خاطرهاى از نوجوانى تو
نفیسه محمدى
مادر مهربانم سلام!
امیدوارم روز خوبى را شروع کرده باشى و سرحالتر از روزهاى قبل مثل همیشه در کنار ما و یارىبخشمان باشى.
من و «لیلا» دوست داشتیم مثل سالهاى قبل جشن کوچکى به مناسبت روز زیباى مادر و قدردانى از تو که مدتها زحمتمان را کشیدهاى برگزار کنیم، اما خودت گفتى که بهترین هدیه براى تو این است که روزى بفهمى دخترانت خوشبخت شدهاند.
من نمىدانم خوشبختى از لحاظ تو چیست، اما مىدانم چیزى که تو از آن با نام خوشبختى یاد مىکنى، نهایت آرزوى یک مادر براى فرزندانش است.
مادر خوبم، مدتهاست که با خودم فکر کردهام چگونه با تو ارتباط برقرار کنم و در کنار تشکر از قلب مهربان تو از آرزوهایم با تو بگویم، دیروز به این نتیجه رسیدم که شاید نوشتن نامه راه خوبى باشد، چون بارها از زبان خودت شنیدهام خواندن نامه برایت لذتبخش است و تو را به یاد روزهاى نوجوانىات مىاندازد. به همین خاطر امروز نامهاى برایت نوشتم تا شاید به این واسطه حال و هواى نوجوانى مرا بیشتر درک کنى!
بارها از خاطرات نوجوانىات برایم صحبت کردهاى و من را با خودت به گذشتهها بردهاى. از روزهایى گفتهاى که همسن و سال ما بودى و مثل همه دختران جوان با دوستانت مشغول درس و کتاب بودى و جز به اینکه با سعى و تلاش به آرزوهاى کوچک و بزرگت برسى به چیز دیگرى فکر نمىکردهاى! گویا در همان روزها بوده، که مادربزرگ فوت مىکند و تو را براى همیشه تنها مىگذارد.
این اتفاق در روحیه تو تأثیر بدى گذاشته چرا که از همان زمان پدربزرگ رفتن تو را به مدرسه ممنوع مىکند و تو مجبور مىشوى که در خانه بمانى؛ بعد هم که ازدواج تو و پدر باعث شد براى همیشه قید درس و مدرسه را بزنى و پاىبند زندگى ما باشى، شاید این مسئله باعث شد تا مدتها از پدربزرگ ناراحت باشى و حتى نسبت به ما که فرزندانت بودیم احساس شور و اشتیاق نداشته باشى چون بعد از پدربزرگ این ما بودیم که دست و پاى تو را در رسیدن به آرزوهایت بسته بودیم؛ نه اشتباه نکن، نمىخواهم محبتها و دلسوزىهاى تو را نادیده بگیرم چرا که تو مهربانترین مادر دنیا هستى و همه ما یعنى پدر و «لیلا» و من، تو را به اندازه تمام دنیا دوست داریم. اما از شدت علاقه تو به درس مطلعیم، این را از جملات پرحسرت تو مىفهمیم. بارها گفتهاى که استعداد سرشار تو با آمدن ما از بین رفته است.
البته شرایط آن زمان هم براى تحصیل تو چندان مناسب نبوده ولى تو هم با آن شرایط براى درس خواندن تلاش نکردهاى.
مادرم، دلم مىخواهد امروز از آرزوهایى که در دلم هست با تو صحبت کنم، تا از دل دختر نوجوانت باخبر باشى و ناخواسته دست به کارى نزنى که مثل خودت از آرزوهاى طلایىام دور شوم.
تو بارها از علاقهات حرف زدى، اما به من و خواهرم اجازه ندادى تا بگوییم چقدر درس خواندن و مدرسه رفتن را دوست داریم. چندین بار از پدربزرگ که تو را از دوستانت جدا کرده بود با ناراحتى حرف زدى اما خودت هم همان کار را مىکنى، یادت هست جمعه پیش وقتى مینا دوستم زنگ زده بود تا براى درس خواندن به کتابخانه برویم تو چه برخوردى کردى؟ من واقعاً شرمنده شدم چرا که هیچ انتظار نداشتم تو برخورد تندى داشته باشى، معتقد بودم حتماً به خاطر کار پدربزرگ هم که شده سعى مىکنى رفتار دیگرى داشته باشى تا ما مثل تو احساس بدى نداشته باشیم. تو به دوستم «مینا» گفتى که من و «لیلا» به دوست احتیاجى نداریم و بهترین دوست براى هر کس مادر اوست. خیلى ناراحت شدم، اما بعد فهمیدم که اتفاقاً حرف تو خیلى به جاست گرچه خودت هنوز با دوستان مدرسهات در ارتباطى! من معتقدم که دوستى بین دختر و مادر یک دوستى بسیار مفید و عالى است اما باز هم همین مادر و دختر به دوستانى احتیاج دارند تا در مورد مشکلاتشان، شادىهایشان و حرفهایى که نمىتوانند براى هم بگویند، با همدیگر صحبت کنند. من از دوست بودن با تو خیلى راضى و خوشحالم چون احساس مىکنم با این رابطه خوب مىتوانیم بهتر همدیگر را بشناسیم که این شناخت باعث محبت بیشترى بین ما مىشود. بگذریم!
چیز دیگرى که خیلى ذهن من را مشغول کرده است، این است که تو به ما حق انتخاب نمىدهى و این باعث مىشود هر لحظه از تو دور باشیم. یادت هست، لیلا چقدر دوست داشت یک مانتوى آبى داشته باشد اما تو با درخواستش مخالفت کردى با اینکه مىدانستى که درخواست او به خاطر علاقهاش به رنگ آبى است بعد هم یک مانتوى سرمهاى خریدى. یادت هست «لیلا» چقدر گریه کرد. اما تو مىگفتى این همین است که مناسب توست، و دیگر چیزى را نپذیرفتى! البته من کار «لیلا» را تأیید نمىکنم چرا که این آخرین لباسى نبود که لیلا دوست داشت و او مىتواند در فرصتهاى بعد لباسهاى دیگرى که دوست دارد تهیه کند، البته اگر با مخالفت تو روبهرو نشود. اما با کار تو هم موافق نیستم این کار تو لیلا را از تو رنجاند و خاطره تلخى در ذهنش گذاشت، مثل همان خاطره تلخى که تو از پدربزرگ در انتخاب لباس و کفش و هر چیز دیگرى داشتى! حتى پدر هم گاهى از این رفتار تو مىرنجد ولى چیزى نمىگوید که تو را ناراحت کند، یادت هست چند کتاب رمان برایت خریده بود که وقت بیکارى سرگرم باشى اما تو حتى لاى کتابها را باز نکردى و گفتى به این حرفهاى بىسر و ته علاقهاى ندارى!
مادر فکر نکن نامهاى نوشتهام تا همه ناراحتىها را برایت بازگو کنم و تو را پاى میز محاکمه ببرم؛ به خدا این طور نیست. من مىخواهم در مورد خودم با تو صحبت کنم، چرا که فکر مىکنم اگر این کار را نکنم زندگىام دیگر رنگ و بوى روزهاى خوب را ندارد.
هفته پیش وقتى از مدرسه به خانه آمدم، به اتاقم آمدى و در مورد بهترین دوستت با من حرف زدى! از اینکه آنها را خوب مىشناسى و به آنها اطمینان دارى و بهتر از این خانواده، خانوادهاى نمىشناسى! بعد هم بدون مقدمه گفتى که دوست دارى من عروس آنها باشم. من تقریباً از حرفى که تو زدى شوکه شدم چرا که توقع نداشتم براى این مورد هم بدون در نظر گرفتن نظر من تصمیم بگیرى، به خاطر همین هم آن روز با تو قهر کردم کار من یک کار بچهگانه بود، از تو عذرخواهى مىکنم. اما هنوز روى حرفى که زدم مصمم هستم، من هنوز به سنى نرسیدهام که به راحتى بتوانم وارد یک زندگى شوم. مىدانم که تو هم دوست ندارى زندگىام دستخوش اتفاقات بد و ناخواسته باشد. حتماً مىدانى که قضیه یک زندگى جدید با انتخاب لباس و کفش فرق مىکند، شاید من به اندازه تو راجع به مسائل و مشکلات زندگى اطلاع نداشته باشم، اما به هر حال انسانم و دلم مىخواهد شرایط زندگىام را با توافق خودم تغییر دهم نه با تصمیم دیگران!
مادرم! گرچه مىدانم که خوشبختى ما آرزوى توست و تو این خوشبختى را در زندگى مستقل ما مىبینى اما من در کنار تو و پدر و خواهرم آرامش دارم و دلم مىخواهد این آرامش را از دست ندهم چرا که هنوز آرزوهایى دارم که در رسیدن به آنها از هیچ تلاشى دریغ نمىکنم. دوست دارم همان آرزوهایى را که تو در نوجوانى بىجواب گذاشته بودى، به نتیجه برسانم، و حس مىکنم اگر آرزوهاى دوران نوجوانىات به دست من و «لیلا» تحقق پیدا کند، تو بیشتر از هر کسى لذت مىبرى، پس بگذار این راه را به انتخاب خودمان طى کنیم، بگذار تا هر جایى که امکانپذیر است رشد کنیم و نتیجه این رشد را بین خودمان تقسیم کنیم.
مادر خوبم!
مىدانم که تو به تنها چیزى که فکر مىکنى خوشبختى من است، اما من در کنار تو و با دوستى تو خوشبختم، با گرفتن دستان تو و نوازش پرلذتى که با هیچ لذت دنیا قابل مقایسه نیست، و دلم مىخواهد همیشه همین قدر با تو راحت باشم، از تو هم مىخواهم که باز با همان محبت مادرانه دستم را بگیرى و راهنمایىام کنى، شاید من یک خاطره زنده از نوجوانى توام، پس بگذار این خاطره سرانجام زیبایى داشته باشد.
روز مادر را به تو که بهترین مادر دنیایى و به همه مادرانى که قلبشان براى فرزندشان مىتپد تبریک مىگویم و امیدوارم سالهاى سال کنارم باشى تا بتوانم با امید به خدا و تو شکوفا شوم.
کسى که به اندازه یک آسمان پرستاره دوستت دارد: دخترت.