى جهل، تعصب، دشمنى، شبهه و ... دیده نشود و به دلیل آسانترى براى پى بردن به او احتیاج شود.
آیا خداوندى که به لطف بیکران خود پیامبر و امام معین کرده و آنان را مأموریت هدایت و دستگیرى خلق داده، ممکن است طریقى آسان و یقینآور براى عموم جهت شناخت آنان قرار ندهد؟! آیا مردم را نشاید که از مدعى رسالت و امامت، آیت و برهانى یقینى بر امامت و رسالت خویش بطلبند که به وضوح از ارتباط آنها با غیب و مأموریت آنها از جانب خداى آسمان و زمین حکایت کند؟!
فیض در جهت بیکران خداوندى چنین طلبى را اجابت کرد و چنین راهى را باز نموده و پیامبران و امامان را با آیت و حجت فرستاده تا بر کسى عذر نباشد و گردنفرازان در محکمه عدل سرافکنده و محکوم باشند.
معجزه، همان آیت و نشانهاى است که از ارتباط مدعى امامت و نبوت با عالم غیب و از مأموریت آسمانى او حکایت مىکند و براى عموم بر این مأموریت دلالت دارد و یقینآور است.
آیت و معجزه، براى عاقلانِ فرزانه است
این توهّم غلط است که آیت براى افراد کمسطح علمى و عقلى است زیرا افراد ظاهربینى که با دیدن یک عمل خارقالعاده و بدون تجزیه و تحلیل عقلانى، بر نبوت و امامت مدعى، ایمان پیدا مىکنند، همانان با مشاهده یک عمل خارقالعاده دیگر از مخالف مدعى به او کافر مىگردند و به مخالفش مىگروند. کسانى که با دیدن اژدها شدن عصاى حضرت موسى و بدون تجزیه و تحلیل عقلى به او ایمان آوردند، همانان با شنیدن صدا از گوساله طلایى سامرى، به موسى(ع) کافر شدند و به سامرى گرویدند بدون اینکه تفاوت آن دو را بفهمند همچنان که اسلاف آنان نیز تفاوت میراندن و زنده کردن خدایى را با میراندن یک محکوم و آزاد کردن محکوم دیگر توسط نمرود تشخیص ندادند.
معجزه و آیت، زمانى یقینآور است که از تجزیه و تحلیل عقلى فرزانگان سربلند بیرون آید. عقل، اول، تفاوتهاى بین کارهاى نادر و خارق عادت با معجزه را تشخیص مىدهد و در مرحله دوم، تفاوت بین معجزه با علوم غریبه مانند سحر و شعبده و جادو و کهانت را باز مىشناسد که این علوم قابل نقل و انتقال ذهنى و تعلیم و تعلّم هستند ولى اعجاز، قابل تعلیم و تعلّم نیست زیرا به قداست روح صاحب آیت و اراده خدا متکى است. بنابراین عاقلان ابتدا از قداست، پاکى و ایمان صاحب معجزه جستجو مىکنند و وقتى او را صاحب این فضایل دیدند، در آیت و معجزهاش مىنگرند که براى اثبات ادعایش و براى اطمینان یافتن دیگران ارائه داده و هیچ سود دنیوى و تسلط و استیلاطلبى در این معجزه براى دیگران یا براى خودش ارائه نکرده است. و مخاطبان را به فضیلت و اطاعت خدا فرا مىخواند و خود را بنده خدا و در زمره دیگر بندگان مىشمارد که هیچ فضلى بر آنان ندارد جز اینکه از جانب خدا براى انجام این رسالت برگزیده شده و اجر و مزد و تشکر و احترام نمىطلبد. در این صورت است که آیت و معجزهاش براى آنان یقینآور خواهد بود.
حبابه و آیتطلبى محققانه
«حبابه والبیّه»، از تابعان و زنان بزرگ صدر اسلام است. او عصر هشت تن از امامان علیهمالسلام را درک کرده و ضمن رسیدن به محضر آنان، از آنان آیت و معجزهاى براى اثبات امامتشان طلبید. او در عصر تحریف امامت و بعد از وفات مقام رسالت، با وجود همه بدآمندىها و کتمانها و تحریفها که مکتب خلافت داشت، تفاوت امام و خلیفه ظاهر را مىدانست که امام به عنوان مأمور خداوند و برگزیده اوست و مىتواند و لازم است آیت و نشانه یقینآور بر امامت و ارتباط با غیب ارائه دهد تا هدایتخواهان با اطمینان و بدون دغدغه پیرو او گردند و با نهادن دست خویش در کف باکفایت او به سعادت و کمال انسانى برسند ولى آنان که مدعى خلافت هستند و امام و برگزیده خدایى نیستند، از ارائه چنین آیتى ناتوان بوده و با تقاضاى آیت، پرخاشگرانه مواجه مىشوند. چه بسا ایشان از خلفاى قبل از امام على(ع) هم تقاضاى آیت و نشانه کرده و با پرخاش آنان مواجه شده و منصرف گشته است زیرا به گفته خودش در سال 61 هجرى یکصد و سیزده سال داشته است؛ پس هنگام وفات رسول خدا بیش از 60 سال داشته و با توجه به سن و جرئت او به احتمال قوى از خلفاى قبل هم تقاضاى آیت و برهان کرده است. البته چنین تقاضایى از جانب وى در تاریخ ثبت نشده و نویسندگان تاریخ خلفا هم حتىالامکان چنین تقاضاهاى نابجایى [از نظر خودشان] را ثبت نمىکردند. هنگامى که امام على(ع) به خلافت رسید، ایشان به محضر امام مشرّف شد و عرض کرد:
اى امیر مؤمنان، رحمت خدا بر شما باد! دلیل شما بر امامت چیست؟
از لحن سؤال و لقب «امیر مؤمنان» برمىآید که به احتمال قریب به یقین، او در دوران خلافت ظاهرى حضرت به محضر ایشان رسیده است. امام على(ع) که تقاضاى او را بجا مىدید با اشاره به سنگى کوچک فرمود: «آن را به من بده» بعد سنگ را به سان موم در دست خود صاف کرد و مهر خودش را بر آن کوبید و به حبابه داد و فرمود:
هر کس بتواند چنین کند، او امام واجبالاطاعه است. هیچ چیز نباید از مدعى امامت پنهان باشد (بلکه همه چیز را به اذن خدا، مىداند و بر هر کارى قادر است.)
حبابه گوید: با این آیت از خدمت امام مرخص شدم و گذشت تا اینکه امام به شهادت رسید. پس از شهادت امام به محضر امام حسن(ع) رسیدم. ایشان جاى پدر نشسته بودند و مردم سؤالات خود را از حضرتش مىپرسیدند. وقتى مرا دید بدون اینکه منتظر بماند که من تقاضایم را مطرح کنم، فرمود:
آن سنگ کوچکى که پدرم مهرش را بر آن کوبید، بیاور.
سنگ را خدمت ایشان دادم و ایشان به مانند پدر بزرگوارش با دست خود آثار مهر پدر را صاف کرد و مهر خود را بر آن کوبید و به من داد. پس از شهادت ایشان خدمت برادرش امام حسین(ع) رسیدم و ایشان نیز تا مرا دیدند، به نزد خود طلبیدند و فرمودند:
بدون شک براى امامت دلیل لازم است و تو حتماً آن دلیل را مىطلبى؟
عرض کردم:
آرى، اى آقاى من!
امام فرمود: آن سنگى که پدر و برادرم مهر خود بر آن نهادند، بیاور. سنگ را به دست امام دادم و ایشان نیز مانند پدر و برادر خویش با دست مبارک سنگ را که مانند موم در دست ایشان بود، اثر مهر برادر را برداشت و مهر خود بر آن کوبید و به من داد.
پس از شهادت امام حسین(ع) منتظر بازگشت امام سجاد(ع) از شام بودم. در آن زمان، پیرى مرا گرفته و سنّم به یکصد و سیزده سال رسیده و بدنم رعشه داشت. خدمت امام سجاد(ع) رسیدم در حالى که حضرت مشغول نماز و غرق در عبادت بود و پیوسته رکوع و سجود به جا مىآورد. من مأیوس شدم که ناگاه حضرت با انگشت سبابه به من اشاره فرمود و در همان لحظه جوانىِ من برگشت. از امام پرسیدم:
آقا جان، از عمر دنیا چقدر گذشته و چقدر باقى مانده است؟
امام فرمود: آن مقدار که گذشته است مىدانم و آن مقدار که باقى مانده است، تنها خدا مىداند. اى حبابه! آن سنگى که همراه توست بیاور. سنگ را خدمت امام دادم و ایشان هم مهر خود بر آن زد. پس از آن چندین بار مورد عنایت امام سجاد(ع) نیز واقع شدم. یک بار خدمت امام سجاد(ع) رسیدم و عرض سلام کردم. امام ضمن جواب سلام فرمود:
اى حبابه، چه شده که در زیارت ما سستى مىکنى و کم به دیدار ما مىآیى؟
عرض کردم: بیمارى مانع شده است.
امام فرمود: چه بیمارىاى. من مقنعه خود را از روى زخم سرم کنار زدم و بیمارى برصى که برایم عارض شده بود به ایشان نشان دادم. امام دست مبارک بر موضع مرض نهاد و دعا کرد. به محض تمام شدن دعاى امام و برداشتن دستش، مرض برطرف شد. بعد امام فرمود:
اى حبابه، از این امت کسى جز ما و شیعه ما بر دین ابراهیم خلیل نیست و همه از آن راه دورند.
حبابه محضر امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهمالسلام هم رسید و آن بزرگواران نیز هر کدام با دست مبارک آن سنگ را صاف کرده و مهر خود بر آن کوبیدند. او در زمان امام رضا(ع) در حالى که بیش از 230 سال از عمرش مىگذشت، دار فانى را وداع گفت. امام رضا(ع) او را در پیراهن خود کفن کرد و این نیز بر فضایل آن بانو افزوده شد.
این بانوى بزرگ علاوه بر اینکه حامل آیت امامت بود، خودش نیز آیت امامت گشت و آیه نازل در شأن حضرت مریم(س) به درجات نازلى در حق او نیز صادق گشت. خداوند راجع به حضرت مریم(س) مىفرماید:
«و الّتى أحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فیها مِن رُوحِنا وَ جَعلناها وَابْنَها آیتً للعالمین؛
آن زنى که عفت خود حفظ کرد و ما از روح خود در او دمیدیم و او و فرزندش را نشانهاى براى جهانیان قرار دادیم.» (انبیاء، 91)
این بانوى بزرگ نیز که به درجات والایى از ایمان، عفاف و تقوا رسیده بود، شایستگى داشت که مورد توجه امامان قرار گیرد و آیتى بر امامت امامان در دست او باشد و به دعاى امام، جوانىِ خودش را باز یابد، مریضىاش شفا گیرد و مدتهاى طولانى عمر کند و در آن جامعه، خودش هم آیت امامت باشد و این مقامى بس بزرگ است.
به دیندارى تحقیقى این زنان اقتدا کنید
نقل است که پیامبر(ص) با اصحاب بر زنى سالخورده در حال نخریسى عبور کردند و حضرت در جمع اصحاب از آن زن پرسید: اى پیرزن، خدا را چگونه شناختى. زن بدون اینکه متحیر بماند یا خداشناسى خود را به تقلید از پدر، همسر، فرزند، بزرگان قوم و یا حتى به تقلید از رسول خدا(ص) معرفى کند، دست از چرخ نخریسى خود برداشت و همین که چرخ از حرکت باز ایستاد، عرض کرد: از اینکه این چرخ کوچک بدون اینکه مانند منى او را بچرخاند، نمىچرخد فهمیدم که این جهان با عظمت آفرینش هم حتماً باید ادارهکنندهاى داشته باشد و آن جز خدا نیست.
حضرت رسول(ص) از این استدلال محکم و متین خشنود شد؛ به همراهانى که بسیارشان دین تقلیدى و بدون بصیرت داشتند و اهل تحقیق و استدلال نبودند رو کرد و فرمود:
«علیکم بدین العجائز؛
بر شما باد به دیندارى این زنان سالخورده.»(2)
از آن به بعد این کلام متین ضربالمثلى شد براى هشدار به کسانى که اهل تحقیق و ژرفاندیشى نبوده و مقلدانه تسلیم ادعاى دیگران مىشوند. عمر بنعبداللَّه معتزلى نیز روزى در تبیین ادعاى معتزله در اثبات مقام بین کفر و ایمان - منزلة بین المنزلتین - داد سخن مىداد که انسان یا کافر است یا مؤمن و یا مقامى بین این دو. زنى سالخورده از پاى منبرش بلند شد و با صداى بلند این آیه قرآن را در رد سخن او قرائت کرد:
«هُو الَّذى خَلَقَکُم فَمِنکم کافِرٌ و منکم مؤمنٌ؛
او کسى است که شما را آفرید پس بعضى از شما کافر و بعضى مؤمن هستید.» (تغابن، 2)
زن با تلاوت این آیه فهماند که انسان یا مؤمن است یا کافر و مقام سومى در بین نیست. سفیان با شنیدن این استناد متین خطاب به شنوندگان کمتأمل و مقلّد عمر بنعبداللَّه به کنایه تأییدآمیز گفت:
«بر شما باد به دین این زنان سالخورده.»(3)
آرى، چه این سخن از رسول خدا باشد یا از دیگران، کلامى است متین که باید آویزه گوش گردد و به مقتضاى آن از ایمان تقلیدى و گوش دادن مقلّدانه به سخن دیگران بخصوص در باب عقاید و بینش و دین احتراز جست و به سان این زنان ریزبین و برهانگرا، فقط تابع دلیل و برهان بود و سخن بىدلیل را به گوینده برگرداند. باید اهل بصیرت بود و سخنان را با دلایل سنجید و تسلیم سخن محکم و منطقى گشت و از پذیرش مقلدانه دست شست.
1) بحارالانوار، ج36، ص1.
2) ر.ک: بحارالانوار، ج66، ص136. البته بسیارى از عالمان این سخن را نه کلام رسول خدا(ص) بلکه کلام دیگران برشمردهاند.
3) همان.