زنان شاعر در جمهورى اسلامى ایران
فیروزه حافظیان
[عرصه شعر و شاعرى در دو دهه و نیم گذشته چه در حوزه زنان شاعر و چه در زمینه شعر زنان، تحولات ژرفى را شاهد بوده، شاعران توانمندى در این مدت قدرت بروز و ظهور یافتهاند.
به مناسبت 25 سال همراهى زنان با ارزشهاى انقلاب اسلامى بویژه در عرصه شعر زنان، 25 شاعر زن که پس از انقلاب اسلامى فعال بوده یا رشد کردهاند در این مقاله معرفى و قطعههایى از سرودههاى آنان تقدیم شده است.]
مقدمه
به نام خالق زیبایىها که بىاشاره و اذن او حرکتى میسر نیست و سببساز و ثمربخش تمام اهداف، اوست. هدف ما ارائه اندیشه والاى زن در دو دهه اخیر است، به ادبدوستان و هنرپروران، زنانى که با درک فضاى عشق و عرفان، روح و ایمان، با تلخ و شیرین، شادى و اندوه، جنگ و شهادت، ویرانى و آبادانى آمیختند و عاشقانه سرودند؛ به فضاهاى پر بار اندیشه کوچیدند و در شعر، این ذهنىترین خلاقیت انسان که مادر هنرش نامیدهاند، جارى شدند، و واژهگان را با شعور شعر متبلور ساختند. انسانهایى ارزشمند که مادرند و از هنر آفرینش و زادن، سرشار و در جذب ظرایف حیات، هوشیار و در هستى پر از تصاویر و حرکتهاى پنهان، در جستجوى ارزشهاى رو به کمال. چنین موجوداتى نقشآفرینانند در آیینه جمال.
صفحاتى چند از ویژهنامه به بعضى از زنان شاعر روزگار ما اختصاص دارد که در این دو دهه حرکتهاى پویا داشتهاند و در زمینههاى متفاوت به سرایش شعر پرداختهاند؛ شرحى کوتاه بر زندگى هنرى ایشان و نمونهاى از شعرهاىشان.
قرنهاست شعر مردانه بر فضاى ادبیات این مرز و بوم سایه افکنده و اگر گاهى زنانى اندک، در وادى شعر نفوذ کردهاند تحت تأثیر جوّ حاکم بر زمان بوده است که آن گونه سرودهاند. دیرگاهى نمىگذرد که زن و شعرش خود را از دام اسارت رها ساخته و از درون خویش سخن سر داده است. به شکرانه این تلاش که در روزگار ما شتابى چند برابر گرفته و به جبران سکوت قرنها بسیار نیکوست به شعر زنان بپردازیم و فعالیتهاى خستگىناپذیر آنان را در عرصه ادب و هنر هر چند کوتاه بازگو کنیم. این صفحات بیانگر شرح حال و اندیشه زن ایرانى در دو دهه اخیر است. اگر چه این گردآورى تنها یک پنجره از هزاران است که هواى تازه شعر را به ارمغان مىآورد. به امید اینکه بتوان روزى تمام این دریچهها را در کنار هم گشود و درخشش زن را آن گونه که باید و شاید دید و سرود.
از میان آن همه بانوان شاعرى که در 25 سال گذشته خوش درخشیدند، گزینش فقط 25 نفر کارى دشوار بود، اما محدودیتى که ویژهنامه در نظر گرفته بود چارهاى جز این باقى نمىگذاشت. امید مىرود این مجموعه به عنوان نماینده بانوان شعر معاصر ایران به شمار رود و این عذر در پیشگاه سایر عزیزانى که در این فرصت نتوانستیم به آنان و شعرشان بپردازیم پذیرفته باشد.
* * *
مریم اسماعیلنژاد شیرازى
مریم اسماعیلنژاد شیرازى در سال 1356 در شیراز، شهر شعر و ادب به دنیا آمده و پرورش یافته است. او شاعر و دانشجوى رشته جامعهشناسى و آموزگار و مربى هنر سازمان آموزش و پرورش است. فعالیتهاى ادبى او در سال 1375 در انجمن شعر جهاد دانشگاهى شیراز آغاز مىشود و بعد به انجمن شعر پروین اعتصامى راه مىیابد. در حال حاضر عضو فعال این انجمن و همچنین عضو کادر ادبى کانون رهپویان وصال شیراز مىباشد. علاوه بر این، اسماعیلنژاد در انجمن شعر پردیس، انجمن شعر پیام نور شیراز و دانشگاه پیام نور فیروزآباد و انجمنهاى شعر باران، شعر شاهد شیراز و شعر و ادب دانشگاه داروسازى فعالیت و همکارى دارد. اکنون مسئول بخش ادبى کانون فرهنگى شاهد شیراز است. او در حال و هواى جانپرور شیراز و فضاى معطر از کلام و ابیات روحنواز سعدى و حافظ گاه به شعر و گاه به نقاشى و خوشنویسى مىپردازد. او هنرجوى دفنوازى است و دستى به سفالگرى و مجسمهسازى هم دارد.
«به شهید بزرگوار سیدمرتضى آوینى»
امشب خیال زخمى من پر کشیده است
سمت جنوب شرقى چشمت پریده است
امشب در این اتاق پر از خاطرات تو
چفیه، پلاک نقش تو را خوش تنیده است
هر چند قاب خاطره در هم شکست از آه!
از روزگار رفته که حسرت کشیده است
مىخواهم از تو آه ... نگویم، نمىشود
این شعر هم که خواب تو را باز دیده است
اى کاش ردّ پاى من از عشق تو گم شود
آه این خیال کهنه کمى نارسیده است
در گرگ و میش خاطرههاى گذشته باز
انگار صبح تازهاى از تو دمیده است
مریم اسماعیلنژاد شیرازى
«ترنج بانو»
گره گره
حلقآویز عقده نیزارها
مویههایى که شانه نمىخورند
مرثیه مرثیه
ترنجهاى عاشق
پى کور
کور عقده
- خون دل کیست بر نازک انگشتهات
شاهدخت پریچههاى پریشان؟! ...
* * *
گره مىخورد
تمام خودش را
دار قالى
بیچاره
«ترنج بانو»! ...
مریم اسماعیلنژاد شیرازى
سودابه امینى
سودابه امینى شاعر معاصر متولد 1341 فارغالتحصیل رشته روانشناسى بالینى از دانشگاه الزهرا داراى همسر و دو فرزند است. ایشان سرودن شعر را به طور جدى از سال 67 با شرکت در جلسات شعر حوزه هنرى و دوره اوّل دفتر شعر جوان و استفاده از کلاسهاى آن آغاز کرد. در همان سال به سِمَت مربى ادبى در کانون پرورش فکرى مشغول به کار شد و اکنون در کانون در سمت کارشناس مسئول مرکز آفرینشهاى ادبى استان تهران است. راهاندازى چهار انجمن شعر و قصه به تفکیک براى دختران و پسران در کانون پرورش فکرى براى گروههاى سنى 15 تا 25 ساله با هدف جذب و حفظ جوانان و نوجوانان در کانون در سال 77 به نام «انجمن ادبى آفرینش» به کوشش اوست، نیز برگزارى نه شب شعر و قصه در مرکز آفرینشهاى ادبى کانون و تنظیم جزوات آموزشى براى مربیان و کارشناسان ادبى در گروههاى سنى زیر دبستان تا پایان نوجوانى از کارهاى خانم امینى است. او دوره خوشنوسى را تا مرحله عالى گذرانده و در کنگره شعر زنان تهران در سال 81 به عنوان دبیر کنگره با فرهنگسراى بانو همکارى داشته است. مجموعه اشعار خانم امینى «زمهریر»، «از فضاى بىنشان»، «لیلى و هزار زن»، «مجموعه شعر نیستان» است. او کارشناس شعر برنامه آلاچیق شعر در شبکه جوان است.
در شعر از فضاى بىنشان
در همهمه سکوت کوچنده
هر سایه شبیه چهره من بود
دریا کِل مىزد و زنان مُرده
بر تارکِ آب و آرزو ماندند
بر همهمه سپیدِ رقصنده
آتش آتش عروسک آوردى،
با روح که بر صدایت آغشتم
انگاره نقطههاى بىپایان
نرماهنگِ درنگِ دیگر گون
برمىگیرم تو را از آئینه
انکارِ محال و عقل سرگردان
سودابه امینى
بىجوشن و بىپاىافزار
به فلسطین و مردان آهنىاش
فواره سرگردانى! تا خواب خدایان رفتى
آئین تو ناآرامى تا شستن شیطان رفتى
از غربت خونت مردان آهنگ حقیقت خواندند
فریاد جسارت بودى تا وحشتِ میدان رفتى
آهن که تو را مىپرسید از عدل خبر مىدادى
بىجوشن و بىپاىافزار بر حیرت انسان رفتى
ققنوس که از خاکستر یک بار دگر برمىخاست
خاکستر خود را دادى بر باد و به توفان رفتى
آتش شدى و مرغان را از حیرت خود پرسیدى
سیمرغ تو در آیینه، تا قاف خدایان رفتى
مه مىشد و در مىپیچید در خون نجیبت گرگى
پیراهن خونین با تو تا چاه عزیزان رفتى
یک بار دگر تا نامت در گوش جهان در پیچید
برخواندمت از دوران تا چون گوهر غلتان رفتى
سودابه امینى
شمسى پورمحمدى
شمسى پورمحمدى در سال 1345 در شهر اهواز تولد یافت و رشد کرد. تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در این شهر گذراند و سالهاى تحصیل او در دبیرستان در میان جنگ و آتش و دود گذشت و سپس تحصیلات دانشگاهى خود را در تهران در رشته جامعهشناسى به پایان رساند و بلافاصله در آموزش و پرورش به کار مشغول شد. او از سال 1373 تا کنون صاحب امتیاز و مدیرمسئول هفتهنامه فرهنگى اجتماعى «روزان» در خوزستان است و از سال 1377 تا به حال مدیرمسئول نشر «لاجورد» مىباشد. اولین مجموعه شعر او «سرخ در سرانجام اردیبهشت» در سال 1379 و مجموعه دیگر او به نام «از مى به روایت و رؤیا» است. او با مجموعه مقالات فرهنگى و ادبى خود با نشریات کشور همکارى مىکند.
پورمحمدى مجموعه اشعار جدیدى آماده چاپ دارد که عنوان آن را فعلاً «قرائت جنون» انتخاب کرده است تا بعد ... .
واژه!
زمین چه صورت شگفتى دارد
از زبان مادربزرگ
وقتى که بر شاخهاى گاوى خسته جا به جا مىشود
و روز همین گونه بوده که هست
مثل مترسکى موقوف ابدیت
غریبه آن کسى است
که در یک غروب وَهمانگیز از بالاترین برج جهان به زیر مىآید
و غربت، اکنون ماست
که جفت خویش را در دو سوى زمان گم کردهایم
...
هیچ همین بودهایم
تا شاید کسى بیاید و بگوید: باش!
بخواند: گل؟! درخت؟!
تا من سر از کدام واژه بردارم
آب یا خاکستر؟!
شمسى پورمحمدى
پرسش
ما که تنها از پیراهنهاى سپید مىگذریم
بىدلیل ساعتهایمان را به وقت میلاد صنوبرى یگانه کوک مىکنیم
باور کنیم مسیح از صلیب سرنوشت خویش گذشته است
و این شراب خانگى تنها تقطیر رؤیاى پرندهاى است
که خوابهاى اردیبهشت را به ماه نیمهجان تقدیم مىکند
و تو از یقین این همه مرگ به شگفت مىآیى
پس تاقچهها را اندازه مىکنى
و طول مرگ خویش را حدس مىزنى
و آخرین سؤال را از گُلى مىپرسى
که حسرت جاودانگى را در گلدانى آه مىکشد
و دستش از نزدیکترین سیب باغچه کوتاهتر است
شمسى پورمحمدى
غزل تاجبخش
غزل تاجبخش شاعر معاصر اهل بروجرد که در این شهر متولد شده و رشد یافته است. وى تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در بروجرد گذرانده و در رشته مدیریت بازرگانى از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شده است. او داراى پایاننامه روزنامهنگارى و روابط عمومى و پایاننامه روزنامهنگارى و جهانگردى است. همچنین مسئول انجمن شعر غزل، که این جلسات شاعرانه یکشنبه آخر هر ماه تشکیل مىشود. ایشان در یادداشتى نوشته است: «از مهر ماه 1360 زمانى که پسرم حسین خدمت سربازى را در جبهه سومار مىگذرانید، با تشویق و حمایت دوستان تصمیم به برپایى جلسات ماهانه شعر گرفته شد و پس از 23 سال هنوز بىوقفه ادامه دارد. ناگفته نماند که همسرم با وجود آنکه زیاد میانهاى با شعر نداشت، ولى همواره مشوقى دلسوز براى برپایى جلسات بود و ...» آثار چاپ شده خانم تاجبخش به ترتیب «خانه ام ابیها» یادگار سفر استثنایى حج در مهرماه 1357، «مجموعه شعر دلخواستهها (دلخاستهها)»، کتاب داستان «آدمکها»، «دوست نادیده»، رمان بلند «بر بالهاى پرواز»، کتاب تحقیقى «قلمها و سایهها» مرورى بر زندگانى حضرت زهرا(س)، مجموعه اشعار «مأمون - غزل بارانهاى سنگى» مجموعه شعرهاى نیمایى و سپید به نام «شبدرهاى چهارپر» کتاب تحقیقى ادبى «زن - شعر - اندیشه» و تازهترین اثر او: «آزادى در قلمرو سبز فنچهاى سپید» مىباشد.
ملخها
تکاپو مکن برگها ریختند
و سبزینه بر خاکها ریختند
ملخها جویدند اندام باغ
و سرمست و رقصنده بگریختند
مرا پیکرى مانده بر دست باد
رها کرده خود درهم آمیختند
دل استخوانها تراشیده شد
مجوّف که در آن شفق ریختند
سد ناله چون سیل فریاد شده
فروخفتگان را برانگیختند
تعجب مکن، من همانم، ولى
به یک گوش من حلقه آویختند!
غزل تاجبخش
گرگ
گرگى نشسته در درون من آهسته مىجَوَد
الماس باطنم، که زلال است و بىغَش است
آب دهان زهرى او، مىچکد، غلیظ
بر تارهاى روشن جانى که سرخوش است
من با عذاب دایم گرگ درون خویش
آن سان شوم که دانه اسپند و آتش است
آن برکههاى پرتپش و شاد دل مدام
با پنجههاى گرگِ درون در کشاکش است
امّا چگونه من به دلم، باور آورم؟
ما را حدیث گرگ درون نغز و دلکش است!
گرگ ملول، تنگ دلم، ضجه مىکشد،
او خاطرش ز مَردُم گرگى مشوش است!!
غزل تاجبخش
پروین جزایرى «شبگیر»
پروین جزایرى «شبگیر» از شاعران خوب روزگار ماست. در تهران متولد شده و در همین شهر نیز تحصیلات خود را آغاز کرده و به پایان رسانده است. او روانشناسى خوانده و سالها به خدمات آموزشى و ادارى در دانشکده مخابرات اشتغال داشته است. شعر را از نوجوانى شروع کرده و به گفته خودش: «شعر با همه لطافت و ظرافتهایش شاید جدىترین کار زندگى او باشد که هرگز به چشم امرى حاشیهاى در کنار سایر روزمرگىها به آن نگاه نکرده است».
خانم جزایرى هم در قالبهاى کلاسیک و هم در اوزان نیمایى شعر مىسراید و قالب مورد علاقهاش غزل است به ویژه آنکه در سالهاى اخیر غزل را با مضامین اجتماعى در هم آمیخته و گویایى تازهاى به کار خود بخشیده است. او چندین مجموعه شعر دارد از جمله: «در باغ خاطرهها»، «از بهاران»، «حباب و سراب»، «باورى دیگر»، «غزل این همیشه ماندنى» و ... مجموعه دیگرى به نام «نامه مهر» که آن هم گزیدهاى از اشعار ایشان است. کتابهاى او داراى دو فصل، یک فصل شامل اشعار نیمایى و فصل دیگر به شعرهاى کلاسیک اختصاص دارد. در کتاب «حباب و سراب» فصلى به نام جنگ و یادوارههاى آن است که به اشعار روزهاى خونین جنگ اختصاص دارد. خانم جزایرى از سالهاى آغازین سرایش تا به حال با نشریات گوناگون همکارى داشته و اشعار او در روزنامهها و مجلات و برخى از مجموعهها به چاپ رسیده است.
دریادلان
براى صادقانهترینهاى وطنم
به آنکه مىنگارد خطّ تاریخ
بگو دریادلان را مىشناسد؟
بگو آن موجهاى رفته تا ابر
ز ساحل غافلان را مىشناسد؟
سواران بر سُتور عشق و امّید
نشستهمحملان را مىشناسد؟
چو نورى رفته تا اعماق ظلمت
سیاهىزایلان را مىشناسد؟
بگو آیا قلم با واژهاى چند
سپیدهمحفلان را مىشناسد؟
به خون خود نموده سجده آرى
مصلاّ منزلان را مىشناسد؟
سرابى مىنماید، لیک تاریخ
همه پر حاصلان را مىشناسد!
پروین جزایرى
سجدهگاه عشق
کِه اى، کِه اى که چنین سرخوشانه مىآیى
به باغ خاطر من بىبهانه مىآیى
چو نقش عُمر پُر از رنگ آرزوهایى
بهار شعرى و با صد جوانه مىآیى
سپیده و طلوع دوبارهام از توست
ستارهاى و به شب روشنانه مىآیى
طنین یاد تو چون در سراى دل پیچد
خیال مىشوى و با افسانه مىآیى
زُلال صاف تو اى چشمه حیاتانگیز
به دشت عاطفهاى بىکرانه مىآیى
شکستهاى به نگاهى سکوتم و اینک
درون خلوت رازم نهانه مىآیى
به یک نگاه دگر نیز پاسخم برگو
به سجدهگاه عشق تو هم مؤمنانه مىآیى؟
پروین جزایرى
فیروزه حافظیان
فیروزه حافظیان شاعر خراسانى، اولین مجموعه اشعار او «از بارانهاى عشق»1374، دومین. «ساقهاى تا ماه» 1378 و سومین کتاب پژوهشى است به نام «از عاشقانهترین سرزمینها» 1379 که او به آثار بعضى از شاعران زن ایران و اشعارشان در دو دهه اخیر پرداخته و اثر را به بسیارى از مراکز فرهنگى جهان هدیه کرده است. مجموعه اشعار جدید او (بیدار تا صبح) به زودى وارد عرصه ادب مىشود. بخشى از گفتههاى او را در مقدمه چاپ دوم 1382 «ساقهاى تا ماه» مىخوانیم:
«... و امّا از زندگىام که چون با شعر آمیخت نگاهم را به هستى متحول نمود. با نگرشى دگرگونه به جهان اطرافم دقیق شدم. به گفته آندره ژید «باید اهمیت در نگاه تو باشد، نه در آنچه مىنگرى». شعر، مرا با جهان دیگر آشنا کرد و افقهاى تازهاى به رویم گشود و نگاه دیگرى به من آموخت. در هند متولد شدم. در خانوادهاى ایرانى اهل علم و ادب. پدرم مردى عارف و دانشمند بود. عمرى را صرف خدمت به انسانها و تحقیق در علوم و حکمت الهى نمود که دستاوردهاى او عاید طالبان علم و عمل شد ... خیلى کوچک بودم که از بمبئى به مشهد نقل مکان کردیم و ... .»
کیهان فرهنگى در شماره 128 در باره اشعار او مىنویسد: «حافظیان در شعرها مىکوشد تا هر چه بیشتر به عمق نزدیک شود. حاصل این تلاش حس تنهایى عارفانهاى است که روحنواز است و به اندیشه هجرت و کوچ ختم مىشود. از بارزترین ویژگىهاى شعر او، تعهد و التزام اوست که به شعرش وسعت و شور مىبخشد. بىگمان او خود به این حقیقت سترگ آگاهى دارد که در صحنه کشاکش خیر و شر در جهان، هنرمند نمىتواند بىتفاوت باشد و ...»
فیروزه حافظیان در بسیارى از مراسم فرهنگى و ادبى در داخل و خارج از کشور شرکت کرده و به دریافت جوایز و لوح تقدیر نائل آمده است. او مقالات و مصاحبههاى متعددى در باره زنان و شعر معاصر و لزوم اینکه «اندیشهها را فراتر از مرزها ببریم» در مجلات و روزنامههاى خارجى و داخلى داشته است.
تقدیم به دستان بُریده ماه
آه ...
[آه ... چون صحارى بىنشان
در گرما گرم داغ
سرود سبز صنوبران بر خاک افتاد]
آرى سرود سبز صنوبران،
بر سقف ساکت سَدهها
براى همه کبوتران تشنه بىباران
- آنگاه بارگاه بدیع آفتاب
بر انگشتانِ بلندش بوسه زد -
آرى! آرى!
کسى که درد زمین را مىدانست
در هنگامه پرواز بال نداشت
آه
آه اى بازگشته تشنه از دریا
با مشکِ موج ...
فیروزه حافظیان
مولا
صلاى حقى و سالار مولا
نیستان از دَمَت سرشار مولا
شکوه دعوتى، آزادهمردى
و دریایى زلال افکار مولا
بیان قاطع و روح کلامى
دلیر و داور و همیار مولا
پیام «هل اتى»، آیات نورى
نشان عشقى و دلدار مولا
توکّل کردى و با ذوالفقارت
زدودى خار از گلزار مولا
ز رستاخیز عدلت لاله رویید
کران تا بیکران خونبار مولا
به مژگانت که صف در صف بهارست
شدم از نرگست بیمار مولا
بده ساقى کوثر، باده از نور
که بردارد ز جان زنگار مولا
سعادت پر زد از آنان که با تو
دورو بودند و دلآزار مولا
درى از غربت خود باز کن باز
که مستم بهر یک دیدار مولا
فیروزه حافظیان
بنفشه حجازى
بنفشه حجازى شاعر و نویسندهاى بسیار فعال در روزگار ماست. او در سال 1333 در بروجرد به دنیا آمده، در اصفهان درس خوانده و رشد فعالیتش در تهران بوده است.
ایشان داراى همسر و دو فرزند مىباشد. وى علاوه بر شعر و داستان، صاحب نظر و منتقد در شعر و فیلم و ادبیات داستانى است. مدتى تدریس ادبیات در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان را بهعهده داشته است. در همایشهاى بینالمللى از جمله یازدهمین کنفرانس بینالمللى بنیاد پژوهشهاى زنان ایران در دانشگاه کالیفرنیا «برکلى» در سال 79 به ایراد سخنرانى پرداخته و مقالات زیادى (تاریخى، ادبى و اجتماعى) نوشته است. بانویىست پر تلاش که در شعر نوپرداز داراى زبانى مدرن است و براى زنان همواره قلمى گویا و روان داشته و ترجمهها و تألیفات دانشگاهى بسیار دارد. مجموعه اشعار او «رؤیاى انار»، «به انکار عشق تو ناگزیرم»، «نپرس چرا سکوت مىکنم»، «یک منظومه آواره و بیست ترانه سرگردان»، «اعتراف مىکنم» و رمان: «ماه گریخته در پیراهن»، «نرگس+ عشق»، «گزارشى از ستونزار»، «بیسکویت نیمخورده» و داستان کودکان: «تارا و ماه»، «مرغ دریایى»، «گفتگوى چراغها» و «لالایى» است.
در ضمن ایشان به آموزش و کار عکاسى مىپردازد و با شبکههاى اینترنت در مورد عکاسى همکارى مىکند. حجازى دو بیانیه دارد: بیانیه هنرمندان و نویسندگان ایرانى بر ضد کشتار بوسنى هرزگوین در 15 مرداد 1374 / اوت 1995 سالروز انفجار بمب اتمى در هیروشیما و بیانیه اهل قلم ایران در اعتراض به کشتارهاى فجیعالجزایر که مورد تأیید هنرمندان و امضاى آنان قرار گرفته است.
بارانى
از خیابان مىگذرد زنى
که باران را
شکل مىدهد
تو با چترى
که فاصله را
سردرگم مىکند
و یک بازى
که اتفاق نمىافتد
کسى که به صفر رسید
از یک رؤیا
باقى مانده بود
بنفشه حجازى
امضا
هیچ ربطى به تجربههاى شخصى ندارد
با عشق شروع شدن
و در متن با تشنج مردن
گزارشگر با اشاره مىگوید
تراس تاریک است امّا
چند گلبرگ
آخر هفته
حدود هفت بعد از ظهر
نیمکت
تو
گردنبند
دستبند
و گیره سرم را باز مىکنم
آرایشم را پاک
و تنها با یک انگشتر
حکم ویرانى خودم را
امضا.
بنفشه حجازى
فاطمه راکعى
فاطمه راکعى شاعر معاصر، بانویى فعال و پرکار در امور فرهنگى سیاسى بخصوص زنان و ادب کشور است. ایشان داراى دکتراى زبانشناسى از دانشگاه تربیت مدرس و عنوان پایان نامه وى «لفظ و معنا در شعر نیما» است. خانم راکعى در حال حاضر رئیس پژوهشکده هنر و ادبیات دانشگاه الزهرا و همچنین عضو رسمى هیئت علمى آموزشى این دانشگاه مىباشد. او مسئولیتها و مشاغل رسمى دولتى بسیارى داشته و دارد. در سالهاى 83 - 1379 نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى بوده است. آثار ایشان مجموعه اشعار «سفر سوختن»، «آواز گل سنگ»، «گزیده ادبیات معاصر» و «مادرانهها» است. از کارهاى او دو ترجمه کتاب یکى در باره شعر از «لارنس پرین» و دیگرى «منطق و زبانشناسى» از انگلیسى به فارسى است. خانم راکعى فعالیتهاى مطبوعاتى زیادى دارد. از جمله راهاندازى مجله «اعتصام»، مجله «والعصر» و مدیرمسئولى و سردبیرى فصلنامه «کوثر» و «پگاه». ایشان همکار پژوهشى طرح «فرهنگ نامهاى خاص» و مجرى و همکار چندین طرح پژوهشى دیگر نیز بوده است. سلسله مقالات او با عنوان «زن در خانواده و اخلاق اسلامى» در مجله خانواده چاپ شده است. وى در بسیارى از کنگرهها و کنفرانسهاى بینالمللى شرکت و شعرخوانى و سخنرانى کرده و سفرهاى علمى و فرهنگى زیادى به داخل و خارج از کشور داشته است.
اى کاش
دست در دست افسوسم اى کاش
پا به پاى دلم رفته بودم
کاش حرف دلم را که مىگفت
خیز و با من بیا، مىشنودم
کاش یک پنجره رو به خورشید
از حصار تنم مىگشودم
یک دریچه به ابعاد یک زخم
مىزدم در بناى وجودم
کاش مانند آن تکستاره
در دل آسمان مىغنودم
صبح خورشید تا جلوه مىکرد
بوسه از گونهاش مىربودم
کاش با حلقى از عشق خونین
شعر پرواز را مىسرودم
کاش مىرفتم آنجا که دل رفت
کاش، اى کاش اینجا نبودم ...
فاطمه راکعى
آه اى پرنده دریایى!
جنگل به سینه و سر کوبد با یاد روى تو آشفته
دریا ضجّه تو را خواند آه اى قصیده ناگفته!
آن شب که خاطرههایت را باد از دهان آیینه مىرویید
دیدم که عکس روى تو را جنگل بر لوح خاطره مىکوبید
فردا چو فصل بهار آید، آه اى پرنده سبز آواز!
بازآ که بىتو شکفتن را فصلى دوباره کنیم آغاز
پیغام سبز تو را دارد، اینک تمام غزلهامان
با یاد سبز تو مىروید گلهاى طبع شکوفامان
از انزواى سرد زمین رفتى تامنتهاى شکوفایى
دنیا براى تو کوچک بود، آه اى پرنده دریایى!
فاطمه راکعى
راضیه رجایى
راضیه رجایى شاعر خراسانى متولد اوّل شهریور 1355 در مشهد مقدس است. او تحصیلات ابتدایى و دبیرستان را در این شهر گذرانده و اکنون دانشجوى رشته روانشناسى است. وى بیش از ده سال است که با شعر مأنوس شده و در این فضاى پر از رمز و راز قدم مىزند، شعر مىخواند و شعر مىگوید و در محافل فرهنگى و ادبى مشهد حضورى مداوم دارد. در حال حاضر در واحد آفرینشهاى ادبى حوزه هنرى خراسان فعالیت مىکند و عضو هیئت مدیره انجمن ادبى آستان قدس رضوى مىباشد. همچنین مسئولیت انجمنهاى شعر فرهنگسراى غدیر مشهد به عهده ایشان است. خانم رجایى بیشتر غزل مىسراید و مجموعه اشعارى از او در سال 1380 به وسیله انتشارات نیستان به چاپ رسیده است، با عنوان «گزیده ادبیات معاصر»
غزل(1)
تشنه آمد کنار آب نشست، دست دریا پر از تمنا شد
تشنهتر از همیشه برمىگشت، آسمان غرق در تماشا شد
چشم در چشم کودکان، آتش خیمه در انتظار او مىسوخت
ناگهان اسب بىسوار از دور در غبارى غلیظ پیدا شد
یال در یال اسب، مىآمد خبر تلخ تازهاى با او
داغ شد سینه زمان ناگاه پیش افتادنش زمین پاشد
ماه در شرم خاک مىغلتید، غیرت از نام کوهها افتاد
آن طرف شب پر از سیاهى، تیغ این طرف آفتاب تنها شد
او که دریاى مهربانى را به تمناى کودکان مىبرد
تا همیشه همیشه تاریخ، دست آبآورش معما شد
راضیه رجایى
غزل (2)
مىرسم محو بهارت بشوم، مىکند از تو جدایم پاییز
مىنشینم تو ببارى، به دلم مىزند باز صدایم پاییز
تا به شوق من و تو جلوه دهد، آسمان کوچ پرستوها را
تا که از باد بریزد همه رقص، گفته بودى که مىآیم پاییز
تو نمىآیى و من خسته زعشق مىروم رو به غروبى غمگین
مىرسى تا پر احساس بهار مانده از من رد پایم پاییز
اینکه بر شانه من بىتو عزیز! این چنین شور غزل مانده هنوز
کولهبارى است که لبریز غم است، هدیه آورده برایم پاییز
عاقبت مىرسد آن لحظه پاک، مىوزد از لب آوازت عشق
فرصت سبز شدن نیست ولى، مىزند باز صدایم پاییز
راضیه رجایى
طاهره رضازاده
طاهره رضازاده از شاعران خطه ادبپرور خراسان و متولد 1342 مشهد است. او از نوجوانى به شعر علاقهمند بوده و در رشته ادبیات نیز تحصیل کرده است و اکنون به سمت دبیر زبان و ادبیات فارسى در مدارس مشهد به تدریس مشغول مىباشد. همچنین ویراستارى کتاب جزو کارهاى اوست. بیشتر غزل مىسراید و گاه به شعر نو مىپردازد. اشعار او از مضامین تازه و زیبا سرشار است. مجموعه آثار او به نام «عطر مواج» در سال 1380 به چاپ رسیده است. بخشهایى از مقدمه کتابش را که دکتر عباس خیرآبادى ادیب، شاعر و استاد دانشکده ادبیات مشهد در باره اشعارش نوشته است مىآوریم: «بىگمان در طى دهه اخیر در ساخت شعر فارسى به ویژه قلمرو غزل مثنوى رباعى نوعى دگردیسى پدید آمده و این قالبها را چنان دگرگون کرده که تمیز سرودههاى این دهه از ادوار گذشته را براى خواننده بسیار آسان مىنماید. به دیگر سخن شعر زمان ما براى خود نوعى شناسنامه جدید گرفته و هویتى تازه یافته است.
اشعار سخنور صاحب ذوق و بااحساس طاهره رضازاده، سراسر عطر تازگى دارد. مضامین آنها اگرچه از نوع شعر نسل امروز است، ولى از بازارى خریدارى نشده که بعضى شعراى جوان با آن داد و ستد دارند. مفاهیم بکر و زیبا، ترکیبات آفریده خیال و عاطفه، سخن گرم و دلنشان در جاى جاى این اشعار دیده مىشود. نشانههایى از تأثیر شخصیت خود شاعر، در سرودهها کاملاً ملموس است و ...، امیدواریم که این شاعر خوب خراسانى با تلاش و کوشش بتواند گامهاى بلندى در شعر و ادبیات معاصر بردارد.»
ستاره
گلِ تب بر تنم سیماب مىریخت
ز چشم آسمان مهتاب مىریخت
تو که پا در رکاب جاده کردى
ستاره پشت پایت آب مىریخت
مهاجرهاى سرخ
به سوى موطن خود شاد رفتند
پریدند از قفس، چون باد رفتند
زبانم لال بادا گر بگویم
مهاجرهاى سرخ از یاد رفتند
طاهره رضازاده
بوسه تبدار
گفتى که به چشمت گلِ پیوسته بهارم
بر خطه سرسبز نگاه تو دچارم
از گردش ایام تو پاییز برون باد
بىروى گلت رنگ سکوتم، شب تارم
گفتى که غزلپوش نمایم سحرت را
در فرصت تو بوسه تبدار بکارم
تا در خم گیسوى تو مأوا نکند شب
بر زلف سیاهت گل خورشید گذارم
گفتى که دلت سخت غزلگیر و بهاریست
وقت است به یُمن نفست شوق ببارم
از سایه نیفتاده نگیرت نفست کاش
تو رنگ بهارى و من آئینه ندارم
شرط است که منعت کنم از عشق به شاعر
از فرقه سودازدهام، شعلهتبارم
هشدار کبابت نکند سرخى شرمم!
بر برکهات آتش نزند چشم شرارم
طاهره رضازاده
بهاره رضایى
بهاره رضایى در اسفند 1356 در رودسر متولد شده است. شعر از نه سالگى با او بود اما فعالیتهاى جدى خود را از 15 سالگى در این زمینه آغاز کرد و اشعارش مرتب در مطبوعات محلى شمال چاپ مىشد.
وى در سال 1378 اولین مجموعه شعر خود را با عنوان «آنتیا عروس چهار فصل سکوت» منتشر کرد. شعرهاى این کتاب در واقع اولین تجربههاى حرفهاى او در زمینه شعر است و شامل شعرهاى پیش از 19 سالگى اوست و بُنمایههاى غنایى و لیویک دارد. رضایى فارغالتحصیل رشته ادبیات داستانى است و در حال حاضر به کارهاى مطبوعاتى مشغول است. او مجموعه اشعار دوم خود را با عنوان «خدا خواب تازهترى برایم دیده است» در سال 81 توسط انتشارات نیمنگاه منتشر کرده است. وى اکنون مشغول بررسى مجموعه مقالاتى است که در مطبوعات چاپ کرده است. این مقالات پیرامون ادبیات امروز ایران نگاشته شده است و شاید آنها را چاپ و به دوستداران عرضه کند. آخرین کتاب و مجموعه اشعار او که در سال 1383 منتشر شده است، «درست باید همین امروز تیربارانم مىکردى؟!» مىباشد.
سکوت
تا شاعر شوم
و از تو بگویم
هنوز راهى است مرا.
افسوس
که فردا سکوت کرده
دیروز باز نمىگردد
امروز در پى چیستم
که حتى شاهزاده قصههاى افسانهاى
با من از عشق سخن نمىگوید.
بهاره رضایى
تخیّل سبز صداى تو
تخیّل سبز صداى تو
در من
یکى رطب
بوى باغهاى هزارساله «یثرب» را مىدهد
و حالى در من مىآفریند
که شبها
اندیشههایم را دفتر کنم
دفترهایم را ستاره ببندم
صبح را صدا کنم
و با اولین طلیعه
به سویت روان شوم
تو، ناشتایىات را
با شبهاى عاشقانهام شیرازه ببندى
آه که چه صبح باشکوهى در انتظار توست.
بهاره رضایى
سپیده سامانى
سپیده سامانى در سال 1339 از پدر و مادرى شاعر در تهران متولد شد. پدرش خلیل سامانى (موج) از شاعران برجسته و مادرش رباب تمدن، شاعر متعهد و انقلابى است. سپیده سامانى داراى مدرک کارشناسى ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسى است. او از سیزده سالگى به سرودن شعر پرداخته که «دریاى واژگون» یعنى آخرین مجموعه او در بهار 1378 منتشر شده است. او سه مجموعه دیگر آماده چاپ دارد. سپیده بیشتر در قالبهاى غزل چارپاره و آزاد شعر سروده اما در چهارده سال اخیر به غزل روى آورده است.
از ویژگىهاى اشعار کتاب «دریاى واژگون» بر اساس توضیح شاعر این است: شعرها در یک نوبت، همان تاریخ یاد شده، سروده شدهاند و پس از آن هیچ تغییرى در آنها صورت نپذیرفته، که حاکى از اعتقاد شاعر به ثبت احساسات و کلام در «لحظه» است. ویژگى دیگر مهارت و تسلط شاعر در عروض و ابداع وزنهاى تازه است که بعضى از آنها براى اولین بار ساخته شدهاند و سابقه ندارد که به راحتى اندیشههاى نو با زبانى معاصر تبیین شوند. نیز شخصیتهاى سیاسى و شاعران و نویسندگان دنیا در اندیشه او تأثیرگذاردهاند. سپیده سامانى داراى دخترى به نام دریا است. او در سال 1363 یادنامهاى را براى پدرش با شرکت صد و بیست نفر از شعرا و ادبا به نام یادنامه موج منتشر کرد. همچنین در سالهاى گذشته کتابهاى بسیارى از نظم و نثر را ویرایش کرده است.
وداع و ستاره(1)
تو را به گریه سرودم، وداع تا شب پایان
به یاد آر پس از این، سرود واژه گریان
تو اى عزیزترینم! خزان رسیده به شهرت
و ناگزیر سفر کن، ز سایههاى گریزان
نه با شکوفه و خنده، نه چون رهاى پرنده
که در شبى شکننده، که بىستاره و پنهان
نمانده است شهابى، نه آتشى و نه آبى
که داغهاى سرابى، که خارهاى مغیلان
بگو به ماه نتابد، به کوچه راه نیابد
ز خانه تا بگریزى، چو بادهاى پریشان
شبت مخاطره دارد، غروب خاطره دارد
نظر به پنجره دارد، نگاهِ خسته ایوان
تو چشم بر همه بسته، من از وداعِ تو خسته
دلِ ستاره شکسته، «سپیده» سر به گریبان
وداع و ستاره(2)
دو خط زرد و موازى، دو انتظار، دو پایان
خزان و باد مهاجر، دو کاروان و زمستان
پرنده شعر غمش را سرود و رفت - از آن پس،
نماند سایه سروى به رهگذار، غزلخوان
از این کرانه آبى نفیر مرگ شنیدم
که رود با سفر ابرها گذشت شتابان
چو برگرفت سحر زاد و برگ کوچ، ندیدى
که مرزبان شفق خون گریست در غم هجران
در آن زمان که به تن داشت جامه سیهش را
ستاره با شب و شهرش وداع کرد چه آسان
تمام خاطرهها را به خاک بُرد نسیمى
که در دقایق تدفینِ عشق بود پریشان
فریب را سر اغفال نیست قصه مگویش
که ماه سوخته باور کند حقیقت نقصان
- «سپیده» شعر تو از سرخ و سبز بود، چه آمد؟
مرا سیاه بخواهید و بس در این شب ویران
سپیده سامانى
طاهره صفارزاده
طاهره صفارزاده از مفاخر شعر و ادب معاصر، متولد سیرجان در سال 1315 است. ایشان لیسانس خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسى از دانشگاه شیراز گرفت و بعد از مدتى مشاغل فرهنگى، براى ادامه تحصیل به کشورهاى انگلیس و آمریکا سفر کرد. در شرح حال خانم صفارزاده در کتابى که ترجمه برگزیده اشعار او به زبان انگلیسى ترجمه شده است مىخوانیم: «او در سال 1967 در برنامه گزینش بینالمللى که مخصوص شعرا، نویسندگان و نقاشان براى تدریس در دانشگاههاى آمریکا بود شرکت کرد و با رتبه عالى پذیرفته شد و بعد از گرفتن M.F.A که از لحاظ استخدام دانشگاهى برابر درجه دکتراست، در دانشگاههاى آنجا به تدریس ادبیات پرداخت. فیلمسازى هنر دوم این شاعر است که در دوره دوم تحصیل در خارج از کشور الزام براى هنر دوم داشته است. شعرهاى او به زبانهاى مختلف ترجمه شده و همو شعرهاى زیادى به زبان انگلیسى سروده و کتاب «چتر قرمز» اثر خودش را به زبان انگلیسى ترجمه کرده است». خانم صفارزاده سالها در سمت استادى دانشگاه به تعلیم و تربیت فرزندان این مرز و بوم پرداخت و از آشنا کردن آنها با مفاهیم عظیم قرآن غافل نبود. او همیشه شاعر حقطلب و مبارز بود و در انقلاب هم به انقلابیون پیوست. شعر ایشان مخصوصاً در دو دهه اخیر، برگرفته از منابع سترگ قرآنى است. آثار خانم صفارزاده: «رهگذر مهتاب»، «دفتر دوم»، «طنین در دلتا»، «سدّ و بازوان»، «مردان منحنى»، «سفر پنجم»، «بیعت یا بیدارى»، «حرکت و دیروز»، «دیدار صبح»، «روشنگران راه»، «در پیشواز صلح»، «اصول مبانى ترجمه»، «ترجمههاى نامفهوم»، «ترجمه مفاهیم بنیادى قرآن»، «ترجمه قرآن حکیم به زبان انگلیسى و فارسى».
در چارراه شهادت
رگهایمان کشیده مىشود از درد
رگهایمان کشیده مىشود از ریشه
در بىکرانهترین هجران
تو آسمانگونه شکافتى(1)
و ما زمینگونه
گستردهتر شدیم
و ناگه افکندیم
هر چه که در ما بود
از صبر
از سپاس
از بغض
از نیاز
تو شاهد این شوریدن هستى
در چهارراه شهادت
و در کنار نسل شهیدان
برپا ایستادهاى
و سوگوارى ما را مىبینى
عظیمترین
عاشقانهترین
در عاشقانهترین هجران
رگهایمان کشیده مىشود از
ریشه
به سوى تو
به سوى زمین
به سوى وسوسه بودن
به سوى همه گرو بودن
و این کشش زمینى نیست
و این کشش زمینى نیست
تو در نهایت وصلى با ناپیدا
و در نهایت مهرى با ما
و دست ما را گرفتهاى
و مىکشانى با خود
از مرز تفرقه و تردید
به مرکز همه بودنها
به قسط
به آزادى
به قبلهاى همگانى
ما را عجیب صاف مىکند این صافى
این واقعه
این کشیدن رگ و پى
این اشک
ما را مىشوید
ما را از سایههاى جدایى مىشوید
و مثل روزهاى اوّل حرکت
همه یکى شدهایم
با هم
با راه
با اللَّه
با سرزمین خسته و خونین
با خلق قهرمان فلسطین
در بىکرانهترین هجران
از چارراه شهادت برمىخیزیم
برمىخیزیم
و از نهاد سنگر ایمان
به سوى دشمن دیرینه
دوباره حمله مىآغازیم.
طاهره صفارزاده
فیروزه فزونى
فیروزه فزونى شاعر متولد 1343 لنگرود که داراى همسر و دو فرزند است. مادرش صفورا از شعراى خوب گیلان است که چندین مجموعه به چاپ رسانده و از شعراى گیلان صاحبنام مىباشد. فیروزه فزونى شعر موسیقى و آواز را با هم آمیخته است. خود مىگوید: «کار هنرىام را در کودکى با رفتن به کلاس باله شروع کردم. بعد به کلاس گیتار رفتم. بعد از چند سال مدتى پیانو کار کردم. بالاخره سازى را که ادامه دادم و با حسهاى درونم همنواتر یافتم، سهتار بود که با استادهاى بسیار خوبى از جمله خانم توفیق و ... ردیف میرزاعبداللّه را دوره کردیم. ترانهسرایى را هم تجربه کردهام و روى آهنگهاى استاد گنجهاى شعر گذاشتهام. در ضمن با سنگهاى طبیعى که از کوه و طبیعت جمعآورى مىکنم، مجسمه مىسازم و روى سنگها را گاهى با تراش دادن و گاهى نقاشى و بیرون آوردن اشکال از دل سنگ و گاهى سوار کردن چند تکه روى هم، حجمهایى در مىآورم که شاید نامش مجسمه باشد.» ایشان نمایشگاهى از مجسمهسازى با سنگ را در خرداد 83 در گالرى فاخته به معرض دید علاقهمندان گذاشته است. مجموعه اشعار او به نام «آسمان رنگ خاک، دریا رنگ خون» غزل و مثنوى است. در اشعار پر احساس او نگرش به طبیعت و نیایش به خداوند فراوان دیده مىشود:
باز دردم مىدهد هر دم ندا
در تمام هستىام پر شد خدا
ذکر خدا
وقتى با چشمانم مىبوییدم تو را
سجّادهام قالیچه حضرت سلیمان شد
من طوافکردمت
در اتاق خاطرههایم با تو
بدون پیمودن مسافتى دروغ
وقتى ذکرت نبضم را مىنواخت
همچون ناقوس کلیسا مىشدم
و در حرکت یکریز روحم
که دیوانهوار به دیوار کوتاه سینهام مىکوبید
پژواک رهاییم را
فریاد مىزدم
و در این تکرار لذت
حتّى سوزنى در اتاق متبرکم
جاى نمىگرفت
همه جا من بودم و تو
دوستت دارم
اى خدا
فیروزه فزونى
چند رباعى
چون رود، هواى آرمیدن دارم
از دشت، هواى لالهچیدن دارم
رو سوى فلک پشت به دنیاى دنى
از قید جهان میل رهیدن دارم
* * *
یک عمر به جستجوى یک چشم زلال
یک عمر به فکر آرزوهاى محال
یک سینه ز آرزو و صد تکّه ز قلب
کافیست مرا در سفر سخت کمال
* * *
از پیله تن، میل رهیدن دارم
از ابر جنون میل چکیدن دارم
سرریز شدم ز عشق، آخر چکنم؟
از باده حق، میل چشیدن دارم
فیروزه فزونى
سپیده کاشانى
زندهیاد سپیده کاشانى شاعر بلندآوازه دوران انقلاب اسلامى است. این شاعر با احساسات لطیف و اعتقادات مذهبى لبریز از عشق به مردم، سرایندهاى متفاوت، نازکخیال و باذوق در اشعار توحیدى است. جنگ تحمیلى که سرزمین ما را در خشم و خون فرو برد، سپیده پر مهر، متین و موقر مثل مادرى مهربان به جبهه مىرفت، به سنگرها سر مىزد، بر جنازههاى سوخته آه و اشک مىریخت و واژههاى خونچکان را در کنار هم مىنهاد و مىسرود و با شعر بر داغ جوانان وطن، لاله و شقایق مىبارید و کلام پر صداقتش به دلهاى جوان گرما و استوارى مىبخشید. خود نوشته است: «از کودکى با قرآن مأنوس بوده و به پیامبر گرامى اسلام ارادتى عمیق و عشق سوزان داشتهام».
سزد که از تو شود سرفراز رایت قرآن
تویى چراغ دل ما اگر چه زینت شامى
اگر کلام شود هر نفس که شرح تو گوید
کجا ز عهده برآید ز وصف چون تو مقامى
زبان سپیده کاشانى روان، ساده و زلال است. شعر حماسى او زبانى قابل درک براى عموم است. او اعتقادى محکم و راسخ به اسلام و انقلاب داشت و شعرش از اعتقاد و از جان و دلش برمىخاست. او ظریفترین کلام و اشارات شاعرانه را در کنار واژههاى جنگ و آتش و خون، سروده است:
سحر شکفتى و بر اوج نور لانه گرفتى
غروب شعلهکشان در شفق زبانه گرفتى
چنان غریو کشیدى میان بستر گلها
که شکر خواب خوش از عطر رازیانه گرفتى
مناجات
سرم را نیست سامان جز تو اى سامان من بنشین
حریم جان مصفا کردهام در جان من بنشین
ز اوج آسمانِ آرزوها سر برآوردى
کنون اى مهر روشن در دل ایمان من بنشین
قسم بر مهر و ماه و اختران و کهکشانهایت
چنان خورشید روشن در دل ایمان من بنشین
ره دور تو، تا دل، چون سر مویىاست گر خواهى
بیا، از آن بلندىها بیا، در جان من بنشین
دو چشمم باز امّا غیر تاریکى نمىبینم
شب تاریک من بشکاف و در چشمان من بنشین
بخوابم آمدى گر، تا ز شوقت دیده نگشایم
سحر چون عطر گل آهسته بر مژگان من بنشین
مگر بىیاد تو، اى نامکرّر بودهام هرگز
براى آنکه محکمتر شود پیمان من بنشین
سپیده کاشانى
انتظار
به مناسبت نیمه شعبان
چه کردى، انتظار، اى انتظار لالهگون با من؟
که این سان همسفر شد جاى دل یک لجه خون بامن
چراغ دیده روشن داشتم از بس به ره اینک
به جاى دیده همراه است بحر واژگون با من
تو را فریاد کردم در سکوت لحظهها، امّا
به پژواک صدا دمساز شد شور جنون با من
حضورت طرفه گلزارىاست ما چشمانتظاران را
بیا، مپسند از این بیش غوغاى درون با من
شکسته دل ز سنگ هجر تو، اى منتظر بنگر
روان این قایق بشکسته بر دریاى خون با من
سپیده کاشانى
پوران کاوه
پوران کاوه شاعرى که نقاشى هم مىکند. او متأهل و در یکى از ادارات دولتى مشغول به کار است و به گفته خودش: «به دور از جنجالهاى ژورنالیستى سالهاست که با سرودن شعر و کشیدن تابلوهاى نقاشى زندگى برایم جلوهاى دگرگون داشته است.» او که هنرمندى طبیعتگر است، هنر را مایه اصلى زندگى مىداند. اولین اشعارش در 17 سالگى همراه اشعار شاعران معاصر در کتاب «پیام عشق» به چاپ رسید و پس از آن دو دفتر شعر به نام «صداى فاصلهها» 1370 و «بیا شبیه آفتاب باشیم» 1373 منتشر کرده است. پوران کاوه به اعتبار نگرش ناتورآلیستى خود زبانى ساده و روان دارد. خود مىگوید: «سادهگویى، یگانهترین خصلت من شده و با عشق و در لحظه لحظه زندگى پیرامونم در آمیخته است. آنچنان که این انعطاف مىتواند دستمایه آثارى شود که جایگاه مطمئنترى را برایم در زمینه شعر و ادب تأمین کند.»
پوران کاوه در زمینه نقاشى همه ساله آثار چشمگیرى را در نمایشگاههاى مختلف در ایران و امارات متحده «دبى» به نمایش گذارده است. از دیگر فعالیتهاى او ترجمه اشعار شاعران معاصر جهان است که بسیارى از آنها در مجلات و نشریات به چاپ رسیده است. یادآور مىگردد سومین کتاب او به نام «از سکوت ترانه مىسازم» در سال 82 به بازار ادب عرضه شد و «گاهى شبیه رؤیاى خودم مىشوم» زیر چاپ است.
در صحنه مىمانم
از رؤیاها دور مىشوم
کمى کنار خودم مىنشینم
و کنار پنجرهاى که
چشمانداز آخرین رؤیاهاست
حس مىکنم درختان فلزى شدهاند
صداها
نگاهها
خندهها و
اعتمادها هم
در صحنه مىمانم
با نیمنگاهى به ماهواره خاطرها
و سایت کسالتآور عشقى پستمدرن
در دست و پا زدن همه رایانهها
از رؤیاها دور مىشوم
و دوباره کنار خودم ردیف
پوران کاوه
بهار کاغذى ... .
به یغما مىبرد امشب خیالت خوابهایم را
چه ویران مىکند باز این دل در آشنایم را
ز گلدانهاى امیدم بهارى کاغذى روید
غمت آتش زند دلتنگى بىانتهایم را
بدون موج بیدار صدایت همزبانى کو؟
به دل پنهان همى سازم صداى گریههایم را
من و یک آسمان شعر بلند خفته در سینه
بیا با من بخوان آوازهاى بىصدایم را
از آن پسکوچههاى سبز بارانخوردهات بگذر
ببین بغض نهفته لابهلاى گفتههایم را
به غیر از گرمى دستت به کى بسپارم این دل را؟
دل حسرتکش صدپاره و بىدست و پایم را
پوران کاوه
نرگس گنجى
نرگس گنجى متولد 1342، ساکن اصفهان، متأهل و داراى دو فرزند دختر و پسر است. او تاکنون در زمینههاى شعر، ترجمه، تدریس و پژوهش و برخى فعالیتهاى اجتماعى و فرهنگى فعالیت داشته است و سابقه دیرینهاى در همکارى با مجله «پیام زن» دارد و چند سال مسئول صفحه شعر این نشریه بوده است.
خانم گنجى تحصیلات دانشگاهى خود را در هر سه مقطع کارشناسى، کارشناسى ارشد و دکترا در رشته زبان و ادبیات عربى، به ترتیب در دانشگاههاى اصفهان، تربیت مدرس و تهران، گذرانده و عضو رسمى هیئت علمى دانشگاه اصفهان است و بیشتر در زمینه ادبیات معاصر عربى و ادبیات تطبیقى تدریس مىکند.
در کنار رشته تخصصىاش به مطالعه شخصى در ادبیات فارسى، تحقیقات قرآنى، فلسفه، مسائل زنان و ... مىپردازد، زیرا به نظر او همه معارف در فهمیدن و غنى ساختن ادبیات به کار مىآید.
وى بخشى از شعرهایش را در سال 1376 با عنوان «تاک تشنه» منتشر کرده است و دهها شعر و حدود 20 مقاله منتشر شده در نشریات ادوارى و مجلات دانشگاهى در زمینه ادبیات فارسى و عربى دارد. بیشتر مقالاتش به ادبیات زنان یا ادبیات معاصر فلسطین مرتبط است. رساله وى در دوره کارشناسى ارشد در قلمرو ادبیات مقاومت فلسطین از سوى معاونت پژوهشى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و جهاد دانشگاهى به عنوان «پایاننامه برگزیده مرتبط با موضوع فلسطین طى یک دهه دانشگاهى» انتخاب شد. همچنین وى در سال 1381 از سوى وزارت علوم، تحقیقات و فنآورى به عنوان دانشجوى نمونه کشورى (دوره دکترا) انتخاب شد.
نرگس گنجى که اخیراً - پس از اقامتى شش ماهه در دمشق - به ایران بازگشته است، مىگوید: «یکى از خوشوقتىها و خاطرات خوب من در این سفر این بود که مىتوانستم در باره ادبیات ایران به زبان عربى سخن بگویم؛ شخصیتهاى ادبى در آنجا به نیکى از من استقبال مىکردند، زیرا پرسشهاى بسیارى در باره ادبیات فارسى در ذهن داشتند و این موضوع عزم مرا در مطالعه ادبیات کشورمان جدىتر کرده است.»
«خالد ابوخالد» شاعر معروف فلسطینى، در باره شعرهاى نرگس گنجى مىگوید: «امیدوارم کارهاى دانشگاهى مانع پرداختن او به شعرش نباشد. من فارسى نمىدانم که شعرهاى خانم گنجى را بخوانم، ولى از خلال همین شعرهایى که به ندرت به عربى مىگوید مىفهمم که او حقیقتاً شاعر است و چون شعر حقیقى را نمىتوان از طریق ترجمه بیان کرد، صلاح نمىدانم شعر عربى او به فارسى یا شعر فارسى او به عربى ترجمه شود.»
به سوى اطلسى
غروب است و شامهام پر بوى اطلسى
من و صبح انتظار، من و شام پر بىکسى
مرا بوى اطلسى، به سوى تو مىکشد
به جغرافیاى جان کز آنجا تو مىرسى
به بوى تو مىروم به صبحى بىانتها
که آزرده آمدم از این عصر هندسى
ستم چیره بر جهان؛ جهان تیره همچنان؛
مگر - اى تو نور جان! - به داد دلى رسى
به غیر از سلامتت نمىخواهم از خدا
چه خواهم به غیر این، که مىخواهمت بسى
بیا اى بهار ما! بیا نازدار ما!
تو جان شقایقى، تو چشمان نرگسى
نرگس گنجى
کعبه دلها
اى دل چرا به کعبه دلها نمىرسى؟
یک عمر در طوافى و آنجا نمىرسى؟
با سر دویدهاى به همه کوچه باغها
اى زندهرود! هیچ به دریا نمىرسى
اى یوسف نهفته به چاه خیال خویش!
زین تیرگى به رویت رؤیا نمىرسى
تا سر بخون فرو نبرى در شب فراق
خورشیدگون به مشرق فردا نمىرسى
در شطّ اشک خویش نپویى اگر چو بط
بر ساحل سعادت بطحا نمىرسى
عمر تو در خزان خمارى گذشت و رفت
نرگس! به نوبهار تماشا نمىرسى
نرگس گنجى
کوچه باغ متروک
به کوچه باغ متروک
درخت توت فرتوت
چه سالها فشاندست
طلاى خشک و تر: توت
نمودگان پولک
نهفته از نظر، برگ
نهفتگان اطلس
نموده در نظر، توت
دو پاى کودکانه
گرفته روى شانه
چه فیضها که بردهست
به یُمن بار و بر: توت!
فکنده - مثل سایه
که بر سر غریبان
به سفره فقیران متاع مختصر: توت
به جز دو روز شیرین
به جز دو یار دیرین
ز دور روزگاران
چه خواست بیشتر توت؟! ...
ز غرش مهیبى
که کوچه را فرو خورد
میان تل آخر
نشست محتضر توت!
نشسته بر سرش خاک،
دلش ز غصه صدچاک
هزار آه و نفرین
کشیده از جگر توت
نه دست میوهچینى
نه کام نازنینى
چگونهاش نباشد
غبار غم به سر: توت؟
نسیم جبهه آیا
گذر کند ز کویش؟
که رفتهاند یاران
و مانده بىخبر توت
به یاد لالهرویان
که رفتهاند از این کوى
کند نثار نرگس
به پاى رهگذر توت
به یاد آن جوانان
که سرخگون شکفتند
جوانه مىزند سرخ
جوان شود اگر توت ...
نرگس گنجى
زهرا محدثى خراسانى
زهرا محدثى خراسانى در اسفندماه 1353 در مشهد متولد شد و در این شهر مقدس پرورش یافت. او در رشته زبان و ادبیات فارسى تحصیل کرده و از سال 72 به سرودن شعر پرداخته و از شاعران فعال و پرتلاش خراسان است. ایشان اکنون مربى ادبى در کانون پرورش فکرى کودکان و نوجوانان و مسئول صفحه ادبى «شعر» در مجله بینالمللى زائر، در ضمن کارشناس شعر در حوزه هنرى مشهد در بخش خواهران مىباشد. زهرا محدثى بیشتر به غزل مىپردازد «گزیده غزل شاعران خراسان» به کوشش او در انتشارات حوزه هنرى تهران به چاپ رسیده است. مجموعه اشعار او هم زیر نظر حوزه هنرى تهران که گزیده اشعار این شاعر خراسانى است، در دست چاپ است.
بتابان آسمان من نگاه آتشینت را
چراغان کن به لبخندى شب سرد زمینت را
براى دیدن یک آسمان صاف در پاییز
شکوفا کن نگاه سبز و بارانآفرینت را
در اوج زرد دلتنگى به دنبال تو مىگردم
کمک کن تا بیابم باغ سبز یاسمینت را
شکیبایى برایم آرزو کن اى همه خوبى!
که بىتابانه مىگریم نگاه آخرینت را
چراغان مىکنى شبهاى تاریک سکوتم را
و مىخوانى برایم شعرهاى دستچینت را
یقین دارم در آن صبحى که چون خورشید مىرویى
به مهرى مىنوازى ماه من! عاشقترینت را
زهرا محدثى خراسانى
به ساحت مقدس امام عصر(عج)
در بر گرفته خلوت دل را غبارها
اى علت شکفتن گل در بهارها!
با چلچراغ و آینه و آب سالهاست
صف بستهاند در طلبت بىقرارها
رقصى است ماهیان به غم خوگرفته را
در پا نهادنت به دل چشمهسارها
اى ناگهان درخشش بىادّعا ببار!
بر شانههاى مویه شب زندهدارها
هر چند تا ظهور تو در بند عزلت است
مضمون بکرِ بالها در حصارها
ما چشم بر نهایت راهت نهادهایم
تا ممکن است باشد از این انتظارها
زهرا محدثى خراسانى
پروانه نجاتى
پروانه نجاتى شاعر غزلسرا متولد 1348 در شهرستان بهبهان است. او داراى همسر و فرزند و ساکن شهر ادبپرور شیراز مىباشد. از کودکى به شعر علاقه داشته امّا با ورود به دانشگاه، شعر را آغاز کرده است. وى علاوه بر غزل گاه به مثنوى مىپردازد. بانویى فعال مىباشد و انجمن شعر پروین اعتصامى را در شیراز بنیانگذارى کرده است. ادبدوستان به ویژه جوانان در جلساتى که در این انجمن برگزار مىشود گردهم مىآیند و بهرههاى ادبى فراوان مىبرند. او همچنین عضو انجمن شاعران انقلاب اسلامى شیراز است. ایشان در آبان سال 82 به عنوان شاعر ایرانى به کشور بلغارستان رفت و در شب شعرى که با شرکت شاعران و ادبدوستان آن دیار برپا گردید، شرکت کرد. وى خطوطى به یادگار از این سفر نگاشتند که بخشى کوتاه از آن را که بسیار جالب است مىآوریم: «امّا جالبترین مکان دیدنى صوفیا، یادمان کشتگانِ جنگ بود. در مرکز شهر روبهروى کلیساى بزرگ صوفیا سنگ قبرى بود با شعلهاى روشن، در کنارش تاج گلى تازه و بالاى آن بیت شعرى از «ایوان ایوازُف» شاعر بزرگ بلغارستان حک شده بود: «بلغارستان! اینان براى تو کشته شدهاند. تنها تو لایق آنها بودى، و آنها تنها سزاوار تو بودند!» و من اشک در چشم گلایه بعضى از ناسپاسان خودى را به یاد آوردم و این شعر فلانى را که: اهالى آفتاب/ کُشتگان متجاوزشان را پاس مىدارند/ من شاعرِ دربارىِ شهیدانم!
ناگزیر
باز گل کرده تب گریه پنهانى من
باز هم عشق کمر بسته به ویرانى من
باز هم گیسوى در باد رهایى امشب
مىشود رونق بازار پریشانى من
باز هم در شب سردرگمى و تاریکى
خیمه زد قافله بىسر و سامانى من
باز هم یاد کسى ذهن مرا مىسوزد
که برآشفته چنین این دلِ عصیانى من
کوچه باغ دل من را کسى از لطف نگشت
تا شکوفا شود این بغض زمستانى من
ناگزیرم من از این عشق، از این عشق، عزیز
مثل خطى که نوشتن به پیشانى من
پروانه نجاتى
قفس(4)
من همیشه عاشق پریدنم
عاشق به آسمان رسیدنم
عاشقِ کرانههاى دوردست
تشنه ستاره سرکشیدنم
گرچه بسته است بالهاى من
مملو از غرور پَرکشیدنم
کیست باورم کند که مردن است
طعم تلخِ زندگى چشیدنم
دور مىشوى و ذوب مىشوم
نقره داغ روى تو ندیدنم
پشت میلههاى سهمگین وهم
ناگزیر از تو دلبریدنم.
پروانه نجاتى
پونه ندایى
پونه ندایى متولد 1353 تحصیلات خود را در رشته زبان و ادبیات انگلیسى به پایان رساند. او به مدت چهار سال مدیر و سردبیر مجله دانشجویى «نگاه تازه» بود و مدتى با برخى مجلات رسمى کشور همکارى کرد. اکنون صاحب امتیاز و مدیرمسئول و سردبیر مجله ادبى «شوکران» مىباشد. وى در سپتامبر 1999 در چهارمین کنفرانس ایرانشناسان اروپایى که در پاریس و در دانشگاه سوربن برگزار شد، شرکت کرد و سخنرانى خود را تحت عنوان «پیشرفت زنان داستاننویس پس از انقلاب اسلامى ایران» ارائه داد.
پونه ندایى از کودکى در دامان پر مهر غزلهاى حافظ پرورش یافت و با آثار کهن و معاصر ادب فارسى آشنا شد. وى سرودن شعر را از سال 1371 پس از یک دوره نقاشى با رنگ روغن آغاز کرد و به گفته خودش خواست تا از این پس احساساتش را با واژه تصویر کند.
مجموعه اشعار خانم ندایى به نام «رد پاى زمان» در سال 1379 به چاپ رسید. خود مىگوید: «این دفتر را چاپ کردم تا خودم را کشته باشم. براى گذر به دنیاى زندگان باید از این هیبت مىمردم. درون دنیاى کوچکم که گاه راه به بیکرانها دارد، دست و پا زدهام، جستجو کردهام، فریاد کشیدهام، گریستهام، التماس کردهام و گاهى پریدهام فقط به شوق بیکرانه شدن.»
خون تو لبخند مىزند
خون تو لبخند مىزند
هنوز
در کوچههاى فریاد و آه
در گریبان ظهر تمام
عشق تو لبخند سرخ مىزند
هنوز
بر روى سیاه ننگ
بر حصارها و دشنهها
صداى تو
از بام بلند آزادى
کبوتران سرخ مىزاید
و پرواز مىدهد
خون تو لبخند مىزند
هنوز
بر پرچمها و لبها
بر پیراهن سپید رهایى ....
پونه ندایى
* * *
آسمان بزرگ
هنوز از گوشه دریچه
مىتوان
«به ازدحام کوچه خوشبخت»
نگاه کرد
پیوندِ نور و درخت را
مىتوان
با انگشتان نامریى نگاه
لمس کرد
هنوز زندگى در آن سوى من
جریان دارد
هنوز اوج فاصله
برخورد بند و بندباز است
اگر سقوط هراس جاودان انسان باشد
پرنده باز بال مىزند
به آسمان بزرگ
پونه ندایى
صدیقه وسمقى
صدیقه وسمقى شاعر معاصر در تهران به دنیا آمده، پرورشیافته و تحصیل کرده است. وى لیسانس الهیات از دانشگاه تهران و فوق لیسانس و دکتراى خود را در فقه و مبانى حقوق اسلامى در همین دانشگاه به پایان رسانده است. ایشان از سال 1357 با مطبوعات به همکارى مشغول شد و مدتى مقالات سیاسى، اجتماعى و فرهنگى او مرتب در روزنامه اطلاعات و مجله سروش چاپ شده است. مىگوید: «وقتى احساس کردم به طور مستمر این مسئله با کار ذوقى و ادبى من منافات دارد و وقتم را مىگیرد، تلاش خود و همکارى با مطبوعات را در حاشیه قرار دادم.» اکنون در دانشکده الهیات تدریس مىکند و حدود 14 سال است عضو هیأت علمى دانشگاه تهران مىباشد. خانم وسمقى سه مجموعه شعر دارد. «نماز باران» در سال 1368 چاپ شد و در سال 71 - 70 به عنوان بهترین مجموعه شعر پس از انقلاب معرفى شد و از وزارت فرهنگ و آموزش عالى لوح تقدیر گرفت. «دردهاى مذاب» و «گزیده ادبیات معاصر» از انتشارات نیستان مجموعه اشعار بعدى اوست. وى همچنین دو کتاب ترجمه کرده است: «گنجینههاى تقدس»، «مدینه منوره» و چند کتاب دیگر از جمله سفرنامه هندوستان تألیف کرده است. در دوران نوجوانى داستان مىنوشته است و اکنون چند کتاب آماده چاپ دارد.
سرود نخلستان
تمام شهر سنگر بود
تمام خانهها، خالى
تمام کوچهها از ابتدا تا انتهاى شهر
تنها بود
پس از روزى که مرگ و فتنه بر مردم هجوم آورد
و باغ سبز رؤیا
زیر آوار غم و آوارگى
افسرد
و مسجد ریخت
و قرآن مقدس سوخت
دیگر بازار شادى سخت خالى بود!
و زنگ مدرسه تنها
و سوسنگرد تنها بود
غروب گرم در «سبحانیه» دیدم
که نخلستان سرود رزم بر لب داشت
و «کرخه» همچنان جارى
به آهنگ ظفر پیوسته جارى بود
زن ماهىفروشى نیز
سر بازارِ تبدار حمیدیه نشسته بود
و «اهواز» از هجوم موشک دشمن
پر از فریاد بود و خون
و صبح سال نو در سفره مردم
خدا بود و خروش و خنده شیرین یک کودک
که با خمپاره پرپر شد
تا مردم شهر آمدند آنجا
- ته اسفالت -
آنجا که گلى رویید
درخت نازک و پربار
از پرچین نگه مىکرد
و نهر آب جارى بود در کوچه
«کُنار»ى از درخت افتاد
درخت پر «کُنار» از چینه
چشمش توى آب بود انگار
(بخشى از شعر سرود نخلستان)
صدیقه وسمقى
سیمیندخت وحیدى
سیمیندخت وحیدى از شاعران متعهد و پرتلاش روزگار ماست که در سال 1312 در شهرستان جهرم متولد شد. او از نوجوانى به سرودن شعر پرداخت و در 25 سالگى مجموعه داستانى تحت عنوان «لالههاى داغدار» نوشت. پس از پیروزى انقلاب اسلامى همکارى خود را با صداى جمهورى اسلامى ایران و با حوزه هنرى آغاز کرد و کارشناسى شعر تربیت معلم و دانشگاه و تدریس در کانونهاى فرهنگى و ادبى را عهدهدار شد، نیز در کانون مرکزى آموزش و پرورش به تدریس شفاهى و مکاتبهاى براى جوانان کشور پرداخت و ضمن عضویت در شوراى شعر حوزه هنرى، سردبیرى ماهنامه «کوثر» را پذیرفت. این بانوى شاعر در هشت سال دفاع مقدس در فضاى معطر شهرهاى جنگزده و خطوط مقدم جبهه به شعرخوانى و همگامى با رزمندگان مىپرداخت. خانم وحیدى با شعرش به جنگ ناامیدى و تیرگى مىرود و در غزلهایش اعتقاد و ایمان به خداوند و مقدسات به خوبى دیده مىشود. مجموعه اشعار او: «یک آسمان شقایق»، «حس مىکنم زندگى را»، «موجهاى بیقرار» و ... تعدادى از آثار گردآورى شده توسط ایشان: «در قاب گلها»، «کوثر»، «چشم بیمار»، «غم دلدار»، «شعر جوان»، «از نگاه آینهها» و ... مىباشد.
باغ هستى
سفر به دامن دشتى خیالپرور کن
گل خیال مرا دانه دانه پر پر کن
به آبگیر سپهرى دگر، بشور رخسار
نهال خرّم عشقى دگر تناور کن
به باغ هستى من جلوه بهارى نیست
خزان گلبن سبز مرا تو باور کن
بهشت خانه من خلوتى ز تنهایى است
نظر فراتر از این کلبه محقر کن
همیشه در سفر عاشقى چنان خورشید
بسوز و عالم اندیشه مرا منوّر کن
چو نور رد شو از این شیشههاى رنگارنگ
و دل به عرصه پرواز چون کبوتر کن
سیمیندخت وحیدى
بخشهایى از شعر بلند:
دل من هست و شما
شرمساریم شهیدان که چنین پژمردیم
زنده ماندید شما ما همه اینجا مُردیم
سبز و پر بار شما ما همه بىبار و بریم
بال و پر باز شما ما همه بىبال و پریم
همه رفتید و در این کوچه مرا گم کردید
چه تبانى است که با ساقى و با خُم کردید
*
آى مردم! به خدا داغ کبوتر دیدم
هر کجا گام زدم لاله پرپر دیدم
شرمسارم اگر از درد خبر آوردم
یا ز خاکستر یک مرد خبر آوردم
مرد سبزى که دلش باخبر از عالم بود
با گل و خنده و با سوزن، هان محرم بود
مرد سبزى که شبى سرخترین گل را داد
آسمانى شد و آبى شد و بر خاک افتاد
سیمیندخت وحیدى
فرزانه یاورزاده
فرزانه یاورزاده در سال 1326 در خانوادهاى معتقد و متدین در لاهیجان متولد شد. آموزشهاى ابتدایى و دبیرستانى را در این شهر سرسبز و زیبا زیر نظر استادان صاحبنظر آن دیار به پایان رسانید و در سال 44 وارد دانشگاه تهران شد و پس از اخذ مدرک کارشناسى ارشد در رشته زبان و ادبیات فارسى، به شغل معلمى که به آن عشق مىورزید مشغول شد. همزمان با مسئولیت کارشناس سنجش مرکز زبان و ادبیات فارسى، در دانشگاه پیام نور هم در کار آموزش و سنجش فعالیت مىکرد. او مىگوید: شغلى را که در آن تعلیم و تربیت نبود نپذیرفتم چون احساس مىکردم که جز معلمى، هر شغلى تمرکز تدریس و تعلیم را از من مىگیرد. عشق، عشق، فقط عشق است که به معلم توان و حرکت مىبخشد ...»
تا خاطر فرزانه، کارنامه عشق، آفتاب آرزو، در محراب عشق، نداى چاى و تفسیر قرآن به همت استاد حشمتاللّه ریاضى از جمله آثار خانم یاورزاده است. همچنین ایشان در چاپ آثار دکتر محمد معین به دکتر مهدخت معین یارى رسانده است. شمع حدیث، آخرین اثر اوست که احساسات یک معلم را در روزهاى وداع بیان مىکند. فعالیتهاى ادبى و فرهنگى خانم یاورزاده بسیار براى پویندگان در این راه مثمرثمر است. او مسئول صفحات ادب و هنر مجله زن روز مىباشد.
وضوى عشق
هر صبح در زلال نگاهت وضو کنم
در لالهزار عمر تو را جستجو کنم
پیوند توست تجربه بیست سالهام
زان پارههاى خسته دل را رفو کنم
گر سوز شمع عشق بسوزد مرا چه باک؟!
شادم که عرض خدمت دل را نکو کنم
خواهم خزان عمر نیاید به باغ جان
تا شغل باغبانى این لاله رو کنم
در جستجوى واژه پر شوکت وقار
بر لوح کارنامه حُسن تو رو کنم
هر کس مراد خویش طلب مىکند ز حق
من روز سرفرازى تو آرزو کنم
فرزانه یاورزاده
پیام معلم
بیا به خلوت جانم تو را به جان بپذیرم
بنوش! جام صفا را ز چشمهسار مسیرم
مکان درس و بیان را به عالمى نفروشم
مقام دون جهان را در این مکان نپذیرم
بام سنگر همت همیشه سوى فرازم
کزان زمانه نگیرد در این کرانه اسیرم
ز قطره قطره جانم تو را به عرش رسانم
که من ز درگه جانان به کوى یار سفیرم
حلول عمر جوان را به لاله روى تو بینم
تو آن تکاور تیزى، من این تناور پیرم
نوشته مشق عبادت به راه کسب سعادت
ز حرف حرف کلامم به لوح لوح ضمیرم
صبا! بگو به بهاران ز من به نوگل خندان
تو جاودانه بمانى! چو عاشقانه بمیرم
فرزانه یاورزاده
ناهید یوسفى
ناهید یوسفى شاعر خوب در شمال به دنیا آمده، پرورش یافته و تحصیل کرده، به تدریس در آموزش و پرورش شهسوار و تهران اشتغال داشته است. او داراى همسر و سه فرزند و مادرى نمونه و فداکار مىباشد. وى چندین سال در فرهنگسراى ارسباران، خانه فرهنگ صدف و مرکز تهرانشناسى به عنوان مسئول و گرداننده جلسات شعر و نقد به ادبیات این دیار خدمت کرده است. اولین مجموعه اشعار ایشان با عنوان «هر کس به طریقى دل ما مىشکند» است. نام کتاب مصراع اوّل از یک رباعى در متن آن است که مورد توجه مخاطبان قرار گرفت. در صحبتى با روزنامه «ایران جمعه» در خرداد 81 خانم یوسفى مىگوید: «در میان این همه شعر خوب از شاعران یک رباعى ناقابل به این صورت در اذهان مخاطبین جا خوش مىکند و گاه و بیگاه از زبان عامى و استاد شنیده مىشود. بىشک باید عنایت الهى شامل حالش شده باشد.» گفتنى است در فراز و فرود روزمرگىها فراوان روى مىدهد که افراد بخواهند از دوستان و نزدیکان خود گلایه کنند و بگویند: تو دیگر چرا؟ بىمناسبت نیست این رباعى را که در بهمن 1354 در مجله جوانان امروز به چاپ رسیده بیاوریم.
هر کس به طریقى دل ما مىشکند
بیگانه جدا دوست جدا مىشکند
بیگانه اگر مىشکند حرفى نیست
از دوست بپرسید چرا مىشکند
مجموعه دیگر آثار او «گزیده ادبیات معاصر» است. ناهید یوسفى مدت طولانى در شعر سکوت داشته و به همین دلیل دو مجموعه بیشتر چاپ نکرده است. او اکنون دو مجموعه دیگر شعر آماده چاپ دارد.
براى همسرم
تو را اندازه گلبیت یک آواز مىفهمم
زبانت را نه از امروز از آغاز مىفهمم
کتاب سادهاى گلواژههاى آشنا دارى
تو را تا مىگشایم نکتههایى باز مىفهمم
کسى در چشمهایت مىنویسد حرفهایت را
نگاهت تا به سویم مىکند پرواز، مىفهمم
تو را در بیت بیت دفتر احساس مىخوانم
تو را حس مىکنم بالاتر از ابراز مىفهمم
اگر ناگفتهاى دارى بگو اى خوب همخانه
که من با هر بیان، هر لهجه، هر آواز مىفهمم
ناهید یوسفى
روشنگر
اى فاطمه(س) از نور شکوفا شدهاى
روشنگر روز و شب مولا شدهاى
بر شاخه شب ستاره بسیار دمید
تنها تو در این میانه زهرا شدهاى
ناهید یوسفى
همدرد
از درد روییدم مرا با درد بنویسید
بر خاک من لیلاى صحرا گرد بنویسید
طرح خزان دارد سرا پاى غزلهایم
هر بیت آن را روى برگ زرد بنویسید
ابیات غمناکم پیام خسته روحى را
تا هر کجا در ذهنتان آورد بنویسید
همداستان با من اگر هستید بنشینید
یک قصه از یک شاعرِ همدرد بنویسید
تا انتهاى قصه با من همسفر باشید
زخم شکستن آنچه با من کرد بنویسید
یاد مرا بر گیسوان باد بنشانید
بر هیئت هستى مرا یک گرد بنویسید
از سرزمین حِسِّ من خورشید مىروید
شعر مرا بر سینههاى سرد بنویسید
ناهید یوسفى
فریبا یوسفى
فریبا یوسفى قاسمآبادى متولد مهر 1349 در تهران مىباشد. علاقه و توجه به شعر از دوران کودکى با او بوده و در خانوادهاى رشد کرده است که پدر و مادر در آن به شعر علاقهمند بودهاند. در دوران نوجوانى و جوانى قرار گرفتن در شرایط اجتماع این توجه را در او برجستهتر کرده است. ازدواج و پس از آن مادر شدن بر خلاف تصور، او را از این علاقهمندى باز نداشت و حمایت همسرش براى بروز بیشتر این استعداد موجب شد شعرهاى او به سمت کاملتر شدن حرکت کنند. شعرهایى که به عقیده خودش: «هنوز در ابتداى راهند امّا مىخواهند پیش بروند تا از زمان خود جا نمانند». او علاوه بر شعر در رشته خوشنویسى نیز فعال است و خود را براى آزمون دوره ممتاز آماده مىکند. همچنین «ردیفهاى آوازى» را نزد خانم داوودى که از شاگردان استاد شجریان مىباشد مىآموزد در کنار فعالیتهاى هنرى در کار ساخت زیور آلات با همسرش همکارى مىکند. در سه مجموعه شعر «شعر جوان»، «از عاشقانهترین سرزمینها» و «زنان همیشه» به کوشش خانمها: سیمیندخت وحیدى، فیروزه حافظیان و پوران فرخزاد، با اشعارى که غالباً غزل بودهاند حضور داشته و دفتر شعرش آماده چاپ است.
تا کى کلید دل به تو باید سپردن؟
سنگینى یک قفل را با خویش بردن؟
حتى براى دیدنت در خلوت خواب
باید هزاران چشمک شب را شمردن؟
تا کى براى ماندن دیوار پرهیز
لب بر لب جام فراموشى نبردن؟
مىپوسد اینجا ذره ذره، بودن من
دست صبورى در عطش تا کى فشردن؟
بشکن! بسوزان! سیل شو، ویرانهام کن
من خستهام از این همه آهسته مردن
فریبا یوسفى
* * *
مىرسد و مىرود این بهار و آن بهار
دور مىزند زمین کهنهتر بر این مدار
دستهاى دور را باز گریه مىکنیم
دردهاى کهنه را باز هم چه بیقرار
دیده و ندیدهایم عشق را و وصل را
فصلها و ماهها، روزهاى فصل یار
چشم باز مىکنیم بر زمین و آسمان
از بنفشه این کبود، آن ز ابر داغدار
ابر تیره وسیع! حامل هزار بغض!
بشکن این طلسم را حرف تازهاى ببار!
مژدهاى که مثل برگ زنده باشد و لطیف
با پیام تازهاش، ختم فصل انتظار
فریبا یوسفى
کلام آخر اینکه به همراه ارادت و احترام به سایرینى که مىسرایند و این صفحات از حضور و اشعارشان محروم مانده است و با اشاره به این نکته که زنان بسیارى در این برهه به سرودن مشغولند و با سخن خویش فضاى تازهاى را در این مرز و بوم به وجود مىآورند، افسوس که دامنه این کار مانند کارهاى بسیار دیگر، از محدودیتى برخوردار بود که مجال پرداختن به آنان را از ما گرفت، از اینرو با ذکر نام برخى از این دوستان، کلام را به پایان مىرسانیم. شاعرانى چون: «فریده برازجانى»، «مرضیه موفق شورجه»، «آزیتا قهرمان»، «نازین نظام شهیدى»، «مرسده لسانى»، «محبوبه زارعى»، «خاطره حجازى»، و «فرشید افشار»، «افسانه یغمایى»، «آفاق شوهانى»، «فرشته سارى»، «پروین کاظمى»، «فریده نصوحى»، «خدیجه مظلومى»، «گیتى خوشدل»، «مهناز آذرنیا»، «ناهید عباسى»، «رىرا عباسى»، «مهرى رحمانى»، «هنگامه عابدین»، «نرگس الیکایى»، «خجسته ناطق»، «نسرین جافرى»، «منیره پرورش»، «نرگس رجایى»، «ژاله سهرابخانى مقدم»، «آذر کیانى»، «رقیه کاویانى»، «روحانگیز کراچى»، «عشرت قهرمان»، «افسر معرفت»، «صفورا نیرى» و ....
1) سوره انشقاق.