زنان و شیاطین
تحلیلى بر مجموعه نمایشى «او یک فرشته بود»
فرشته ولىمراد
در ماه مبارک رمضان مجموعه نمایشى «او یک فرشته بود»، از شبکه دو سیما به روى آنتن رفت. این نوشتار بنا دارد تا تحلیلى بر ادبیات آن کار داشته باشد، ولى به عنوان اولین مبحث لازم مىداند به موضوعى به عنوان اصلىترین موضوع در ارتباط با آن تولید پرداخته شود. در این مجموعه نمایشى، شخصیتى خلق شده که هم در مجموعه نمایش و هم به گفته دستاندرکاران تولید، گفته مىشود شیطان است. او قدرت مافوق بشرى دارد، غیب و ظاهر مىشود و سِحر مىکند و از اینرو کسى نیست که به عنوان یک انسان واقعى فرض شود. از طرف دیگر، در میان مردم عادى زندگى مىکند و همانند آنها غذا مىخورد و از ابزار مادى استفاده مىکند.
مهمترین سؤال که در ارتباط با این شخصیت مطرح است این است که آیا او با آموزههاى اسلامى از شیطان سازگارى دارد؟ پاسخ به این سؤال است که نقش کارشناسان و علماى معظم اسلامى را در حضور فعالتر در این موارد به سبب پاسدارى از تعالیم اسلامى برجسته مىکند.
شیاطین روى زمین چگونه هستند؟
آیا این شخصیت ساختهشده به عنوان شیطانى که متمثّل شده با آنچه در قرآن و روایات در ارتباط با شیطان متمثل آورده شده همخوانى دارد یا خیر؟ در آموزههاى دینى هر جا که مَلکى از طرف خداوند سبحان براى انجام امرى آمده است، با کلام، انجام مأموریت کرده و نه ابزار مادى. به تعبیر دیگر، هر گاه در جنود رحمانى بوده، القاى کلمه کرده و هر گاه در قالب ابلیس، وسوسه و مکر کرده است.
در این موارد او مأمورى بوده که در چهره انسان براى انجام مأموریت بر آدمیان ظاهر شده است. دو نکته در مورد این مأموران مورد توجه است. یک اینکه بشر نیستند و از ابزارهاى مادى میان بشر استفاده نمىکنند. دوم اینکه هر جا که در راستاى جنود رحمانى عمل مىکردهاند فقط بر افراد خاص که همان اولیاى خدا هستند ظاهر شدهاند و نه مردم عادى؛ به عنوان مثال متمثل شدن آنها بر افرادى مثل حضرت ابراهیم(ع) و حضرت مریم.
این مأموریتها کلمه خداست که بر بشر القا مىشود. در داستان حضرت عیسى(ع)، کلمه (همان کلمه «کُن» به معنى باش) است که بر مریم(س) القا شده است. در تکوّن او اسباب عادى از قبیل پدر و زناشویى کار نکرده است ... همه چیز خدا کلمه است ولى سایر اشیاء مختلط به اسباب عادى است. (تفسیر المیزان، ج5، ص232، در تفسیر آیه 171 سوره نساء) در جاى دیگر ملایک خدا بر حضرت ابراهیم عرضه مىشوند. حضرت ابراهیم حتى براى آنها غذا آماده مىکند و آنها نمىخورند و اینجاست که حضرت را ترس در بر مىگیرد.
در تفسیر و توضیح بعضى از آیات شریفه قرآن آمده که ابلیس در شکل انسانى براى دستیابى به خواسته خود در میان آدمیان آمد. او به میان کفار و ... هم آمده است. یکى از این موارد در مجلس شوراى دارالندوه است. در آیه شریفه آمده است که کفار در امر حبس کردن و کشتن و بیرون کردن پیامبر از مکه مکر مىکنند (نقشه مىکشند). در تفسیر آیه در بحث روایت آورده شده که ابلیس در شکل پیرمردى که خود را از اهل نجد معرفى کرده بود وارد شده و در این مجلس شورا شرکت مىکند.
مأمورینى که از طرف خدا به میان آدمیان مىآیند، ماده نیستند پس غذا هم نمىخورند ولى در این سریال نمایشى اگر بخواهد بگوید شیطان مأمورى است که براى باز کردن وادى گناه بر «بهزاد» آمده، او در میان انسانهاست و مثل انسانها زندگى مىکند و غذا مىخورد. به دلیل ندیده گرفتن همین نکته است که بر روى غذا خوردن او تمرکز هم شده است. اگر او یک انسان واقعى است که غذا مىخورد و در میان انسانها زندگى مىکند و همه او را مىبینند و براى اعمال شیطانى بر سر راه «بهزاد» آمده، پس چرا قدرت فوق بشرى دارد؟ اگر مأمورى از طرف خداست (شیطان هم تحت قدرت خداست) و آمده تا «بهزاد» را که گرفتار غرور شده، مرحله به مرحله به ورطه سقوط بکشاند، چرا مثل انسانهاى معمولى زندگى کرده و از ابزار استفاده مىکند؟
عنصر تخیل در ادبیات داستانى وارد مىشود و فضاها و شخصیتهاى خیالى و فرضى مىسازد و هر گونه هم که بخواهد آنها را معرفى مىکند، ولى سؤال این است که اگر این فضاها و شخصیتها معرفى خاصى از موارد آموزههاى دینى باشند آیا محدودیتى دارند یا خیر؟ ادیان غیر از اسلام از اینرو که کتابهاى خودشان دستنوشتههاى بشر است و تفکر و دیدگاه بشر در آنها راه یافته، خود نمىتوانند عامل بازدارندهاى براى هر چه که ذهن بشر مىسازد و هر جا که مىرود باشند؛ تعالیم آن ادیان نمىتواند کارى به ورود تخیل و دیدگاههاى متفاوت در خود داشته باشند چرا که خودِ کتاب که اصلىترین منبع معرفى آن دین است از نگاه بشر در آن مصون نمانده است. اما در تعالیم اسلام این خیالپردازىها راه ندارد تا جایى که حتى تفسیر به رأى هم گناه بزرگ است چه رسد به خیالپردازى؟
قرآن دستنوشته بشر نیست به همین دلیل خیالبافى و عناصر ساخته ذهن بشر اجازه آلوده کردن آن تعالیم را ندارد. به این شکل است که قرآن و تعالیم اسلامى از ورود ذهن بشر به خود مصون است. به عنوان نمونه، قرآن این تخیل را که فرشتگان دختر هستند مردود مىشمارد. اگر پاى این ساختهها و تخیلات ساخت بشرى به تعالیم اسلامى کشیده شود راهى باز شده که حقایق را به گونه دیگر جلوه مىدهد و معلوم نیست تا کجا برود. یکى از مهمترین وظایف مسلمانان و نه فقط علما و کارشناسان، جلوگیرى از این حمله و هجمه و صدمه است. آموزههاى اسلامى به دلیل دستنخورده بودن قرآن نمىتواند خلاف تعالیم قرآن عرضه شود تا جایى که قرآن خود معیار شناخت و تأیید روایات است.
سخن این است که اگر داستانى مأمورى از طرف خدا دارد، لازم است که او در داستان، با آنچه در متون اسلامى آمده مطابقت داشته باشد، همین طور است که اگر این مأمور بخواهد شیطان باشد. عناصر تعریفکننده این شخصیت به گونهاى است که بیشتر از اینکه او را خود شیطان نشان دهد و این تعارضات را با آموزههاى دینى به خود وارد کند، یک ساحر است که از تولیدات غربى کپىبردارى شده و اگر با همان هویت معرفى مىشد این اشکالات به کار وارد نبود. در آن صورت او به عنوان یک انسان و جادوگر باید راه ورود و خروج و انگیزههایش روشن مىشدند. استفاده از یک اسم و مخلوط کردن صفات دیگر با آن و به تعبیر دیگر برگرفتن یک تکه از هر کدام، معجونى ساخته که آموزههاى اسلام را مورد صدمه قرار مىدهد. موجودى که در این مجموعه خلق شده، جادوگرى است با عملکرد شیطانى، ولى از اینرو که جادوگر نمىتواند مأمورى براى باز کردن وادى گناه براى «بهزاد» باشد، این شخصیت سردرگم است. به تعبیر دیگر، انتخاب عملکرد و نقش و موجودیت او با نیازهاى دستاندرکاران تولید بوده است نه با آموزههاى اسلامى و نه با تعریف و منطقى در داستان.
وسوسههاى شیطانى زنانه مىشود
قرآن در مورد وسوسه شیطان در داستان آدم و حوا که مىتواند نمادین براى نسل آدم باشد، مىفرماید شیطان هر دو را وسوسه کرد و هر دو لغزیدند. این «هر دو» که در آیات صراحت دارد، بیان این نکته است که زن و مرد هر دو در انجام خطا و گناه مورد وسوسه شیطان هستند. در همین جا این سؤال مطرح است او که در میان انسانها مثل یک انسان زندگى مىکند و از ابزار مادى استفاده مىکند، متناسب با دیدگاه قرآنى خود او کجا وسوسه مىشود؟ وقتى نمایش مىگوید مرد وسوسه مىشود، اگر بخواهد مطابق تعالیم اسلامى باشد، گناه کردن زن را هم باید در اثر وسوسه و پیروى هواى نفس نشان دهد در حالى که این نمایش، خودِ زن را شیطان معرفى کرده است. مخاطب، گناه کردن مرد را مىبیند که در اثر کلام و سِحر جادوى زن است. اگر این زن جادوگر و ساحر است، شیطانى شدن همین زن را که ریشه گناه است کجا مىبیند؟
مخاطب مىبیند که این مسیر اهریمنى یکطرفه است که از زن منشأ مىگیرد. قابل توجه اینکه در این مجموعه نمایشى، این زن است که خود را تبدیل به «سرابى» (مرد) مىکند، اینها یک نفرند و همان زن، زن اصل است چرا که قدرت مافوق بشرى را او دارد. بدىهایى که مرد مىکند همه ریشه در زن شیطانى دارد. به این معنا که اگر آن زن محو شود بدىهاى مرد هم از بین مىرود. همه پلیدىها با او آمده و با او مىرود. در آموزههاى قرآن آنچه وسوسه مىشود، نفس است و زن و مرد هر دو نفس امّاره - کشنده به سوى بدىها - دارند که منشأ گناهان آنهاست.
در تعالیم اسلامى اگر زن پلیدى مىکند و اگر مرد پلیدى مىکند، دو نکته را با خود دارد؛ اول اینکه مجرم اصلى خودِ اوست که مورد وسوسه است. دوم اینکه هیچ کس بارِ گناه دیگرى را بر دوش ندارد. هر کس مسئول اعمال خود است. به این بیان زنى هم که پلیدى مىکند، مورد وسوسه است.
تعارض دیدگاه جارى در این نمایش با تعالیم اسلام این است که در این نمایش خطاى مرد ریشه در پلیدى زن دارد و پلیدى زن ریشه در خودِ او. این نگاه دقیقاً با نگاه یهود و مسیحیت و کتاب مقدس و نگاه فرهنگ غرب به زن و به گناه زن و مرد منطبق است. در آن ادیان زن است که بار گناه مرد را به دوش مىکشد و زن است که دروازه گناه روى زمین است. به بیان دیگر، در این نگاه مرد اگر خطا مىکند، خطا کرده و گمراه شده و این گمراهى ریشه در زنان دارد ولى زن اگر خطا مىکند، ذاتش پلید است.
زنان جادوگر شیطان مىشوند
این سریال نمایشى بر خلاف نگاه اسلام، شیطان را در قالب شکل ظاهرى زن در جامعه و بر مرد عرضه کرده، زنى که مردِ خانه را افسون مىکند.
البته تبیین مطالب در مورد وسوسه نفس مطابق قرآن گفته مىشود ولى روشن است که چند جمله که در یک بخش گفته مىشود، جاى خود است و اصل نمایش که شیطان را در قالب یک زن به نمایش در آورده، مورد بحث است.
نکته قابل تأمل دیگر اینکه، با اینکه این دختر شیطان است ولى اصل عمل او نه مبتنى بر وسوسه بر نفس که با نگاه و جادو و دروغ و دورویى است. جایى خود را مظلوم و معصوم و ناچار و بىپناه معرفى مىکند و جایى دیگر جادوگرى مىکند. اصل توان او توان نگاه شیطانى اوست که بیشتر موضوع طلسم و افسون و جادو را با خود دارد تا وسوسه در نفس را.
«فرشته» وقتى دست رد به سینهاش مىخورد، کینه و عداوت شخصى از خود نشان مىدهد. گاهى لحن و صوت و صورت مظلوم و معصوم فریبکار دارد و گاه لحن و صوت و صورت غضبناک و گاه نگاهى که آتش خشم و غضب آن را فرا گرفته و جان انسانى را مىگیرد. این صفات و اعمال، صفات و اعمال انسانى هستند و مأمور خدا از اعمال و غرایض نفسانى و انسانى به دور است حتى ابلیس اگر براى مکر بیاید، او هم تحت تسلط و فرمان خداست که عمل مىکند. از همه بىمعناتر اینکه وقتى مردِ داستان به این شیطان «نه» مىگوید، او
دشمنىاش را با بچه خانواده ادامه مىدهد. در منطق داستان، این کار چرا باید انجام شود؟ این چه شیطانى است که جادوگرى کینهتوز است؟
در این مجموعه نمایشى این شیطان مردِ خانه و حتى کودک پسر را افسون مىکند؛ پس شیطان زن است و مردان را افسون مىکند. دلیل اینکه در ابتدا زنان به او اعتماد مىکنند این است که او مهربانى مىکند و آنها را فریب مىدهد. زنان خیلى زود مىتوانند او را بشناسند. شیطان تسلطى بر زنان ندارد و نمىتواند آنها را اسیر افسون خود کند چرا که همه همجنسند. او حتى بر «سحر» که دختربچه خانه است تسلط ندارد. برعکس «سحر»، شیطنت (اعمالى شیطانى) مىکند. «میثم» را مىترساند و محل پنهان شدن در خانه را هم، او به «فرشته» یاد داده است.
در ارتباط با مردان، کار او به گونه دیگرى است. او در واقع مردان «بهزاد» و «میثم» را فریب نمىدهد بلکه طلسم و افسون مىکند. کدام پسربچه زیر دبستان است که به مادر خود پناه نمىبرد و به فرمان یک زن دیگر است؟ غیر از آنکه تحت تسلط ساحرانه باشد؟
حرکتهاى بىروح و ربوتگونه «بهزاد» و «میثم» در جاهاى مختلف از نمایش آنجا که تحت نفوذ کلام «فرشته» قرار مىگیرند، حکایت از مورد سِحر بودن آنها دارد.
شخصیتى که در این نمایش خلق شده، جادوگرى است که نفوذش فقط بر مردان است و زنان مىتوانند او و ذات پلیدش را بشناسند. این به چه دلیل است؟ این نکته مىرساند که او یک زن است که بر مردان تسلط دارد. شیطان است و زن. زن است و شیطان. همین نگاه است که وقتى «عزیز» که یک زن است با او در مىافتد، دو نفر رو در روى همند و «عزیز» او را بیرون مىکند ولى وقتى با روحانى که مرد است در مىافتد، کار دگر گونه است. جنگ این گونه نشان داده شده که نیروى اهریمنى زن به جنگ نیروى اهورایى روحانى مىرود و آن صحنه خلق مىشود.
اگر او یک شیطان با نگاه اسلام است باید توانایى وسوسه هر دو (زن و مرد) را داشته باشد و بتواند هر دو را تحت نفوذ و تسلط خود بگیرد. چرا «فرشته» نفوذى بر «عزیز» و «سحر» ندارد؟ چون آن دو مرد نیستند. توجه شود به جایى که «فرشته» وارد خانه شده و «عزیز» از اتاق خود که محل عبادت اوست بیرون آمده و این امر با نور سبز نشان داده شده است. اینجا فرشته سعى نمىکند که با پاشیدن نور قرمز بر «عزیز» او را از پاى در آورد، کارى که با روحانى به محض ورود به خانه انجام مىدهد. در ارتباط با «عزیز» فقط نشان مىدهد که حالش به هم خورده و توان تحمل ندارد ولى با روحانى مقابله مىکند. این تعارضات به این شکل قابل پرداخت است که شیطان، زن دیده شده که تسلطى بر زنان نمىتواند داشته باشد چرا که همجنسند و تسلط و نفوذ او بر مردان است. (مطابق نگاه کتاب مقدس یهود و مسیحیت بر زن و بر شیطان).
زنان شیطانى در تولیدات تلویزیونى
نه فقط در این مجموعه نمایشى سیما، بلکه در اکثر تولیدات ادبى هنرى ما زنان قدرتمند در داستانها و مجموعه نمایشىها و فیلمهاى سینمایى نقش و جایگاهى را دارند که توسط مدل غربى اهریمنى تعریف شده که خود، ریشه در نگاه کتاب مقدس یهود و مسیحیت به زن دارد. این راهى که باز است و به پیش مىرود با مجموعه نمایشى «او یک فرشته بود»، به اوج خود مىرسد. این بار او رسماً شیطان اعلام مىشود. در تولیدات ادبى هنرى ما زنان که در همه نقشها و جایگاههاى دیگر حاشیهاى، منفعل، سطحى، کلیشهاى، تکبُعدى، بىتأثیر و کمرنگ هستند به ناگاه آنجا که شخصیت اهریمنى پیدا مىکنند قوى مىشوند. تنها جایى براى زنان شخصیت قوى، مقتدر و زیرک ساخته شده که با نقشه عمل مىکنند و نه منفعل و خود طراح و مثمرثمر هستند جایى است که شخصیت آنان اهریمنى است. در این تولیدات یا زن منفعل و ضعیف است و یا اگر قوى است اهریمنى است، و این نگاه منحصر به یک تولید و دو تولید و ... نمىشود. توجه شود به سریالهاى مختلف نمایشى مثل «خواب و بیدار»، «عشق گمشده»، «معصومیت از دست رفته»، «امام على(ع)»، «طلسمشدگان» و ... سریالهاى ریز و درشت و قوى و ضعیف دیگر که مبتنى بر همین نگاه ساخته شده و مىشوند. عمده این زنانِ اهریمنىِ قدرتمند در این سریالها هم از مسیر و مجراى توان جنسى و جنسیتى به نمایش در آمدهاند و همین نشان مىدهد که این نگاه، زنان را چیزى جز توان جنسى نمىبیند. نقطه مقابل این حضور زنان در سریالهاى نمایشى حتى به تعداد انگشتان یک دست هم نمىرسد که زن مدیر و مدبر، غیر خادم و منفعل، در یک کلام زن تصمیمگیرنده با شخصیت مثبت در آن حضور داشته باشد.
ادبیات غرب پایگاه حضور زن جادوگر در ادبیات داستانى است؛ زنى پلید با اصالتى شیطانى و اهریمنى. پایه و اساس این نگاه به زن هم کتاب مقدس موجود یهود و مسیحیت است که زن را دروازه بزرگ گناه مىداند و عامل گناه مرد. در نگاه آن کتاب، مرد اصل است و اوست که مَثَلى از خدا بر زمین است. به همین دلیل است که خداىِ آن کتاب هم مرد توصیف شده و همین طور عیسى(ع) جانشین او بر زمین و سهم خدایى هم بین پدر و پسر تقسیم مىشود. در کتاب مقدس، زن که از دنده مرد آفریده مىشود براى آرامش و راحتى او آفریده شده و وسیلهاى براى خدمت کردن به مرد است و این ارتباط بین زن و مرد هم یکطرفه است.
از طرف دیگر، همین زن است که راه گناه مرد است. در کتاب مقدس (تورات و انجیل کنونى) در داستان میوه ممنوعه، زن است که دروازه گناه را بر مرد مىگشاید. آنجا شیطان در قالب مارى براى زن ظاهر مىشود و این زن است که مرد را از میوه درخت ممنوعه مىخوراند. در آن نگاه مرد نادانسته و ناخواسته به این دام سقوط مىکند و اسیر دست زن به وادى گناه و معصیت مىافتد. راه این خطا و عصیان که به ادبیات هم راه یافته، زن است که راه خطا و طغیان مرد است. در واقع زن مجراى ورود اعمال شیطانى در مرد و در نتیجه در زندگى بشرى است.
قرآن والاترین و پرقدرتترین کتابى است که زن را همانند مرد در جایگاه انسانى نشانده است. هم او را داراى حق انتخاب کرده، هم مسئول و مکلف در مقابل اعمال خود. از اینرو قدرت رویارویى با شیطان و نفس را به او داده است. زنان و مردان راه حرکت به سوى خدا را با هم و مثل هم مىپیمایند و ابزارها و موانع در مقابل راه هر دو یکى است.
این سریال نمایشى در داستان خود شیطان را شخصیت عینى و نمود بیرونى داده و او را زن معرفى کرده است و این راه، راه گریزى براى به گردن گرفتن بارِ گناه مردان و تحقیر زنان است. از اینرو که این نگاه به زن منطبق با دیدگاه اسلامى نیست به منظور جا دادن آن در این مجموعه نمایشى در طول داستان تعلیم دیگرى از تعالیم اسلام هم نادیده گرفته شده و آن انتخاب کردن عمل خلاف است. این مرد که در مقابل یک زن اهریمنى سِحر شده است و به آنچه او مىگوید عمل مىکند در واقع در انجام خطا و گناه انتخاب نمىکند بلکه سِحر آن زن است که او را راه مىبرد. در صورتى که در تعالیم اسلام هر کس مسئول اعمال خویش است و انسان اعم از زن یا مرد، خود است که گناه کردن را انتخاب مىکند و بارِ گناه خود را به دوش مىکشد. هر کس اراده دارد و آن کس که گناه و خطا مىکند خودِ او است که این راه را انتخاب کرده است.
هر داستان بر اساس منطق داستانى خود به پیش مىرود. آن منطق داستانى که به مخاطب معرفى مىشود او را با خود همراه مىکند. منطق داستانى این نوشته چیست و تا کجا مىتوان شخصیتى را که کارهاى خارقالعاده مىکند پیش برد؟ اگر موجودى مىتواند کارهاى خارق عادت کند، مىتواند تا ابد پیش رود و مدام براى او کارهاى جدید خلق کرد، ولى معناى این توانستن این نیست که مىتوان یک قصه را خلق کرد و تا ابد ادامه داد. قصه شروع و پایان دارد. پایان هم نتیجه منطقى فعل و انفعالات درون داستان است. این داستان منطق داستانى ندارد.
عدم تعریف از هویت شخصیت اهریمنى
این دختر از کجا آمده است؟ چگونه آمده؟ کیست و با چه توانایىهایى؟ این توانایىها تا کجا مىتواند برود و کجا محدود مىشود؟ راه مبارزه با آن چیست؟ انگیزه کارهاى او چیست؟ آیا راست مىگوید یا دروغ؟ پاسخ هیچ یک از اینها را مخاطب نمىداند. او شخصیتى رئال و واقعى است با آثار نمادین و یا سوررئال؟ این آتشى که او را احاطه کرده نشان مىدهد که او مَلکى است که از جهنم آمده یا آتش قهر و غضب و هوس در اوست؟ داستان نمایش اینها را روشن نمىکند.
این دو نکته یعنى یکى نداشتن منطق داستانى و دیگرى عدم تعریف درستى از زنى با شخصیتى اهریمنى، اشکالات زیادى را بر داستان وارد مىکند. به لحاظ داستانى، داستانى کمنقصتر است که اطلاعاتى کافى را به مخاطب مىدهد ولى به دلیل قوّت پرداخت است که مخاطب، آینده را نمىتواند پیشبینى کند نه اینکه مخاطب را به بازى بگیرد و هر روز یک جادو و یک بازى با قدرت فوق بشرى رو کند. سازندگان این مجموعه به مخاطب به عنوان کودکى نگاه مىکنند که نشسته تا ببیند آنها از آستین این شخصیت چه بیرون مىآورند. به همین دلیل است که تحول «بهزاد» که در واقع برداشته شدن سِحر آن دختر از او است ناگهانى و بدون منطق داستانى انجام مىشود.
«بهزاد» که زیر سلطه سِحر این دختر عمل مىکند، بر اساس کدام منطق در داستان چرخش پیدا مىکند؟ به عبارت دیگر، کدام نیرو با چه ابزارى به تسلط سِحر زن بر او در مىافتد؟ کدام ماجراى داستانى او را از سِحر آزاد کرده و وجدان او را بیدار مىکند؟ اگر بخواهد حرف روحانى داستان باشد که او چندین بار این کار را کرده و «بهزاد» از سِحر آزاد نشده است.
دو موضوع است که یکى در بستر داستانى نیست و بر آن وارد شده. در واقع موضوعى با کلام به داستان نمایش چسبانده شده و به همین دلیل جا نگرفتن در داستان، خود را بر نمایش تحمیل کرده و آن موضوع مغرور شدن «بهزاد» به عنوان کلید افتادن او در این وادى است. در داستانپردازى قرار است مفاهیم در بستر داستان جارى باشند به این معنى که در واقع پیام و مفهوم، خودش از بستر نمایش بیرون بیاید در حالى که غرور او یک موضوع است و ماجراى نمایش، موضوع دیگر.
داستان اختلافات خانوادگى است که با حضور یک زن اهریمنى با توان خارقالعاده و مرد سِحرشده توسط زن در انجام گناه پیش مىرود. روشن است که این آخر داستان هم با موضوع جمع کردن آن اختلافات خانوادگى تمام است. به همین دلیل کلام غرورآمیز «بهزاد» در داستان و در دلِ نمایش جا ندارد هر چند غرور، سرمنشأ گناهان دیگر است ولى در این اثر با داستان نمایش هماهنگى ندارد.
شیاطین و فرشتگان در تقابل با همدیگر
از دو زن این نمایش یکى، کاملاً در محدوده واقعیت و حتى ضعیفتر و منفعل خلق شده که جایش را خالى مىکند و خانه و زندگى را در دست رقیب وا مىنهد و دیگرى، یک جادوگر با قدرت فوق واقعى. از رویارویى این دو با هم معنایى که حاصل مىشود این است که زن در مقابل ستم نمىتواند کارى کند یعنى که باید بپذیرد که نمىتواند.
نکته این است: نگاهى که زن را در اصالت شیطان مىبیند، زن خوب را باید منفعل ببیند. چرا که زن خوب، زنى است که خود را کشته و تحت نفوذ و تسلط در آورده به همین دلیل روح شیطانى او مرده و دیگر بدى نمىکند و فقط در خدمت است. در بالا گفته شد که آن نگاه که منطبق با نگاه کتاب مقدس و نه قرآن است، زن فقط براى خدمت به مرد آفریده شده و دروازه گناه است. این زن اگر خود را از فعلیت انداخت و فقط مطیع مطاع شد، در واقع مطیع مرد که جانشین خدا بر زمین است، پس راه نجاتى براى او هست. اگر فعال بود و به خود اجازه تصمیمگیرى و قوت و قدرت داد، این قوت و قدرت، قدرت شیطانى است که فعال مىشود و از او جز اعمال شیطانى سر نمىزند. به همین دلیل است که با آن نگاه زن قدرتمند با توان تصمیمگیرى که در مسیرى الهى باشد وجود خارجى ندارد. زن اگر منفعل بود راهى براى نجات او هست و اگر مدیر و مدبر و قدرتمند بود، شیطانى است.
با همین نگاه است که «رعنا» زن «بهزاد» کارى نمىکند یعنى توان و عُرضه انجام کارى را ندارد؛ در خود هم نمىبیند. آنجایى هم که کارآیىهایى از او دیده مىشود به دلیل ایرانى اسلامى بودن این جامعه است. تنها کارهایى که از این زن در مقابل مشکل برمىآید، گلایه بردن پیش «عزیز» و روحانى است. «عزیز» هم باز به دلیل حرمت مادر در نگاه اسلامى و ایرانى است که عزیز و محترم است. او به دلیل اسلامى - ایرانى شدن این قصه است که وجود و قدرت دارد، ولى چون قصه بر آن نگاه تورات به زن ساخته شده، «عزیز» خیلى زود باید بمیرد و از میدان به در شود. اگر بخواهد بماند و اقتدار از خود نشان دهد، با او چه باید بکنند؟ تناقض در نگاه ادامه حضور او کار را غیر ممکن مىکند. «رعنا» چون زن به عنوان همسر است، آن مشکلات را ندارد. او مجبور به سکوت کردن و در واقع کارى نکردن است. کار «رعنا» در مقابل مشکل زار زدن و ناله کردن است.
زنها بر سر تصاحب مرد با هم مىجنگند و آن که اصالت دارد مرد است. در ارتباط با این رویارویى، این مرد است که اصل است پس در انسانبودن هم اصالت با مردبودن است. حتى در ارتباط با انجام دادن خطا این او است که تصمیمگیرنده است.
از این زنها که بر سرِ مرد با هم رقابت مىکنند، یکى در مقام عنصرى رام و منفعل و دیگرى عفریتهاى است با قدرت شیطانى. راه میانه که راه تسلط از سرِ قدرت، تحلیل، منطق و اقتدار است، وجود ندارد. به همین دلیل است که در مقابل حضور «عزیز» آنجا که مىخواهد عرضاندام و قدرتنمایى کند، راهى جز مرگ نمىماند. او باید بمیرد و زن بداند که به عنوان همسر هیچ است و نه راهى براى مقابله دارد و نه جایى براى قدرتنمایى. مادر هم فقط احترامش واجب است. زن در مقابل مرد نه قدرت دارد و نه از جایى حمایت مىشود. تصمیمگیرنده اصلى مرد است. اگر هم قرار است اصلاحى صورت گیرد و راه خطا بسته شود و راه اصلاح باز شود باز این مرد است که باید چشمانش باز شود و الاّ زن که قرار نیست بتواند کارى کند.
مىبینیم که قانون هم به عنوان یک ابزار قدرت در دست مرد است و کسى بر آن به عنوان اهرم قدرت و ابزارى براى ستم کردن تمرکز نمىکند. امرى پذیرفتهشده است که فقط انصاف مرد است که راه اجراى عدالت است و مرد نباید از مرز انصاف خارج شود. آن هم باز انتخاب خودِ اوست.
الگوبردارى نابهجا از تولیدات غرب
«فرشته» همان عفریته عجوزه (WITCH) است و کپىبردارى از مدل غربى خود در ادبیات غرب. او جادوگرى است در قالب زن با ظاهر زیبا ولى دیوسیرت با باطنى شیطانى. بسیارى از اشکالات ادبیاتى وارد شده به این شخصیت به دلیل همین کپىبردارى ناقص وارد است. این نقص خود به دلیل عدم پردازش کافى و روشن نکردن هویت او که خود به دلیل تعارضات او با نگاه اسلامى است. همین تولید نشان مىدهد که این تعارضات قدم به قدم برداشته شده و تا سوزاندن زن در آتش هم به پیش مىرود همان گونه که «ویچ» با سوزاندن از بین مىرود همان که در پایان این برنامه مىشود.
او در بالاترین مقام قدرت در قالب یک جادوگر، دیو و اهریمن است که توانایىهاى فوق بشرى دارد و در بُعد شیطانى عمل مىکند. انگیزه او در کارهایش حسادت است. چهرهاى کریه دارد که در مقابل آدمیان آن را به زیباترین وجه ظاهر مىکند. در قعر جنگل زندگى مىکند. این زن در ادبیات، بالاترین نمایش زن در واقعیت است. در آن نگاه زنى که منفعل نباشد، جرثومه پلیدى است که در میان آدمیان و در زندگى واقعى در قالب مادرشوهر، همسر دوم و نامادرى بچهها و یا زنى که بر شوهر خود مسلط است و از شوهر خواسته دارد، نمود خارجى پیدا کرده است. در آن نگاه به طور قطع اگر زنى خواستهاى داشته باشد، شیطانى است و از سرِ حسادت، بىخردى و فضولى است.
این عجوزه اهریمنى که بر جاروى خود سوار مىشود و هر جا که بخواهد مىرود. توجه شود به رفتن سریع «فرشته» به خانه «سرابى» و در قالب «سرابى» در محل. جاى سوار شدن او بر جارو خالى است.
این جادوگر اهریمنى وقت جادو کردن ورد مىگوید. توجه شود به آنجا که در جنگ با روحانى است و مجبور است بالاترین توان جادویى خود را به کار بگیرد، جاى جارى شدن ورد بر دهان او خالى است.
این جادوگر معجون مىپزد و با آن خورنده را جادو مىکند. توجه شود به عنصر غذاهایى که مىپزد و همراه «بهزاد» مىکند و به خورد «میثم» مىدهد. سِحر با همین غذا در مىافتد و مورد خشم قرار مىگیرد. «میثم» که طلسم شده از غذاى «فرشته» دفاع مىکند.
پسربچهها در بند و اسیر این زن و خوراک او هستند و دختربچهها (از اینرو که خود بالقوه توان تبدیل شدن به او را دارند) او را مىشناسند، با او در مىافتند و در نهایت اگر بتوانند باعث رهایى برادر مىشوند. این دختربچهها در رفتار خود یک اهریمن مبتدى و مقدماتى هستند ولى خیلى ضعیفتر. توجه شود به دروغگویى، مردمآزارى، نشان دادن راه پنهان شدن و ترساندن برادر در «سَحر».
این شخصیت ادبیاتى که زن است و شیطان، افراد و عناصر و مردانى را براى انجام اعمال خود در اختیار دارد. این مردان کارگزاران او هستند. همین که «سرابى» در مقابل روحانى دچار مشکل نمىشود ولى «فرشته» (شیطان) مىشود، این است که «سرابى» شیطان نیست بلکه کارگزار اوست. پس شیطان جایى که روحانى وارد مىشود دچار مشکل مىشود ولى «سرابى» در مسجد هم هست بدون اینکه مشکلى داشته باشد. دیگر اینکه به طور کلى «سرابى» در مقابل «فرشته» (شیطان) بسیار فرعى و کمرنگ است که در واقع همان کارگزار اوست.
«Vampire» همین شخصیت همتایى در قالب مرد است که بسیار کمرنگتر و باکارآیى کمتر در ادبیات ما وارد شده است به اسم دراکولا. او یک موجود زنده نیست که معادل بیرونى هم داشته باشد، بلکه روحى است که شبها از قبر مرده بیرون مىآید به همین دلیل از نور بیزار است. به همین دلیل از تابوت خود که عمدتاً در زیرزمین خانههاى قدیمى بزرگ و یا گورستان خانگى بیرون مىآید و در میان زندگان عمل مىکند. توجه شود به خانه «سرابى» و مرگ صاحبخانه و زیرزمین و بىبرقى خانه. راه مقابلهاى در مقابل او هست که مىتوان او را به گوشه راند و تحت تسلط در آورد. این راه نور است و نشان دادن صلیب به او. توجه شود به جایى که تسبیح در دست «عزیز» است و این، «فرشته» (شیطان) را دگرگون مىکند و وقتى عزیز تسبیح را بالا مىآورد و به او نشان مىدهد، حال «فرشته» به هم مىخورد. رد پاى کلیه عناصرى که در ارتباط با این شخصیت مطرح شد، در ادبیات و تولیدات غربى روشن است.
سخن آخر
در کپىبردارى اگر اصول رعایت نشود و با بعضى مسائل در تعارض باشد، اشکالات خود را به همراه مىآورد. از اینرو است که کپىبردارىهاى ما بىشیرازه، لجامگسیخته، بىمنطق و بىاصول به صورت معجونهایى بىهویت ساخته و عرضه مىشوند.
کپىبردارىهاى این گونه علاوه بر اشکالات محتوایى مجبور است اصول داستانپردازى را هم زیر پا بگذارد. بر ادبیات نمایشىِ کار اشکالات اساسى وارد است. پیوند منطقى و ارتباط ادبیاتى در نمایش به طور کلى بىمنطق و بىشیرازه است، به گونهاى که پایان کار فقط باید با حرفهاى آقاى معتمدى که بنشیند و با علم غیب گرهها را باز کند، باشد.
آیا «فرشته» در این مجموعه وجود عینى دارد یا غیبى؟ اگر بخواهد کار او با «بهزاد» به ازدواج بینجامد از او چه هویتى تعریف مىشود؟ اویى که هم غیب مىشود و هم در میان آدمیان زندگى مىکند. آیا او موجودى مادى است یا غیر مادى؟
اگر او موجودى است که با دعاى «بهزاد» مىسوزد، پس مرغ سوخارىخوردنش چه است؟ اگر با دعا مىسوزد، چرا با نماز «عزیز» نمىسوزد؟ اگر «سرابى» و «فرشته» یکى هستند، چرا آن دو در انجام کارهاى فوق بشرى متفاوتند و «فرشته» اصلى است و «سرابى» فرعى؟ «فرشته» توان کارهایى را دارد که «سرابى» ندارد.
این مسائل و سؤالاتى که فقط با چند کلام روحانى سر و ته آنها به هم مىآید به علاوه سؤالات بىپاسخ دیگر گویاى پایانى غیر نمایشى و غیر داستانى بر این مجموعه نمایشى است و معماهایى نمایشى براى شخصیتهاى نمایشى که با کلام و بدون جا گرفتن در نمایش حل شده فرض مىشوند.