زنان در صحنه
نگاهى به دو نمایش «رختشورها» و «زنان بىحضور مردان»
فریبا انیسى
رختشورها
خلاصه داستان:
سه رختشوى در رختشویخانه بیمارستانى کار مىکنند. یکى از آنها - شهین - بیمارى قلبى دارد و نمىتواند بچهدار شود.
وى علىرغم آنکه خود در حسرت بچهدار شدن مىسوزد ولى راضى شده که همسرش زن دیگرى بگیرد. عصمت داراى چهار فرزند است و به خاطر داشتن شوهر لاابالى و تنپرور خود از آنها سرپرستى مىکند و دیگرى، از پدر فلج و برادر عقبافتادهاش نگهدارى مىکند. بیمارستان، به تازگى ماشین رختشویى تهیه کرده است و قرار است یکى از این سه تن، از بیمارستان برود ... .
«رختشورها»، داستان قصه فقر و ندارى است که قدمتى به اندازه تاریخ دارد و وقتى در خانه لانه مىکند باید با تمام قدرت آن را برانى و اگر قدرت مقابله با آن را نداشته باشى محکوم به فنا هستى. رختشورها، داستان زندگى فقراست که براى بیرون راندن آن متوسل به هر کارى مىشوى؛ تهمت، دروغ، آزار و اذیت دیگران، ... .
آنها مىگویند: البته اگر ندانى یا به روى خودت نیاورى هیچ اتفاقى نمىافتد. به قولى: «شعور زیاد براى طبقه ما خوب نیست. هرچه زیادتر بفهمى، زیادتر عذاب مىکشى.» فقرا باید خود را به بىخیالى بزنند تا آزارها، تهمتها و دروغهایشان که موجبات آزردن روح و روان دیگرى مىشود، آنها را از بین نبرد (طریق جدید مقابله روانى)؛ البته باید توجه داشت که هر کسى باید راه خودش را برود و کارى به کار دیگران نداشته باشد. این شعار شهین است. چون «وقتى که آش خودت ته گرفته، چکار دارى به آش دیگران که داره مىسوزه». اما در عمل آن را عصمت پیاده مىکند و اثرات آن ملموستر مىشود. او نیز براى کارش توجیه دارد: «پسفردا که بچههایم دکترو مهندس شدند و تو رفتى زیر دستشان براى پدر و مادرشان دعا مىکنى، خدا مادرت را بیامرزد و آن وقت کارهاى من معنا مىیابد.»
گذشته از موضوع که به گفته نویسنده آن برگرفته از حکایت واقعى است که در سال 62 - 61 در یکى از بیمارستانهاى تهران اتفاق افتاده است و تا سال 79 در ذهن ایشان براى داشتن پایان مناسب باقى مانده بود، داستان توجیه مناسبى براى تز معروف «هدف وسیله را توجیه مىکند» مىباشد. هدف «عصمت» به ثمر رساندن فرزندان است بنابراین به خودش حق مىدهد که با دزدیدن بچه کوچک، «شهین» را از صحنه رقابت دور کند.
اما روح لطیف «هما» که طاقت این نامردى را ندارد برمىآشوبد و با فداکردن خودش راه را براى آن دو باز مىگذارد تا بطلان این عقیده را نمایش دهد.
حکایت رختشورها حکایت فقراست. فقر مىتواند بسیارى از فضایل اخلاقى را نادیده بنگارد اما نمىتواند نور فطرت انسان را خاموش کند.
«سعید دولتى» کارگردان نمایش، مىگوید: «تئاتر باید درد چنین زنانى را براى جامعه بیان کند. هنر از دردها برمىآید و در باره دردهاست. زندگى یک انسان یا یک زن بدون درد چه ویژگى دراماتیکى دارد؟»
اما در این باره نمىگوید که درمان دردها را چه هنرى است و چگونه باید بیان شود.
زنان بىحضور مردان
- من فریبا هستم. فریبنده بودم اما فریبکار نه ... نباید بگذارم گناه اول زاده شود به گناه دوم. یک گروه نمایشى مدرسه سعى دارد داستانى را براى جشنواره آموزش و پرورش آماهد کند. ماجراى دخترى که فریب مىخورد و باردار است ... اما اینکه داستان را چگونه تمام کنند، مورد توافق اعضاى گروه نیست. با توجه به اینکه نمىتوانند از مردان استفاده کنند این برنامه سخت به نظر مىآید ... .
اعضاى گروه هر کدام به نوعى روحیه مردستیزى دارند. برادر یکى از آنها مخالف کار نمایشى است و اصولاً هنر زن را فقط در خانهدارى و بچهدار شدن مىداند. دیگرى پدر خود را از دست داده است و عمویش سرپرست خانواده است. پسرعمویش قصد ازدواج با او را دارد ولى او مخالف است و مىخواهد تحصیلات خود را ادامه دهد. دانشآموزى که نویسنده نمایش است به شدت متأثر از افکار فمینیستى است. او را به طنز، «سیمون دوبوآر» مىنامند.
نمایش از یک محیط دانشآموزى حرف مىزند اما دید افراد، سطح معلومات و افکار آنها به دانشآموزان نمىخورد و حداقل نماینده افکار دانشجویى است.
صحبتهاى نمایش به نوعى بیانگر مسائل زنان است اما به شکل کاملاً فمینیستى و با نگاهى اعتراضآمیز:
- یک عمره ما را حذف کردند، این هم روش.
- 10 سال، 20 سال باید کارى کنیم که آنها دوست دارند، تا ما را تحمل کنند.
- ما از چهار پنج سالگى شدیم پنبه و آتش. حرص کشف کردن پسرها ما را از درون مىخورد.
- آنقدر که نسبت به پسرها کنجکاو هستیم وقتى به هم مىرسیم، تازه مىخواهیم همدیگر را کشف کنیم و نمىتوانیم همدیگر را بفهمیم بعد از یک سال مىرسیم؛ اینکه با هم تفاهم نداریم.
مرد تابوى کشف نشدهاى است که نمىتوان در آن نفوذ کرد - حتى براى نمایش - اما باید در حریم قدرت او زندگى کرد و دلخوش بود. این مرد مىتواند سرپرست خانواده، عمو، پدر، برادر قاضى، مأمور یا هرکس دیگر باشد. اوست که تصمیم مىگیرد با چه کسى باید ازدواج کنى حتى به زور. به راهکارى که براى ازدواج اجبارى صادر مىشود توجه کنید:
- یه مدت عوض کممحلى بچسب بهش. یعنى اینکه مىخواى خودت را قالب کنى خودش مىگذارد مىرود ... .
به نظر مىرسد اولین کارگردانى «تبسم هاشمى حائرى» موفق بوده است. اجراى نمایش روان است. گفتگوها صمیمى و راحت هستند. کار به نوعى، نمایش در نمایش است اما قابل فهم است؛ ولى نسخههاى درمانىاش اثرات لحظهاى دارد و نه پایدار. براى درد، تسکین آنى و لحظهاى دارد و نه درمان پایدار و ریشهاى. در مورد مطالب گفته شده و برخى احکام صادره نیز پشتوانه منطقى و قانونى نیست. اینکه «اگر دختر 18 سال داشته باشد اجازه بى اجازه» و دختر مىتواند ازدواج کند، درست نیست در صورتى که دختر ولىّ - پدر یا جد پدرى یا جد مادرىاش - زنده داشته باشد باید با اجازه آنها ازدواج کند. در هر صورت اجازه عمو شرط نیست. لازم است نویسنده به این مسائل توجه بیشترى داشته باشد تا درمان اثر گذارترى براى دردها بیابد.