مسئله تنبیه بدنى زنان
«بازخوانى تاریخى آیات 34 و 35 از سوره نساء»(1)
محمّد الطالبى
ترجمه: مهدى مهریزى
[موضوعى که در این مقاله با نگاهى متفاوت به بررسى آن پرداخته شده و همانند برخى مسائل اسلامى دیگر، تا کنون بارها عطف توجه محافل فقهى و حقوقى قرار گرفته، از دیرباز مورد بحث و توجه صاحبنظران حوزه فقه و تفسیر بوده است. این توجه و نگاه، طبعاً پس از جریانهایى که در حداکثر دو قرن اخیر به هدف حمایت از حقوق زنان در غرب با آن سابقه سیاه تاریخى در این خصوص شکل گرفت و جهان اسلام را نیز تحت تأثیر خویش قرار داد، به این سو نیز جلب شد که آیا مىتوان برداشت یا برداشتهاى دیگرى را از موضوع تنبیه بدنى زنان که در سوره نساء آمده ارائه کرد که اسلام را از اتهام عدم رعایت حقوق زنان دور سازد؟ دستاورد این پرسش، تا کنون نظریات، تحلیلها و نقدهاى متعددى بوده است که هر یک تلاش کرده است این آیات را سازگار با حقوق زنان و خانواده بشمارد. حتى همان برداشت معروف و مشهور که ظاهر اولیه آیه مىرساند. این تلاشها هر چند در پاسخ به یک پرسش و در بررسى یک موضوع بوده است اما بىتردید دستاوردهاى علمى فکرى بسیارى داشته است. مقالهاى که پیش رو دارید با نگاهى دیگر و از بعد تاریخى به ارزیابى این موضوع پرداخته و نتیجهاى متفاوت ارائه کرده است. این بررسى از یک سو در فضایى تاریخى و با توجه به شأن نزول دو آیه مورد بحث، به موضوع پرداخته و از سوى دیگر هماهنگ با فضاى فکرى نویسنده که از پژوهشگران اهل سنت است بر مبناى آنچه به عنوان دستیابى به «مقاصد شریعت» خوانده مىشود و در میان عالمان و فقهاى بزرگوار شیعه جایگاه چندانى در استنباط ندارد به ارزیابى موضوع پرداخته شده است. و این هر دو، به ویژه مسئله مخاطرهآمیز فتح باب «مقاصد شریعت» در تحلیل و ارزیابى محتواى آیات مورد بحث، موضوعى است که طبعاً نمىتواند از نگاه و نقد دیگر صاحبنظران دور بماند. نویسنده در ارجاعات و استدلالهاى خود نیز فقط منابع تفسیرى و فقهى و تاریخى عامّه را مورد توجه قرار داده که از یک پژوهشگر اهل سنت امر غریبى نیست. در عین حال نویسنده تأکید کرده است که جریان مدافع حقوق زنان در عصر پیامبر(ص) را امسلمه همسر پیامبر(ص) رهبرى مىکرده و جریان ضدّ زن را عمر بنخطاب هدایت و رهبرى مىکرده است.
این پژوهش به رغم نکات قابل خدشه و تأمل خود، مطالب مفید و قابل توجهى نیز دارد و در مجموع به عنوان یک دیدگاه مىتواند مورد توجه صاحبنظران قرار گیرد، هر چند همه نکات و حتى برخى مبانى آن مورد پذیرش نباشد. مراجعه به متون تفسیرى و فقهى و روایى شیعى و مقایسه آن با منابع و دیدگاههاى عامه برترى دیدگاههاى شیعى را نشان خواهد داد و این نیز امر غریبى نیست چرا که آبشخور آن کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و اهلبیت(ع) است.
«سردبیر»]
در قرآن کریم این آیات در سوره نساء قرار دارد:
«الرِّجَالُ قَوَّ مُونَ عَلَى النِّسَآءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَ بِمَآ أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَ لِهِمْ فَالصَّلِحَتُ قَنِتَتٌ حَفِظَتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ وَالَّتِى تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهجُرُوهُنَّ فِى الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلَا تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیًّا کَبِیرًا * وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهِى وَ حَکَمًا مِّنْ أَهْلِهَآ إِن یُرِیدَا إِصْلَحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَآ إِنَّ اللَّهَ کَانَ عَلِیمًا خَبِیرًا؛
مردان سرپرست زنانند، به دلیل آن که خدا برخى از ایشان را بر برخى برترى داده و [نیز ]به دلیل آن که از اموالشان خرج مىکنند. پس، زنان درستکار، فرمانبردارند [و ]به پاس آنچه خدا [براى آنان ]حفظ کرده، اسرار [شوهران خود] را حفظ مىکنند. و زنانى را که از نافرمانى آنان بیم دارید [نخست ]پندشان دهید و [بعد] در خوابگاهها از ایشان دورى کنید و [اگر تأثیر نکرد ]آنان را بزنید ؛ پس اگر از شما اطاعت کردند [دیگر ]بر آنها هیچ راهى [براى سرزنش ]مجویید، که خدا والاى بزرگ است.
و اگر از جدایى میان آن دو [: زن و شوهر] بیم دارید پس داورى از خانواده آن [شوهر ]و داورى از خانواده آن [زن] تعیین کنید. اگر سر سازگارى دارند، خدا میان آن دو سازگارى خواهد داد. آرى! خدا داناى آگاه است.»
موضوعى که همچنان ناتمام مانده است
آیه 34 از سوره نساء که متن و ترجمه اثر را آوردیم، سبب شده که بارها و بارها بر اسلام خرده گرفته شود که اسلام زن را خوار کرده و جایگاه کانونىاش را پایینتر از مرد قرار داده است. در این زمینه به آیات و احادیث دیگرى نیز استناد مىشود.(2)
تا قرنهاى اخیر، این موضوع، مسئلهاى نبود، چرا که وضع زنان با تفاوتهاى کم و زیاد در تمامى فرهنگها و تمدنها همسان بود. امروزه این موضوع، مسئله زمانه شده است به ویژه نسبت به اسلام و خاصه پس از توافق نسبتاً کامل درباره حقوق بشر(3) پس از نیمه قرن بیستم . و زنان مسلمان براى تحقق تساوى مرد و زن با قلمهاى خویش(4) وارد میدان کارزار شدند و امروزه با همه تفاوتهاى موجود در مناطق مختلف، پیروزىهاى چشمگیرى در راه آزادى خود به دست آوردهاند و نیازى به ذکر نمونهها نیست.
با این همه خطاب دینى هنوز تحول نیافته و مسئله در سطح بنیادى رها مانده است. و روز به روز فاصله میان رفتار عملى و موضع اعتقادى که در محافل دینى و مساجد و حوزهها القا مىگردد، افزایش مىیابد. و تا آن زمان که این وضع دوگانه یعنى تاریکى رفتار از یک سو و روشنایى که بر زبان رانده مىشود و کمتر در سرزمینهاى اسلامى تطبیق مىشود از سوى دیگر، ادامه یابد، دشوار نیست که پیوسته شاهد بحرانهایى باشیم که جامعه ما را مىلرزاند و بر خشونت آن قدر بیفزاید که هویت ما را تهدید نماید. و این حقیقتى است که ما را وا داشت تا به معالجه این مسئله به گونهاى رو آوردیم که با پژوهشى شتابان سازگار باشد تا شاید شرایط معالجهاش به صورتى عمیق و فراگیر که مسئله زن را در اسلام به صورت کامل شامل شود، فراهم آید. نقطه شروع این معالجه، فهم مقاصدى نصوص دینى با منظور داشتن تحولات زندگى است.
موضوع اختصاص به اسلام ندارد
نخستین مسئلهاى که رویاروى ما قرار دارد این است که مسئله تنبیه بدنى زن اختصاص به اسلام ندارد بلکه مسئلهاى عمومى و بشرى است و از پدیدههاى اجتماعى است که بسیار شیوع دارد و محدودیت زمانى و مکانى برنمىدارد و در تمامى جوامع، فرهنگها و تمدنها یا دینهاى مختلف ریشه دارد.
همچنین این مسئله، چنان که ابتدا به ذهن مىرسد، اختصاص به بادیهنشینان و روستائیان ندارد، گرچه در این مناطق بیشتر شایع است، بلکه در پیشرفتهترین جوامع از نظر فرهنگ و ثروت و موقعیت نیز دیده مىشود. پس تنبیه بدنى زن پدیدهاى است که هیچ جامعهاى از آن خالى نیست خواه جوامع سنتى و خواه جوامع مدرن. تا آن جا که امروزه زنان در جوامع پیشرفته که آن را جامعه آرمانى تصور مىکنیم، نیاز به تأسیس «جمعیت زنان کتک خورده» براى دفاع از خود و چارهجویىهاى مشترک پیدا کردهاند. بلکه مسئله به صفحه تلویزیون کشورهاى غربى نیز کشیده شد. تنها در فرانسه دو میلیون زن از شوهران خود کتک خوردهاند یعنى 14 جمعیت زنان. این مطلب را کانال دوم تلویزیون فرانسه به تازگى اعلام کرد و شماره تلفن رسمى براى کمک به این زنان در حال ضرورت اعلام داشت. لکن ریشههاى عمیق آن انسانى است و از این رو است که در زمره بیمارىهاى اجتماعى و بحرانهاى روانى جاى مىگیرد. معالجهاى اساسى این پدیده در تمامى سطوح و با همه مظاهرش، نیازمند مشارکت دانشمندانِ مردمشناس، جامعهشناس، روانشناس و دیگران به ویژه مردان حقوق و قانون دارد و قطعاً پرداختن بدان از دایره این نوشتار بیرون است. لکن براى فهم درست مسئله باید آن را از تمام ابعاد مورد نظر قرار داد. به ویژه که این مسئله امروزه جایگاه نخستین را در مبحث حقوق بشر یافته به گونهاى که محال است کسى خود را به بىخبرى نسبت بدان وادارد.
شایسته است در این جا به «بیانیه مکه» که سومین کنفرانس سران اسلامى در مکه به تاریخ 19 - 22 ربیعالاول 1401 و 25 - 28 نوامبر 1981 صادر کرد و بر احترام حقوق بشر و همکارى با سازمانهاى بینالمللى تأکید داشت، اشاره کنیم. در این بیانیه چنین آمده است:
«اعتقاد تمامى مسلمانان به آموزههاى جاوید، که در آزادى، عدالت، کرامتِ انسان، مبارزه با ستم و تجاوز، تسامح و دوستى و برادرى متبلور است، ما را به تلاش براى تثبیت صلح عادلانه، دوستى میان ملتها، رعایت حقوق بشر، تلاش مستمر براى پشتیبانى از سازمانهاى بینالمللى که بر پایه ارزشهاى انسانى و همزیستى مسالمتآمیز میان ملتها شکل گرفته، فرا مىخواند.»
دومین نکتهاى که باید بدان توجه کرد این است که مشابه آنچه را که در آیه 34 از سوره نساء مىبینیم، در ادیان پیش از اسلام نیز مىیابیم مانند مطلبى که در نامه «قدیس پولس» بنیانگذار مسیحیت کنونى به چشم مىخورد. وى در نامهاش تأکید مىکند که رئیس زن، مرد است. و بر زن است که موى خود را بپوشاند و بر زنان است که از همسران خود اطاعت کنند همانگونه که از پروردگار اطاعت مىکنند. زیرا شوهر رئیس زن است. چنان که مسیح رئیس کلیسا است. از اینرو بر زنان لازم است در همه چیز از شوهران خود اطاعت کنند. چنانکه کلیسا از مسیح اطاعت مىکند. و با این سخن آنان را مورد خطاب قرار مىدهد:
اى زنان! از شوهران خود بهگونهاى شایسته به خاطر خداوند اطاعت کنید. از این عبارتها روشن مىشود اطاعتى که «پولس» مىخواهد زنان در برابر شوهر به اجرا گذارند نزدیک به عبادت است و این مبتنى است بر برترى مرد بر زن. کلیسا پیش از جنبشهاى اصلاحطلبانه و جنبشهاى فمینیستى در راه آزادى زنان به این برترى تأکید مىورزید و تا انقلاب مدرنیته این برترى امرى بدیهى به حساب مىآید.
اینک جاى پرداختن تفصیلى به این مسئله نیست و غرض اشاره به برخى نقاط مقایسهاى بود که راه را براى دستیابى به قواعدى روشن هموار مىسازد و ارتباطى با مسئله اسباب نزول دارد که امروزه به عنوان رعایت شرایط زمان و مکان براى فهم نصوص از آن یاد مىشود.
روش فهم نصّ
نکته سوم که باز جنبه روشى دارد این است که آیه 34 از سوره نساء را در فضاى تاریخى، مردمشناسانه، اجتماعى و روانى منظور کنیم تا مقصود شارع را از آن به دست آوریم که با روح قرآن کاملاً سازگار باشد.
قرآن براى هر زمان و مکان صلاحیت دارد و معنایش چنین است که خداوند با انسان هر زمان و مکان با خطابى زنده و نو سخن مىگوید، یعنى خطاب خداوند همیشه خطاب زمان حاضر است، البته خداوند با موجود خردمند که ضرورتاً در بستر تاریخ قرار دارد سخن مىگوید. پس خداوند همیشه با انسان حاضر در تاریخ سخن مىگوید، تاریخ یعنى حرکت سازنده و پیشرو که در آن بازگشت به عقب نیست. بنابراین ما خطاب الهى را که همیشه زمانش حاضر است نخواهیم فهمید و آن را در زمان حاضر خود که گذرا و رو به پیش است نخواهیم فهمید مگر آن که آن را نخست در ایام نزول که امرى تدریجى و مرتبط با رخدادها بود بفهمیم. چرا که زمان حاضر ایام نزول جایگاهى ممتاز دارد و کلید وارد شدن به زمان حاضر خطاب در هر زمان و مکان است. از اینرو ضرورت دارد دریافت کننده خطاب الهى در زمان خودش به این خطاب گوش فرا دهد چنانکه گویا بر او و در زمان و مکان و رخدادهاى محیط او فرود آمده است. لیکن نباید آن را از زمان حاضر هنگام نزول جدا سازد. به راستى که زمان حاضر خطاب خداوندِ حى قیّوم و آن که او را چرت و خواب فرا نمىگیرد، حاضر کلى و مطلق است که گذشته، حال و آینده را فرا مىگیرد. معناى این سخن آن است که مىبایست همیشه خطاب خداوند را در آنچه اراده کرده، که الان نیز آن را اراده مىکند، گشوده به سوى آینده بفهمیم.
از این رو تحلیل تاریخى، مردمشناسانه، جامعهشناسانه و روانشناسانه این خطاب و بررسى زبان عربى و آشکار قرآن به روش دانشهاى زبانشناسى جدید، براى پىبردن به معنا و مقصود شارع، ضرورى است؛ چرا که بُعد الهى خطاب در بُعد انسانى آن تنزل پیدا کرده است. البته این تحلیل با تمام گستردگىاش بیش از یک مقدمه روششناسانه نیست نه این که خود به خود غایت و مقصود باشد. این چنین تحلیلى را هر مؤمنى مىپذیرد و بدان اُنس پیدا مىکند و براى تعمیق ایمان خویش آن را ضرورى مىشمارد. اما تحلیلهاى مردمشناسانه که به عنوان غایت فرض شود و غرض بىنیازى از جنبه الهى این پدیده دینى باشد، مؤمنان آن را نمىپذیرند و از آن سر باز مىزنند. و ما از طرفداران این جریان دوم که اینک رو به فراوانىاند مىخواهیم که با مردم به صورت شفاف سخن بگویند و مسئله را بر مردم و خویش مشتبه نسازند.
روایتهایى در تفسیر آیه 34 از سوره نساء به ما رسیده که تنبیه بدنى شوهر را تجویز مىکند، این روایتها به نظر یک مورخ و با روش مورخان، اسنادى مورد اعتماد در شکل و محتوا نیست و قطعاً تمامى واقعیت را پوشش نمىدهد. بلى اینها فراتر از تعدادى روایت نخواهند بود که در دوران طولانى و پیش از دوره کتابت به صورت شفاهى نقل شده است و مانند تمامى روایات، مشکلات خود را از قبیل افتادگى، نقل به معنا و استنساخ دارد، که مورخ باید با توجّه به اینها بدان بپردازد.
ما بر این باوریم که توجّه به این روایتها و نصوص با توجّه به این نکات ما را بر فهم مسئله تجویز تنبیه بدنى همسر به صورتى یقینى و از جوانب مختلف آگاه مىسازد.
نخستین چیزى که از مطالعه نصوص بدین نحو به دست مىآید این است که این روایات مربوط به دوران مکه نیست زیرا در مکه زنان کتک مىخوردند و شکایتى هم نداشتند و آن را مضر به کرامت خود و خارج از عرف و شرایط زن قلمداد نمىکردند. چگونه زدن زن زشت تلقى شود در جامعهاى که زنده به گور کردن دختر امرى رایج بود؟ فرهنگ آنان و ارزشهاى اخلاقى آنان مانند فرهنگ و ارزشهاى اخلاقى ما نبود. آنان دلهاى سخت و خشن داشتند. روایت شده که عبدالمطلب نذر کرد که یکى از ده پسر خود را براى خدایان قربانى کند و قرعه به نام عبداللَّه پدر پیامبر افتاد و مىخواست انجام دهد.(5)
جریان زنگرایانه که تنبیه بدنى را زشت مىشمرد و در جستجوى برابرى دو جنس است، در مدینه به پا خاست و از برخورد دو فرهنگ شکل گرفت.
سوره نساء که این آیه در آن قرار گرفته، مدنى است. ابوالاعلى مودودى پس از بررسى اشارات تاریخى مندرج در این سوره به این نظریه مىرسد که آیات این سوره در فاصله آخر سال سوم، تا اوّل سال پنجم هجرى و در دورانى سخت از حیات امت اسلامى نازل شد.(6) شکست جنگ احد در 5 شوال سال سوم یعنى 30/3/625م بر این دوران سخت گواه است. بدون شک این آیه براى فرو نشاندن اختلاف و بحرانى که رو به شکلگیرى بود فرود آمد. اما پیش از نزول این آیه و در این سه سال گذشته شرایط چگونه بود؟! این مطلب را مىتوان از لا به لاى روایاتى که مفسران در کتب تفسیرى خود گرد آوردهاند به دست آورد. البته باید روایتها را به ترتیب زمانى ترکیب کرد تا بتوان اطراف مسئله را روشن ساخت. تا بفهمیم این آیه براى حل چه مشکلهاى فرود آمد و البته کارى غیر قابل انجام نیست. پیامبر[ص] میان مهاجران که تمام آنها قرشى بودند و انصار، پیوند برادرى برقرار کرد. خانوادهها به هم پیوند خوردند و ارتباط میان زنان این دو گروه بسیار بالا گرفت. زنان مدینه که شهرنشین بودند از آزادى بیشترى نسبت به زنان مکه برخوردار بودند و این را اسناد تاریخى به ما گزارش مىکند. عادت قریش در مکه چنین بود که زنها را کتک مىزدند و مشکلهاى هم در میان نبود. اسماء دختر ابوبکر گوید: من چهارمین زن زبیر بن عوام بودم، وقتى بر یکى از ما خشمگین مىشد با چوبى که لباس بر آن آویزان مىکردند بر او مىزد تا چوب مىشکست.(7) در این سخن، نشانى از این که رفتار زبیر ناشایست بود، دیده نمىشود. او نیز مانند همه زنان قریشى بدین امر عادت دارد لکن شرایط مدینه بهگونهاى دیگر بود. در اسناد موثق آمده است که عمر بن خطاب گفت: ما مهاجران مردمانى بودیم که بر زنان خود غالب بودیم و انصار مردمانىاند که زنانشان بر آنان غالباند. زنان ما نیز از آنان این روش را فرا گرفتند.(8)
حکم پیامبر[ص] به جلوگیرى از زدن
زنان، پیامبر[ص] را حامى خود یافتند. اگر این تعبیر درست باشد رسول خدا طرفدار زنان بود. و شواهد این مطلب بسیار است. پیامبر خواست بر پایه فرهنگ زنان مدینه که زنان قریش نیز بدان متمایل بودند، پدیده تنبیه بدنى از سوى شوهران را، از میان بردارد و مىخواست آن را فراگیر سازد و بدان صبغه دینى دهد.
بیهقى از امکلثوم دختر ابوبکر نقل مىکند که مردان از کتک زدن زنان منع شدند(9) و سفیان بن عینیه از زُهرى از عبداللَّه بن عبداللَّه بن عمر از ایاس بن عبداللَّه بنابىذئاب نقل مىکند که پیامبر(ص) فرمود: کنیزان خداوند را کتک نزنید.(10)
چنین برمىآید که این ممنوعیت تنبیه بدنى را مرتفع نساخت. از سوى دیگر چنان که زنان قریش از فرهنگ زنان مدینه تأثیر گرفتند مردان مدینه نیز از مردان قریش و فرهنگ آنها اثر پذیرفتند و با زنان خود تندى مىکردند و آنان را کتک مىزدند، مسئلهاى که براى زنان مدینه بىسابقه بود و بدین جهت به پیامبر شکایت کردند. پیامبر در چنین مواردى که به وى شکایت مىشد، دستور قصاص مىداد و بر پایه مساوات میان زن و شوهر، روش پیامبر پیش از نزول آیه 34 از سوره نساء چنین بود. و روایتها اجماع دارند(11) بر این که آخرین زنى که به نفع او پیامبر دستور قصاص داد، حبیبه دختر زید یا خوله دختر محمّد بن مسلمه، همسر سعد بن ربیع بود. سعد از سرشناسان انصار و نمایندگان آنان بود و در جنگ اُحد [پنج شوال سال سوم هجرت برابر 30/3/635م ]به شهادت رسید. از اسناد تاریخى چنین برمىآید که وى نزد پیامبر شأن و منزلتى داشت.(12) لکن این دفعه دستور پیامبر اجرا نشد زیرا پیش از اجرا این آیه فرود آمد. پیامبر دستور داد آنان برگردند و به آنان نزول آیه را خبر داد و فرمود: ما چیزى را اراده کردیم و خدا چیز دیگرى اراده کرد و اراده خداوند بهتر است(13) و قصاص را لغو کرد. این تحول و دگرگونى چگونه توجیه مىشود؟
روشن است آنچه را پیامبر مىخواست و تلاش مىکرد در طول سه سال در مدینه تثبیت کند و تا پیش از شکست جنگ احد نیز ادامه داشت، تلاش براى برابرى زن و مرد و بازداشتن مردان از کتک زدن زنان بود. چنان که فرهنگ مردم مدینه بود. و در صورت مخالفت دستور قصاص صادر مىکرد.
آنچه از اسناد تاریخى برمىآید این است که در مدینه دو حزب وجود داشت. حزب طرفدار حقوق زن [زنگرا] که ام سلمه آن را رهبرى مىکرد و حزب ضد زنان که عمر بن خطاب آن را اداره مىکرد. ام سلمه زنى قریشى است.(14) نام او هند و دختر ابىامیه بنمغیره است. ام سلمه با پسرعمه پیامبر یعنى پسر بَرّة دختر عبدالمطلب ازدواج کرد. شوهر امسلمه، ابو سلمه بن عبدالاسد بن هلال است که در جنگ بدر و اُحد شرکت و در اُحد زخمى شد و بر اثر همان جراحتها از دنیا رفت. امسلمه دو پسر دارد به نامهاى عمر که با سفارش مادرش به على[ع ]پیوست و سلمه که کنیه مادر به خاطر اوست. همچنین ام سلمه دو دختر دارد به نامهاى زینب و دره. امسلمه پس از فوت شوهرش در سال سوم یا چهارم هجرى با پیامبر[ص] ازدواج کرد و امالمؤمنین شد. ما بر این باوریم که ام سلمه جنبش حمایت از حقوق زن را پیش از ازدواج با پیامبر[ص] رهبرى مىکرد و پس از ازدواج با پیامبر نیز این موضع را حفظ کرد. امسلمه گوید: اى رسول خدا مردان به جنگ مىروند و ما جنگ نمىکنیم و مردان دو برابر ما ارث مىبرند. کاش ما هم مرد بودیم.(15) همچنین فخر رازى در تفسیر خود نقل مىکند که زنى نزد پیامبر آمد و گفت خداى مردان و زنان یکى است و تو فرستاده خدا به سوى ما [زنان ]و آنان [مردان ]هستى. پدر همه ما آدم و مادر همه ما حواست پس چرا خداوند در قرآن از مردان یاد مىکند و از ما [زنان ]یاد نمىکند؟(16)
این تکه و بریدههاى تاریخى که به ما رسیده اهمّیت فراوانى دارد، زیرا بدون تردید آنچه اتفاق افتاده همینها نبوده است بلکه اینها درختى است که از جنگلى خبر مىدهد.
این اسناد با آن که اندک است، از مطالبات زنان و مساوات با مردان در تمامى زمینهها حتى نبرد، پرده برمىدارد.
دین اسلام یک انقلاب بود و این انقلاب پس از زندگى خشونتبار زنان، آفاق گستردهاى به روى آنان گشود و آنها با شتاب مىخواستند به انتهاى آن رَسَند. تا این نکته را نفهمیم نمىتوانیم آیه 34 از سوره نساء را بفهمیم، آیهاى که مىخواهد برترى مردان را بر زنان به شکلى تجویز کند [البته نه تفاوت میان دو جنس را] یعنى توزیع عادلانه امتیازات میان زن و مرد بر پایه اقتضائات عرف و فرهنگ آن زمان.
این نکته را فخر رازى به خوبى دریافته است. آن جا که مىگوید: زنان درباره برترى مردان در ارث با پیامبر سخن گفتند، خداوند در این آیه بیان کرد که همانا مردان را بر زنان در ارث برترى داد زیرا مردان قائم بر زنانند و زن و مرد گرچه در بهرهورى جنسى از یکدیگر مشترکند، لکن خداوند به مردان دستور داد مهریه زنان را بپردازند و نفقه آنان را بر عهده گیرند، پس زیادتى یک طرف در برابر زیادتى طرف دیگر قرار دارد و گویا برترى در میان نیست.(17)
همه این مطالب نشان مىدهد که جنبشهاى حمایت از زنان که با انقلاب اسلامى شکل گرفت تند و خشن بود. فخر رازى (545 - 606ق / 1150 - 1210م) از عمر بن خطاب نقل مىکند که زنان پس از اختلاط و ارتباطى که در مدینه حاصل شد بر شوهران خود شوریده و نافرمانى کردند،(18) و با این رفتار خود مردانى را که طبیعتى ضد زن داشته، ناراحت کردند. بر حسب ظاهر این حرکت ضد زن را عمر بن خطاب رهبرى مىکرد و آنچه از طبیعت و خلق و خوى او مىدانیم، چنین امرى از وى برمىآید. عمر طبیعتى خشن داشت و زنان را بسیار کتک مىزد. اشعث بن قیس گوید: میهمان عمر بودم وى زنش را کتک زد و سپس گفت: اى اشعث، سه مطلب را از من یاد گیر که من آنها را از پیامبر[!] آموختم. از مردى مپرس که چرا زنش را کتک زده است.(19) همچنین عمر از امکلثوم دختر ابىبکر که خردسال بود، خواستگارى کرد و قاصدى نزد عایشه فرستاد. ام کلثوم گفت: مرا به وى نیازى نیست... او در زندگى خشن و نسبت به زنان تند است.(20) امکلثوم پس از وفات پدرش به دنیا آمد(21) و خواهرش عایشه او را سرپرستى کرد. پس هنگامى که عمر از او خواستگارى کرد حداکثر سنش ده سال بود.
عمر نزد پیامبر سخنگوى کسانى بود که از نهى پیامبر نسبت به تنبیه بدنى زنان خوشنود نبودند، اینها مطالبى است که از نصوص تاریخى به دست مىآید.
فخرى رازى از عمر بن خطاب حکایت کند - دیگران هم این متن را نقل کردهاند(22) - که نزد پیامبر آمدم و گفتم زنان بر شوهران خود سرکشى مىکنند، آن گاه پیامبر اجازه داد مردان زنان را کتک زدند.(23) بدون تردید این نص اشاره به نزول آیه 34 از سوره نساء دارد.
با این پیشزمینه خواست خداوند بر خواست پیامبر[ص] مقدم شد و پیامبر بر این سخن خود چنین حاشیه زد: آنچه را خداوند اراده کند خیر است. چرا؟
علل تحوّل و نزول آیه 34 نساء
آیا میان خواست خداوند و خواست رسول[ص] تناقضى وجود دارد؟ به سخن دیگر آیا پیامبر در طول سه سال بدون خواست خداوند رفتار کرده است؟ قطعاً چنین چیزى عقلاً و شرعاً پذیرفته نیست. خداوند به پیامبر اجازه داد که در طول سه سال به سود زن و بر پایه قاعده مساوات رفتار کند. اگر خداوند از این رفتار پیامبر خشنود نبود شرایط را تغییر مىداد و یا به گونهاى از پیامبر خرده مىگرفت. چنان که در برخى موارد(24) چنین کرده است.(25) با اینکه خداوند خود در کتابش مردم را به پیامبر ارجاع داده و چنین فرموده است:
«آنچه را فرستاده او به شما داد بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید.»
پس چگونه ممکن است پیامبر در رفتار و داورىهایش پیرامون زن بدون رضایت و تأیید خداوند کارى انجام دهد؟
حال اگر رفتار گذشته پیامبر[ص ]بر پایه رضا و تأیید خداوند بود سبب نزول آیه 34 از سوره نساء چیست که رفتارى دیگر را تجویز مىکند؟ نمىتوان این پرسش را پاسخ داد مگر با مطالعه تاریخى و مردمشناسانه نصوصى که بر جاى مانده، با آن که اندک است و تمامى واقعیت را پوشش نمىدهد تا از آن، شرایط هنگام نزول آیه استخراج گردد. آنچه از این نصوص به دست مىآید این است که وضع جامعه چنان بحرانى بود که به انفجار نزدیک بود. عمر و برخى از بزرگان صحابه از اوضاع و احوال خوشنود نبودند و فرمان پیامبر به قصاص [به هنگام تنبیه بدنى زن ]از موقعیت شخصیتهاى برجستهاى مانند سعد بن ربیع مىکاست. بدون تردید خشم و کینه، دلهاى مردان را پُر کرده بود. کسانى که طبق گزارش نصوص تاریخى، زنانشان بر آنها شوریده و سرکشى مىکردند و این سرکشى را به حدِ غیر قابل تحمل رسانده بودند، در فضایى از آزادى که پیش از آنان سابقه نداشت و طبیعتاً در چنین مواردى از آزادى سوء استفاده مىشود و به مرحله تنشزایى مىرسد.
تمام این رُخدادها در شب اُحد اتفاق افتاد، که شبى سخت بر مسلمانان بود. یعنى در وقتى که سختترین برهه زمانى از نظر بحران و ترس و خطر پاکسازى کامل مسلمانان به شمار مىآید. امت جوان و نوپاى اسلامى از همه سو در احاطه دشمنان بود در داخل از طرف یهود و منافقان و در خارج از سوى اهل مکه و همپیمانان آنها که پس از پیروزى مسلمانان در جنگ بدر [رمضان سال دوم هجرى ]تصمیم بر ریشهکن ساختن اسلام گرفته بودند.
در چنین شرایطى کنار گذاشتن اختلافات داخلى و اتحاد رزمندگان که تمام آنان از مردان بودند ضرورت داشت. باز هم تأکید مىکنیم که این آیه در تاریخ و بر پایه قوانین تاریخى که خداوند خواسته نازل شد. و نزول این آیه، اسباب و زمینههایى داشت، که باید به دیده درست ابعاد تاریخى، اجتماعى و مردمشناسانه تشریعات قرآنى را شناخت و منظور کرد. تشریعاتى که واقعیتهاى زندگى را منظور مىدارد و مىخواهد وحدت و سلامت امت را حفظ کند. در چنین شرایطى آیه 34 و آیه پس از آن نازل شد. و البته سابقه داشته است که وحى الهى در چنین مناسباتى دخالت کند، حتى در زندگى شخصى پیامبر[ص].
پس از گذشت سه سال از تجربه جنبش طرفدارى از زن، آشکار مىشود که هنوز ذهنیتها و اندیشهها در محیط نسبتاً آرام و سازگار مدینه آماده قبول برابرى کامل زن و مرد نیست و مگر تا امروز چنین فضایى فراهم آمده است؟ حتى در کشورهاى پیشرفته؟
از این جا روشن مىشود که این تجربه زودتر از زمان خود بوده است پس باید براى حفظ وحدت امت در شرایط سخت و دشوار امتیازاتى به جبهه ضد زنان که بیشتر بر مهاجران تکیه داشت داد. که البته این جبهه با نیروهایى از انصار نیز حمایت مىشد چنان که از قضیه سعد بن ربیع با همسرش روشن مىگردد. پس آنچه خدا خواست بىتردید بهتر بود. زیرا از یک سو با تأکید بر معامله درست با زنان، اهم بر مهم مقدم شده و از گسست و پاشیدگى امت با توجّه به تهدیدات داخلى و خارجى جلوگیرى شده است. و از سوى دیگر واقعیتهاى زندگى را منظور کرده چرا که تحول همراه با شتاب محال است، زیرا هنوز ظرفیتهاى فکرى فراهم نیامده است. در حقیقت در تمامى این زمینهها خواست خداوند و خواست پیامبر یکى بود.
پیامبر[ص] با رضایت خداوند جهتگیرى و هدف را ترسیم کرد. و خداوند واقعیتهاى زمانه و شرایط آن را منظور داشت. و از این جا روشن مىگردد که چگونه تنزیل و تشریع از یک سو واقعیتها را منظور مىدارد و از دیگر سو مقاصد و اهداف را بازگو مىکنند. بنابراین تجویز تنبیه بدنى زنان تنها کوتاه آمدن به خاطر شرایط دشوار اجتماعى است. استوارترین دلیلى که شرایط هنگام نزول آیه را بازگو مىکند اتفاقاتى است که در آن شب افتاد. آن شب براى زنان بسیار سخت و دشوار بود، زنانى که بر شوهران خود سرکشى و نافرمانى کرده بودند. تمام ناراحتى مردان که سالیانى فرو خفته بود یکباره سر باز کرد و زنان را کتک زدند تا خود را تسکین دهند، زنان به گرد خانه پیامبر[ص ]پناه بردند.
گروهى از زنان گرد خانه پیامبر جمع شدند و از شوهران خود شکایت داشتند. پیامبر فرمود: در این شب هفتاد زن گرد خانه پیامبر گشتند و همه از شوهران خود شکایت داشتند. این مردان نیکان شما نیستند.(26)
قاضى ابوبکر بر این سخن اخیر پیامبر چنین حاشیه زده که پیامبر تنبیه را تجویز کرد و به ترک آن دعوت نمود.(27) یعنى مقاصد شریعت ترک آن را اقتضا مىکند.
تأثیر قرن دوم و سوم در تقویت حرکت ضد زن
با این همه جریانى که در نهایت پیروز شد، جریان ضد مقاصدى در قرنهاى دوم و سوم بود که فقه نیز در همان زمان تدوین شد، حرکت ضد زنان قوت گرفت، روایتهایى که بر پستى زن دلالت داشت گزارش شد، روایتهایى که زن را در برابر مرد خاضع مىکرد و فضاى اجتماعى او را در خانه محصور مىداشت و زن را ملکه این زندان قرار مىداد، ملکهاى که به هنگام مخالفت و سرپیچى از دستورات شوهر کتک مىخورد.
در صحیح بخارى از ابوهریره منقول است که پیامبر فرمود: اگر مردى زنش را به بستر فراخواند و او سر باز زند فرشتگان تا صبح او را لعنت کنند.(28) مانند آن را مسلم نیز روایت کرده است.
از همین قبیل است روایت منسوب به پیامبر، که ما را به یاد سخن «پولس قدیس» نیز مىاندازد:
پیامبر فرمود: اگر کسى را فرمان دهم در برابر کسى سجده کند، حتماً زن را فرمان مىدادم که در برابر شوهر به سجده افتد به خاطر حق بزرگى که شوهر بر گردن او دارد.(29)
همچنین این حدیثى که بخارى آن را به صورت مسند به عبدالرحمن بن ابىبکر رسانده است که: هرگز موفق نشود جامعهاى که امورشان را به زن بسپارند.(30)
این اندیشه ضد زن که در این روایتها موج مىزند و امروزه نیز به روشنى در فضاى اجتماعى که برخى بدان فرا مىخوانند، باقى مانده است، همان است که به صورتى شگفتانگیز شیوه ازدواج دختر سعید بن مسیب (م - ح 95ق) رئیس برجسته تابعان را براى ما گزارش مىکند.
داستان چنین است:
ابو وداعه گوید: من با سعید بن مسیب، نشست و برخاست داشتم، چند روزى مرا ندید، وقتى نزد او رفتم پرسید: کجا بودى؟ گفتم: خانوادهام از دنیا رفت. و گرفتار کارهایش بودم. پرسید: چرا به ما خبر ندادى تا در تشییع او حضور مىیافتیم! پس خواستم برخیزم به من گفت: آیا زنى جدید گرفتى؟ گفتم: خداوند تو را بیامرزد! چه کسى به من زن مىدهد، من که جز دو یا سه درهم بیشتر، ثروتى ندارم. سعید گفت: اگر برایت زنى بجویم ازدواج مىکنى؟ گفتم: بلى. سپس حمد خدا به جاى آورد و بر پیامبر درود فرستاد و برایم با دو یا سه درهم زنى عقد کرد. ابو وداعه گوید: برخاستم و نمىدانستم از شادى چه کنم. به منزل رفتم و در اندیشه بودم که از چه کسى پول قرض کنم. نماز مغرب را خواندم و روزه داشتم. غذایى که عبارت از نان و زیتون بود، آماده کردم تا افطار کنم که دیدم در را مىکوبند. گفتم: کیستى؟ پاسخ داد: سعید هستم. نام هر کس سعید بود به ذهنم آمد جز سعید بن مسیب. چرا که چهل سال بود جز در راه خانه و مسجد دیده نشده بود. برخاستم و بیرون رفتم که با سعید بن مسیب مواجه شدم. خیال کردم تصمیمش درباره ازدواج من عوض شده است. گفتم: اى ابو محمّد چرا پیغام ندادى من نزد تو بیایم! گفت: نه، سزاوار است من نزد تو بیاییم. گفتم: چه دستور مىدهى؟ گفت: فکر کردم تو مرد مجردى هستى که ازدواج کردهاى، خوش نداشتم شب را تنها سپرى کنى.
این همسر تو است. آن گاه متوجه شدم زنى پشت سرش ایستاده است. پس او را به داخل خانه هُل داد و در را بست. و زن از حیا بر زمین افتاد. از بسته بودن در مطمئن شدم. ...(31)
این چنین متاع جنسى براى مرد به سرعت فراهم شد و چنان به درون خانه هُل داده شد که بر زمین افتاد. یک ماه از این حادثه گذشت و کسى سراغ زن را نگرفت. پس از یک ماه ابو وداعه در مجلس سعید حاضر شد، سعید تنها پرسید حال آن انسان چگونه است، داماد پاسخ گفت: همان گونه است که دوستان دوست دارند و دشمنان ناخوش دارند. از پدر خیالى، جز این سفارش چیزى سر نزد: «اگر در مسئلهاى با تو نساخت، عصا [را فراموش مکن].»(32)
تدوین فقه طبق فهم و بینش غالب
در این فضاى تاریخى، اجتماعى و مردمشناسانه که سعید بن مسیب، سیّدالتابعین درباره دخترش تنها به عصا سفارش مىکند و رفتار او الگوى نیک به شمار مىرود، فقیهان، فقه را بر پایه اندیشه غالب تدوین کردند و غالب آنان با آیه 34 از سوره نساء بر اساس روایتهایى که پستى زن را تثبیت مىکند و او را متاع جنسى به شمار مىآورد که وظیفهاش کُرنش در برابر خواستههاى شوهر است، تعامل کردند.
بر این پایه فقیهان تنبیه بدنى همسر را تجویز کردند و آن را مقید ساختند که خونآلود نباشد. و این قید را از سخن پیامبر[ص] در حجةالوداع اخذ کردند. سخنرانى پیامبر چنین است:
«پس از حمد و سپاس خدا: اى مردم! شما را بر زنانتان حقى است و آنان نیز بر شما حقى دارند. حق شما این است که زنان کسى را به بستر شما راه ندهند و نیز مرتکب فحشاى آشکار نگردند. اگر چنین کنند، خداوند اجازه فرموده که با آنان در بستر قهر کنید و آنان را تنبیه کنید لکن مبادا خونآلود باشد. اگر زنان از نافرمانى دست کشیدند حق آنان است که در اختیار آنان پوشاک و خوراک به اندازه متعارف قرار دهید. یکدیگر را نسبت به زنان به نیکى سفارش کنید چرا که آنان اسیر دست شمایند و اختیاردار چیزى نیستند. و شما آنان را به عنوان امانت الهى به دست آوردید و با سخن خداوند آنان را حلال خود قرار دادید.»(33)
این جا، مجال تحلیل و ارزیابى این نص نیست، چرا که این نص را مىتوان به گونههاى مختلف تفسیر کرد که یکى از آنها تفسیر مقاصدى و بر پایه هدفهاى شارع است. ما در این جا این نص را از آن جهت به صورت کامل آوردیم که روشن گردد فقیهان در تجویز ضرب و مقید ساختن آن به «غیر مُبَرِّح» بدان استناد کردهاند. و قُضات محکمههاى شرعى پیش از انتشار مجله «الاحوال الشخصیة» و ایجاد وحدت رویه قضایى بر پایه آن قضاوت مىکردند و بر پایه همین هنوز در کشورهاى اسلامى رفتار مىشود.
مىتوان گفت فقیهان در معناى «ضرب غیر مبرح»، اتفاق نظر دارند. ابن کثیر (م 774ق) آن را چنین تعریف مىکند «عضوى را نشکند و اثرى به جا نگذارد».(34)
و مىدانیم که تنبیه بدنى مىتواند خشن و دردآور باشد و به این دو شرط هم لطمه نزند.
این تفکر تا امروز نه تنها در میان محافظهکاران، بلکه در نوشتههاى کسانى که به جنبشهاى اصلاحطلبى این قرن وابستهاند، نیز حکمفرماست. آلوسى (م 1270ق / 1585م) «ضرب غیر مُبَرِّح» را با این سخن مىپذیرد. «گوشتى را نبرد و استخوانى را نشکند».(35)
در تفسیر المنار که به نام جنبشهاى اصلاحطلبى به رهبرى عبده (م 1905م) و رشید رضا(م 1935م) سخن مىگوید، چنین مىخوانیم: «تَبْریح» یعنى آزار شدید.(36)
شگفت آن است که دو رهبر جنبش اصلاحطلبى براى دفاع از تنبیه بدنى زن در حدى که گوشتى را نبرد و استخوانى را نشکند، به دفاع اخلاقى و عقلانى این عمل با بیانى حماسى برخاستهاند و به شدت بر غربگرایان و پیروانشان در کشورهاى اسلامى حمله بُردهاند. از این روشنتر نمىتوان دلیلى بر تأثیر اندیشههاى سنتى و محافظهکارانه بر روشنفکران منادى اصلاحطلبى در آغاز این قرن به دست آورد.
محمّد عبده مىگوید:
مجاز بودن تنبیه بدنى زن امرى ناپسند از نظر عقل و فطرت نیست، تا به تأویل و توجیه نیازمند باشند.(37)
رشیدرضا نیز دفاعش را از جواز تنبیه بدنى چنین بیان مىکند:
برخى غربزدگان از ما درباره تجویز تنبیه بدنى زن ناشزه، خُرده گرفته و آن را ناپسند مىشمارند. اینان نشوز و سرکشى زن را در برابر شوهر که رئیس خانواده است و تحقیر شده را ناپسند نمىشمارند.
نمىدانم اینان زنان ناشزه را چگونه معالجه مىکنند و به شوهر اینان چه سفارشى دارند. چه فساد و تباهى اتفاق مىافتد اگر به مرد پارسا و خردمند اجازه داده شود که با زدن با چوب مسواک یا با دست، جلوى نشوز و سرکشى زن خود را بگیرد.(38)
و در پایان به عنوان دلیل قطعى و نهایى چنین اضافه مىکند:
بسیارى از رهبران غربى زنان دانشمند و پارساى خود را کتک مىزنند.(39)
این محاکمه شگفت که دلالت دارد اندیشهها هنوز تحول نیافته و اقتضا دارد که هر مرد طبیعتاً پارسا و خردمند است و هر زنى بالفطره مخالف این پارسایى و خردمندى، نشان دهنده همان فاصله زیربنایى میان زن و مرد است. پس مرد بر اساس این پارسایى و خردمندى حق دارد هم مدعى باشد و هم داور و عدالت را براى خود به پا دارد. و سخن سخن اوست. او مورد پرسش قرار نگیرد که چرا زنش را کتک زده است و این همان اندیشه عمر بن خطاب است.
دیدگاه مقاصدى و طلایهداران آن از عصر میانى
جالبتر آن که برخى اندیشمندان دورههاى گذشته بهتر مقاصد شرع را درک مىکردند و اندیشهاى پیشتازتر از دو رهبر جنبش اصلاحطلبى (عبده - رشیدرضا) داشتند. دیدیم که چگونه فخر رازى در تحلیل مقاصد آیه 34 از سوره نساء به این جا رسید که: «گویا برترى در میان نیست».(40) و با این تعبیر گرچه از تنبیه بدنى زن منع نکرد ؛ اما تلاش کرد آن را به کمترین حدّ برساند. لذا از نظر او کتک زدن باید با پارچه بهم تنیده و یا با دست باشد نه با تازیانه و عصا.(41)
و در آخرین سخن نیز به استناد (إنّ اللَّهَ کانَ علیّاً کَبیراً) [به راستى که خدا والاى بزرگ است ]شوهران را از همین مقدار اندک نیز پرهیز مىدهد و مىنویسد:
مقصود از این جمله اخیر تهدید شوهران نسبت به ستم بر زنان است و معناى این جمله آن است که اگر زنان نمىتوانند ظلم و ستم را از خود بردارند و از خود دفاع کنند ولى خداى بلندمرتبه و بزرگ به جاى زنان قصاص خواهد کرد... . خداوند متعال با تمام بلندمرتبگى و بزرگى شما را بر کارى که نمىتوانید تکلیف نمىکند پس شما هم زنان را بر دوستى و علاقه به خود مکلف مسازید که آنان نمىتوانند چنین کنند.(42)
همچنین شافعى موضعى معتدل اتخاذ کرده است. وى گرچه زدن را مباح مىداند اما بلافاصله مىگوید ترک آن بهتر است.(43) به خاطر منظور کردن جمله اخیر پیامبر[ص ]که نیکان شما زنان را کتک نمىزنند.
جالب آن است که در دورههاى گذشته کسانى با تکیه بر مقاصد شریعت گامهایى رو به جلو برداشتند و از زدن به شدت منع کردند و باید بر آن تأکید کرد. این گامها را عطاء بن اسلم بن صفوان (27 - 114ق / 647 - 744م) از بزرگان تابعین و از فقیهان برداشته است. وى بردهاى سیاه بود که در یمن زاده شد و در مکه بزرگ شد و مفتى و محدث دیار مکه گشت.(44) طبرى در کتاب تاریخش از وى مطالبى پیرامون آغاز خلقت، تاریخ پیامبر و سیره نقل مىکند. گویا حجاج او را زندان کرد و سپس آزاد نمود.
قاضى ابوبکر در کتاب «احکام القرآن» از وى درباره آیه 34 از سوره نساء نقل مىکند: زن را کتک نزند و اگر به زن امر و نهى کرد و او اطاعت نکرد بر او خشم گیرد.(45)
قاضى ابوبکر پس از نقل این سخن، حاشیهاى موافقگونه دارد:
این از فقه عطا مىباشد. چرا که عطا بر اثر آگاهى از شریعت و اطلاع از قواعد اجتهاد چنین استنباط کرد که امر در آیه بر اباحه ضرب دلالت دارد و کراهت را از سخن پیامبر در حدیث عبداللَّه بن زمعه به دست آورد، آن جا که رسول خدا فرمود: من خوش نمىدارم مردى همسرش را به هنگام خشم کتک زند شاید همان روز با او همبستر شود.(46)
این دیدگاه را گروهى دیگر از اندیشمندان نیز برگزیدهاند. ابن الفَرَس (524 - 599ق / 1130 - 1203م) که نامش عبدالمنعم بن محمّد عبدالرحیم خزرجى است و از قضات اندلس و عالمان غرناطه مىباشد در کتاب «احکام القرآن» خود که هنوز مخطوط است و به سال 558 ق / 1158م آن را تألیف کرد مىنویسد: «گروهى روایات پیرامون ضرب را انکار کردهاند».(47)
در دوران معاصر از عالمانى که این رأى را برگزیدهاند محمدطاهر بن عاشور (م 1973م) مىباشد. وى در تفسیر آیه 34 از سوره نساء مطالبى بر پایه درک مقاصد شریعت آورد که رهبران جنبش اصلاحات هم نگفتهاند، وى نخست مىگوید: زدن امرى خطرناک است و تعیین حدودش دشوار است. سپس مىنویسد:
علاوه آن که قواعد شرعى اجازه نمىدهد کسى به نفع خود داورى کند اگر ضرورتى در میان نباشد. در حالى که جمهور عالمان این آیه را تقیید کردهاند به این که اضرار و زیان در پى نداشته باشد. و نیز این آیه مقید است به جامعهاى که زدن اهانت و اضرار تلقى نشود. از این رو مىگوییم براى حاکمان جامعه روا است که اگر پى بردند شوهران کیفرهاى شرعى را درست و به جا اجرا نمىکنند و بر حدود آن واقف نیستند آنان را از اعمال این کیفر منع کنند و اعلام دارند هر کسى همسر خویش را کتک زند کیفر خواهد دید. تا این که آزار رساندن به همسران خطرناک نشود بویژه آن جا که انگیزه تنبیه بدنى امرى سُست و بىپایه است.(48)
این چنین ابنعاشور از تنبیه بدنى همسر منع مىکند و بر انجامش کیفر معین مىکند، مانند شرایط قبل از نزول آیه 34 از سوره نساء و مانند زمان پیش از نزول آیه که پیامبر[ص] از این کار منع کرد و البته با تأیید و رضایت خداوند. این برداشت ابنعاشور اجتهاد زیبا و مناسب است که عللش را بیان مىکنیم.
آیا جواز تنبیه زن براى همه زمانها و مکانهاست؟
اینک سؤال اصلى این است که آیا تجویز تنبیه بدنى زن نافرمان، همیشگى است و تا روز قیامت این حکم پابرجاست و آیا براى تمام اقشار اجتماعى در شرق و غرب تشریع شده است؟ و نیز بر هر زنى با هر سطحى از فرهنگ مىتوان این حکم را جارى ساخت؟ آنان که به ظاهر لفظ چنگ مىزنند و نصگرایند جواب مثبت مىدهند، بارها و بارها این مطلب را از خطیبان شنیدهایم که با شگفتى و صداقت مىپرسند مگر خداوند اشتباه مىکند!!! و دیدیم چگونه رشیدرضا استدلال کرد که غربیان نیز زنان دانشمند و پارساى خود را کتک مىزنند.
جواب ما آن است که خداوند خطا نمىکند ولى بندگان خدا که از عقل برخوردارند تا مقاصد الهى را درک کنند، خطا مىکنند و از تدبّر در آیه غفلت مىورزند.
ما تلاش کردیم از مطالعه تاریخ نزول آیه شرایط اجتماعى، سیاسى و مردمشناسانه را که بر آیه احاطه داشت روشن سازیم. و بدین نتیجه دست یافتیم که آنچه را خداوند براى آن شرایط منظور کرد بهترین حکم بود. زیرا جلوى فتنهها و بحرانها را با توجّه به سطح فرهنگ و ظرفیت فکرى مردمانى که آمادگى جنبشهاى حمایت از حقوق زنان را نداشتند، مىگرفت. و پیامبر[ص ]پیش از آمادگى کامل این حکم را به اجرا گذارد. من بر این باورم که جلوى این بینش را گرفتن و آن را ناتمام گذاردن، از بزرگترین بدبختىهایى بود که گریبانگیر تمدن اسلامى شد و از پرتو افکنى و ارزشهاى معنوى دین ما کاست.
اگر اباحه تنبیه بدنى آن هم به صورت اباحه کراهت براى شرایطى، مناسب بود پس مىتوان نتیجه گرفت که مقصود خداوند این است که هرگاه این شرایط از بین رود حکم اباحه نیز از میان خواهد رفت. این مهمترین قاعده در تعامل با نص و مطالعه آن در پرتو شرایط نزول مىباشد. چنین مطالعهاى نه از ارزش نص مىکاهد و نه از آن تجاوز مىکند. بلکه به سمت درک مقصد و مراد آیه سوق مىدهد.
بنابراین هر کس که بر پایه اجتهاد عمل کند - که بسیار نیستند - چه در گذشته و چه در زمان حاضر، و به مقاصد شریعت بنگرد، از کتک زدن به صورت قطعى منع خواهد کرد. و از نصگرایى به کُنه و مقصود آیه خواهد رسید. این روشى است که امروزه باید مبناى عمل قرار گیرد چه در مسئله تنبیه بدنى و چه در سایر مسائل . اگر بخواهیم خطاب خداوند را در این زمان و مکان بفهمیم تا با تمدن کنونى همراه باشیم و از هدایت قرآن با درک حقیقى برخوردار گردیم و ایمانى ریشهدار و عمیق داشته باشیم و از تنهایى و عزلت و از دست دادن هویت شکایت نکنیم.
اینک که از مطالعه آیه در پرتو شرایط و ظروف تاریخى فراغت یافتیم و به این نتیجه رسیدیم که اباحه کراهت به شرایط خاص گره خورده است، وقت آن رسیده که آیه 34 از سوره نساء را در شرایط امروزى خود قرائت کنیم، گویا خداوند ما را در این زمان و در این ساعت مورد خطاب قرار داده است.
یادآورى مىکنیم که مطالعه آیه بر پایه مقاصد به منع همیشگى ضرب دلالت دارد. و نیز اضافه مىکنیم که این آیه را باید با آیه پس از آن مطالعه کرد. دو آیه با هم روشى کامل و قواعدى براى معالجه مشکلات خانواده، آن گاه که در پرتگاه انحلال قرار گیرند، دربَر دارند.
این دو آیه نمىخواهند تصویرى از ازدواج ایدهآل ارائه کنند، بلکه مىخواهند نظام خانواده را وقتى که در شرایط غیرطبیعى قرار گرفت، معالجه کنند. آنچه وحشت ما را برمىانگیزد این است که تنها این صورت [تصویر ازدواج ایدهآل ]را در مدارس تعلیم مىدهیم، بدون مطالعه تاریخى آیه و نیز با هر سطحى از دانشآموزان، خواه در مرحله ابتدایى باشند و یا متوسطه. با این که باید بر آن رویه [یعنى صورت علاجگرى ]آیه تأکید ورزید.
بنابراین آیه 34 و 35 سوره نساء به آن جا مربوط است که خانواده و امور مربوط بدان، دچار انشقاق و نافرمانى زن و شوهر در رفتار گردد. که سبب مىشود روابط عاطفى و جنسى مختل گردد و در نهایت به جایگزینى خشونت، نسبت به الفت و مهربانى منتهى گردد. در این صورت دردآور و ناگوار، خداوند قواعدى را یادآورى مىکند و تکالیفى متقابل را تشریع مىنماید و سفارش مىکند به روش اصلاح ذاتالبین و جلوگیرى از اختلاف، بدون آن که به جدایى منجر گردد، یا مسئله به دادگاه کشیده شود. چرا که مبغوضترین حلال نزد خداوند طلاق است. بنابراین مقاصد شریعت اقتضا مىکند، بندهاى خانواده از هم نگسلد اما چگونه؟
خداوند نخست وظایف مرد را که رئیس خانواده است و در تمامى تمدنها نیز چنین است - به جز برخى جوامع کهن و ابتدایى - یادآور مىشود و مىفرماید: «الرجال قوامون علىالنساء» این سنّت الهى است، یعنى سرشت هستى چنین اقتضا مىکند و این امر را در حیوانات نیز مشاهده مىکنیم. اگر ریاست مرد امرى است فراگیر در میان تمام مردم با هر آیین و تمدنى، پس این ریاست امرى تصادفى نیست و زمینه و بستر آن شرایط جسمانى دو جنس است. بر اساس سنّتهاى هستى و قوانین اجتماعى خداوند برآوردن نیازمندىهاى خانواده را بر عهده مرد نهاده است، خواه از همسرش خوشنود باشد یا ناخوشنود. البته معناى این سخن این نیست که خداوند بر زن الزام کرده که تنها به امور خانواده بپردازد و از کسب و کار اجتناب ورزد، بلکه معناى این سخن آن است که زن گرچه حق دارد به کار و کسب بپردازد، اما انجام این کسب و کار به عنوان رفع نیازمندىهاى خانواده نیست، برخلاف مرد که کسب و کار او مىبایست براى برآوردن نیازمندىهاى زندگى باشد. این امتیازى است که نباید اندک شمرده شود. و البته ما مىدانیم که کسب و کار زن بهترین تضمین کننده استقلال و حفظ کرامت و تحقق برابرى او با مرد است.
امروزه خوب مىدانیم که این امتیاز و ویژگى، همیشه و در همهجا مورد بىاعتنایى قرار گرفته است و اینک فرصت پرداختن بدان نیست که جامعهشناسان به خوبى از عهده پژوهش و تحلیل آن برآمدهاند و تنها به کتاب جان بیسیلى و میشل فیلوس با عنوان «زنان جهان سوم» ارجاع مىدهیم.(49) از این کتاب چنین بر مىآید که بیکارى در جهان صنعتى تنها در میان زنان یافت مىشود. و نیز زنان در تمامى جهان همزمان سه نقش را ایفا مىکنند، مادرى، همسرى و کارگرى و با نسبتى رو به تزاید، در هزینههاى خانواده شریکاند، بلکه در برخى شرایط آنان عهدهدار هزینههاى خانوادهاند. و شگفتتر از همه اینکه زنان دو سوم کار را در سطح جهان بر عهده دارند و آن هم تنها در برابر یک ششم درآمدها. و از نظر مالکیت تنها یک درصد، از آنِ زنان است. از این رو برابرى تا امروز تنها یک تئورى است و معادله همیشه به سود مردان بر هم خورده است. با این وضعیت روشن مىشود که چگونه مقاصد شریعت یعنى مقاصد خداوندى از پانزده قرن پیش تاکنون تلاش مىکند از این برهم خوردن معادله بکاهد و برابرى حقیقى که ویژگىها و برترىهاى دو جنس را نیز منظور مىکند، تحقق بخشد.
فراز دوم از این آیه یعنى «بما فضّل اللَّه بعضهم على بعض» اقتضا مىکند که هر یک از دو جنس فضیلتهایى نسبت به دیگرى دارد و بدان ممتاز مىشود. این ویژگىها به تبع ساختمان جسمى و خصایص روحى است که زمینهساز تکامل و الفت مىگردد. و همچنین این آیه اقتضا دارد که هیچ یک از دو جنس نزد خداوند و محبّت و اعتنایش به بندگان، برتر و دوست داشتنىتر از دیگرى نیست. و دلیل این مطلب آن است که خداوند در آخر آیه مردى را که نیروى بدنىاش را بر ضد زن به کارگیرد و بر او بغى کند، تهدید مىکند و بدو یادآور مىشود که خداوند بلندمرتبه و بزرگ است [علیاً کبیراً ]است. پس همه مردم نزد او برابرند و عدالت او، نژاد و رنگ و جنسیت برنمىتابد. پس چنین نیست که یک جنس از دیگرى به صورت مطلق برتر باشد، بلکه هر جنسى را فضیلتها و برترىهاى ویژه است، که بدان وظایفش را به صورت کامل ادا مىکنند و هر دو جنس در کرامت، حقوق و وظایف برابرند، هم در برابر عدل و انصاف الهى و هم در برابر پاداش و کیفر او. این نکته را فخر رازى به خوبى دریافته است و در پایان سخنش در تفسیر آیه مىگوید: گویا برترى در میان نیست[و کانه لافضل البتة] پس هر دو جنس برابرند بدون آن که پستى و والایى در میان باشد. و تفاضل میان زن و مرد، تفاضل اختلاف خصیصهها
است، نه تفاضل برترى و پستى . ویژگىهاى مرد همانها است که او را به صورت غالب آماده ساخته که هزینههاى زن و افراد خانواده را بپردازد.
فراز «و بما انفقوا من اموالهم» بیش از تأکید بر مسئولیت مرد نسبت به خانواده، بر اساس عرف ثابت و همیشگى بر چیزى دلالت ندارد. این یک وظیفه براى مرد است که زن مىتواند به هنگام نزاع آن را براى خود و افراد خانواده مطالبه نماید. و در این فراز مطلبى نیست که از انفاق زن به هنگامى که کار و شغلى دارد، منع کند یا آن را نفى نماید.
با فراز «فالصالحات قانتات» نیمه نخست آیه که توصیف وظایف زن و شوهر نسبت به دیگرى است، پایان مىیابد. این فراز به حیات روحى خانواده اشاره دارد که با یاد خداوند تغذیه مىشود، تا خانواده تنها همتش ارضاى شهوات نباشد. ابنمنظور در لسان العرب مىگوید: «قنوت، معانى متعدد دارد و القانت یعنى الذاکر للَّه [یاد خدا کننده]» و مىافزاید: «مشهور لغویان قنوت را به دعا معنا کردهاند».
این آیه سفارش مىکند خانواده اسرار خود را حفظ کند و نگذارد به خارج کشیده شود، گرچه حوادثى گذرا بدان رو کند و زن به حکم ویژگىهاى خدایى، سهم بیشتر در تحقق این سفارش دارد و بدان جهت خداوند از او یاد کرده است وگرنه روشن است که حفظ اسرار خانواده وظیفه زن و شوهر مىباشد.
نیمه دوم آیه نخست به مسائل خانواده مىپردازد، آن گاه که توازن و تعادلش به هم خورد و جدایى و شقاق در آن رخنه کرده و روابط زناشویى چنان اختلال یابد، که از فقدان مودت و محبّت میان زوجین حکایت کند.
در این شرایط خداوند سفارشهایى دارد که اولاً اختلاف در درون خانواده باقى بماند و بر اساس عرف و خصلتهاى انسانى با پند و اندرز درمان شود. و پیش از این گفتیم که درمان با تنبیه بدنى گرچه مباح مکروه است، اما به شرایط تاریخى و زمانى خاص وابسته است و مقاصد شریعت آن را بر نمىتابد. و مىبایست هرگاه آن شرایط تاریخى از میان رفت، برچیده شود و مردى که همسرش را کتک زند، تنبیه گردد. زیرا فرهنگ و محیط و شرایط دگرگون شده است، که این دگرگونى را سنّت خداوند در هستى اقتضا دارد او چنین خواسته که هستى همیشه در تغییر و دگرگونى باشد.
آیه دوم مىخواهد مشکل را درمان کند آن گاه که وسائل درونى خانواده، از آن ناتوان شد، و ترس شقاق و جدایى و از هم پاشیدگى خانواده در میان است. که خداوند آن را نمىپسندد و از آن بر حذر مىدارد. در این جا برابرى کامل میان زن و مرد را در به کار گرفتن وسائل اجرایى براى اصلاح ذات البین، مىبینیم، بدون آن که در محکمه حاضر شوند. و مسئله تنها در محدوده وسیعتر خانواده باقى مىماند و اختلاف با تحکیم و نه حکم قضایى برچیده مىشود و دوباره اعتماد و دوستى و محبّت به کانون خانواده برمىگردد، با کمک دو حَکم از خانواده زن و شوهر. بدان امید که اصلاح تحقق یابد.
(إِن یُرِیدَآ إِصْلَحًا یُوَفِّقِ اللَّهُ بَیْنَهُمَآ) این تعبیر به وضوح و روشنى نشان مىدهد که قصد و غایت علیم خبیر [داناى خبره] که همه چیز آدمى را مىداند (وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِى نَفْسُهُو)[ و مىدانیم که نفس او چه وسوسهاى به او مىکند]»(50) تحقق وفاق میان زن و شوهر است تا بندهاى خانواده از هم نگسلد و ازدواج به خاطر اهانت و کتک صورتى مشروع از گروگانگیرى پیدا نکند.
خلاصه آن که مقاصد شریعت روشن و آشکار است و اگر آنها را تاریخمدارانه، جامعهشناسانه و مردمشناسانه مطالعه کنیم وضوح بیشتر مىیابد. و تمامى این مقاصد یکجا در این آیه جمع شده است:
(وَ مِنْ ءَایَتِهِى أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَ جًا لِّتَسْکُنُواْ إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم مَّوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِى ذَ لِکَ لَأَیَتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ)(51)
و از نشانههاى او اینکه از [نوع ]خودتان همسرانى براى شما آفرید تا بدانها آرام گیرید، و میانتان دوستى و رحمت نهاد. آرى، در این [نعمت ]براى مردمى که مىاندیشند قطعاً نشانههایى است.
پس زن و شوهر حقیقتى واحدند که در محدوده مودّت و رحمت به هم پیوستهاند. و اگر مشکلى پیش آید و ناسازگارى رخ دهد، یا سازگارى درست و یا طلاق خوب .
(فَإِمْسَاکٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِیحٌ بِإِحْسَنٍ)(52)
پس از آن یا [باید زن را] به خوبى نگاه داشتن، یا به شایستگى آزاد کردن.
بدون آن که به خشونت دستى یا زبانى رو آورند، بلکه جدایى نیز باید در پرتو احسان باشد. این سفارش را خداوند به مردمان اهل تفکر کرده است آنان که عقل و روح را بر نفس حیوانى غالب ساختهاند.
(إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّى)(53)
و من نفس خود را تبرئه نمىکنم، چرا که نفس قطعاً به بدى امر مىکند، مگر کسى را که خدا رحم کند.
فضاى حاکم بر آن است. و البته اشاره مىکنم که زن نیز مانند مرد در طلاق حق دارد، اگر آن را در ازدواج شرط کند، چنان که مىتواند تکهمسرى را در ازدواج شرط نماید.
پىنوشتها: -
1) ابن مقاله ترجمه نوشته: قضیة تأدیب المرأة بالضرب، قراءة تاریخیّة للآیتین، 34 و 35 من سورة النساء، نوشته محمّد الطالبى است که در کتاب امة الوسط به چاپ رسیده است.
2) آیاتى از این قبیل: سوره بقره، آیه 222 و 282 ؛ سوره نساء، آیه 3.
3) بنگرید: بلاغ مکة [بیانیه مکه]، صادر شده از سوى سومین کنفرانس سران اسلامى در تاریخ 19 - 22 ربیعالاول 1401 / 25 - 28 ژانویه 1981.
4) براى نمونه بنگرید: المرأة و الجنس، خانم دکتر نوال السعداوى، دارالشعب، قاهره، 1972م.
5) تاریخ الیعقوبى، ج 1، ص 250 - 251.
6) Sayyid Abul-Alہ Mawdأdi, Towords Understanding the Quran, إd.
The Islamic Foundation, Leicester )Angleterre( 8891, vol 2, P. 1-2.
7) روح المعانى، ج 5، ص 25.
8) التحریر و التنویر، ج5، ص 42 ؛ التفسیر الکبیر، ج 10، ص 90.
9) المنار، ج 5، ص 76 ؛ روح المعانى، ج 5، ص 25.
10) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504 .
11) احکامالقرآن، ابن عربى، ج 1، ص 415 ؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 503 ؛ روحالمعانى، ج5، ص23 - 24 ؛ التفسیرالکبیر، ج 1، ص 415 ؛ المنار، ج 5، ص 74 ؛ التحریر و التنویر، ج 5، ص 40.
12) تاریخ الطبرى، ج 2، ص 528.
13) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 88 ؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 503 ؛ روحالمعانى، ج 5، ص 23 ؛ المنار، ج 5، ص 74 ؛ التحریر و التنویر ؛ ج 5، ص 40.
14) تاریخ الطبرى، ج 2، ص 561 و ج 3، ص 164.
15) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 82 ؛ التحریر و التنویر، ج 5، ص 38 و 40.
16) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 82 .
17) همان، ص 87 .
18) همان، ص 90 .
19) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 104 .
20) تاریخ الطبرى، ج 4، ص 199 - 200 .
21) همان، ص 420.
22) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504 .
23) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 90 ؛ روح المعانى، ج 5، ص 25 ؛ المنار، ج 5، ص 76 .
24) مانند: سوره انعام، آیه 106 - 107 ؛ سوره یونس، آیه 94 - 95 ؛ سوره عیسى، آیه 1 - 10.
25) این نکته که در سخن نویسنده آمده و از آن با تعبیر عتاب و توبیخ یاد کرده، از مطالب مورد اختلاف میان مفسران شیعه و اهل سنّت است. مفسران شیعى بر این عقیدهاند که هیچ گونه عتاب و توبیخى در قرآن درباره پیامبر نازل نشده است.(مترجم)
26) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 90 ؛ تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504 ؛ روحالمعانى، ج 5، ص 25 ؛ المنار، ج 5، ص 76 .
27) احکام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 420.
28) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504 .
29) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504 ؛ روح المعانى، ج 1، ص 24.
30) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 503.
31) وفیات الاعیان، ج 6، ص 138 - 139.
32) وفیات الاعیان، ج 6، ص 139.
33) تاریخ الطبرى، ج 3، ص 151.
34) تفسیر ابن کثیر، ج 1، ص 504.
35) روح المعانى، ج 1، ص 25.
36) المنار، ج 5، ص 73 .
37) همان، ص 75 .
38) همان، ص 74 - 75 .
39) همان، ص 75 .
40) التفسیر الکبیر، ج 10، ص 87 .
41) همان، ص 90 .
42) همان، ص 91 .
43) همان، ص 90 .
44) الاعلام، زرکلى، ج 5، ص 29.
45) احکام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 420.
46) احکام القرآن، ابن عربى، ج 1، ص 420 ؛ التحریر و التنویر، ج 5، ص 43.
47) التحریر و التنویر، ج 5، ص 43.
48) همان، ص 44.
49) Jeanne Bissiliat et Michele Fieloux, Femmes du Tiers Monde, ed. Le Sycomore, Paris 3891.
50) سوره ق، آیه 16.
51) سوره روم، آیه 21.
52) سوره بقره، آیه 229.
53) سوره یوسف، آیه 53.