بازخوانى تاریخى عملکرد بانوان در امور کشوردارى ایران (3)
نفوذ سیاسى زنان در دربار اتابکان و خوارزمشاهیان
غلامرضا گلىزواره
فرمانروایى آبِشخاتون
سلجوقشاه، از خاندان سلغریان، وقتى به قتل رسید جز اتابک آبِش دختر سعد و خواهرش سُلْغَم، کسى وارث تاج و تخت نبود. از این جهت آبشخاتون که به همراه خواهر در قلعهاى زندانى بود به رغم کمى سن به کمک امراى شول و تراکمه به حکومت رسید و چون او و خواهرش تنها بازماندگان حکّام سُلغرى بودند، خطبه به نامش خواندند و سکّه به نامش ضرب نمودند.
خواجه رشیدالدین فضلاللَّه همدانى در کتاب جامعالتواریخ نوشته است آبشخاتون در زمان ترکانخاتون نامزد منگوتیمور گردید. این خانم به مذهب تشیّع گرایش داشت و تحت تأثیر افکار شرفالدین ابراهیم در ترویج این آئین کوشید و اموال خویش را وقف پیشبرد و گسترش تشیّع نمود.(1) پس از چندى میان شرفالدین و آبشخاتون اختلافى بروز کرد و این زن دستور داد وى را به قتل برسانند. گفتهاند این فرد که از سادات شیراز بود، ادعاى مهدویت کرده بود.(2)
از این پس اوضاع نابسامان و ناتوانى این بانو، عملاً حکومت را از دست وى بیرون آورد به نحوى که از امارت جز نامى برایش باقى نماند تا آنکه بین آبشخاتون و مرکز فرمانروایى مغولان ارتباطى برقرار گردید و وى به عقد ازدواج طلاشمنکو فرزند هلاکوخان در آمد. مدتى طلاشمنکو، والى فارس بود و در سال 682 هجرى، آبشخاتون به جاى وى گماشته شد. استقبال مردم شیراز از او و پشتگرمى وى به خان مغول سبب گردید تا این زن از روش مسالمتآمیز قبلى دست بردارد و رفتارى خودسرانه با مردم در پیش گیرد و دیوانى براى مصادره املاک و دارایى اهالى این سامان به راه اندازد. آبشخاتون در خرج و هزینه عایدات اسراف و تبذیر بسیارى مىنمود و از این جهت سرزمین فارس در دوران حکمرانى وى با قحطى و خشکسالى مقارن گشت و عایدات کمترى به حکومت مرکزى ارسال نمود.
با پیروزى ارغونشاه مغول در سال 683 هجرى، آبشخاتون از حکومت شیراز معزول گردید و به تبریز فرا خوانده شد و سیدعمادالدین با فرمان ویژهاى به جاى او منصوب گردید. آبشخاتون به دلیل آنکه دو فرزند به نامهاى کردوجین و الغانجى از خاندان مغولى داشت، از رفتن امتناع نمود و با یارى اتباع خود به تحریک و توطئه علیه سیدعمادالدین برآمد. سرانجام وى در شوال همان سال به دست گماشتگان آبشخاتون به قتل رسید.
حامیان عمادالدین به اردوى مغولى رفته و از این وضع شکایت کردند. اَرغون، از امیران مغولى، آبشخاتون را فرا خواند و نیز نامهاى به اُولجاىخاتون نوشت و در آن ابراز داشت به مشاورت تو، وى حکم ما را تغییر داده و طریق طغیان پیش گرفته است. اُولجاى از این وضع اظهار تأسف نمود و پاسخ داد آبشخاتون باید در نزد بزرگان قوم محاکمه گردد و در پیامى به آبشخاتون، او را ملامت کرد و گفت باید هر چه زودتر خود را به اردو برساند. چون فرستاده ارغون به شیراز رسید، آبشخاتون با اعطاى تحف و هدایا، او را سرگرم نمود و به همراه معتمدان خویش پیشکشهایى نزد امرا و خاتونان مغول ارسال داشت بدان امید که با کمک ایشان و خصوصاً معتبرترین خاتونها یعنى اُولجاىخاتون از مرگ رهایى یابد. وقتى اَرغون از این وقایع مطلع گردید بیش از گذشته برآشفت و عدهاى را به دربار شیراز فرستاد تا در باره قتل عمادالدین تحقیق کند. مالیات را جمعآورى نموده و آبشخاتون را برگردانند. آن گروه چنین کردند و دست به مؤاخذه گشودند و کارگزاران و خواجگان را در بند کشیدند ولى با آبشخاتون به خشونت سخن نگفتند زیرا هم اسم فرمانروایى داشت و هم عروس هلاکو بود. در این هنگام فرستادهاى از طرف ارغونخان رسید که آبشخاتون را در محل محاکمه مجرمان حاضر سازند. اُولجاىخاتون که زنى صاحبنفوذ بود، نزد ایلخانان ارغون واسطه گردید و گفت که حضور وى در دادگاه مغولى مناسب شأن عروس هلاکو نمىباشد و بهتر است افراد دونپایه و جلالالدین نایب دیوان که به خاندان سُلغورى وابسته است به جاى وى در محکمه حاضر گردد. این نظر مورد قبول واقع گردید و نخست خواجگان و حکّام را محاکمه کردند و هر کدام را هفتاد تازیانه زدند. مملوکهاى عمادالدین مقتول بر سر جلادان ایستاده بودند تا این مجازات را به شدت انجام دهند. از آن سوى، آبشخاتون براى جلالالدین پیغام فرستاد که پایدار باشد و لب نگشاید ولى چون چندین ضربه شلاق به وى زدند زبان به اعتراف گشود و گفت با آبشخاتون متحد شدیم تا عمادالدین علوى را از میان برداریم. پس جلالالدین را دو نیم کردند. آبشخاتون هم موظف گردید به همراه موافقانش هر کدام پانصدهزار دینار قروض عمادالدین را به اولادش بپردازند. آبشخاتون یک سال و چند ماه پس از عزل، در سال 685 هجرى درگذشت. با وجود آنکه زن مسلمانى بود اما به رسم مغولان تدفین گردید.(3) قوانین جانشینى و
راثت اسلامى هم در انتقال دارایىهاى او در نظر گرفته نشد.
آبشخاتون که بر خلاف کمسالى، به خواست مغولان، حاکم قلمرو وسیع فارس و توابع گردید، مدت دوازده سال بر این ناحیه فرمانروایى داشت. او به رغم اقتدار، دلاورى و تدبیر متأسفانه به مشکلات اقتصادى مردم هیچ توجهى نداشت و مدام در فکر گسترش و افزایش املاک و دارایىهاى دیوانى و رونق حوزه حکمرانى خود بود و در زمان وى حتى نواحى عمران و آباد رو به ویرانى رفت و چون قلمرو مذکور تهدید به آشفتگى و اغتشاش گشت، حکم عزلش صادر گردید. با مرگ وى، حکومت اتابکان فارس پایان پذیرفت. ناگفته نماند وى در کوى طناببافان شیراز مدرسهاى احداث نمود و نیز رباطى بنا کرد که آرامگاه خانوادگى سُلغریان است و آثارش به صورت بناى نیمهویرانى هنوز در دروازه قصابخانه شیراز بر جا مىباشد و به خاتون قیامت معروف است.(4)
سعدى، شاعر معروف ایران، آبشخاتون را چنین مدح کرده است:
فلک را این همه تمکین نباشد
فروغ مهر و مه چندین نباشد
صبا گر بگذرد بر خاک پایت
عجب گر دامنش مشکین نباشد
ز مروارید تاج خسروانیت
یکى در خوشه پروین نباشد
بقاى مُلک باد این خاندان را
که تا باشد خلل در دین نباشد ...(5)
کردوجین، بانوى باتدبیر
کردوجین دختر آبشخاتون از زنان مدبّر، سیاستمدار و نیکوکار مىباشد. وى با چندین نفر ازدواج کرد که به متارکه انجامید. آخرین شوهرش امیرچوپان نام دارد. در این خصوص مورخان نقل کردهاند چون سلطان ابوسعید در سال 717 هجرى، به سلطنت رسید، کردوجین هدایاى گرانبهایى برایش فرستاد. سلطان هم او را مورد لطف قرار داد و با صدور فرمانى، او را از پرداخت مالیات معاف کرد و در سال 719 هجرى، حکومت فارس را به وى بخشید. اگر چه کردوجین به دستور ابوسعید با امیرچوپان ازدواج کرد اما پس از چندى سلطان به وى بدگمان شد. امیرچوپان به مَلک غیاثالدین، حاکم هرات پناه برد اما او براى خوشایندى ابوسعید وى را به قتل رسانید.
وقتى کردوجین به سِمت زمامدارى فارس منصوب گردید، بر خلاف روش مذموم مادرش، به رعایت حال مردم و آبادانى شهرها و روستاها پرداخت. بر موقوفات پدران خویش نیز افزود و فرمان داد تمامى آنها در امور خیر و نیک صرف شود و در عصرى که غالب اوقاف نواحى گوناگون ایران دستخوش انهدام و زوال بود و اکثر مدارس رو به ویرانى نهاد و اوقافى که باید صرف آنان گردد و براى تأمین معاش معلمان غریب، محصلان فقیر و مُعیل به کار رود عدهاى زورگو و مُفتخور به غارت مىبردند و مىخوردند، این بانوى کاردان و سیّاس ضمن آنکه جلو سوء استفادهها و نابسامانىها را گرفت، امور مزبور را در نهایت امانت، صرف خیرات و مبرّات و مستحقان ساخت. «وصّاف» که معاصر وى بوده و از مورخان مشهور این دوران مىباشد نحوه حکومت، مردمدارى و خوشخویى این بانو را مورد تحسین قرار داده و از مراقبت شدید وى از بناهاى وقفى خصوصاً مدرسه عضدى سخن گفته است. کردوجین در هنگام حکمرانى فارس، بناهاى متعددى در مرکز این ناحیه یعنى شیراز احداث کرد و 12 مدرسه، رباط، بیمارستان، مسجد و سد ساخت و موقوفات زیادى برایشان اختصاص داد. از جمله آنها مدرسه شاهى را باید نام برد که کردوجین در جوار دولتخانه اتابکى احداث کرد. در این بناى جالب براى تعیین ساعات و اوقات نمازهاى پنجگانه و معرفت مقادیر شب و نزول و عروج سیارات هفتگانه در منازل بروج، ترتیب نیکویى دادند. «وصّاف» در این باره ابیاتى سرود که آن را با آب زر و لاجورد بر آن نقش کردند:
وقت و ساعات تو دلافروز است
شب تو قدر و روز نوروز است
ساخت قبّطت چو خُلد برین
محنتانداز و راحتاندوز است
از بلنداى طاق بارگهت
دل قندیل چرخ پرسوز است ...
... کردوجین باد در دو دنیا شاد
حافظش خالق شب و روز است
کردوجین در حوالى این مدرسه، بوستانى براى تفریحگاه عموم مردم بنا کرد که در دو سوى آن آبخورهایى قرار داشت که آبى صاف و گوارا از آنها مىگذشت. حمامى احداث کرد که از نظر امکانات کمنظیر بود و درآمد آن را براى امور خیریّه، وقف ابدى نمود. براى طالبانِ علم، حافظان قرآن و مستمندان و افراد بىبضاعت مقررى ماهیانه و حتى روزانه مشخص کرد. گفتهاند کردوجین براى دفن خود در جوار حرم مقدس نبى اکرم(ص) در مدینه جایى را در نظر گرفت و در احداث آن از مال حلال استفاده کرد اما وقتى او در سال 748 هجرى در شهر سلطانیه زنجان وفات یافت، پیکرش را از آنجا به شیراز برده و در مدرسهاى که خودش ساخته بود دفن کردند.(6)
ترکانمریم
ترکانمریم از زنان خیّر و فرمانروا است. وى همسر ابومنصور بنلنگر و مادر قطبالدین محمود از اتابکان یزد مىباشد. بنا به نوشته تاریخ یزد، مدتى این بانو حکومت کرد و در دوران حکومت خود آثارى به یادگار نهاد که از آن جمله مىتوان روستاى مریمآباد و تأسیسات آن از جمله قنات، مسجد، دروازه و بازار را نام برد که دو بناى اخیر به نامهاى دروازه مادر امیر و بازار مادر امیر معروفند.(7)
شاهترکان - مادر سلطان رکنالدین فیروزشاه - به سبب لیاقت و کاردانى پس از مرگ شوهر (سلطان شمسالدین الشمش) و در زمان حکومت پسر خود، زمام امور را به دست گرفت و از سال 633 هجرى که زمان حاکمیت فرزندش بر دهلى است، کار ملت و مُلک را عهدهدار بود. اگر چه او در آغاز حکومت، دشمنان را سرکوب نمود اما به زودى سران مملکت با مادر و پسر به مخالفت برخاستند و در غیاب فیروزشاه میان سلطان رضیه (خواهر فیروزشاه) و شاهترکان نزاع سختى در گرفت که به هوادارى رضیه، شاهترکان را دستگیر کرده و به زندان فرستادند.(8)
عَلَم مخالفت
یکى از غلامان غزنوى به نام انوشتکین غرجه که در خدمت ملکشاه سلجوقى به درجه طشتدارى رسیده بود، از جانب وى به حکومت خوارزم منصوب شد و به لقب خوارزمشاه مشهور گردید. این مرد باکفایت، مؤسس سلسلهاى تحت عنوان خوارزمشاهیان است که به روزگار سنجر سلجوقى درگذشت. پس از وى، قطبالدین محمد، فرمانرواى خوارزم گردید و با فوت او در سال 522 هجرى پسرش اَتْسِزْ به جایش نشست. این شخص نخستین حاکم از خوارزمشاهیان است که عَلَم استقلال برافراشت. با مرگ اتسز، فرزندش ایلارسلان زمام امور را به دست گرفت.(9) ملکه ترکان - همسر ایلارسلان - از زنان بانفوذى بود که به هنگام حیات شوهر در کنارش به زمامدارى مشغول گردید و بنا بر سنت ترکها طرف مشورت همسر خویش قرار مىگرفت و در امور کشوردارى نیز مداخله مىکرد. بعد از فوت این فرمانروا به دلیل نفوذ ملکهترکان سلطان شاهمحمود (فرزند ایلارسلان) که کودکى بیش نبود براى تصاحب تاج و تخت برگزیده شد اما این زن عملاً زمام امور را در دست داشت و چنان به حکومت مىپرداخت که گویى تا پایان عمر در آن مقام باقى خواهد ماند. پس از مدتى پسر دیگر ایلارسلان که تکش نام داشت با ترکانخاتون عَلَم مخالفت برافراشت و پس از ادعاى سلطنت با همیارى خاتونى به نام کویونگ (از حکّام قراختایى) با سپاهى فراوان به جنگ با رقیب پرداخت. ملکه قراختایى نیز همسرش را در رأس قوایى انبوه به نبرد با ملکه ترکان و سلطانشاه فرستاد. اما ملکه ترکان در این گیر و دار شکست خورد و در 22 ربیعالاول 568 هجرى، تکش به حکومت رسید. ملکه و فرزند پس از این واقعه به خراسان رفتند و هدایایى نزد ملکمؤید (فرمانرواى خراسان) فرستاده و با وعده پادشاهى خوارزم او را با خود همراه ساختند. ملکمؤید به همراه ملکه ترکان به جنگ تکش رفت اما در ناحیهاى به نام سوبرلى از او شکست خورد و در این نبرد اسیر و سپس کشته شد. ملکه ترکان و سلطانشاه (پسر) به روستایى عقبنشینى کردند. تکش آنان را تحت تعقیب قرار داد و ملکه را به اسارت در آورد و او را کشت(10) و سپس با سلطانشاه صلح کرد و به عراق و رى لشکر کشید.
خاتون یک قبیله
ترکانخاتون دختر یکى از امیران ترک قُنْقُلى بود که تکش خوارزمشاه به آئین سلاطین او را به همسرى خود برگزید. بعد از این ازدواج، ترکان قنقلى در خدمت خوارزمشاهیان نقش مؤثرى ایفا نمودند. ترکانخاتون طوایف ترک خویشاوند را به سرزمین خوارزم فرا خواند و حامى آنان گردید و این طبقه را که به آنان اتکا داشت به مقامات عالى نظامى رسانید. در ابتدا این برنامه موجب تقویت قدرت سیاسى و اجتماعى خوارزمشاهیان گشت اما در زمان محمد خوارزمشاه دخالتهاى این افراد زمینههاى زوال این سلسله را فراهم ساخت. طوایفى گرد این خاتون اجتماع نمودند که نیروى جدیدى براى خوارزمشاهیان به حساب مىآمدند و به واسطه آن ترکانخاتون اقتدار و موقعیت استثنایى به دست آورد، به اتکاى نیروى همین ترکان بود که تکش و فرزندش به فتوحاتى بزرگ دست یافتند و رقیبان و دشمنان را سرکوب نمودند. در ترسیم شخصیت ترکانخاتون و درجه نفوذش نوشتهاند: مهابت و رأى عظیم داشت و اگر چه در حل و فصل قضایا تا حدودى انصاف و عدالت را مراعات مىنمود و از مظلومان حمایت مىکرد اما بر قتل بسیارى اقدام مىنمود. مُهر و امضایش چنین بود: عصمةالدنیا و الدین الغ ترکان ملکة النساء.
او امضا و نشان مخصوص خویش را چنان پاکیزه و دقیق مىنوشت که جعل و تقلب آن کار هر کسى نبود. ترکانخاتون در همان حال که با قدرت نامحدود خود، کار حکومت را بر همسر خویش آسان ساخته بود، بزرگترین ضربات را در نتیجه خودخواهى و استبداد رأى و طبع خونخوارش به فرمانروایى خوارزمشاهى وارد آورد. تعدّى نظامیان قنقلى تحت حمایت وى، سپاهیان خوارزمى را در ایران بدنام کرده بود. قدرت و استیلاى ترکانخاتون در دوره حکومت شوهرش به حدى بود که نه تنها در کار سلطنت مداخله مىکرد بلکه بر وى تسلط بسیار داشت و در این راستا گاه سلطان را حتى به مرگ تهدید مىنمود. یک بار وقتى بر علاقه تکش نسبت به کنیزکى وقوف یافت، او را در حمام گرمى محبوس ساخت چنانچه اگر امرا نرسیده بودند و او را نجات نمىدادند، جان مىسپرد. در هر حال در امور سیاسى خوارزمشاهیان نقش مهمى را بر عهده داشت. طبق نوشته نَسَوى، سلطان اراضى وسیعى به نامش کرد. عطاملک جوینى او را زنى ظالم، جاهطلب و آشوبگر معرفى کرده است. ترکانخاتون دستگاه و دربار مستقلى داشت و احکام و فرمانهایش در سراسر قلمرو خوارزمشاهى لازمالاجرا بود و بر حکم و فرمان سلطان ترجیح داده مىشد. وزیرى ویژه داشت و هفت نفر از دانشمندان مشهور در دیوان انشاى او مشغول به کار بودند. در واقع وى حکمران دیگرى به حساب مىآمد و دستورات سلطان با دخالتش لغو مىشد.
تمکین در برابر قدرت ترکانخاتون
چون نوبت حکومت به سلطان محمد خوارزمشاه رسید قبایل یمک به پشتگرمى ملکه روى به درگاه آوردند و سلطان ناگزیر گردید آنان را به توصیه مادر بر کارها گمارد و اداره امور کشورى و لشکرى خویش را در کف آنان قرار دهد. تفویض امور به این افراد، نفوذ ترکانخاتون را در امور حکومتى گسترش مىداد و بر استحکام قدرتش مىافزود. سران طوایف نیز مشاغل و مناصب و نفوذ خویش را مرهون اراده آن خاتون تصور مىکردند نه سلطان محمد خوارزمشاه. وى تحت فشارى مضاعف ناچار به تمکین از ترکانخاتون بود، یکى محظور اخلاقى ناشى از رابطه مادر و فرزند و دیگرى سلطه این زن بر امیران و سرداران سپاه و اطاعت بىچون و چراى آنها از او.
مادر در اداره امور با فرزندش شریک بود و محمد خوارزمشاه که حتى در کوچکترین و کماهمیتترین کارها نمىتوانست با اوامر مادرش مقابله کند تا بخشى از ممالک متصرفى را به طور کامل در اختیار ترکانخاتون قرار نمىداد قادر نبود تمامى آن مملکت را ضبط کند. در مناطقى که به تصرف در مىآمد تعداد زیادى از نایبان و مأموران از طرف این زن تعیین مىشدند و در صورت لزوم تغییر مىیافتند.
عطاملک جوینى بازگو مىکند که ترکانخاتون پایتخت و دربار جداگانه و اقطاعات مخصوص به خود داشت. وى که به دولت تحکم مىنمود، داراى خصوصیاتى بود که هر کسى را وادار به احترام مىنمود. او نه تنها بر خودِ سلطان استیلا داشت بلکه در ارکان و اموال دولت نیز صاحب نفوذ بود و حاکمیتش حدّ و حصرى نمىشناخت. بنا به نوشته عباس اقبال آشتیانى این زن حریص در خونریزى نیز جسارت ویژهاى از خود بروز مىداد. غالب امراى نواحى را که پسرش اسیر مىنمود و به خوارزم مىآورد، شبانه در رودخانه جیحون مىافکند تا به قول خودش مُلک فرزندش عارى از هر گونه دردسرى باشد.
موضوعى که فشار وارده از سوى مادر را به سلطان آشکارا نشان مىدهد، تعیین جانشین مىباشد. بدون تردید محمد خوارزمشاه در حالى که پسر بزرگش جلالالدین و پسر دومش رکنالدین زنده بودند، پسر کوچک خویش را به اختیار خویش به ولیعهدى برنگزید بلکه بنا بر خواسته ترکانخاتون به این امر مبادرت نمود، زیرا مادر این فرزند کوچک از اقوام ترکانخاتون بود و از مادر جلالالدین نفرت داشت. همین امر موجب پیدایش نزاعى سخت بین وى و جلالالدین گردید و ترکانخاتون نه تنها اجازه نداد این فرزند لایق به زمامدارى برسد، بلکه در کار چنین دلاور شایستهاى چنان اخلال و کارشکنى به وجود آورد که بر اثر وسوسهها و فتنهانگیزىهاى او، امیران و لشکریان تحت فرمانروایى جلالالدین در نیامدند و راه تفرقه را پیش گرفتند.(11)
عزل وزیر
نمونه بارز اختلاف نظر شدید ترکانخاتون و سلطان محمد ماجراى ذیل است: محمد خوارزمشاهى شخصى به نام نظامالملک ناصرالدین را که از غلامزادگان ترکانخاتون بود، پس از عزل وزیرى به نام بهاءالدین مسعود هروى به اصرار مادرش به وزارت گماشت. این شخص، مسامحهکار و عاجز از اتخاذ تدابیر لازم بود. در جمعآورى ثروت طمع زیادى داشت. سوء استفادههاى مالى ناصرالدین محمد و حکایت اخاذىهاى وى از مأموران دولت و حتى علما و فقها دهان به دهان مىگشت. سرانجام سلطان محمد خوارزمشاه از رفتارهاى مذموم وى به ستوه آمد و فرمان عزلش را صادر کرد اما کسى جرئت نمىکرد معزول بودن او را به مردم اطلاع دهد و لذا در مسیر عزیمت به سوى خوارزم، شاکیان به دادخواهى برخاسته و از او انتظار داشتند به کارشان رسیدگى شود. او نیز بر روى تختى که جلو چادرش برپا کرده بودند به گفتههاى مردم گوش مىداد. روزى که وزیر معزول به گرگانج رسید ترکانخاتون فرمان داده بود تمام اهالى باید براى استقبال از وى به معابر و مسیر عبورش آیند. در گرگانج، نظامالملک ناصرالدین محمد بر خلاف خواسته محمد خوارزمشاه از سوى ترکانخاتون به وزارت ولیعهد کوچک تعیین گردید. سلطان خوارزمشاهى امیر عزالدین طغرل را مأمور ساخت تا براى آوردن سر ناصرالدین محمد به خوارزم برود. ترکانخاتون که منظور این فرستاده را دریافته بود او را به اجبار و تهدید به دربار آورد و هنگامى که ناصرالدین محمد بر مقام وزارت قرار گرفت دستور داد وى با صداى بلند به طورى که همگان بشنوند سلام سلطان را به وزیر ابلاغ کند و از قول وى بگوید: غیر از تو وزیرى ندارم و در هیچ یک از نواحى تحت قلمرو ما قدرتى وجود ندارد که بتواند با اوامر تو مقابله کند! عزالدین طغرل ناگزیر به اجراى این دستور گردید.
فرمانهاى ناصرالدین محمد در خوارزم، خراسان، مازندران و سایر بلاد نافذ بود. این وزیر نه تنها عزل نگردید بلکه به پشتگرمى ترکانخاتون قدرت و ابهت ظاهرى خود را افزایش داد و سلطان فاتحى چون محمد خوارزمشاه که قدرتمندترین شخصیتها را زیر یوغ خود آورده بود و غرور امپراطوران را در هم شکسته بود، به رغم چنین اقتدارى در مقابل این وزیر که یکى از غلامانش به شمار مىرفت عاجز گردید.(12)
فرجام دخالتهاى ناروا
دخالتهاى نابخردانه ترکانخاتون مانع از این گردید که زمام امور کشور به طور کامل در دست فرزندش قرار گیرد. همچنین وى از وجود وزیرانى باتدبیر، امیران دوراندیش و مشاوران خیرخواه محروم گشت. قدرت و فرمان این زن و نفوذش اجازه نداد فرزندى لایق و شایسته از همان آغاز در عرصههاى سیاسى گام نهد و مورد مِهر و مشورت پدر واقع شود و سلطان محمد خوارزمشاه بر بازوى پرتوان و صلابت و شجاعت او تکیه نماید و فارغ از وحشت جنگ و انبوهىِ سپاه خصم، کار کشوردارى را به فرزند دلیر خویش جلالالدین واگذارد. نتیجه آن شد که حاکم خوارزمشاهى با آنکه به پایدارى، استوارى و تدبیر پسر واقف بود، رأى وى را در برابر تهاجم تاتارها نادیده بگیرد. او هنگامى که متوجه شد راهى که طى کرده خطاست که خصم بر سرزمین تحت قلمروش استیلا یافته و لشکریانش پراکنده شده بودند و صاحبمنصبان جز به سود خویش فکر نمىکردند. اگر چه جلالالدین سرانجام جانشین پدر گردید و به خوارزم آمد ولى چون نتوانست همگان را بر اطاعت خود متفق و یکدل سازد ناگزیر گردید از میدان مبارزه بگریزد.
از آن سوى، چنگیزخان مغول از این پراکندگى به خوبى مطلع بود و هر دم به وسیلهاى بر آن آتش نفاق و دوگانگى شدید بین حامیان سلطان محمد و هواخواهان مادرش، ترکانخاتون، دامن مىزد و امیرى از کارگزاران دستنشانده آن خاتون را از سلطان دلرمیده و خوفناک مىساخت و از آن سوى بر بدبینى و نفرت سلطان نسبت به سرداران و زیردستان مىافزود و او را بر فرار نمودن مصمم مىساخت. چون محمد خوارزمشاه گریخت و نوبت به ترکانخاتون رسید، از جانب تاتارها براى وى پیغامى آمد که قصد چنگیز از این یورش دست یافتن به سلطان محمد است آن هم بدین سبب که حرمت مادرى چون تو را نگاه نداشته است و اینک که وى به حالت گریز از قلمرو تو خارج شده، نواحى تحت فرمانش را همچنان در اختیار تو باقى مىگذارم. اما ترکانخاتون بر چنگیز اعتماد نکرد و ناگزیر بعد از آن همه تشتّت که به وجود آورده بود از شهر بیرون رفت اما نه به حالت عادى بلکه توأم با آسیب و تعرض به مردم. یکى از روشهاى ناپسند او آن بود که اگر به کسى کمترین بدگمانى داشت بلافاصله او را از بین مىبرد اما از طرف دیگر تمامى خلافها و ستمهاى بستگان و اقوام خویش را نادیده مىانگاشت.
حاکم شهر اُترار که از خویشاوندان ترکانخاتون بود یکى از بازرگانان مغول را به بهانه جاسوسى کشت. او نه تنها این امیر را مؤاخذه نکرد بلکه به اشاره او، سه فرستاده دیگر چنگیز که به دربار محمد خوارزمشاه آمده و خواستار تسلیم و مجازات قاتل بودند، کشتند و همین امر موجب حمله مغول به ایران گردید. هنگامى که مغولان، ترکانخاتون را تعقیب مىنمودند و نزدیک بود به اسارت آنان در آید، بدرالدین هلال - از غلامان همراهش - به وى گفت: جلالالدین خوارزمشاه نبیره توست، بیا تا تو را به خدمت او برسانیم؛ اما خاتون خوارزم گفت: هلاک بادم اگر راضى شوم چنین کنم و در زیر سایه او باشم. چگونه این خفت و خوارى را بر من روا مىدارى؟ من این گرفتارى و تحمل مشقات اسارت را از آنچه شما مىگویید برتر و بهتر مىدانم. ترکانخاتون و همراهان به قلعه ایلال واقع در لاریجان مازندران رفته و آنجا پناه گرفته بود. تاتارها این مکان را پس از گریختن محمد خوارزمشاه به جزیره آبسکون در اوایل سال 617 هجرى محاصره کردند و پس از چهار ماه به سبب قحطى و بىآبى که نتیجه خشکسالى متوالى بود مسخّر ساختند و نظامالدین ناصرالدین وزیر، ترکانخاتون، فرزند خردسال سلطان (ولیعهد) و اهل خانه شاه را دستگیر نمودند. شگفت آنکه در مازندران، قلعهاى به سبب بىآبى به تسخیر در آید و عجیبتر آنکه وقتى محصوران در قلعه ایلال تسلیم شدند، آن اندازه باران فرو ریخت که آبگیرها از آب برگشت و اسیران وقتى از درِ آن دژ استوار بیرون مىآمدند، آب چون سیل به اندرون مىرفت. ترکانخاتون را به همراه سایر زنان و دختران به نزد چنگیزخان که در شهر طالقان بود بردند. فرزندان سلطان، جز فرزند خردسالش، همه را کشتند. ولیعهد (کوچکترین فرزند شاه) با ترکانخاتون، خواهران، دختران و زنان خوارزمشاه بود تا آنکه به فرمان چنگیز و در حضور او خفهاش کردند. اسیران دیگر را به قراقوم فرستادند و هر یک از دختران سلطان را، ترکى به زنى گرفت.(13)
در مرکز حکومت مغولان - قراقوم - ترکانخاتون به وضع أسفبارى زندگى مىکرد و با خفت و خوارى بر سر سفره چنگیز حاضر مىگشت و قوت چند روزه برمىگرفت و بدین وضع فلاکتبار روزگار مىگذرانید تا آنکه به سال 630 هجرى درگذشت. این بود فرجام زنى مقتدر که در اوج قدرت در نهایت عیاشى و در شرایط خوشگذرانى و طرب مىزیست و مشخص گردید آن همه ذخایر و اموال فراوانى که براى خود تدارک دیده بود و این همه صندوقهاى زر و جواهرات نفیس، غلامان و کنیزان در روز بلا و حادثه چارهگرش نبود.(14)
نقشه نافرجام
خانسلطان (سلطانخاتون) دختر سلطان محمد خوارزمشاه نیز از زنان باتدبیر و کاردان به شمار مىرفت. پدرش وى را نایب خود کرد تا توقیعات را به مُهر او نشان گذارد. محمد خوارزمشاه به منظور اتحاد سیاسى با سلطان عثمان (فرمانرواى ماوراءالنهر که در سمرقند اقامت داشت) علیه گورخان قراختایى، خانسلطان را به عقد ازدواج حاکم مزبور در آورد و او را با تشریفات زیاد به سمرقند فرستاد. اما مدتى نگذشت که عثمان با گورخان صلح کرد و با دختر خوارزمشاهى بناى تحقیر، توهین و آزار نهاد و همراهانش را کشت. سلطان محمد با شنیدن این خبر، سخت برآشفت و به مقرّ حکومت وى یورش برد و ضمن ویرانى این شهر و کشتار بسیار، عثمان را به قتل رسانید و دختر را با خود به همراه آورد. خانسلطان مدت زیادى در دربار پدر نماند و بعد از شکست وى و غلبه مغولان و اسیر شدن زنان و دخترانش، او نیز اسیر گردید و به عقد ازدواج جُغتاى، از فرزندان چنگیز، در آمد و به دلیل فراست و هوشیارى، مورد توجه همسرش قرار گرفت و در دربار او نفوذ یافت. این دختر مىخواست حکومت نیممُرده پدر را احیا کند و به آن اعتبار بخشد. به همین دلیل با برادر خود سلطان جلالالدین خوارزمشاه مکاتبه مىکرد تا راه بازگشت حکومت به وى را هموار سازد و چون شنید وى در برابر مغولان ایستادگى نموده و به پیروزىهایى دست یافته است، در یارىاش مصممتر گردید و پیکى را به همراه نشانهاى از پدرش به نزد جلالالدین که منطقه «اخلاط» را در محاصره داشت فرستاد و به وى پیغام داد که: خاقان فرمود تا فرزندان او را قرآن بیاموزند و خبر شوکت تو به وى رسید، به پیوندى با تو عزم کرده است و مىخواهد صلح کند. ماوراء آب جیحون از آنِ وى باشد و مادونِ آن، از آنِ تو. پس اگر در قُوّت خود مىبینى که با ایشان مقاومت کنى و انتقام کشى و مقابل شوى و ظفر یابى تو دانى با آنچه خواهى و اگر نى، بارى مسالمت و مصالحت را در وقتى که رغبت از یشانست غنیمت شِمُر.
سلطان جلالالدین که مشغول محاصره شهر اخلاط بود و نوعى غرور ناشى از فتح و ظفر در خود احساس مىکرد به خواهر جواب صواب نداد و درِ آشتى نگشود و به نبرد خود ادامه داد.
چون مدت محاصره شهر مزبور طول کشید، مردم در قحطى قرار گرفتند و عدهاى از نفوس بر اثر گرسنگى و فشار زیاد هلاک شدند. بعد که لشکر به اهل شهر استیلا یافتند، سه روز متوالى غارت و فساد مىکردند.
جلالالدین وقتى بر اخلاط مستولى شد، از نهب و غارت شهر نادم گردید. طولى نکشید که در کنار رود سند با مغولان درگیر شد و در این واقعه فرزند خردسالش به دست مغولان کشته شد. مادر، همسر و دیگر زنان حرم او براى اینکه به دست قوم تاتار گرفتار نشوند به التماس از او خواستند تا ایشان را به قتل برساند. سلطان هم فرمان داد آنان را در رودخانه بیفکنند. بعد از گذشتن جلالالدین از رود سند، چنگیزخان بقیه لشکر و افراد خاندانش را کشت، زنان را اسیر کرده و به مغولستان فرستاد. سرانجام جلالالدین نیز گرفتار مغولان شد اما از پیش آنان گریخت و در کوههاى کردستان پنهان گردید و یکه و تنها از جایى به جایى مىگریخت تا آنکه در نیمه شوال سال 628 هجرى توسط یکى از اکراد کشته شد. خانسلطان، خواهر جلالالدین پس از مرگ جغتاى همچنان مقام و منزلت خویش را در دربار مغول حفظ نمود و به دستور چنگیزخان به نوهاش قرآن مىآموخت و در تربیت او طبق اصول اسلامى مىکوشید.(15)
1) روضةالصفاى ناصرى، ج4، ص177؛ دانشنامه ایران و اسلام، ج1، ص10.
2) مدعیان نبوت و مهدویت، ص264 - 263.
3) دائرةالمعارف تشیّع، ج1، ص5.
4) تحریر تاریخ وصّاف، عبدالمحمد آیتى، ص109، 113، 122، 126.
5) مواعظ سعدى، به اهتمام محمدعلى فروغى، ص19 - 18.
6) شدالازار ...، پاورقى محمد قزوینى، ص283؛ سمطالعلیا للحضرة العلیا، ناصرالدین منشى کرمانى، ص64؛ جامعالتواریخ، ج3، ص14؛ تاریخ وصّاف، ص345 - 344؛ فارسنامه ناصرى، ج1، ص289، لغتنامه دهخدا، ذیل کردوجین.
7) تاریخ یزد، جعفر بنمحمد جعفرى، ص175؛ کارنامه زنان مشهور ایران از قبل از اسلام تا عصر حاضر، فخرى قویمى، ص52.
8) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج2، ص1118 - 1117.
9) تاریخ ایرانزمین، دکتر محمدجواد مشکور، ص207 - 205.
10) مشاهیر زنان ایرانى و پارسىگوى، ص224.
11) جهانگشاى جوینى، ج3، ص78 - 77؛ سیرت جلالالدین مینکَبِرنى، ص60.
12) زن در ایران عصر مغول، شیرین بیانى، ص28 - 26؛ تاریخ ایرانزمین، ص217.
13) جهانگشاى جوینى، ج3، ص198؛ روضةالصفا، میرخواند، ج2، ص652؛ سیرت جلالالدین، ص55.
14) تاریخ اجتماعى ایران، ج4، ص49؛ سلطان جلالالدین خوارزمشاه تندیس دلیرى و استقامت، پناهى سمنانى، ص128 - 125؛ سلطان جلالالدین خوارزمشاه،محمد دبیرسیاقى، ص64 - 61.
15) دانشنامه زنان فرهنگساز ایران و جهان، ج1، ص764؛ مشاهیر زنان ایرانى، ص84؛ تاریخ ایرانزمین، ص222.