انتظار سبز
زمان، این همراه جدانشدنى عمر در حال گذر است با سرعتى باورنکردنى و حقیقتى تلخ، در حالى که عمر هر از گاهى توقف کرده و از ادامه راه سر باز مىزند اما این زمان است که هرگز از نفس نمىافتد و تا بشریت باقى است، زمان نیز در حال پیشروى است و انتظار، واقعیتى دیگر است که حضور زمان را با تمام وجود حس مىکند. پس در این وادى سراسر انتظار، در هر گوشه از هستى و عالم وجود، چشم به درگاه معبودى دوختهایم که درهاى بسته را بگشاید و حصارهاى شک و تردید را فرو ریزد تا بتوان در هواى پاک از نبودِ بودنها، تنفس کرد و چشید طعم شیرین با او بودن را؛ او که به یُمن وجودش بلبلان عاشق نغمهسرایى مىکنند و پروانههاى مجنون رقص و آواز به پا مىدارند، همان شفابخش زخمهاى ناعلاج و مداواگر دردهاى بىدرمان، آن مرد رؤیاها و آن یگانه آرزوى تمام خیالها، همان طراوتبخش بوستان انسانیت.
کوچههاى خاکآلود و غبارگرفته زندگى، خانههاى متروکه و ویرانشده عمر و آینههاى شکستهشده یقین، زیر آوار کمبودها، چشمانتظار بارانى است که ببارد از آسمان لطف الهى و کرختى و کسالت سنگین زمان را بشوید، تا جان گیرد ریشههاى خشکیده نیلوفران پاکى و به ترسیم در آید تابلوى حقایق بر پهنه ادراک بشریت.
تا از راه برسد آن روزى، همان روزى که نگار هستى یک بار دیگر رحمتش را نازل کند و رنگ اصلى بر جهان پاشیده شود و بار دیگر جریان پرخروش روشنى به چشم باور در آید.
سادگى، تنها واژه و عدل و عدالت، سرلوحه تمام کتابها گردد و غصه و غم به دیار فنا هجرت کند و ظلم، این جذام عالمگیر، زیر خروارها خاک تاریخ مدفون شود.
ما چشم بر هم گذاشته و امید به انتهاى جاده مهآلود داریم که گلدستههاى مسجد عشق از دور نمایان شود در حالى که گنبد طلایى هدایت را در بر گرفتهاند و قلب طوفانهاى وحشى نخوت از ابهت وجودش، از تپش بیفتد و دیوار فولادین زجر و ذلت از عظمت بانگ اذانش، بشکافد و از پسِ تاریکى و ظلمت عصر قدرتها، بتابد و بتابد آن خورشید تابناک و ماه فروزان دلها؛ همان که تاج لعل بر سر دارد و آسمان و زمین زیر قدمهایش گسترانده شده؛ او که برق چشمان پاکش امپراطور جهانگستر و پادشاه عدلپرور است و وسعت صبر و سکوتش زیباى دیگرى است از جمال خداى.
یاسهاى رحم و انصاف همدل اویند، هم او که مىشنود صداى ناله و فغان ضعیف را در مقابل نعره رگبار و مسلسلهاى نامردى، هم او که حس مىکند خارهاى زهرآلود این دوران بىانصافى را. او که حتماً هق هق زنان و ناله مردان دعاگو و تهجد آنان را از نسیم شنیده است.
ما منتظران نور، همنوا با باد و همسو با اختران عالمتاب، در یک سخن و یک کلام دست بر آسمان سخاوت الهى دراز کرده و سهیل حقانیت را از پشت ابرهاى بدگمانى و تردید طلب مىکنیم. در حالى که اشکهاى شفاف یتیمان مىغلتد و جارى مىشود بر گونه درختان عقیم این سرا، درختانى از جنس دل.
همه دست در دست هم، همصدا با هم ظهور فاروق سیاهى و سفیدى و فاصل حق و باطل را از حى لایموت، ملتمسانه خواستاریم.
فاطمه باباعلى