سخن اهل دل
زخم تازه
آسمان پر ریخت باران مرا
کرد عریان زخم پنهان مرا
چون شکست شیشه در هم ریخت دل
دید تا شام غریبان مرا
در کنارم مىنشستى ابرناک
مىگشودى چتر باران مرا
دیده را شبنمنشین عشق کرد
تا فراقت بست مژگان مرا
در بهارى لالهخیز اى روح عشق
سبز خواهى کرد دامان مرا
تاب سوز زخمهاى تازهاند
لالهها داغ شهیدان مرا
زهره نارنجى
به یاد جاویدالاثرها
هنوز چشم من از در فرو نیفتاده است
و خاطر از طلب و جستجو نیفتاده است
در انتظار توام، اى همیشه تاریخ
که برق دیده من کو به کو نیفتاده است
هنوز جاى قدمهاى رفتهات برجاست
و رنگ خانه من ز آب و رو نیفتاده است
به کنج آینه، تصویر سرَوگونه تو
نگاه دارد و از گفتگو نیفتاده است
خیال و خاطره گر سیر بیکرانه گرفت
به جز خیال تو در روبهرو نیفتاده است
هنوز با تو در این طاقهاى خشت و گلى
و طاق خانه ما، تو به تو نیفتاده است
امید دارم و سرخوش ز یاد و خاطرهات
که یاد سبز تو در شستشو نیفتاده است
کامبیز پاکروح - جهرم
شام عشق
ساقى بیا ز باده خونفام ده مرا
از خون دل یکى قدح و جام ده مرا
افسرده جان ز جور شب تار اى شفق
آرامشى ز باغ ارم وام ده مرا
از ناى چنگ و تار به وقت سحرگهان
اى عندلیب راحت ایام ده مرا
قلبم گرفته در اثر محنت خزان
اى دوست مژدهاى تو به انعام ده مرا
از مدّعى وفا و صفا را طلب مکن
نرگس رهایى از هوس خام ده مرا
بزم ادب بپاست بیا اى امینِ جان
درس از کتاب حافظ و خیّام ده مرا
آخر خلیل عشق ز الطاف و مرحمت
اى بتشکن تو مژده اعدام ده مرا
باشد جهان به مثل قفس قمرى حزین
سالک بیا رهایى از این دام ده مرا
اى گل بیار مژده الطاف و مرحمت
آخر خبر ز مرحمت عام ده مرا
شد شام عشق صافى شوریدهدل ز جان
پس اطلاع رحمت از این شام ده مرا
عارف ز سوز دل شب آدینه ماه دوست
گفت اى خداى یک دل آرام ده مرا
پهن است خوان رحمت حق اى امیر عشق
آمرزشى ز دوست تو انعام ده مرا
فریاد کرد «باقر» دیوانه اى خدا
فتح و ظفر به مکتب اسلام ده مرا
احمد باقریان «باقر» - جهرم
فریاد
از حوصلهام، لبریز مىشوند
پروانهها
و بر تمامى وسعت اندیشهام
رد پاى آهوان است
و گاه سوارى که مىگذرد
پرشتاب.
از خود مىپرسم
اگر گلویم آبشخور غزالان باشد
و سینهام آشیان پرندگان
آیا کسى
مرا
فریاد خواهد کرد.
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
هدایت
من از گِل آمدهام
و دشمن از آتش
در خاک
نور هدایت هست
در آتش
التهاب فساد و فتنه
من خاک بودم
بیراهه رفته بودم
در باد
مرا
دوباره فرا خواندند
ستارگان در آمد و شد بودند
و من به زیر سقف ستاره
دراز خوابیدهام
که زیر سقف اتاق
هماره ترس فرود است
به زیر سقف ستاره
ستاره حمایت او
هم او که در همه جا هست
مکان
فراش نمىگیرد
او بوده
وقتى که شیئى نبوده
وقتى که شکل نبوده
وقتى ستاره نبوده
بىجا و بىمکان
اما مدام در امور هدایت بوده
هدایت مکان و مکانداران
من از گِل آمدهام
و دشمن از آتش
در خاک نور هدایت هست
طاهره صفارزاده