قصههاى شما (90)
مریم بصیرى
امضا - در راه - سعیده زادهوش - اصفهان
تَرک - حمیده رضایى - قم
تکهپارچه سبز - عروس - یک آشنا - ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
سرما - بىوفا
سعیده زادهوش - اصفهان
دوست عزیز، «در راه» مىتوانست در راه پیشرفت داستاننویسى شما داستان بهترى از آب در بیاید که در نیامده است.
شرایط شکلگیرى یک موقعیت ناب در اثر شما به چشم مىخورد اما شما این موقعیت را ایجاد نمىکنید. داخل اتوبوس شرکت واحد و ماجراهاى درونش شرایط داستانى هستند و موقعیت، ارتباط دادن این ماجراها و مسافران به همدیگر است طورى که شما را به بحران این موقعیت برساند. به فرض رها شدن مرغ و مار در اتوبوس و دهها اتفاق دیگر، هیچ کدام به هم ارتباطى ندارد و قهرمان داستان فقط هر لحظه شاهد یکى از وقایعى است که در اکثر اتوبوسها اتفاق مىافتد. داستاننویس ماهر و نکتهسنج کسى است که برخى از این شخصیتها و وقایع را به هم پیوند بدهد و از عمل و عکسالعمل آدمها در قبال آن اتفاقات داستان بسازد.
به طور مثال، اگر پسرى که با چاقو صندلىهاى اتوبوس را پاره مىکرد، ناگهان به مرغ پیرزن چاقو مىزد و آن دو دعوایشان مىشد و در این میان یک نفر جیب پسر را مىزد و همه مسافران سر از کلانترى در مىآوردند و ... شما مىتوانستید از یک سرى عوامل پراکنده در خدمت پیشبرد حوادث و کشمکشهاى داستانى استفاده کنید.
تنها حُسن این داستان شما، پایان نه چندان دلچسب آن است که قهرمان وقتى با کلى مشقت به مدرسه مىرود متوجه مىشود کلاس تعطیل است.
«امضا» نیز قوت چندانى ندارد و بهتر بود بیش از این رویش کار کنید. پیرزنى که به تنهایى نوهاش را بزرگ کرده است، خانهاش را به اسم او مىکند. نوه هم پیرزن را به آسایشگاه سالمندان مىبرد تا خانه را مالک شود ولى زن در میان راه مىمیرد.
از محاسن این اثر شما نیز سه اشاره کوتاهتان به گذشت زمان و سپرى شدن عمر است. یکى، جایى که تخم فاختهاى مىشکند و پوستههاى آن به همراه جنین درونش جلوى درِ خانه پیرزن مىافتد. دوم، صف بچههایى که به مهد کودک مىروند و فارغ از مشکلات زندگى همگى شاد و خندان هستند و سوم، کودک، نوه پیرزن که به زودى به دنیا مىآید و پیرزن مىاندیشد آیا او نیز چون پدرش خواهد بود؟
این نشانهها باعث مىشود تا خواننده خیلى زود به مکافات عمل این نوه خطاکار پى ببرد و بفهمد او نیز روزى توسط فرزندش راهى خانه سالمندان خواهد شد.
هر دو اثر شما با وجود اینکه موضوع تازهاى نیستند ولى توانایى تبدیل به دو داستان خوب را دارند به شرط آنکه قهرمانهاى هر دو اثرتان، هم آن دختر دانشآموز و هم پیرزن دست به عمل بزنند و در مقابل حوادثى که دیگران برایشان رقم زدهاند، عکسالعمل نشان دهند که همین عکسالعملها در نهایت منجر به کشمکش و ایجاد مشکل شود و ... .
منتظر دیگر آثارتان هستیم.
حمیده رضایى - قم
خواهر خوشذوق، اولین داستان شما را خواندیم. نثر داستانى زیبایى دارید و همین طور ذهنى فعال.
«تَرک»، از کوچکترین موضوع، یک داستان ساخته است؛ تأثیرپذیرى کودکان از تلویزیون. پسربچهاى کفشهایى را که مادرش با زحمت براى او تهیه کرده است به تبعیت از کودک برنامه تلویزیون پشت در مىگذارد تا بابانوئل درونش را پر از هدیه کند؛ اما صبحهنگام خبرى از کفشها نیست و زن مىاندیشد چگونه باید کفش دیگرى براى پسرش بخرد.
داستان خوب و جمع و جور است و اصلاً توضیحات و توصیفات اضافهاى در آن به چشم نمىخورد؛ اما تنها دو مسئله قدرى سؤالبرانگیز است. اول اینکه، این داستان براى مخاطب بزرگسال نوشته شده است و یا کودکان. نثر شما حاکى از آن است که داستان مختص بزرگسالان است است ولى موضوع شما کودکانه است و قهرمان اثرتان نیز کودک. آیا بهتر نبود داستان را براى مخاطب کودک مىنوشتید با نثرى کودکانه؟
مسئله دیگر، عنوان داستان است. «تَرک»، به تنهایى عنوان جالبى به نظر نمىرسد بخصوص که در ارتباط مستقیم با ماجرا نیست. مخاطب فقط مىداند که سقف خانه ترک برداشته است و زن به فکر تعمیر سقف است ولى کل داستان کاملاً بىارتباط به این ترک مىباشد.
عنوان و موضوع داستان باید به هم بیایند و در باره یک چیز مشترک داستانسرایى کنند نه اینکه عنوان، داستان خودش را بگوید و موضوع داستان چیز دیگرى باشد.
موفقیت شما آرزوى ماست.
ابوالفضل صمدىرضایى - مشهد
برادر محترم، ابتدا باید به پشتکار شما آفرین گفت که به طور مرتب هر شماره برایمان داستان مىفرستید. در صورتى که مطالعاتتان را بیشتر کنید، خواهید توانست آثار بهترى را مکتوب کنید.
«تکه پارچه سبز»، از جمله کارهایى است که بیشتر روى مضمون مذهبى و نثر ادبى آن تأکید شده است تا عناصر داستانى.
جایى از کار هم که به بیمارى دختر قهرمان مىپردازید، کاملاً به ورطه مستقیمگویى دچار مىشوید و گویا دارید با مخاطب صحبت مىکنید.
خلق آثار هنرى و ادبى با مضامین دینى احتیاج به ریزهکارىهاى خاصى دارد تا کار جنبه پند و اندرز و شعار پیدا نکند. البته «تکه پارچه سبز»، موضوع خاصى هم ندارد که بشود آن را پیچ و تاب داد و دوباره بازنویسى کرد. تنها راه جذاب شدن کارتان، زدن گرهى محکم به تنه داستان است تا مثل گرههایى که به پنجره فولاد بسته مىشود به راحتى توسط دیگران باز نشود.
اما از چهار داستان مینىمال شما، «عروس» بیشتر به این گونه ادبى شبیهتر است. نویسندگان مختلفى در انواع گوناگون این داستان، اسامى متعددى را به آن نسبت دادهاند که خوب است شما هم با برخى از آنها آشنا شوید. «داستان کوچک»، «داستان برقآسا»، «داستان ناگهانى»، «داستان طرحوار»، «داستان برقآساى لرزان»، «داستان لاغر»، «داستان تند»، «داستان آتشین»، «داستان کارتپستال» و «داستان کوتاه کوتاه» از جمله اسامى مختلف داستانهاى مینىمال هستند.
براى نوشتن این گونه داستانها خوب است در میان ایدههاى بزرگ به دنبال ایدههاى به ظاهر کوچک بگردید. داستان را درست از میانه شروع کنید و از ذکر مقدمه و توصیفات ابتدایى داستان بپرهیزید. بر روى صحنه تأثیرگذار و تکاندهنده داستان بیشتر توجه کنید. با ایجاد نشانهها و رمز و رازهایى بدون کلام، مفاهیم را در داستان بگنجانید و همچنین پیچیدگى و ابهام لازم را به اثرتان تزریق کنید. سعى کنید داستان جنبه فکاهى و طنز به خود نگیرد و واقعاً داستان کوتاه کوتاه باشد و حداکثر در صد واژه تمام شود.
موفق باشید.