شمیم یار
امام صادق(ع): «تَوَقَّعَ أمر صاحِبِکَ لَیْلَکَ و نَهارَک
در شب و روزت منتظر فرج مولایت باش.»
بحارالانوار/ج98، ص159
نزهت بادى
عاشقى که داغ هجران محبوب را بر سینه سوخته خویش دارد، کجا مىتواند افق شب و روز را تشخیص دهد؟ و چگونه بر بلنداى بام نگاه او آفتاب سر زند و مهتاب بتابد، وقتى که روزش چون بىستارهترین شبها، شولاى تیرگى بر سر دارد و شبش چون یلداى بىپایان، به هیچ شفقى نمىانجامد.
تا وقتى که آن صاحبالزمان(ع) و ولى عصر(ع) در گوشه غربت سکنى گزیده است و از زمان ظهور خویش کسى را خبرى نمىدهد، عاشقان او را چارهاى نیست جز انتظار آنکه شاید تاریخ ظهور حضرت در تقویم زندگى آنان نیز رقم بخورد و قبل از آنکه شناسنامه دلشان باطل شود، به دست آن عزیز بزرگوار مهر قبولى دریافت کند.
آن کس که چراغ چشم خویش به راه محبوبش به اشک انتظار روشن نکرده است، از کجا بداند که سر کشیدن جرعههاى پیاپى جام شوکران «صبر» چه تلخى سوزندهاى با خود دارد و چه آتشى بر جان خستهدلان مىزند؟
به راستى چگونه عدهاى از مردمان مىتوانند به سادگى در اصطبل خواب و خورشان به زندگى عادى خود ادامه دهند و خوش باشند و آب در دلشان تکان نخورد و طوفان بىقرارى و اشتیاق، خانمانشان را بر هم نزند و دورى محبوب، آنها را از پاى در نیاورد و همچنان سخن از انتظار و دیدار و نگار بزنند؟
اینکه مىگویند در هر لحظه و هر حالت، فرج مولایت را انتظار بکش، فقط در شرایطى مىتواند محقق شود که تو را از غیبت او رنج پیش آید و درد، بر دل نشیند و سختى حاصل شود آنچنان که از دورى و فراق او به تلاطم و اضطراب بیفتى و آرامش و قرار و خوشى خویش را فقط در حضور او متصور شوى، تا آنجا که آثار رنج و ریاضت و اندوه بر رخساره تو بنشیند و طبل رسوایى تو را بر هر بام به صدا در آورد و اگر چنین شود، انتظار فقط یک ماجراى حسى و درونى نخواهد بود که در خلوت دل آدمها راه داشته باشد. بلکه آدمى را وا مىدارد تا هر خارى که بر مسیر ظهور حضرت عشق روییده، از جا برکند، هر آبى که به دست اغیار آلوده شده، پاک نماید، از هر آینهاى که غبارآلود عکس دلهاى ناخالص است، زنگار برگیرد و تمام زمینهها را مهیا سازد براى قدم رنجه فرمودن آن یار غایب از نظر.
آنکه مسافر عزیزى در راه خانه دارد، نمىتواند گوشه عزلت بگزیند و زانوى غم در بغل گیرد و از جاى خویش هیچ نجنبد و دل به تقدیر بسپارد که شاید خبرى از گمگشتهاش براى او بیاورند. بلکه خود را به هر کوى و برزن مىزند و از آب و آتش مىگذرد و هفت دشت و کوه را زیر پا مىگذارد تا راهش را به مسیر بازگشت آن عزیز، گره بزند و او را بیابد و قبل از آنکه او برسد همه چیز را براى استقبال او آماده سازد.
آهى که از دل سوختهاش برمىآید، کار هفتاد دانه اسپند را مىکند که نظر بد از یارش دور مىنماید، رواق چشمهایش را به اشک دیده آب و جارو مىکند تا مبادا در وقت پاى گذاشتن آن نگار نازنین بر صحن و سراى دیدگانش، غبارى بر جاى پایش بنشیند، لب و دهان خویش را به شهد صلوات و جام ذکر و دعا معطر مىسازد تا هیچ چیز نامبارکى در هواى یاد او پراکنده نشود و مهمتر از همه با تیغ عشق بر سر راه او مىنشیند تا در وقت ظهورش، دل ناقابلش را به پاى او قربانى کند و جانش را فداى جانان نماید.
این گونه است که هیچ معشوقى نیز روا نمىدارد عاشق خود را در چنین حالت حزین و سرگشتگى و اضطراب ببیند، پس از لطف خویش بر سر و روى او مىبارد و با مهر خود دلش را مىنوازد و او را زیر سایه عنایت خویش مىپرورد و انتظار او را پاسخ مىدهد.