پگاه پایدارى
دوران کودکى، نوجوانى، خانواده و اخلاق
«در بزرگداشت 11 آذر، سالروز شهادت میرزاکوچکخان جنگلى»
غلامرضا گلىزواره
مشنو از نى، نى نواى بینواست
بشنو از دل، دل سراى کبریاست
نى چو سوزد، تل خاکستر شود
دل چو سوزد، خانه دلبر شود
مبارز مظلوم
بخش مهمى از مقاومتهاى پرافتخار مردم مسلمان ایران بر ضد متجاوزان، مستبدان و چهرههاى نفاق در یکى از مقاطع حساس تاریخ معاصر، در قیام جنگل نمود یافت. رهبر این حرکت مذهبى و سیاسى، میرزاکوچکخان، انسان متدین و متعبدى بود که اگر چه به تحصیلات علوم دینى روى آورد، اما حوادث روزگار (شور مبارزه و احساس وظیفه براى نبرد با جرثومههاى ستم و دفع مهاجمان و بیگانگان) مانع از آن گردید وى به رتبههاى بالاى علمى و معرفتى در حوزههاى علوم دینى، ارتقا یابد.
اما ناگفته نماند که این اسوه پایدارى در برابر تیرگىها، در مسیر زندگى از نوجوانى تا زمانى که رهبرى قیامى مذهبى و مردمى را عهدهدار بود به پرورشهاى معنوى و اخلاقى اهمیت مىداد، نمازش ترک نمىشد، با قرآن مأنوس بود و توکل در اعماق وجودش پرتوافشان بود، به خاندان عصمت و طهارت نیز ارادت مىورزید. میرزاکوچکخان از سنین شکوفایى، طى مسافرتها و مطالعاتى که داشت با دگرگونىهاى جدید و مقتضیات زمان آشنا گردید و بر اساس چنین آگاهىهایى در مبارزات مشروطه شرکت کرد. از همان ایام روح باصفا و بدون آلایش او، از بعضى اعمال خلاف موازین شرعى و اخلاقى (که توسط برخى مدعیان آزادى و دموکراسى صورت مىگرفت) رنجیدهخاطر مىگشت و رفتار نکوهیده آنان برایش غیر قابل تحمل بود و به همین دلیل از این گونه افراد کنارهگیرى کرد.
وى در طول هفت سال نبرد با قواى استعمارى فراز و نشیبهاى زیادى دید، رنج و دشوارىهاى جانفرسایى را تحمل کرد؛ از تشکیل حکومت در گیلان تا خیانت دوستان همسنگرش، رفیقان نیمهراهش، نفوذ افراد به اصطلاح ملىگرا و در باطن فئودال وابسته به استبداد به درون قیام جنگل. پیروزى در رویارویى با ستم حکومت مرکزى چه قاجارها و چه رضاخان، مقاومت در برابر مهاجمان بیگانه، شکست و تنهایى، همه اینها ناملایماتى بود که به وى روى نمود اما شرافت و عزتش در این اصل نهفته است که هیچ گاه از پاى ننشست و در هیچ لحظهاى از خویشتن سستى و ناتوانى بروز نداد و در برابر جنایات، زشتىها، تزویرها و دشمنان دوستنما هرگز سر تسلیم فرو نیاورد.
زندگى، مبارزات و مرگش گواه آن است که در این ماجراها سوداى نان، هواى جاه و قصد تجزیهطلبى و آشوب نداشته است. در سرلوحهاى که افکار نهضت جنگل را تبلیغ مىکرد، این جمله معروف او به چشم مىخورد:
«من و یارانم در مشقتهاى فوقِ طاقت چندین ساله، هیچ مقصودى نداشته و نداریم جز حفظ ایران اسلامى از تعرّضات خارجى و فشار خائنین داخلى. مقصود من و یارانم حفظ استقلال مملکت و اصلاح و تقویت مرکز است.»
افکار میرزاکوچکخان از اندیشههاى پیشروان نهضتهاى اسلامى صد ساله اخیر از جمله سیدجمالالدین اسدآبادى الهام گرفته، در راستاى همین تفکر و باور بود که هیأتى اسلامى این قیام را هدایت کند و اجازه ندهد به سوى گمراهى و کژى گرایش پیدا کند، بدین جهت کمیتهاى به نام اتحاد اسلام در حوالى تالش تشکیل داد تا به عنوان مغز متفکر نهضت جنگل بر اصول ارزشى و دینى تأکید ورزد و این حرکت را با رایحه معارف اسلامى معطر سازد.(1)
آنچه که مظلومیت این انسان دلیر و روحانى مبارز را دوچندان مىسازد، این است که عدهاى از مورخان، شرح حالنگاران اعم از خارجى و داخلى در تحلیلها و نگارشهاى خود، خواستهاند تلاش وى را تحریف نمایند و او را فردى آشوبگر معرفى کنند که از سر قدرتطلبى با رژیم کمونیستى شوروى سازش کرد ولى واقعیت این است که نهضت جنگل با توطئه شوروى و انگلستان و رخنه عوامل این دو قدرت به شکست انجامید. به طور مسلّم اگر توافق شرق و غرب نبود هرگز دولت مستبد رضاخان قادر نبود این شعله فروزان را خاموش نماید. نگارنده در این نوشتار کوشیده است گوشهاى از حیات این بزرگمرد به خون خفته را با تکیه بر زندگى خانوادگى و اخلاق او بنمایاند.
زایش و رویش
در محله کوچک اما باصفاى «استادسراى» رشت مردى خوشنام با نام میرزابزرگ با خانوادهاش زندگى مىکرد. وى نزد میرزاعبدالوهاب مستوفى (مسئول دفتر مالیاتى آن زمان) به تحریر انشاء اشتغال داشت و به همین دلیل به میرزا معروف گردید.
در سال 1291ه.ق (مطابق 1258ه.ش)، سکوت و آرامش شبانه بر پیچ و خم محلهاى که این خانواده مىزیستند حکمفرما بود. میرزا مشغول رسیدگى به امور تجارى و حساب و کتاب خویش بود که به وى خبر دادند همسرش آماده وضع حمل است. سرانجام در میان هیجان و شادمانى حاضران نوزادى پا به عرصه وجود گذاشت و گریهاش با همهمه زنان همسایه و برخى خویشاوندان آمیخته گردید. به وى خبر مىدهند: چشمت روشن! زیرا فرزندت به سلامتى به دنیا آمد و پسر است. امید آنکه به لطف و رحمت خداوند متعال آیندهاى خوب داشته باشد.
میرزا غرق در سرور و شور گردید و خداى را از این بابت سپاس گفت، سپس در حالى که لبخند در سیمایش هویدا بود به فردى که چنین خبر نویدبخشى را به او داده بود، هدیهاى تقدیم کرد.
کودک را در پارچهاى سفید و پاک پیچیده و نزد وى بردند. طفل را در آغوش گرفت و با نگاهى حاکى از خشنودى و خوشحالى او را غرق بوسه ساخت و در حقش دعا کرد. سپس نخستین گام را در راه پالایش و تربیت نیکوى فرزند برداشت و برایش نام خوبى برگزید و «یونس» نامیدش.(2) نوزاد از اوان شکوفایى به میرزاکوچک شهرت یافت و تا پایان عمر با نام کوچکخان یا کوچک جنگلى شهرت داشت.
یونس موقعى دیده به جهان گشود که ایران در حال از دست رفتن بود. پدرش - میرزابزرگ - از این موضوع رنج مىبرد. اما چه مىتوانست بکند. جلادان زبانها را بریده و دست را به زنجیر بسته بودند. داس ستم با همکارى استکبار و نفاق، خوشههاى هویت اصیل این سرزمین را خرمن مىکردند و نابخردانه براى رسیدن به مقاصدى باطل و هوسهاى هرزه، بر باد مىدادند. در چنین فضاى تیره و تارى فریاد فداکاران در گلو خاموش مىگشت و در مواقعى سند رسوایى جنایتکاران را بر بالاى دارها به نمایش مىگذاردند.
پدر، آشفته از این بیداد در گوش نوباوهاش قصههایى از رزم و رشادت مىگفت، حماسهها را در قالب داستانهایى کودکانه براى طفل زمزمه مىنمود، ماجراى مقاومت بزرگمردانى که به قصد چیرگى حاکمیت حق، قصد براندازى حکومت ضحاکان زمان را داشتند و با عزت و سربلندى بر هر چه تاج و تخت است پشت پا زدند.
میرزاى کوچک در چنین اوضاعى بالید و در خانهاى کوچک و ساده ولى سرشار از صمیمیت به دور از شرارتها به شکوفایى رسید. هواى باطراوت، نسیم فرحزا و بارانهاى آرامبخشى که درختان و گلها را شستشو مىدادند، گویى بر اعماق وجود نورسته نفوذ کرده و او را پیرایش داده و جلا مىبخشند، چنان که سرشت و وجدان او را از هر گونه کدورت و غبارى که بر دل شبپرستان زمان نشسته است دور مىدارند.
مادرش، شیرزن عرصه همت و ایمان که در مکتب تشیع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زینب کبرا(س) درس پایدارى و پارسایى آموخته بود، چنین کودکى شیرصفت به دنیا آورد و چنان در پرورش او کوشید که در نوجوانى و جوانى پوینده راه حماسهسازان عاشورا گشت و همچون حضرت علىاکبر و حضرت قاسم(ع) پرچم افتاده از کف یاران را بر دوش کشید، چنان که دیگر بار نغمه آرامبخش و فرحزاى توحید را در فضاى آشفته ایران که آغشته به شرک و نفاق بود فریاد نمود. آرى این بانوى بااستقامت تصمیم گرفت با عواطفى سرشار و کوششهاى تربیتى، فرزندى را تحویل جامعه اسلامى دهد تا ابرهاى سیاهى را که در آسمان ایران هالهاى غمناک به وجود آورده بود برطرف کند و تابش خورشید عدالت و استقلال را به جویندگان راه هدایت و حقایق ناب بشارت دهد.
میرزاى کوچک ضمن پیمودن مسیر رشد و تربیت با چنین پرورشهایى در طریق درستى و راستى گام نهاد و با آن هوش و فراستى که داشت احساس نمود دود بیداد همه جا را فرا گرفته و خاک وطن اسلامى دستخوش چپاول بیگانگان و متجاوزان قرار گرفته است.(3)
نوجوانى و جوانى
نبوغ ذاتى میرزا که حالا کودکى را پشت سر نهاده و آهسته آهسته به نوجوانى گام مىنهد موجب گردید از همین دوران محتواى داستانها را تجزیه و تحلیل کند و عبرتهاى خوبى از آنها بگیرد. با وجود اینکه سیزده بهار را سپرى مىکرد اما حتى بازىهاى او بزرگمنشانه مىنمود و رفتار و گفتارش معنادار بود. وقتى از کانون پرمهر خانواده به جمع نوجوانان مىپیوست با حضور او شکل بازى بچهها تغییر پیدا مىکرد. گویى او در حال و هواى بچهگانه مىخواست سیماى ناریان و نوریان را ترسیم کند و به همبازىها بفهماند هر چه خورشید روشنى دارد، ولى شبها تاریک است مگر آنکه مهتاب به امداد بیاید یا چراغ نورى بیفروزد. شگفت آنکه بچههاى دیگر تحت تأثیر نکتهسنجىهاى او بودند و همچون پروانه بر گرد وجودش مىچرخیدند و از او درسها مىآموختند.
میرزاى کوچک که حالا نوجوانى بیش نمىباشد شاهد تمام زورگویى و تجاوزهاست، چنان کینهاى از ظلم اربابان جفا بر دل دارد و چنان آتشى در سینه پاکش شعلهور است که با هیچ آبى پاک نمىشود و فروکش نمىکند. در خلوت خویش، با خدایش نجواها دارد و آرزوهایش چنان والاست که جز گوش خداجویان، هیچ گوشى خواهان شنیدن آن نمىباشد. نسبت به تهیدستان و ستمدیدگان، قلبى سرشار از عطوفت دارد و در خصوص ستمپیشگان در دلش آتشفشانى از خشم و نفرت در حال شکلگیرى است. آرزویش این است که روزى شاهد فرو ریختن کاخ ظالمان باشد.
در آغاز نوجوانى وقتى شنید میرزاى شیرازى براى رویارویى با سیاستهاى استعمارى انگلیس قیام کرد و فتواى دلیرانهاى داد، در پوست خود نمىگنجید و به این پیروزى مىبالید اما این اقدام را کافى نمىدانست. مىخواست با چشمان خویش ببیند طومار ستم و تجاوز در هم پیچیده شده است.
میرزا از سیدجمال هم نامى و مبارزاتى شنیده بود، این سید حرفهاى دل این نوجوان را فریاد مىکرد و بدین ترتیب مهرش بر دل و جان میرزا نشست با این امید که روزى نام و یاد آن عالم مبارز را بار دیگر زنده کند و به راهش پا گذارد.
یک بار موقعى که مشغول بازىهاى دنیاى بچگى بود مژدهاى خوب، خندهاى بر لبانش نشانید و او را در موجى از امید و شادى قرار داد، براى لحظاتى ابرهاى غم از آسمان ذهنش به کنارى رفتند زیرا شنید میرزا رضاى کرمانى ریشه استبداد ناصرالدینشاه را خشکانید و بر زندگى سراسر ستم و عیّاشىهاى وى پایان داده است. حالا احساس مىکرد مىتواند با اطمینان در مسیرى مهم گام بردارد و کارى را که این افراد آغاز کردهاند ادامه دهد.
یونس پس از آنکه خواندن و نوشتن و مقدمات ادبیات فارسى و عرب را در یکى از مکتبخانههاى زادگاهش آموخت بر حسب علاقههاى درونى تصمیم گرفت به فراگیرى علوم دینى و معارف قرآنى و روایى روى آورد. به همین دلیل سالیانى در مدرسه حاجحسین واقع در صالحآباد و نیز مدرسه جامع رشت به یادگیرى زبان و ادبیات عرب، منطق، مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در یکى از حجرههاى طبقه اوّل مدرسه «نایبالصدر» در بازار زرکشان سکونت داشت.
او تحصیلات مقدماتى را تا تاریخ 1312ه.ق یاد گرفت، از آن پس به تحصیلات بالاتر در صرف و نحو، معانى و بیان، منطق، فقه و اصول علاقه نشان داد.
در سال 1322ه.ق در عالىترین درس دوره سطح حوزه علمیه یعنى «کفایةالاصول» حضور یافت. استادش در این رشته از علوم دینى آیتاللَّه «سید عبدالوهاب ضیاء برى» (1294 - 1357ه.ق) بود که در زمره ناموران صومعهسرا به شمار مىآمد و از شاگردان آخوند خراسانى بود. میرزایونس با الهام از تلاشهاى مبارزاتى این مجتهد فرزانه به عرصههاى سیاسى روى آورد و به مجاهدان و مشروطهطلبان پیوست، برخى منابع خاطرنشان ساختهاند در هنگام فتح تهران که به سال 1326ه.ق توسط مشروطهخواهان انجام گرفت، میرزاکوچکخان در حوزه علمیه قزوین مشغول تحصیل بوده و همراه مبارزین گیلانى به تهران رفته است. در این شهر نیز در مدرسه «محمودیه» تحصیلات حوزوى را پى گرفته است. ذوق سلیم این روحانى جوان، او را در ضمن تحصیلات، به حفظ اشعار پیشگامان شعر وا مىداشت و گاهى نیز خودش اشعارى را مىسرود.(4)
اخلاق و سرشت
میرزاکوچکخان جوانى خوشاندام، مؤدب و فروتن بود. چشمان زاغ، سیمایى متبسم، بازوانى ورزیده و پیشانى گشاده داشت. در روابط اجتماعى با دوستان، خویشاوندان و آشنایان بسیار خوشبرخورد، مهربان و توأم با صمیمیت بود، چنان که از جنبه روحى، انسانى پاکدامن و معتقد به واجبات دینى و پاىبند به اصول اخلاقى به شمار مىآمد. در تصمیمگیرىها به قرآن تفأل مىزد و به استخاره هم عقیده داشت. هیچ گاه واجباتش ترک نمىگردید و از اقامه نماز، روزه گرفتن و حتى انجام برخى عبادات مستحبى و نوافل کوتاهى نمىکرد. غالباً در بین دو نماز آیاتى از قرآن را که در باره توکل و مبارزات مردان مجاهد بود زمزمه مىکرد. اعتقادش بر این بود اقدام به هر کار مهمى چنانچه با مشیت و خواست الهى همراه نباشد، ثمرى ندارد.
انسانى ساکت، اندیشور و آرام بود، آهسته، سنجیده و حساب شده سخن مىگفت. اظهاراتش غالباً با لطایف، بدیههگویى و مزاح توأم بود و از شوخىهاى دیگران نیز لذت مىبرد. در قیافهاش جذبهاى بود که هر کس با وى روبهرو مىگردید به ندرت اتفاق مىافتاد که مجذوب و تحت تأثیر متانت و فریفته بیاناتش نشود. موقعى که قزاقان ایرانى را به اسارت مىگرفت با سخنانى گرم و دلنشین با آنان سخن مىگفت و ضمن آشنا ساختن آنان به حقایق، این افراد را مجذوب حرکات و اخلاق خویش مىساخت به گونهاى که آنان با دیدگان اشکبار و دلهاى آکنده از محبت، او را ترک مىنمودند.
در جنگ «ماکلوان» میرزاکوچکخان اسیران را با عزت و احترام مرخص نمود و با دادن خرجى و لباس لازم به آنان، بزرگمنشى را در حقشان به جاى آورد. اگر چه دل پرخونى از دیکتاتورى و اعمال خلاف عدالت دولت مرکزى داشت اما هیچ گاه، خواهان خونریزى و رویارویى شتابزده نبود و تا آنجا که امکان داشت مىکوشید دلها را تسخیر کند. با قلب مهربانش از خطاها چشم مىپوشید و راههایى را براى بازگشت مخالفان و دشمنان باز مىگذارد؛ گرچه هر چه محبت مىورزید کمتر عطوفت مىدید اما همچنان بر سر مهر بود! با دوراندیشىهاى خردمندانه جلوى بسیارى از جهالتها و غرضورزىها را مىگرفت. اگر چه نسبت به مسائل و حوادث روزگار، ناآرامى و تلاطم روحى داشت اما چون کوه باصلابت و استوار بود و این ویژگى از اهداف خدایى و پایدارى عقیده او حکایت داشت.(5)
ایمان، حُسن عقیده، صفاى باطن و راستى در روح و روانش موج مىزد. با چنین خصالى با پیشامدها و حوادث روزگار رویارویى مىکرد و پیروان و همدستان خود را رهبرى مىنمود. هیچ سیاستى را مفیدتر و مؤثرتر از راستى و درستى نمىشناخت، به همین جهت زبانش فقط به حق، گویا بود. بسیار مشتاق بود دوستانش نیز این شیوه را پیش گیرند اما متأسفانه برخى در حق وى و جامعه خیانت کردند؛ او مدام این شعر را زمزمه مىکرد:
به گیتى به از راستى پیشه نیست
ز کژى بتر هیچ اندیشه نیست
موقعى که افراد افراطى رفتارش را مورد انتقاد قرار دادند و زبان به نکوهش گشودند، در جوابشان نوشت: بنده عقیده دارم که افکار مرد براى سوق یافتن به سوى یک حرکت ضد استعمارى و استبدادى به تبلیغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنتهاى دینى، نیاز مبرمى دارد و راستى و درستى، از صد هزار قشون و نیروى رزمى و آتش گلوله بهتر است. مذهب و اعتقادات دینى، خشونت و تندى بىجهت را تعدیل و اصلاح مىکند.(6)
او بر این باور بود هر مسلمان پاکدلى باید دَیْن خود را نسبت به افراد جامعه ادا کند و به اندازه بهرهمندى از اجتماع، خیر و فایدهاى به مردم برساند و رسیدن به این منظور جز در سایه تلاش و پایدارى و مبارزه میسّر نمىباشد و نباید در مقابل دشمنان داخلى و خارجى گذشت و سستى نشان داد:
اظهار عجز نزد ستمپیشه ز ابلهى است
اشک کباب باعث طغیان آتش است
نظرش بر این اصل استوار بود که افراد همفکر و داراى مقصودى مشترک و انگیزهاى مقدس مىتوانند به آسانى بر مشکلات و موانع چیره آیند و مصالح اجتماعى را به دست آورند، در غیر این صورت توفان ستم همه را نابود مىکند. البته رسیدن به این هدف مردانى درستکار و مورد اعتماد مىخواهد که جان شیرین خود را در طبق اخلاص نهند و وارد عرصه کارزار شوند:
ترک مال و ترک جان و ترک سر
در طریق عشق اوّل منزل است(7)
میرزاکوچکخان در میانه تحصیلات و نیز در طول مبارزات در مخالفت با ناروایىها استوار بود. در قیام آزادىخواهان رشت علیه پیمانشکنى محمدعلىشاه در صف مشروطهطلبان جاى گرفت و با آنان در تحصن قنسولگرى عثمانى شرکت جُست و هر سحرگاه با صداى تکبیر خود متحصنشدگان را به اداى نماز فرا مىخواند.
در واقعه مبارزه مسلحانه مشروطهخواهان بر ضد نیروهاى مستبد در 16 محرمالحرام 1327ه.ق جزء همکاران تلاشگر و تأثیرگذار بود و انجمنى به نام «وفا» تشکیل داد.(8)
همدردى با محرومان و رنجدیدگان
میرزاکوچکخان در ضمن اینکه مىخواست مردم از ستم و تجاوز در امان بمانند، از اینکه نبردها و مقاومتهاى او مشکلاتى را براى اهالى شمال فراهم مىساخت، به شدت ناراحت بود؛ تجاوزهاى روسها و طرفداران آنان به این نواحى روحش را آزرده مىساخت. نیروهاى وى براى اینکه قشون روس براى مردم ناراحتى به بار نیاورد، از منجیل و رودبار به جنگل رفتند و حتى رشت را تخلیه نمودند ولى یاغیانِ مهاجم، بقعه امامزاده هاشم را (که از بقاع متبرکه و محل مقدسى براى شیعیان ایران است) با تمامى خانههاى اطرافش غارت کرده و آتش زدند. جمعى از زنان را که در کشتزارهاى این سامان به زراعت مشغول بودند، به خاک و خون کشیدند و در رشت پس از فتح آن مانع حمل آذوقه براى مردم گردیدند. میرزاکوچکخان با مشاهده این وضع همراه با قواى خویش به نبرد با متجاوزان پرداخت و تلفات سنگینى به خصم وارد کرد.(9)
وى در نامهاى خطاب به یکى از سران روس مىنویسد: من و یارانم هیچ مقصودى نداشتیم جز حفظ ایران از تعرضهاى خارجى و فشار خائنین داخلى و تأمین آزادى مردم. متأسفانه رؤساى بىاحتیاط قشون شما به کمک مستبدین داخلى نگذاردند از این نیرو استفاده کامل شود. سعادت کشورم و طرفدارى از محرومان، مجبورم نمود از تعرضات قواى شما جلوگیرى کنم.(10)
در اعلامیهاى نیز یادآور شد: کمونیستها اهالى را به وحشت انداختند. هر شب به خانههاى مردم بیچاره مىریزند و اموالشان را غارت مىکنند. اینها از تمام عادات و اخلاق و شعائر ایرانى دورند و براى اینکه راحتتر مردم را بکشند و اموالشان را غارت کنند، با ظاهرى مردمفریب خود را جلوه دادهاند.
در جاى دیگر مىنویسد: به نام حمایت از رنجبر، رنجبران را غارت کردند، تمام اهالى را دچار زحمت کردند و من محال است که آلت دست اینها بشوم. با شرافت زیستهام و اجازه نمىدهم کسى در امور داخلى ما مداخله کند و راضى نمىشوم به اسم کمونیست، محرومان محو شوند یا از گرسنگى بمیرند. گمان کردید مىتوانم با شما همکارى کنم! بدانید امکان ندارد زیرا عقایدتان از هر قاتلى مهلکتر است با این وجدانکُشىها که کردید و به مناسبت خیانت و سازش با انگلیسىها و دولت مستبد ایران محال است بتوان به شماها اعتماد و اطمینان حاصل کرد.
نیز مىافزاید: چقدر از مردم را آواره کردید و چقدر از اطفال را از بین بردید و زنهایى نیز از بیم غارت و هتک ناموس، بچههاى خود را سقط کردند! از این جهت اسم سوسیالیستى و بالشویکى در ایران به حدى منفور شد که مردم در خواب هم میل ندارند این حرف را بشنوند.(11)
میرزا از اینکه انگلیسىها هم به حقوق مردم تجاوز مىکنند ناراحت است و مىگوید: آنان هم غیر از مظلومآزارى و ضعیفکشى کارى ندارند. خشم وى موقعى شدت یافت که در «گوراب زرمخ» بمبى به درمانگاهى اصابت کرد و چند نفر مریض را شهید و سه نفر را مجروح کرد، چنان که مواد منفجره در مزرعهاى به زنى و کودکش جراحت شدیدى وارد نمود.
وى اضافه مىکند: معنى تمدنى که انگلیسىها دعوىدار هستند، تاختن به بیچارگان، غصب حقوق ضعیفان، قتل و غارت بىگناهان و پایمال کردن اقوام ضعیف مىباشد. انگلیس مىخواهد همراه با این جنایات، دیانت و هویت ایرانى را به زوال ببرد. اکنون ما در مقابل این دشمن واقعى براى حفظ دیانت، وطن و ناموس مقاومت کرده و دفاع مىکنیم و براى بیدارى مردم حقیقت امر را مىنویسیم.(12)
در هنگامى که رئیسالوزراى وقت، وثوقالدوله، همه جاى ایران را براى در هم کوبیدن مبارزان میدان تاخت و تاز خود قرار داده بود، میرزاکوچکخان براى دورى از برادرکشى، جنگ را به دفاع از خود تبدیل نمود و جز عقبنشینى اقدام دیگرى نکرد. چون وثوقالدوله از کشتن و به دار آویختن، شکنجه و آزار نیروهاى قیام جنگل به هیچ روى خوددارى نکرد، میرزا و یارانش با کوهگردى، بیاباننوردى، تحمل گرسنگى و تشنگى کوشیدند شهرها و روستاها به صحنه نبردهاى خونین تبدیل نشود و مردم کمتر رنج ببینند.(13) براى اینکه تا حدودى از دردها و آلام مردم بکاهد و محرومیتهاى آنان را کاهش دهد، آن اندازه که درخور امکانش بود به گشایش مدارس پرداخت و سطح آموزش و معرفت عمومى را در حد توان خود گسترش داد. در مراکز آموزشى کودکان بدون پرداختن وجهى تحصیل مىنمودند. در روستاها شوراهاى آموزشى براى بىسوادى به وجود آمد، اقداماتى نیز براى ساختن خانههاى کودکان به عمل آورد. در بین آبادىها جادههاى اصلى و فرعى کشیده شد.
چون میرزا از فقر و فلاکتهاى ناشى از جنگ آشفته مىگشت، تلاش کرد به کمک یارانش مقدار زیادى مواد غذایى بخصوص برنج براى تهران و نواحى شمالى فراهم آورد و مبالغى هر چند جزئى در اختیار مستمندان قرار دهد. خروارها برنجى که به همت سردار جنگل در اختیار درماندگان قرار گرفت و به برنج کوچکخان مشهور شد، هزاران نفر را از مرگ حتمى نجات داد.(14)
زنان و نهضت جنگل
زنان نواحى شمالى اگر چه در وضع نگرانکنندهاى زندگى مىکردند اما تمایل داشتند میرزاکوچکخان و نیروهاى طرفدار او، آتش قیام را پرحرارت نگه دارند و به بساط ظلم و تجاوز پایان دهند. یکى از افراد وى در کسالت به سر مىبُرد و در یکى از آبادىهاى شمال استراحت مىکرد. زنى از وى عیادت به عمل آورد و او را خطاب قرار داد و گفت: آیا عیب نیست در این موقع که باید کشور را با فداکارى خود از فتنه اجانب برهانید این گونه خود را از رزمندگان کنار کشیدهاید و تسلیم بیمارى شدهاید.
زن دیگرى که میرزاکوچکخان را مىشناخت در جلوى جمعیت وى را مخاطب قرار داد و گفت: بنگرید بهار شادمانى فرا رسیده است و همه گیاهان و پرندگان به تحرک افتادهاند، بلبلها به نغمهسرایى مشغولند. چرا مردان که باید جامعه را به سوى سعادت سوق دهند از خود جنبش تأثیرگذارى نشان نمىدهند و علیه اشغالگران اقدام نمىنمایند.
از این نکات برمىآید که در آن زمان افکار قابل تقدیرى بین زنان رواج داشته و آنان نیز آماده قیام فراگیر بودهاند.(15)
در ایامى که قواى جنگل با دشمنان درگیر بودند، آذوقهها در انبارهاى خصم بود، این وضع حیات مبارزان قیام جنگل را تهدید مىکرد. با این وضع زنان بر سر راه آنان ایستاده و هر یک به فراخور وضع و توانایى خود، به آنان هدایایى تقدیم مىکردند. وقتى برخى از محتکران و دولتمردان انبارها را روى مردم گشودند، زنان انواع خوردنىها به دست گرفتند و به خطوط و خندقهاى قواى کوچک جنگلى رفته و به آنها آذوقه رسانیدند.
جنگ در کوچهها و گذرها جریان داشت. قحطى و بیمارى و جنایات دشمن وضع ناگوارى به وجود آورده بود. یک روز زنى صفوف مجاهدان مسلّح را شکافت و تا جایى که اقامتگاه میرزا بود پیش رفت، در آنجا تمامى رؤسا و سران نهضت جنگل را با دقت نگریست و چون میرزا را شناخت، به وى گفت: آمدهام به شما بگویم راضى نشو از این به بعد خون مردم ریخته شود.
میرزا از رشادت زن شگفتزده شد و چون مقدارى آرام گرفت، به او گفت: آیا مىدانى مبارزان تمامشان گرسنه و تشنهاند. زن در دم رفت و طولى نکشید که چندین مشک دوغ آورد، تشنگان در اطرافش جمع شدند و پس از آنکه گلویى تر کردند، میرزا روى به زن نمود و گفت: طبق اندرز تو عمل مىکنم، سپس به قواى خود دستور داد شهر را تخلیه کرده و به خطوط خود (که در آن حوالى بود) برگردند.(16)
هنگامى که نیروهاى میرزا، قشون دولتى را در هم کوبیدند و به سوى رشت حرکت کردند، زنان با شادى خاصى به پیشواز آمده بودند. آنان «زنده باد کوچکخان» مىگفتند و متصل دست مىزدند و گلهایى نثار مجاهدان مىکردند. تا آن زمان شهر رشت چنین گرامیداشتى در هنگام ورود کسى به عمل نیاورده بود.(17)
کمونیستها که در قیام جنگل نفوذ کرده بودند، بر ضد دین و قرآن تبلیغ مىکردند و خواهان برداشتن فورى چادر زنان و رفع حجاب بودند اما میرزا با اعتقادات مذهبى که داشت، نمىتوانست با اقدامات چپروانه موافق باشد.(18) کمونیستها کار را به جاهاى بحرانى کشانیدند، در برخى مساجد را بستند و رفع حجاب از زنان را اجبارى کردند، همین وضع موجب گردید بین آنان و میرزاکوچکخان اختلافات شدیدى بروز کند. میرزا به اتفاق دستههاى مسلّح خود شهر رشت را ترک گفت و به جنگلهاى فومن رفت تا آنکه بر اثر این حرکت تندروانه و بالا گرفتن اختلاف بین سران نهضت جنگل، جنبش مزبور تا مرز فروپاشى پیش رفت.(19)
همسر وفادار
یکى از عواملى که تا حدودى از دردها و آزردگىهاى میرزاکوچکخان مىکاست، وجود همسر وفادار، مقاوم و صبورش مىباشد. در آخرین دیدار با همسرش هنگام وداع گفت: اوضاع ما از همه جهت مغشوش و نامعلوم است. خطر از هر سو تهدیدمان مىکند و در معرض طوفان حوادث هستیم. تو جرمى ندارى جز اینکه همسر من هستى و سزاوار نیست بىسرپرست و بلاتکلیف بمانى و زندگىات سیاه و تباه گردد. حیف است هنوز از گلستان زندگى گلى نچیده، دچار خزان حوادث شوى و از طراوت بىبهره بمانى در حالى که طلاق حلّال این مشکلات است و تو پس از طلاق به حکم شرع مجاز خواهى بود زندگى نوینى براى خود تدارک ببینى.
همسرش گفت: من این پیشنهاد را نمىپذیرم زیرا مایل نمىباشم به پیمانشکنى و بىوفایى متهم شوم. قبول این تکلیف به معناى تن دادن به ملامتهاى مردم است. آیا نمىگویند هنگام اقبال روزگار با شوهرش بود اما زمان مصایب ناساز گشته است؟! نه، تسلیم چنین امرى برایم گوارا نمىباشد. من هنوز تو را روى پلههاى شهرت و افتخار مىبینم. من که به مراتب فرزانگىات آگاهم از آنچه گذشته است، تأسفى ندارم و به آنچه وارد مىشود راضىام و به خداى عادل رئوف توکل دارم و همه پستىها و بلندىها و تحولات را از سرچشمه مشیت او مىنگرم.
سپس افزود: من با زندگى ساده اما شرافتمندانه و توأم با قناعت خو گرفتهام و چون آمیخته به ریا و تصنع نمىباشد، آن را محبوب و لذتبخش مىشمارم. اگر زنده بمانى خداى را سپاسگزارم و اگر از پاى در آیى که طلاق خود به خود جارى است. با این همه محال است به پیوند دیگرى در آیم و عهد خود را تا لب گور ادامه مىدهم.
این را بگفت و بناى گریستن نهاد. میرزا از حالت همسرش منقلب گردید و از او پوزش خواست و به دلجویى وى پرداخت و شخصیت و نجابتش را ستود و گفت:
درس انسانیت را باید از شما بانوان آموخت زیرا روح و قلبتان از درک حقایق زندگى سرشار است. با اینکه روستازادهاى بیش نیستى ولى مىبینم سلامت نفس، قدرت فهم و درایت فوقالعادهاى دارى. از اینکه وضع مادىام اجازه نداد زندگى آرامى مطابق شأنت فراهم کنم، شرمندهام و از اینکه در شداید روزگار همچون کوه پایدار ماندهاى و ذرهاى از مهر و محبت تو نکاسته است، سپاسگزارم. تو را به عنوان زنى شرافتمند مىستایم و از داشتن چنین همسرى بر خود مىبالم. از تو راضىام که هیچ گاه مرا در مورد آنچه نداشتهام مؤاخذه و سرزنش نکردهاى و از خداى بزرگ خواهانم از بزرگوارى تو که مظهر فضیلت است راضى باشد.
میرزا افزود: تنها چیزى که از دارایى دنیا دارم یک ساعت طلاست که یادگار و هدیه «انورپاشاى» عثمانى است، اینک آن را به تو مىبخشم که هر وقت زنگش به صدا در آمد به خاطرات گذشته مراجعه کنى و همسر آزرده خویش را به یاد آورى.
این را بگفت و با چشمانى اشکبار از همسرش خداحافظى نمود. زن صدیق و باوفایش به همان نحو که گفته بود به عهدش وفا کرد و تمامى پیشنهادهاى ازدواج را که به وى مىشد رد نمود در حالى که یادگار عزیز و فراموشنشدنى میرزاکوچکخان تا آخرین دقایق زندگى او، بالاى سرش زنگ مىزد.(20)
میرزاکوچکخان متوجه شهر خلخال گردید تا به بانویى شجاع پناهنده گردد؛ عظمتخانم فولادلو خواهر «امیر عشایر شاطرانلو»، به محض شنیدن این خبر که میرزا آهنگ خلخال نموده است و قصد دارد نزد وى بیاید، به رغم همه خطراتى که پیشبینى مىکرد حاضر شد چند صد تن سوار به سرکردگى «قلیچخان شاهسون» به پیشوازش بفرستد تا آن مبارز فرزانه را به سلامت و عزت تمام به مقصد برسانند ولى دیگر دیر شده بود و میرزا دچار خشم طبیعت و برف و بوران گردید و زیر ضربات سرماى شدید در تاریخ 11 آذرماه سال 1300ه.ش به شهادت رسید.(21)
پىنوشتها: -
1) سخنرانىهاى اجلاسیه کنگره بزرگداشت روحانى مجاهد میرزاکوچکخان جنگلى، ص91 - 81.
2) حماسه میرزاکوچکخان، حمید گروگان، ص19 - 18.
3) دیدار با ابرار، ماه در محاق، پژوهشکده باقرالعلوم، ص21 - 20.
4) سردار جنگل، ابراهیم فخرایى، ص54؛ تاریخ معاصر ایران، کتاب نهم، ص283؛ تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکّى، ج اوّل، ص491؛ دائرةالمعارف تشیع، ج اوّل، ص181.
5) سردار جنگل، ص36، 38 و 75؛ شهداى روحانیت شیعه در یکصد سال اخیر، على ربانى خلخالى، ج اوّل، ص151.
6) قیام جنگل، (یادداشتهاى میرزااسماعیل جنگلى خواهرزاده میرزاکوچکخان)، ص197 - 196.
7) ماه در محاق، ص27، به نقل از روزنامه جنگل، ش28، سال اوّل.
8) نامها و نامدارهاى گیلان، جهانگیر سرتیپپور، ص411.
9) قیام جنگل، ص98 - 97.
10) جنبش میرزاکوچکخان بنا بر گزارشهاى سفارت انگلیس، گردآورنده و مترجم غلامحسین میرزاصالح، ص46 - 45.
11) قیام جنگل، ص166 و ص184 - 183 و ص202 - 201.
12) همان، ص92؛ نهضت جنگل، (اسناد محرمانه و گزارشها) به کوشش فتحاللَّه کشاورز، ص108.
13) قیام جنگل، ص121 - 120.
14) سردار جنگل، ص42؛ ماه در محاق، ص35 - 4.3
15) رقابت روس و انگلیس در ایران، منشور گرکانى، ص66.
16) سردار جنگل، ص206؛ قیام جنگل، ص105 - 104.
17) رقابت روس و انگلیس در ایران.
18) اوضاع ایران در دوره معاصر، ص38؛ سرزمین میرزاکوچکخان، دکتر احمد کتابى، ص128 - 127.
19) فصولى از تاریخ مبارزات سیاسى و اجتماعى ایران، ضیاءالدین الموتى، ص154، 229، 230؛ تاریخ تحولات اجتماعى ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدیّن، ص298 - 297.
20) سخنرانىهاى اجلاسیه کنگره بزرگداشت میرزاکوچکخان، ص94؛ سردار جنگل، ص38؛ ماه در محاق، ص218.
21) سردار جنگل، ص387؛ میراث ماندگار، ج اول، ص149؛ زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، حسن مرسلوند، ج5، ص309؛ تلاش آزادى، باستانى پاریزى، ص336.